مجسمههای شهری به شکلی که میشناسیم، ریشه در رم باستان دارد. مردمانی ستیزهجو که از پیکرههای آرمانی جنگجویانشان تندیسهایی از افتخار میساختند و بر هر بلندای شهر، نصب میکردند. پیکرههایی که کمکم برترین جایگاه شهر را به خود اختصاص دادند و میانههای میدان ها یا به بیان خود رومیان «فروم» ها را ز افسانه قدرت خدایان و جنگجویان پر کردند.
مجسمه پس از آن، به وضوح پای به زندگی بشری گذاشت و دستمایه خلق هنری و محور تزئین در شهرسازیاش شد. امروز به هر کجای دنیا که پای بگذاریم، معماری، و مجسمههای شهری، مبلمان شهری و ارکان دیگر بصری شهری را معرفی میکنند که در آن قدم نهادهایم.اما بخش عمدهای از بدنه مجسمههای شهری در ایران حامل چنین پیامی نیست. معلوم نیست دلفین چینی چه الفتی با جغرافیا و تاریخ تهران دارد، که در قلب این شهر جا خشک کرده و به هیچ کس هم بر نمیخورد!
در واقع تندیس های نصب شده در میادین و فضاهای شهری معرف اندیشهها و فرهنگ قومی و هنر ملی ما نیستند. در حالی که زندگی اجدادی ما پر از تندیسهای کاربردیست. ریتونها، جامها، پیهسوز ها عود دانها و هزاران ابزار کاربردی دیگر که نه تنها کم از تندیس ندارند؛ بلکه خود منبعی غنی برای هنرمندان امروز این سرزمین اند. به راستی و به دور از هر اغراق میتوان گفت، مردمی که گذشتگانشان چنین میراثی از اندوختههای تصویری برایشان به یادگار گذاشتهاند، چگونه تندیسهای چینی به بهای گزافه از بیگانه میخرند و بر هر تکه خالی از این میهن تکه آهنی بی معنا میآویزند.
و جالبتر آنکه هنرمندان مجسمهساز به بهانه این که ما مجسمهسازی غنی نداریم، به دامان بیگانگان پناه میآورند و آثار ملل دیگر را الگو قرار میدهند. در حالی که همه ما بر این امر وقوف داریم که زیباترین گاوها را مردم مارلیک ساختند و زیباترین تندیسها متعلق به مردم لرستان است. سر سنجاقها و سر علمهایی که هنرمندان امروز اروپایی از ان بهره گرفتند و با دستآویز قرار دادنش به خلق هنری دست زدند. حالا معلوم نیست هنرمندان مجسمهساز چگونه و با کدام اندیشه به این نتیجه رسیدهاند که برای خلق تندیس باید به هنر غرب پناه برند و با آن به مکالمه معنایی و محتوایی پردازند.
مینا عبدی