«اورسن» پسر دوم خانواده ولز در ۶ می سال ۱۹۱۵ از مادری پیانیست و پدری مخترع متولد شد.در هفت سالگی مادر و در ۱۵ سالگی پدرش را هم از دست داد.بعد از مرگ پدر به کمک ارث کوچکی که بجای مانده بود به اروپا رفت و درایرلند ادعا کرد که ستاره برادوی است.«ادوارد همیلتون» مدیریت تئاتر «گیت» در «دوبلین» سخنان او را باور نکرد اما سخت تحت تاثیر او قرار گرفت و به ولز اجازه فعالیت در آنجا را داد.حضور او در دوبلین به عنون بازیگر تئاتر با موفقیت و تحسین هایی همراه بود تا اینکه او دوباره به آمریکا برگشت و بعد از فارغ التحصیلی در ۱۹۳۱ از مدرسه «تاد» در «وود استاک» در رادیو مشغول به کار شد و همزمان فعالیت در تئاتر را هم ادامه داد.
در محافل تئاتری به عنوان هنرپیشه و کارگردان، آدمی سرشناس بود و تئاترهای موفقی مانند «مکبث» را به روی صحنه برد.در ۱۹۳۵ او با مازاد در آمد خود به عنوان بازیگر تئاتر و رادیو در منهتن با تعدادی از بازیگران شروع به کار کرد که بعدها هسته مرکزی تئاتر «مرکوری» را تشکیل دادند.بعدها پس از استعفا از تئاتر مرکزی او تئاتر مرکوری را گسترش داد جایی که بازیگرانی چون «جوزف کاتن»،«دولورس دل ریو»،«اگنس مورهید»،«ری کالینز»،«فرانک رادیک»،«اورت اسلون» و... تا سالها برای ولز کار می کردند.
در ۱۹۳۸ تصمیم گرفت نمایشی که «هاوارد کاچ» براساس «جنگ دنیاها» که «اچ جی ولز» نوشته بود را به صورت یک نمایش رادیویی از شبکه سی.بی.اس اجرا نماید. او برای این کار شیوه به شیوه «بازی در بازی» را انتخاب کرده بود که برای نخستین بار به اجرا درمی آمد و باعث می شد که مخاطبان و شنوندگان برنامه را در لحظاتی برای تشخیص تخیل و واقعیت، دچار اشتباه و سردرگمی نماید.
نمایش «جنگ دنیاها» در باره حمله موجودات مریخی به کره زمین بود و اگرچه در ابتدای برنامه تذکر داده شد که همه چیز تخیلی است ولی بسیاری این تذکر را نشنیدند و به همین دلیل اتفاقی افتاد که در تاریخ رسانه ها عجیب و غریب می نمود.این نمایش که بسیار واقعی می نمود، شنوندگان شبکه سی.بی.اس را به شدت متوحش ساخت، به طوری که بر اساس گزارشات مستند، بیش از یک میلیون نفر از اهالی ایالت نیوجرسی در اثر وحشت، زندگی عادی خود را رها کرده و هزاران خانواده به نقاط دوردست پناه بردند. عده ای هم خود را برای مبارزه با موجودات فضایی آماده ساختند. جنگ دنیاها باعث شد تا نام اورسن ولز به افسانه ها بپیوندد، نمایشی که باعث شد تا مردم آمریکا فریب بخورند و گمان کنند که کره زمین در شرف اشغال مریخی هاست.نتیجه نبوغ ولز این بود که موجب شد تا کمپانی«RKO»برای بستن قرارداد با او علاقه مند شود. در این قرارداد از ولز خواسته شد تا ۶ فیلم برای کمپانی بسازد.قرار بود نخستین فیلم بلند این قرارداد اقتباسی از رمان «قلب تاریکی» نوشته «جوزف کنراد» باشد، اما به دلیل برخی مشکلات ساختن این فیلم به تعویق افتاد و موجب شد ولز دست به پیاده کردن «همشهری کین» فیلم نامه ای که با همکاری «هرمن.جی منکیه ویچ» نوشته بود بزند.
