نگاهي به نمايش «خدا در آلتونا حرف مي زند»
گریز از زمین و عروج دوباره
تاريخ : دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۵۱
رضا آشفته
نمایش «خدا در آلتونا حرف میزند» در رابطه با رو در رویی چند نسل ایرانی که البته در آن بیشتر تأکید بر رابطه پدران و پسران است و در عین حال نظری هم بر رابطه پدر با مادر و معشوقه شده است. محمد ابراهیمیان بر آن بوده تا نقبی بر تاریخ بزند و این مسائل را که امروز منجر به تنهایی تکتک آدمها شده است، ریشهدار معرفی کند.
علاوه بر این ریشه دردهای دنبالهدار تا سر حد اسطورها هم پیش رفته و ماجرای رستم و سهراب شاهنامه به گونهای دیگر در صحنه بازنمایی میشود که در اینجا پدرکشی ناخواسته جایگزین پسر کشی فردوسی شده است.
از سوی دیگر در ارجاعات بین متنیت ابراهیمیان نظری بر نمایشنامه گوشهنشینان ژان پل سارتر انداخته است، با این تفاوت که در آنجا هر دو دست به خودکشی میزنند و از سوی دیگر آلتونا وجه مشترک برای وقوع فاجعه تراژیک شده است.
همین ریشهیابیها تا حدودی دست را برای تماشاگر باز میگذرد که خود را مروری کند و بر این دور افتادن آدمی از اصل خویش در نگره و زندگی ایرانی بیشتر آگاه شود. شاید هم برای برخی چنین چیزی مفهوم نشود و یک علت عمده پیچیدگی در پردازش متن در اجرا با تکیه بر تکنیکهای ادبیات مدرن است. در این نمایش شیوه سیال ذهن و تکنیکهای تداعی معانی و تکگوییهای نمایشی باعث شده تا بافت بر هم ریختهای در صحنه به وقوع بپیوندد.
البته باید بر این زمینه اکسپرسیونیستی، تلفیق رئالیسم و فاصلهگذاری را نیز افزود و از سوی دیگر لحن نمایش نیز از تنوع برخوردار است، اما به لحاظ زیباییشناسی این خود بانی یک اتفاق تازه در صحنه است که تأکیدات کارگردان چنین فرآیندی را پیش روی تماشاگر قرار میدهد.
البته تنهایی، عدم عشق و عدم ارتباط چنین شکل و شیوهای را مستدل و کارکردی نشان میدهد و هدف هم همین است که تماشاگر به پریشان حالی و روانپریشی تکتک این افسردگان عالم آشنا شود. شاید در این رابطه شلوغی صحنههای ارجاع داده شده به شاهنامه تفهیم نباشد که این هم به دلیل عدم نورپردازی لازم است که روشنایی در حد کافی در القای ملزومات صحنهای و تصویری شدن ماجراها نقش مهمی خواهد داشت.
مبنای اثر بر آن است تا از یک برهم ریختگی به نظمی تأثیرگذار برسیم. این نظم در ماورا ممکن خواهد شد چون پدر نمیتواند با پسر، رفیق و همسر به ارتباطی عاطفی و سازنده دست یابد، شکست او به مرگی در ایستگاه قطار منجر میشود که گویی رو به ابدیتی پایدار خواهد داشت. در اینجا تکنولوژی و ویدئو نقش مؤثر خود را نشان خواهند داد.
گریز از زمین و عروج دوباره در این لحظات تداعی خواهد شد و باور عرفانی و ماورایی محمد ابراهیمیان بدون ارجاع بر کلیشههای رایج با تصویر و به طور غیرمستقیم اتفاق میافتد. خوشبختانه موسیقی حسین پیشکار هم در این زمینه مؤثر است چون اغلب موسیقی عرفانی با ظواهر و کلیشههای مشخص در اینگونه نمایشی مورد بهره قرار خواد گرفت. البته موسیقی و ترانههایش در این اجرا در تدارک میزانسنها، فضاسازی، همنوایی با بازیگری، ایجاد ضرباهنگ و از همه مهمتر القای مفاهیم فلسفی و حتی شخصیتپردازی تأثیرگذار خواهد بود.
در این نمایش فروپاشی پدر از زمانی آغاز میشود که پسر برای او بلیت میخرد تا از هامبورگ به کلن برود و در بین راه ساعت مچیاش را که از 25 سال پیش روی 12:33 ماندگار شده است، بیرون پرت کند. او حتی نزد رفیقش هم آرام و قرار نمییابد که اگر این دیدار مرهم میشد، پدر از مرگ حتمی نجات مییافت. او به انتها زمین رسیده است و بارقه نفس کشیدنی هم برایش باقی نمانده است. چنین لحظاتی با میزانسن تصویری در انتهای صحنه که ساعت و ریلهای قطار را نشان میدهد و صدای خدا و گوشی تلفن افتاده و خواب پدر بر نیمکت القا میشود که در نوع خود جذاب و مؤثر مینماید. دلخواه در کارگردانی سعی بر آن دارد تا همه چیز در لفافهبازیها منعکس شود.
چنانچه محبوبه بیات، در نقش مادر و معلم بسیار سرد و دلزده از همه چیز بازی میکند. او که میتوانست منبع و منشا عواطف مادرانه و همسرانه باشد، در اینجا دلمرده است. دیگران هم سعی ندارند از شیوه تکنیکال و قراردادی پا را بیرون بگذارند، بجز حمیدرضا هدایتی، در نقش پسر و بهزاد فراهانی در نقش پدر که هر دو عاطفی و ناتورئالیستی بازی میکند. بنابراین تلفیقی شدن اجرا پروسه ناآشنایی را پیش روی مخاطب قرار میدهد، و همین خود شاید ذهنهای غیرفعال را دچار اشکال کند. اما ذهنهای پویا مترصد چنین آشناییزدایی و هنجاگریزی خواهند بود و آن را نشانهای بر نوین بودن اجرا تلقی کنند.