نگاهی به فیلم "فرشتگان و شیاطین"
 
تاريخ : پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۰۶
 پرده بر اسرار پنهان ماسونی





بایستی اذعان کرد ، وقتی کتاب داستان فیلمی را قبلا خوانده باشی ، آن هم داستانی که مملو از تعلیق و رمز و راز و گره افکنی است و  پی در پی به مخاطبش شوک وارد بسازد و  علاوه بر همه اینها متنی مطول بالغ بر 700 صفحه سرشار از نکات توصیفی و اطلاعاتی را شامل شود که مدام معلومات خواننده را به چالش بطلبد ، دیگر همه جذابیت فیلم اقتباسی از آن که فیلمنامه اش حتی کمتر از یک پنجم کتاب را هم در برنمی گیرد ، تنها به یک تعلیق هیچکاکی می ماند که شاید با آن بتوان ذوق و هوشمندی فیلمنامه نویسان را محک زد که تا چه حد به اصل کتاب وفادار بوده و تا چه اندازه توانسته اند با توجه به محدودیت های زمانی یک فیلم سینمایی و ضرورت های تصویری آن ، انبوه اطلاعات و اخبار تاریخی ( که بعضا برای اولین بار در چنین شکل و قواره ای و در این سطح وسیع انتشار می یابد) را به تماشاگر انتقال دهند. آن هم فیلمنامه نویسانی مانند دیوید کوئپ ( که اثر اقتباسی قابل توجهی همچون "پنجره مخفی" برگرفته از داستان استیفن کینگ را در کارنامه اش داشته ) و آکیوا گلدزمن ( که تجربه دیگری با نویسنده کتاب یعنی دن براون در فیلم "رمز داوینچی" را از سر گذرانده است). تنها نکته ای که در این ارزیابی اهمیت پیدا می کند ، این است که نویسنده کتاب یعنی دن براون نه تنها بر نوشتن فیلمنامه نظارت داشته ، بلکه از تهیه کنندگان اجرایی فیلم هم بوده است.


"فرشتگان و شیاطین" 3 سال پیش از "رمز داوینچی" توسط دن براون نوشته شد ، اما فیلم آن ، 3 سال پس از فیلم "رمز داوینچی" ساخته شد. قصه این دو کتاب از قرابت ها و شباهت های متعددی حکایت دارد  که به نوعی آنها را دنباله یکدیگر قرار می دهد ، بدون آنکه بتوان تقدم و تاخری برای هریک از آنها قائل گردید. برخی از این نشانه ها کاملا ظاهری و مشخص بوده و بعضی دیگر در محتوا و درونمایه ، خود را بروز می دهند.


شخصیت اصلی یعنی پرفسور رابرت لنگدان ، استاد هنر و نشانه شناس دانشگاه هاروارد از جمله مهمترین و اصلی ترین این نقاط تشابه به شمار می آید. همراهی یک زن ( در "رمز داوینچی" کاراگاهی به نام سوفی که بعدا ادعا می شود از نوادگان عیسی مسیح است و در "فرشتگان و شیاطین" یک دانشمند علوم فیزیک به نام ویتوریا وترا که در صدد خنثی نمودن یک بمب ضد ماده است) ، درگیر شدن یک کاراگاه پلیس ( در "رمز داوینچی" بازرس فاژ که تا انگلیس پرفسور لنگدان و سوفی را تعقیب می کند و در "فرشتگان و شیاطین" ، فرمانده راچر که رییس قراولان سوییسی واتیکان است و سرانجام با کشف راز تکان دهنده جانشین پاپ در یک کشمکش ناجوانمردانه ، به قتل می رسد) و بالاخره مکان های معروف تاریخی ( در "رمز داوینچی " ، موزه لوور و مکان شوالیه های معبد و صومعه راسلینگ و در "فرشتگان و شیاطین" ، واتیکان و کلیساهای مشهور آن ) دیگر عناصر مشترک ساختاری دو کتاب و فیلمنامه و فیلم "رمز داوینچی " و " فرشتگان و شیاطین" محسوب می شوند.