همشهری کین داستان زندگی مردی قدرتمند به نام «چالرز فاستر کین» را به تصویر می کشید که با قدرت به آن چه می خواهد دست می یابد ولی در ادامه همه اقتدارش را از دست می دهد و در نهایت در تنهایی می میرد. فیلم به مزاق تماشاگران خوش نیامد چون فرارتر از زمان خود ساخته شده بود.ولی همان سال «باسلی کروثر» منتقد نیویورک تایمز از فیلم به عنوان پرشورترین فیلمی که تا کنون در هالیوود ساخته شده است یاد کرد.این فیلم منتقدان جوانی چون «گدار» و «تروفو» را سخت تحت تاثیر قرار داد و الهام بخش آنها شد و سبب تولد موج نوی سینمای فرانسه گشت.
فیلم بعدی اورسون ولز «امبرسون های با شکوه» از رمان برنده «جایزه پولیتزر» نوشتهي «بوت تاركينگتون» ساخته شد.فیلم نامه را خود ولز از رمان تارکینگتون اقتباس کرده بود و در آن به ماجرای سقوط یک خانواده سربلند و ثروتمند محلی می پرداخت که بر اثر پیدایش شهری مدرن و صنعتی به نام «ایندیانا پولیس» از هم می پاشد. در این فیلم هم برداشت های طولانی و حرکت های همراه دوربین به شکلی تماشایی به چشم می خورد و استفاده انقلابی از نورهای ترکیبی و مونتاژ صدا در آن حتی از همشهری کین هم جلوتر است.
زمانی که ولز در برزیل مشغول فیلم برداری مستندی به نام «تمامش حقیقت است» بود، کمپانی RKO ،فیلم امبرسون... را از ۱۳۲ دقیقه به ۸۸ دقیقه کوتاه کرد. شکست تجاری این فیلم و فیلم «سفری به درون ترس» موجب شد که ولز با سه شکست تجاری، عنصر چندان مطلوبی برای کمپانی به حساب نیاید، به همین خاطر او را از ادامه فیلم تمامش حقیقت است باز داشتند. این مسئله موجب خصومتی طولانی میان ولز و گردانندگان صنعت فیلم در آمریکا شد، خصومتی که هر گز کاملا برطرف نشد.
ولز به اجراهای رادیویی و تئاتر باز گشت. با این حال اجرای نقش «روچستر» در فیلم «جین ایر» به کارگردانی «رابرت استیونس» موجب شد که ولز همچنان به عنوان بازیگری محبوب در میان مردم باقی بماند او از پولی که برای بازیگری کسب می کرد به منظور ساخت فیلمهای خود استفاده می کرد.
ولز در ۱۹۴۵ فیلم بیگانه را برای کمپانی تازه تاسیس «اینتر نشنال پیکچرز» ساخت و خود نقش اصلی را در آن بازی کرد. کمپانی با محدودیت هایی که برای ولز در نظر گرفت دست او را بست و مانع از آن شد که ولز بتواند نبوغ خود را در آن تزریق کند به همین خاطر این فیلم به عقیده خود ولز بدترین فیلمش بود. با این حال فیلم در گیشه با موفقیت رو به رو شد و همین امر موجب شد تا ولز بتواند در کمپانی «کلمبیا» نفوذ کند و در سال ۱۹۴۷ فیلم «بانویی از شانگهای» را برای کمپانی بسازد. بانویی از شانگهای در گونه تریلر- ترسناک ساخته شده بود و به فساد، جنایت و خیانت می پرداخت. فیلم بانویی از شانگهای را از نظر سینمایی، از بهترین دستاوردهای ولز شناخته اند اما این فیلم به دلیل ابهام روایی خود باز هم از سوی تماشاگران با استقبال رو به رو نشد و موجب شد ولز تا یک دهه همچون کارگردانی غیر قابل اعتماد در هالیوود شناخته شود.
هنگامی که او در ۱۹۴۷ هالیوود را به سمت اروپا ترک کرد گفت که آزاده شده است.سال ۱۹۴۸ او در ایتالیا «جادوی سیاه» را ساخت و تحت تاثیر بازی «آکیم تامیروف» قرار گرفت چنان که این بازیگر از ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ در چند فیلم دیگر از ولز بازی کرد.
اورسن ولز در سال ۱۹۴۸ روایتی کابوس گونه و اکسپرسیونیستی از «مکبث» ساخت. ولز این فیلم را در بیست و سه روز و با دکورهای مقوایی و کاغذی ساخت. این فیلم هم توسط کمپانی تکه پاره شد و باز هم خلاقیت های او نادیده گرفته شد.
