نگاهی به مجموعه «خط»؛
سریالی به سبک هندی!
چگونه میشود در یک مجموعه تلویزیونی که شخصیتهایش به درستی به لحاظ فیلم نامه پرداخت نشدهاند و هزار و یک حفره دارند دم از عرفان و ذبح شدن ذبیح بزند.
تاريخ : يکشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۳۵
مجموعه «خط» به ته خط رسید. این سریال که به تازگی از شبکه سه سیما پخشش به پایان رسیده است شاهد حضور بازیگرانی همچون محمود پاک نیت، لیلا برخور داری، کامران تفتی و محسن افشانی بوده است.
در سریالی که همه چیزش به سمت رئالیستی شدن پیش میرود و در یک فضای واقعی قصه پیش میرود چرا باید به فکر فضا ها و روابط خیالی و غیر قابل باور باشیم؟ برخی معتقد هستند که همچنان باید فضاهای ماورایی و یا همان تخیل گونه را وارد کارشان کنند که زمینه مناسبی را برای حضور آن فراهم نکردهاند تا خوراک جدیدی به مخاطب و بینندهشان بدهند، اما اگر این هم یکی دیگر از راههای انتقال مفاهیم برایشان باشد قطعاً با شعار دادن متفاوت است.
دراین زمانه بسیاری از جوانها و حتی غیر جوانها از شعار گریزانند شعارها جملههایی هستند که شنیدن شان چهره مخاطب را در هم و برهم میکند و برداشت ریا کارانه از آن میشود شعارها به جان نمینشینند و اثر نمیکنند.
شعار یعنی طلب کردن چیزی که در حال حاضر وجود ندارد و باید برای رسیدن به آن تلاش بسیاری کرد. برای شعار دادن شرایطی لازم است. برای اینکه شعار دیگر شعار نباشد و تبدیل شود به یک حرف عادی که به جان بنشیند اقداماتی لازم است.
حتی برای دادن شعار و یا فریاد زدن آن به افراد موجهی نیاز است که باید ابتدا آنها را باور کنیم. مثال دوری نمیزنم اگر شهید آوینی از از آرمانی همچون شهادت حرف میزند و آن را شعار میدهد دیگر آنها شعار نیستند بلکه اندازهایی هستند که او آنها را تجربه کرده است. هیچ کس نمیگوید و حتی جراتش را هم به خودش نمیدهد که بگوید آوینی و یا چمرانها شعار دادهاند چرا که آنها نه آرمان بلکه عرفان آن را تجربه کردهاند.
چگونه میشود در یک مجموعه تلویزیونی که شخصیتهایش به درستی به لحاظ فیلم نامه پرداخت نشدهاند و هزار و یک حفره دارند دم از عرفان و ذبح شدن ذبیح بزنند؟ چگونه میشود سیاهی به سرعت آن هم نه در طی گذراندن مسیری قابل هضم و فهم از آتش بگذرد تبدیل به سیاوش مجموعه «خط» شود؟ چگونه خرده داستانهایی را وارد قصه فیلم نامه کردید که به جای اینکه در راستای فیلم نامه قصه کوچک خودشان را تعریف کنند برای خودشان ماجرایی طولانی را میطلبیدند که در اندازه زمان فیلم نبود؟
خرده قصههایی که پرداخت نشده بودند و نیمه کاره رها شدند. جامپهایی در قصه و پرشهایی نامتوازن کار را یکباره به پلههای آخر می رساند که تماشاگر مسیر درست طی شدن آنها را خیلی نمیدید و نمیفهمید در نتیجه در این مسیر با سیاوش و سایر کاراکترها همذات پنداری نمیکرد. شاید در جواب دوستان سازنده بگویند ما همذات پنداری مخاطب را نمیخواستیم بلکه میخواستیم او اندیشه کند که در این صورت باید ما شاهد فاصله گذاری و حضور پر رنگ برشت در ساختار این سریال میشدیم که متاسفانه چیزی ندیدیم. عرفان شعار گونهای که انسان را به عطش نمیانداخت و او را وادار نمی کرد که از آتش بگذرد و سیای دلش را به سیاوش برساند.
قصهای با درون مایه عشقی تا مخاطب آن را دنبال کند و سازندگانش درخلال آن بتوانند به رساندن مفاهیم مورد نظرشان به مخاطب بپردازند. بازی کردن همچین متنی بسیار سخت است هرچه متن روتر و شعاریتر باشد بازیگر باید فشار بیشتری را تحمل کند تا بتواند این شعار را از بازیاش دور کند و همه جملات خیلی عادی و رئال به نظر برسد.
محمود پاک نیت بازیگر نقش حاج رئوف مجموعه «خط» که جزو کاراکترهای اصلی آن بود به خوبی این کار را انجام داد و انصافاً در این مسیر به لحاظ بازیگری درست عمل کرد. با وجود اینکه بخش زیادی از دادن شعارها بر عهده کاراکتر ایشان بود اما پاک نیت با نرمش خوبی که دربازیگریاش است کاری کرد که از اِگزَجِره بودن آن کم شود و در خیلی از زمان ها هم از بین برود و حس نشود.