اما آنچه به لحاظ محتوایی و درونمایه دو قصه را به یکدیگر نزدیک می سازد ، پرداختن به تاریخ فعالیت برخی فرقه های پنهان و مرموز  مانند کابالا و خانقاه صهیون ( در "رمز داوینچی") و فراماسونری و یکی از قویترین سازمان های این تشکیلات مخوف به نام "ایلومیناتی" ( در "فرشتگان و شیاطین") است. فرقه هایی که براساس کتب مختلف و اسناد و مدارک معتبر (اغلب به روایت اعضای مطرح این سازمان ها یا مکتوبات برجای مانده و به عبارتی لورفته آنها) یک تاریخ بدنامی و شرارت ها و تباهی برای بشر برجای گذارده اند و البته منشاء مشترک آنها ( بازهم بر طبق مدارک معتبر و اسناد تاریخی موجود ) در یک کلام پدیده شیطانی "صهیونیسم" است.( که در همین مطلب به برخی از آن اسناد و مدارک اشاره خواهیم داشت)  اما شگفت آنکه نویسندگان و سازندگان دو داستان و فیلمنامه و فیلم های یاد شده به نحو شگفت آوری در صدد تطهیر  این فرقه های تباهکار برآمده و دشمنان آنها را جاهل و طماع و جنایتکار جلوه داده اند!


مقایسه تطبیقی کتاب و فیلمنامه


 


اگر در فیلم "رمز داوینچی" این وارونه نمایی و تطهیر تاریخی درباره فرقه های بدکنشی همچون "شوالیه های معبد" ( که جنایاتشان در طی جنگ های صلیبی روی چنگیز و نرون و هیتلر را سفید کرد) و کابالا ( به عنوان تصوف صهیونیستی که ریشه در جادوگران مصر باستان داشته و پایه و بنیاد فراماسونری قلمداد شده است) صورت گرفت ، در "فرشتگان و شیاطین" ، سازمان مخوفی همچون "ایلومیناتی" در گردونه تطهیر تاریخی قرار می گیرد تا نقش مرموزش در تحولات ضد بشری 3-4 قرن اخیر زیر سایه انگیزاسیون کلیسای قرون وسطی و علم پناهی مفرط پنهان گردد.


در "فرشتگان و شیاطین" پرفسور رابرت لنگدان ، فراخوانده می شود تا در کشف راز و رمز انجمن "ایلومیناتی" که 4 کاردینال کلیسای واتیکان در آستانه انتخاب پاپ جدید را به همراه یک چهارم گرم ضدماده در حال انفجار  ( که می تواند قدرتی ویران کننده تر از بمب اتم داشته باشد) ربوده و تهدید کرده که به انتقام آنچه جنایات کلیسا در حق دانشمندان ایلومیناتی   می خواند ، هر ساعت یکی از آن کاردینال ها (که مهمترین کاندیداها برای مقام پاپ به شمار می آیند) را با داغ مخصوص ایلومیناتی به قتل برساند.


فیلمنامه پس از نمایش مراسم تشییع جنازه پاپ که گفته می شود با یک حمله ناگهانی قلبی فوت کرده ، آغاز شده و سپس به  مرکز علمی شتاب دهنده ذرات اتم یا سرن (CERN) در سوییس می رود تا یک آزمایش مهم درمورد وارد آوردن شتاب نوری به ذرات اتم در طی فاصله ای طولانی جهت پدیدآوردن مدلی مینیاتوری از لحظه انفجار اولیه یا بیگ بنگ        (BIG BANG) را شاهد باشیم. طراحان و عاملان اصلی این آزمایش مهم ، دانشمندی به نام سیلوانو بنتیوگلیو و همکارش ویتوریا وترا هستند. در کتاب طراح اصلی آزمایش پدرخوانده ویتوریا ، لئوناردو وترا است که در طی خاطرات ویتوریا ، یک کشیش کاتولیک معرفی می شود. اما فیلمنامه نویسان با تغییر هویت لئوناردو وترا به سیلوانو بنتیوگلیو در واقع رابطه عاطفی ویتوریا را با قتل فجیعی که درمورد طراح اصلی آزمایش برخورد ذرات ضد ماده در سرن صورت می گیرد،کمتر ساخته واز طرف دیگر تنها دریک صحنه که نمایی مدیوم از سیلوانو را می بینیم ، متوجه یقه کشیشی وی از زیر لباس فرم آزمایشگاهی او می گردیم.


