تاريخ : شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۴۱
و بالا خره بهار رسيد و نرم نرمک پاي برخانه هاي ما گذاشت، پاي سفره هفت سين نشستيم، به رقص ماهي هاي تنگ نگريستيم با سنجد و سماق و سمنو و سير و... همراه شديم،دعاي مقلب القلوب را به آرامي نجوا کرده و با توپ شادي سال نو، نشاط را حس کرديم، آغاز سال 1389. سال نو آغاز شد، شکل گرفت با رفت و آمدها و ديد و بازديدهاي نوروزي جان گرفت، همچون طفلي نو از جاي برخاست و با ما همراه شد و ما هستيم و دقايق و لحظات وآنات سال 1389 تا پايان آن، و بازطپش و غوغاي اسفند ماه و سال ديگر همچون سال هاي پيشين بازهم سيماي جمهوري اسلا مي مهمان خانه ها و سفره ها بود و مجموعه اي از سريا ل هاي طنز از دارا و ندار تا چارديواري و زن بابا مجموعه اي از فيلم هاي فارسي و خارجي، مستندهاي علمي و... که در ساعات مختلف ما را به تماشا فرا مي خواندند، وسوسه سيما و سينما و فيلم که حتي علي رغم بي خاصيت بودن بعضي فيلم ها و تکراري بودن بيش از حد پاره اي از آنها بازهم وسوسه اي اجتناب ناپذير است.
به همين جهت با سريال ها از پيش ازتحويل سال نو همراه شدم، عشق به تحويل سال وراز و رمزهاي نهفته در آن به قدري قوي است که نگارنده از برنامه هاي سفر به خير سيما به تماشا مي نشينم تا سريال هاي ويژه با دقت در تمامي جوانب آنها تامل مي کنم، چه به هر حال تاثيرگذاري رسانه ملي در فرهنگسازي بسيار قوي است. سريال دارا و ندار تحفه سيما از شبکه تهران با کارگرداني (مسعودده نمکي) با تبليغات گسترده و واژه هايي دل انگيز و پرنشاط از پيش از حلول سال نو ما را به تماشا دعوت مي کرد.
به همين جهت تصوراين بود که با سريالي قوي، خوش ساخت و در عين حال طنز مواجه مي شويم اما آن چه ديديم، قصه تکراري دارا و فقير اين شعار بومي کهن فيلم هاي فارسي بود با الفاظ و واژه هاي جديد. سريال داراو ندار از نقطه نظر سناريو بسيار رنجور بود. گپ و گفت ها گرچه به طنزو شوخي و حتي کلمات قصار موزيکال آراسته شده بود، اما بسيار سطحي و دم و دستي بود، و شايد حداکثر لبخند محوي را بر روي لبها مي نشاند. تصور اين بود با وجود خيل عظيم بازيگران تقريبا کار بلد چرا سريال جذابيت چنداني براي پيگيري نداشت (اين نکته حتي در مصاحبه هاي تکراري و کليشه اي سيما با مردم نيز مشهود بود) صرف نظر از پاره اي ديالوگها که به هر جهت در يک سريال 13 قسمتي چندان هم وجود آن عجيب نيست، سريال چيزي براي گفتن نداشت. علي رغم آن که کارگردان قصد طرح مساله فقر و غنا و از رهگذر طنز داشت و از طريق بازي هاي نه چندان دلچسب معضلا ت برج سازي و رانت خواري و يارانه ها ونوکيسگان اقتصادي(اي واي به روزي که گدا معتبر شود چون معتبرشود و...) را به تصوير درآورده بود اما همچنان اخلا ق موعظه و اندرز اغنيا و تشويق آنها به کمک و فرهنگ کميته امدادي را به ذهن تماشاگر تزريق مي کرد. پرسش فقر، علل وجود آن، کم وکيف و بالا و پايين آن که اظهر من الشمس است و همگان آن را درک کرده و با گوشت و پوست آن را لمس مي کنيم، طرح اين سوال به دراز ناي تاريخ زندگي ما ايرانيان است. پس بايستي منتظر مي مانديم تا اين سوال را از رهگذر بازي ها و هنرنمايي هاي بازيگران کاربلد به نحو نوتر و دلچسب تري حس کنيم.
