چند سال پيش در جشنواره مهرگان رماني با عنوان "پارسيان و من" حضور داشت كه براي نوجوانان بود و شرايط بسيار خطير و اختلاف شديدي بين هيئت داوران به وجود آورد و برخي از داوران بر اين باور بودند كه اين رمان نيست و دليل هم اين بود كه نويسنده از اسطوره و شاهنامه استفاده كرده است. مگر امكان دارد كه از روي شاهناممه داستاني نوشته شود . مخصوصاً جنبه هاي اسطوره اي داستان وهمين دوستان در مورد " هري پاتر " نقدهايي نوشته بودند ناشي از شيفتگي و ذوق زدگي بسيار. دوستاني كه هري پاتر را خواندند مخصوصاً نقدهايي كه درباره آن شده متوجه هستند كه رمان كاملاً اسطوره اي است. جدا از عنصر جادو كه پديده اي ما قبل تاريخ است، وقتي صحبت از تاريخ مي شود منظور ما زماني است كه بشر دست از جادو مي كشد و تاريخ مكتوب شروع مي شود . تاريخ شهرنشيني نيز پيش از مدرنيته است و شهرنشيني باعث مدرن شدن نمي شود. ما شهرهاي بزرگي داريم كه در عين حال در آنها اعتقادات اسطوره اي وجود دارد. روايت آفرينش، روايت خدايان است. روايتي است كه نيروهاي ماورايي قدرتمند و ماوراء بشري و غير زميني قادرند كارهاي فوق بشري انجام دهند. و بشر مقهور و منقاد اينهاست. گذشته از اينكه امروز با نظريه هاي پست مدرنيستيك همه چيز را مي توان روايت كرد از جمله خود تاريخ را.
يعني امروز با نظريه هاي پست مدرنيستيك علم نيز يك روايت است. مثلاً در بحث علم كه بايد اثبات و استدلال منطقي وجود داشته باشد نظريات مختلفي در مورد فلسفيات علم وجود دارد.
اولين روايات موجود درسير تحول تاريخ، روايات اسطوره اي هستند.
ما كه همواره مقلد و مصرف كننده نظريات توليد شده در غرب هستيم، در زمانه اي كه غرب دچار سرگيجه تاريخي است و در شرايطي كه همه روايت ها و تفسيرهاي روشنگري و دستاوردهاي مدرنيته را زير سوال برد و علم پيشرفت كرد. حتي اگر شما راجع به تكنولوژي هم صحبت كنيد و تكنولوژي اگر دقيق نباشد همواره آسيب رسان است. در تفسيري نظري، تكنولوژي كه خودشان در فلسفه علم استفاده مي كنند قبول ندارند.
اسطوره، تاريخ، روايت ورمان تخصص هستند و در غرب رويكردهاي مشخص دارند و مقوله ها و رشته هاي دانشگاهي هستند. بگذريم از اين كه منتقدان برجسته روايت هاي دانشگاهي اين مقولات را زير سؤال بردند. قبلاً مقاله اي نوشته بودم با عنوان "اسطوره ها از خاك برمي خيزند" كه شروع آن اين گونه است: به راستي چه پيوندي بين قصه، اسطوره و داستان و تاريخ وجود دارد؟
پژوهش هايي كه در اين زمينه به عمل آمده است نشان مي دهد كه بين واژه هاي اسطوره كه در سانسكريت "سوترا" و به معناي داستان است و گويا هنوز در نوشته هاي بودايي به همين معني و مفهوم كاربرد داد و اسطوره و تاريخ چه از حيث ريشه شناسي واژگاني و چه از نظر مفهومي پيوندي تنگاتنگ وجود دارد. برخي معتقدند برخلاف نظر عده اي فرهنگ نگاران و لغت نويسان اسطوره به هيچ وجه عربي نيست و ريشه آريايي دارد. باري در يونان "Story" به معناي جستجو و در زبان فرانسه به معناي
آگاهي است و درانگليسي نيز به معناي حكايت داستان و ماجراست و History به معناي تاريخ و تاريخچه. اما در فارسي اسطوره اي در چند معني به كار رفته است: قصه، افسانه، سخن پريشان و بيهوده تا آن جا كه خاقاني در قصيده اي به فلاسفه تاخته است " فلسفه در سخن مياميزيد وانگهي نام آن جدل منهيد و قفل اسطوره ارسطو را بر در احسن الملل منهيد"
امروزه چه در علوم انساني گوناگون و چه در نظريه هاي ادبي از جمله گونه شناسي تميز جان ها نه تنها بين تاريخ و اسطوره، كه بين اسطوره و افسانه و قصه مرزهايي قائل مي شوند.