بخش های آغازین داستان در کتاب دن براون در مرکز علمی سرن اتفاق می افتد.در واقع برخلاف فیلم که رابرت لنگدان توسط پلیس واتیکان به همکاری دعوت شده ، در کتاب این دعوت در ابتدا توسط رییس مرکز علمی سرن ، ماکسمیلیان کهلر صورت می گیرد ، فردی که کاملا از فیلم حذف شده ولی در کتاب نقش مهمی برعهده دارد و کلیه ماجراهای سرن و ضد ماده و تلاش لئوناردو وترا برای کشف راز خلقت و پیوند دین و علم را او برای لنگدان شرح   می دهد. همین ماکسمیلیان کهلر است که یکی از پرتعلیق ترین لحظات اواخر قصه را خلق می کند و هنگامی که هر 4 کاردینال توسط قاتل کشته شده اند و به نظر می آید که نفر پنجم و آخری خود پیشکار پاپ یعنی پدر پاتریک کامرلنگو ( در کتاب : کارلو ونترسکا) بوده که قرار است توسط جانوس ( کسی که توسط قاتل ، رهبر ایلومیناتی معرفی می شود )، داغ زده و به قتل برسد، حضور کهلر در واتیکان( با توجه به صحبت هایش درباره تقابل علم و دین )  ، این تصور را در ذهن لنگدان و همچنین ویتوریا وترا بوجود می آورد که همو رهبر ایلومیناتی است و دقیقا همان صحنه ای که در فیلم مابین فرمانده راچر و کامرلنگو بوجود آمده و تصاویرش توسط دوربین مخفی ضبط شده ( که همین تصاویر موجب افشای راز کامرلنگو و ایلومیناتی می گردد) در کتاب بین کهلر و کارلو ونترسکا ( همان پیشکار پاپ فقید) اتفاق    می افتد با این تفاوت که کاملا فاقد آن تعلیق برخورد کهلر و ونترسکا را بوده و اساسا     صحنه ای که راچر داخل مقر پیشکار شده و با عصبانیت قفل پایین در را می اندازد ، چندان در میانه آن هیجانات انفجار بمب ضد ماده و درگیری های لنگدان و ویتوریا با قاتل ، محلی از اعراب پیدا نمی کند!


به این ترتیب و با حذف شخصیت ماکسمیلیان کهلر ، حدود 140 صفحه از کتاب که در مرکز علمی سرن می گذرد ، تنها در یک سکانس 4-5 دقیقه ای خلاصه شده که اگر چه این نحوه ایجاز به روانی فیلمنامه کمک موثری نموده است ، اما عدم وجود شخصیت کهلر ، علاوه بر کاستن از پتانسیل محتوایی اثر ، به ساختار آن نیز لطمه وارد آورده است. در واقع دیوید کوئپ و آکیوا گلدزمن ، همه ماجراهای سرن که به ورود ویتوریا می انجامد ( آشنایی لنگدان و وترا در کتاب در مرکز سرن واقع می شود ، در حالی که در فیلم در دفتر فرمانده راچر در واتیکان صورت می گیرد) و سپس آگاه شدن از قضیه پادماده و آزمایش مینیاتوری بیگ بنگ و دزدیده شدن محفظه حاوی یک چهارم گرم ضد ماده ( که در کتاب با روالی کاملا گام به گام و جذاب روایت می شود) و انتقالش به واتیکان و دزدیده شدن 4 کاردینال ، همه و همه یک جا در همان دفتر راچر به سمع و نظر تماشاگر می رسد و همه تعاریف کهلر در چند جمله بوسیله وترا بیان می گردد. همینطور همه آنچه پرفسور لنگدان در مرکز علمی سرن درمورد ایلومیناتی و تاریخچه اش برای کهلر بازگو نمود هم در 8-7 جمله و در هلیکوپتری که او را به واتیکان    می برد و همچنین در دفتر راچر برای فرمانده قراولان واتیکان و همکارانش نقل می نماید.