فیلم بعدی ولز «آقای آرکادین» بود که کوشش ناموفقی بود در تکرار تجربه های همشهری کین به شیوه اروپایی. این فیلم با بودجه ای ناچیز و در فاصله هشت ماه در اسپانیا، آلمان و فرانسه فیلمبرداری شد.فیلم آقای آرکادین تلاش بلند پروازانه ای بود که به شدت شکست خورد.
ولز پس از ده سال به هالیوود بازگشت تا فیلم «نشانی از شر» را بسازد.سوژه پیش پا افتاده فیلم بر اساس رقابت یک پلیس آمریکایی و یک پلیس مکزیکی در مورد یک ماجرای مهیج جنایی بود. این فیلم در سال پخش خود، به جز در فرانسه(که جایزه اول جشنواره کن را دریافت کرد) در همه کشورهای دیگر مورد بی اعتنایی قرار گرفت و در پخش عمومی نیز موفق نبود و همین امر موجب شد تا بار دیگر ولز به عنوان فیلم سازی نامطمئن در هالیوود معروف شود.
پس از آنکه هالیوود دوباره ولز را دلسرد کرد، او دوباره به اروپا رفت و این بار تهیه کنندگان فرانسوی دوباره به او فرصتی دادند تا فیلمی بر اساس یک اثر ادبی مهم به انتخاب خودش بسازد. او نیز محاکمه، اثر فرانتس کافکا را انتخاب کرد و آنرا با آزادی کامل ساخت،نتیجه کار باز هم چندان رضایتبخش نبود.
آخرین فیلمی که ولز در اروپا ساخت «ناقوس های نیمه شب» بود که آنرا یکی از شاهکارهای ولز می دانند.ناقوس های نیمه شب نیز مانند همشهری کین فیلمی است درباره سقوط و گمراهی، و همچون امبرسون های باشکوه سرشار از دلتنگی برای گذشته از دست رفته. ساخت این فیلم به دلیل مشکلات مالی چند سال به طول انجامید اما کارگردانی بی نقص، فیلم برداری خوب و بازی بی نظیری داشت، ولز در فیلم نقش اصلی را بر عهده داشت و یکی از بهترین بازی هایش را نیز ارائه داد.
اورسن ولز در سال ۱۹۷۲ «سمت دیگر باد» ساخت که هنوز پخش نشده است. متاسفانه ولز با وجود تلاش هایی که کرد نتوانست سرمایه لازم برای اتمام کار را به دست آورد و ناچار فیلم را رها کرد. تلاش های دیگر ولز نیز به همین ترتیب بی نتیجه ماند و موفق نشد در سال های پایان عمرش فیلمی کامل عرضه کند.و بالاخره اورسن ولز روز دهم اكتبر ۱۹۸۵ در سن ۷۰ سالگي و بر اثر حمله قلبی در لسآنجلس درگذشت.
در سالهای واپسین زندگی، ولز در حالیکه فقط بوسیله بازیگری، تبلیغات و صداگذاری امرار معاش میکرد با یک استودیوی هالیوودی به علت سرمایهگذاری نکردن بر روی پروژههای فیلم مستقلش وارد منازعه شد. در سال ۱۹۷۵ او سومین نفری بود که پس از «جان فورد» و «جیمز کاگنی»، جایزه یک عمر فعالیت را از موسسه فیلم آمریکا دریافت میکرد. منتقدان پس از مرگ وی بطور فزایندهای از او تمجید کردهاند. او هم اکنون به عنوان یکی از مهمترین هنرمندان هنرهای دراماتیک قرن بیستم شناخته میشود. او در سال ۲۰۰۲ در نظرسنجی موسسه فیلم بریتانیا که در مورد ده کارگردان برتر سینما انجام شده بود عنوان بهترین کارگردان تمام تاریخ را کسب کرد.
او در ۱۹۵۲ جايزهي بزرگ جشنواره كن را براي اتللو گرفت و در ۱۹۵۹ بهترين بازيگر كن شد و در سال ۱۹۶۶ جايزهي بيستمين سال تاسيس جشنواره كن و جايزه بزرگ دستاورد فني اين جشنواره را بدست آورد،۱۹۷۰ هم شير طلاي افتخاري ونيز و در ۱۹۷۱ جايزهي اسكار افتخاري را گرفت.