کامران تفتی هم که بازیگر نقش سیاوش در این مجموعه بود در بخش اجرایی به عنوان بازیگر با توجه به اینکه باید یک تیپی را بازی میکرد شاید کارش به نسبت بقیه کمی سختتر بود. اما ابتدا باید گفت کاملاً حس میشد که تفتی گویا برای اولین بار است که میخواهد یک تیپ را بازی کند که اگر هم این گونه نباشد شاهد حضور نه چندان موفق او در این نقش بودیم.
در ابتدا مخاطب که شاهد دوران جاهلیت سیاوش دربخشهای آغازین سریال «خط» بود تقریباً به جای جاهل بودن، فردی را میدید که هنوز با آن همه یال و کوپال بچه است و در برخی از قسمتها فردی کودن به نظر میرسد که گویا کمی شیرین عقل هم است. ارتباط سیاوش با خواهرش به درستی در نیامده بود صرف گفتن دیالوگهایی که راحت آن را عنوان کنیم این اتفاق نخواهد افتاد. اصلی ترین مشکل کامران تفتی در بخش ابتدایی مجموعه «خط» ادا در آوردن آن بود. او میخواست به مخاطب نشان دهد که من با خواهرم راحت هستم، من در خانه خودمان هستم، من را ببینید که مادرم را دوست میدارم. لحظههایی که قرار بود اشک بریزد صدایش را با بدترین حالت تغییر میداد البته جنس صدای وی کنترل قابل توجهی رامی طلبد.
هرچه که به بخشهای پایانی فیلم نزدیک میشدیم کامران تفتی در ارائه نقشش موفقتر عمل میکرد که یکی از دلایل آن هم این است که سیاوش تغییر کرده است و تغییر آن به خود شخصیت کامران تفتی نزدیکتر بوده است و دیگر هم لازم نیست خیلی تیپ بازی کند یا حالات خاصی را بگیرد.
محسن افشانی هم تقریبا نقشی را همانند برخی از کاراکترهایی که قبلاً هم در آن بازی کرده بود تجربه میکرد فضای خیلی متفاوتی را دربازیگریاش به وجود نمیآورد اما هم چنان جنس بازیاش آن (آن) معروف مورد نیاز بازیگری را ندارد.
آشا محرابی از دیگر کاراکترهای اصلی بود که به نرمی شعارهای موجود در متن را بازی میکرد و شیرینی که در بازیاش داشت به آن کمک میکرد تا ارائه آن موفقتر عمل کند. آشامحرابی بازیگری است که کاملاً آگاهانه و با فکر تمام بازیاش را انجام میدهد و کاملاً مشخص است که به بازی خودش اشراف دارد و در هنگام بازی دائماً در حال کنترل آن است و به نحوی این کار را انجام میدهد که گویا لبه تیغ راه میرود چرا که مخاطب عام آن را حس نمیکند.
لیلا برخورداری دراین سریال در نقش پری خواهر سیاوش حضور پیدا کرد. او هم قرار است دچار تحول شود تحولی که از ابتدا برایش زمینهای چیده نشده است. این بازیگر هم با توجه به صدای خاصی که دارد گفتن دیالوگ آن هم در شرایطی که قرار است عصبانیتش را نشان دهد برایش کار سختی است. البته ایشان خیلی به این موضوع اهمیت نمیداد فریادها و آکسیونهایی که استفاده میکرد در برخی موارد به شدت اگزجره که از قاب بیرون میزد.
یک بازیگر حتی اگر نقش منفی و یک آدم کش حرفهای را بازی میکند باید به گونهای این شخصیت را به نمایش در بیاورد که مخاطب بخواهد و دوست داشته باشد و حتی انتظار بکشد که او را ببیند نه اینکه با دیدن او حالش بد شود و با نگاه او ترکیب صورتش به هم ریخته شود و آن را پس بزند. برخورداری هم به صورت خیلی تابلو میخواست نشان دهد که رابطهاش با کامران تفی در نقش سیاوش رابطه یک خواهر و برادر است که بیشتر به سمت ادا در آوردن میرفت.
در نهایت متاسفانه باید به نقش پهلوان اشاره کرد با بازی سیاوش طهمورث که به جرات میتوان گفت در بین مخاطبان این مجموعه اندک شمارند کسانی که آن را فهمیده باشند کاراکتری که رئال نبود و در آخرین حضورش در کنار سیاوش با چرخی از کنار او شب هنگام میگذرد (میزانسنهای تابلو) و به او میگوید: تو همراه خودت را پیدا کردی. یک فیلم هندی به تمام معنا. این کاراکتر در فیلم نامه در حد یک جک گریه دارد بود.