نکته جالب اینکه حذف کهلر و جریانات مرکز علمی سرن ، باعث شده که یکی از 6 مورد داغ ایلومیناتی نیز از فیلمنامه حذف شود و تعداد داغ ها به 5 موردکاهش یابد.در کتاب می خوانیم که نخستین داغ ایلومیناتی با همان عنوان انجمن ، برسینه لئوناردو وترا زده می شود و همین موجب کشانده شدن پای پرفسور لنگدان ( که تحقیقات مفصلی راجع به ایلومیناتی دارد) به ماجرا می گردد. داغی که نشانه بسیار خاص و دو سویه ای را برخود دارد. ولی در فیلم این نشان دو سویه ایلومیناتی توسط یک فاکس یا نمابر به دست پلیس واتیکان و فرمانده راچر رسیده و همین قضیه باعث می شود تا به سراغ پرفسور لنگدان بروند.


تردیدی نیست که تبدیل یک کتاب 700 صفحه ای با اطلاعات تاریخی و فلسفی و علمی و دینی به یک فیلمنامه دو ساعته جذاب برای مخاطب عام ، در درجه نخست فیلمنامه نویسان را وادار سازد تا بسیاری از صحنه های توصیفی و پردیالوگ اثر را حذف کنند. اما مخاطب یک داستان معمایی که اساس گره گشایی و حل معماهایش بر علم و اطلاع به یک سری اطلاعات استوار است ، به دلیل درگیر شدن در یک بازی که بر مبنای همان اطلاعات پیش  می رود ، نیاز دارد حداقل بخشی از اطلاعات فوق را دریافت نماید. مثلا اگر در داستانی از آگاتا کریستی همچون "ده بومی کوچولو" ، خواننده از پس زمینه کاراکترها مطلع نشود و انگیزه میزبان را از برپایی آن میهمانی مرگ ، درک ننماید ، طبعا از اواسط قصه دیگر چندان میلی به پیگیری ماجراها حس نخواهد کرد و اگر حادثه ای هم رخ ندهد ، کتاب یا فیلم را نیمه کاره رها کرده و پی کار خود می رود. از همین رو آکیوا گلدزمن در "رمز داوینچی" تا جایی که برایش مقدور بود ، بخشی از انبوه اطلاعات تاریخی کتاب را در چند صحنه فیلم به مخاطبش منتقل ساخت. اما این اتفاق در "فرشتگان و شیاطین" نیفتاده و فیلمنامه نویسان ، اغلب صحنه هایی که اطلاعاتی در زمینه های تاریخی سوژه داستان را بازگو می کرده ، کنار گذارده یا از آن گذشته اند و بیشتر بر صحنه های هیجان انگیز و به اصطلاح اکشن و حادثه ای اثر تاکید کرده و پرداخته اند. به همین دلیل بسیاری از انگیزه ها و زمینه های اتفاقات و رویدادها برای مخاطب روشن نشده و از همین رو چندان قادر به همذات پنداری با شخصیت های داستان نیست.





فی المثل در کتاب و در همان بخش اولیه مرکز علمی سرن ، خواننده از طریق نقل قول های پرفسور لنگدان به نحو قابل قبولی با انجمن اخوت ایلومیناتی آشنا شده و تا حدودی به رمز و راز آنها پی می برد ولی در فیلمنامه و فیلم ، ناگهان در عرض چند دقیقه با یک تشکیلات پنهانی مواجه می شود که به گونه ای مجهول از دل تاریخ آمده و به خاطر کینه ای که از داغ خوردن 4 تن از دانشمندان خود در دل نگاه داشته ،  به عملیاتی تروریستی دست یازیده تا کلیت واتیکان را نابود سازد.