يعني بروز خلاقيت هنري در بازگفت اين سوال هميشگي انساني، اما خيل بازيگران با بازي هاي نه چندان دلچسب و تقريبا تکراري تنها حوصله تماشاگر را سر مي بردند. انتخاب پاره اي از بازيگران و گويش و واژه هاي طنز آنها در پاره اي موارد کاملا ناپخته و وصله اي ناجور بود، گويش رضا رويگري و تظاهر او به طنز و شوخي اصلا تلفيق و ترکيب جالبي با شخصيت اين بازيگر نداشت و تقريبا ايشان در خنداندن کاملا رفوزه بود، رضا توکلي و شوخي هاي آبکي او، خواهران جناب تيمور و ژست هاي هميشگي اويسي هم همچون سريال هاي پيشين بود و بازي بکر و بديعي از جناب آقاي اويسي ارائه نشده بود. بازي هاي اغراق آميز زنان سريال در تظاهر به نوکيسگي اقتصادي و اخلاق بالاشهري نيز ناپخته بود و مهمان پر از لطف و صفاي ناداران هم چندان با واقعيت زمانه جور نيست. در خانه فقرا نيز امروز سر و صدا و کشمکش و دعوا و نزاع و دختران فراري و اعتياد و واقعيت هاي تلخ ديگري است و بالاخره دل نرم داراي سريال که به راحتي تغيير شخصيت داد و بکلي گرم و لحني نرم پيدا کرده بود هم دور از واقع، گرچه سريال قالب طنز دارد و مجبور نيست منطبق کامل با واقعيت بيروني باشد و جبر تصوير نيز تخيل و واقعيت گريزي را تا حدودي تحميل مي کند اما نه تا اين حد، گرچه سينماي ده نمکي تحفه اي جز لودگي و خنده ندارد (البته به زعم ايشان طرح معضلات مهم زندگي اجتماعي از طريق طنز) اما طنز اخراجي هاي 1 و 2 نيز در سريال «دارا و ندار» به چشم نمي خورد. کارگردان گرچه بر اين باور است که معضلات مهم را از رهگذر طنز بيان مي کند، اما متاسفانه مسائل مهم و امهات زندگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي را بسيار سطحي و دم دستي مي کند و با پرهيز از طرح پيچيدگي هاي جامعه انساني با پاسخ هاي کليشه اي و ايدئولوژيک به يک طنز سطحي و عوام زده سقوط مي کند.
و اما بشنويم حکايت سريال هاي ديگر سيما را. چار ديواري از شبکه 1 و «زن بابا» از شبکه 3 سيما. در خصوص سريال چارديواري نيز نمي توان سخن زيادي گفت. حوادث و رويدادهايي که به همت و قدرت يک لشکر بازيگر که از خانه اي به خانه ديگر مي رفتند، داستان نه چندان جذاب يک ازدواج مصلحتي که مطابق رسم فيلم هاي هندي به ازدواجي واقعي منجر شد. در سريال چارديواري نيز خبري از سناريوي قوي، گپ و گفت هاي جذاب و بازي هاي قدر نبود، عده اي بازيگر در پلاتوهاي مختلف جمع شده و با گپ و گفت هاي بسيار عادي 13 شب ما را پر کردند بدون يک هيجان حادثه اي، بدون يک کشش دراماتيک، بدون يک قصه جذاب که آدمي را به پيگيري علاقمند کند. گرچه وظيفه هنر بيان روزمرگي هاي انساني نيز هست، اما البته بيان هنرمندان و خلاقانه والا جمع شدن مردم دور سفره هفت سين و گپ زدن و تخمه شکستن و آجيل خوردن و آش رشته بار کردن که در زندگي اکثر ايرانيان نيز صبح تا شام تکرار مي شود و با يک عدد دوربين هندي هم مي شود اين لحظات را ثبت کرد و با ارائه به يک تدوينگر، سريال ساخت.
اما سريال طنز «زن بابا» که طوري متفاوت بود و بنا بر نظر تماشاگر اين نيز تنها سريالي بود که افراد خانواده را گرد هم جمع مي کرد. بازي روان سيروس گرجستاني و شوخ طبعي علي صادقي و مهران غفوريان، تا حدي لحظات را خنده دار مي کرد و البته نقش موذيانه علي کاسبي. مجموعا سريال زن بابا از حيث بازي ها، ديالوگ ها و جذابيت سناريو قوي تر از دو سر يال ديگر بود به ويژه آنکه تيتراژ آن نيز بديع و ابتکاري بود (بديع و ابتکاري بود) و موسيقي تقريبا مرتبط با متن سريال.
به هر حال با تشکر از زحمات سيما در نوروز 1389 با اين جعبه جادويي همراه مي شويم تا پايان سال و با ورود به دهه 90 اميدواريم صدا و سيما تدارک بهتري ببيند و ما را دريابند. به اميد زندگي، سرسبزي و يکبار دگر گرد سفره هفت سين جمع شده و البته تلويزيون و برنامه هاي بهتري ديدن!
سهيلا صفايي