بر خلاف پوزيتيويست هاي رنگارنگ كه بارها مرگ اسطوره را اعلام كرده اند، اسطوره ها به اين يا آن شكل خود را بازتوليد كرده و دگرگون مي كنند. اگر نگوييم اسطوره ها ققنوس وار از خاكستر خويش برميخيزند اما حتي بامرگ اسطوره هاي كهن اسطوره هايي نوين پديدار مي شوند. اگر امروز با پيدايش گسترده نظريات پست مدرنيستي و به چالش كشيدن نظريات مدرنيستي اسطوره ها دوباره آشكارا و به ويژه در قلمرو ادبيات بازگشته اند و به طور عمده در ادبيات كودك در انواع و اشكال جادويي و اساطيري بيش از پيش رخ نموده اند. گمان نبايد بازگشت اسطوره ها را با اسطوره بازگشت همسان پنداشت.
يكي از خلط مبحث هايي كه مي شود اين است كه فكر مي كنند با از بين رفتن بينش اسطوره اي، يعني با حاكم شدن علم و انگاره انسان محور و شكل گيري تفكر انتقادي مردن بينش اسطوره اي به كنار مي رود. يعني بنيانگذار پوزيتيويسم كلاسسيك آگوست كنت سه مرحله تاريخي تفكري براي بشر قايل مي شود.
مرحله تفكر اسطوره اي و جادويي و به نوعي متافيزيكي كه گاهي نيز آن را الهي ياد مي كند. مرحله تاريخي و مرحله علمي كه با حاكم شدن علم و تكنولوژي و شناختن قوانين طبيعي و تحولاتي كه به ماده مي گذرد معتقد است هر آن چه به غير از ماده ملموس و قابل ديد در جهان هستي اسطوره است و حتي خدا را زماني باور مي كنند كه بتوانند او را زير تيغ جراحي و يا ميكروسكوپ ببينند . كه به نگاه هاي آرمان گرا، نگاه هاي اسطوره اي مي گويند.
همانطور كه امروز به دليل كم سوادي اين باور بسيار است كه اگر كسي از عدالت اجتماعي حرف بزند او را پوپوليست مي نامند. پوپوليست ها كساني هستند كه فارغ از مرحله تاريخي و بدون شناخت اقشار و طبقات اجتماعي همه را مثل توده مردم و عامه همه را يكسان مي بينند. يعني توجه ندارند كه منافع اصناف و اقشار مختلف با هم متفاوت است و مثلاً منافع قشر سرمايه دار الزاماً با قشر كارگر يا كشاورز يكسان نيست. عدالت اجتماعي براي هر يك از افراد اين قشرها متفاوت است.
امروز از خصوصي سازي در جامعه ما زياد حرف مي زنندو آن را به نوعي سررشته و منشأ عدالت مي دانند بر اين باورند كه صنعت شكوفا خواهد شد، اشتغال ايجاد خواهد شدف وبه طبع عدالت نيز به دنبال آنها به وجود مي آيد كه اين به نوبه خود نوعي تفكر اسطوره اي است.
دكتر شهرام اقبال زاده