به دنبال همین نوع اطلاع رسانی ناقص است که در فیلمنامه ، نخستین گام های رابرت لنگدون برای بازگشایی مسیر ایلومیناتی با جمله ای نه چندان قوی و مرتبط آغاز می شود تا به کتابخانه واتیکان رفته و از درون کتاب های گالیله ، مسیر یاد شده را جستجو نماید. در فیلم و فیلمنامه ، شباهت جمله ای از  لنگدان با عبارتی که قاتل در نوار ضبط شده اش می گوید این انگیزه را پدید می آورد. لنگدان پس از شنیدن توصیفاتی که ویتوریا وترا از وضعیت بمب ضد ماده می کند ، می گوید واتیکان بوسیله نوری نابود می شود. این درست عین جمله ای است که قاتل بیان کرده و همین شباهت موجب آن می گردد که پرفسور لنگدان درخواست استفاده از کتابخانه واتیکان برای رازگشایی از مسیر ایلومیناتی بنماید  و یک سر هم به سراغ کتاب های گالیله برود. این در حالی است که در کتاب جمله ای که رابرت لنگدان را به فکر استفاده از کتابخانه واتیکان می اندازد ، عبارت " قربانیان باکره در مذبح علوم" است که قاتل در مکالمه اش با پیشکار ونترسکا بیان می کند . جمله ای که از رمز های ایلومیناتی محسوب شده و همین عبارت است که لنگدان را به پی گیری مسیر ایلومیناتی و 4 کلیسایی که به عنوان "مذبح علوم" نامیده شده اند، برود. 4 کلیسا یا معبدی که هر کدام سمبل یکی از نشانه های 4 عنصر حیات یعنی زمین و هوا و آتش و آب را در خود دارد. ( هم در کتاب و هم در یکی از عبارت های قاتل به نشانه های این 4 عنصر اشاره می شود و از همین رو لنگدان آنها را به عنوان نشانه های مسیر ایلومیناتی تلقی می نماید. )


جستجو در کتاب های گالیله به خصوص کتاب "دیاگراما" نیز در کتاب از یک پس زمینه توضیحات لنگدان در مورد عضویت گالیله در انجمن ایلومیناتی می آید که به توصیف شکل رومی عدد 503 (که در اسناد و نامه های فراماسون ها و ایلومیناتی مورد استفاده مکرر قرار می گرفته است) و اطلاق آن به کتاب "دیاگراما" می رسد.


اما به جز این تفاوت های ظاهری ، تشریح شرایط و موقعیت کتابخانه واتیکان در کتاب دن براون ، آنچنان دقیق و هوشمندانه صورت گرفته که ناخودآگاه خواننده کتاب  ، خود را تحت فشار همه آن وضعیت دشوار و کمی نور و کمبود هوایی که درون اتاقک های کتابخانه مذکور جاری است ، احساس می نماید. احساسی که به هیچوجه با تصاویر و فضاسازی فیلم "فرشتگان و شیاطین" حادث نمی گردد.


از این صحنه به بعد ، هم در کتاب و هم در فیلمنامه و فیلم ، با یافتن شعری 4 مصرعی از جان میلتون ( که البته در فیلم ، نام میلتون برده نمی شود!) به زبان انگلیسی در حاشیه صفحه پنجم از کتاب "دیاگراما" گالیله ، رمز مسیر ایلومیناتی مشخص می شود و  تقریبا در وضعیتی مشابه ، پرفسور لنگدان ، پلیس واتیکان را به ترتیب به مکان های زیر می برد :


- "پانتئون"( که به اشتباه از عبارت "گور مجلل رافائل سانتی"  برداشت شده)  ،


 - "کلیسای سانتاماریا دل پوپولو " یا معبد چیگی که به معبد زمین معروف بوده و می تواند بیانگر عنصر "زمین" از 4 عنصر یاد شده باشد ،


 - تندیس "فرشته و باد غرب" در کنار ابلیسک میدان سنت پیترز  که بیانگر عنصر هواست،


- "کلیسای سانتاماریا دلاویتوریا " با تندیس خلسه سنت ترزا که نماد آتش بود


- و بالاخره آبنمای چهار رودخانه با ابلیسک بلند مقابلش به عنوان سمبل چهارمین عنصر یعنی آب می برد.


 تنها تفاوت ها در این بخش ؛


- گرفتار شدن ویتوریا در کلیسای سانتاماریا دلاویتوریا به دست قاتل پس از کشته شدن تعدادی از افراد پلیس واتیکان و به خصوص بازرس الیوتی است که در فیلم چنین اتفاقی نمی افتد و اصلا ویتوریا در حمله پلیس به این کلیسا که شامل تندیس خلسه سنت ترزا است ، حضور ندارد.


- همچنین نحوه درگیری لنگدان و قاتل در آبنمای چهار رودخانه که در کتاب ، بسیار پر تنش و با افت و خیز فراوان حکایت شده ولی در فیلم و فیلمنامه به طرز مضحکه آمیزی با یک شکلک درآوردن قاتل روبه لنگدان تمام می شود.


- ضمن اینکه در کتاب بنا به سبک رمز گشایی و براساس همان شعر جان میلتون برای دنبال نمودن مسیر ایلومیناتی که :"بگذار فرشتگان تو را برای رسیدن به هدف والایت هدایت کنند" در این "مذبح آخر علم" هم با استفاده از جهت فاخته برنزی که برفراز ابلیسک مقابل آبنمای چهار رودخانه نصب شده ، مکان معبد ابلومیناتی یعمی قصر سنت آنجلو یافته می شود ، در حالی که در فیلم ، این کاردینال چهارم است که با آخرین نفس هایش ، نام سنت آنجلو را می برد.


- در کتاب ، رابرت لنگدون علاوه بر انگیزه یافتن محفظه ضد ماده و جلوگیری از انفجار آن ، به دنبال ویتوریا نیز هست که در چنگال قاتل اسیر بوده و هر لحظه احتمال مرگش می رود ولی در فیلمنامه و فیلم ، ویتوریا در کنار لنگدون و همراه گارد پلیس واتیکان به قصر سنت آنجلو حمله می برد ، در حالی که در کتاب ، لنگدون برای ممانعت از اطلاع یافتن رسانه ها ، یافتن معبد اصلی ایلومیناتی را با هیچ کس در میان نمی گذارد و خود به تنهایی راهی سنت آنجلو می گردد.


همان رسانه هایی که در کتاب "فرشتگان و شیاطین" یکی از نقش های مهم را در تداوم قصه ایفا می کنند. خبرنگار یکی از رسانه های خارجی (بی بی سی) از همان قتل اول ، با تماسی از سوی قاتل در جریان عملیات ایلومیناتی قرار می گیرد و تا لحظات آخر نیز در بطن حوادث حضور دارد ولی این عنصر نیز به طور کامل از فیلمنامه و نتیجتا از فیلم حذف شده است.


یکی از عجیب ترین صحنه های کتاب و البته فیلم ، اقدامی است که پیشکار ونترسکا ( در فیلم : کامرلنگو) برای دور کردن خطر انفجار ضد ماده با بردن آن به قعر آسمان توسط هلیکوپتر و بعد آن سقوط با چتر نجات ، انجام می دهد. ضد ماده ای که سرانجام برروی قبر پطرس مقدس قرار گرفته است. ( که در کتاب به عنوان سنگ بنیادین کلیسای کاتولیک توصیف شده و کاربرد دراماتیک خود را برای قرار گرفتن در جایگاه بمب ایلومیناتی را پیدا می کند ، در حالی که در فیلمنامه ، چنین توضیحی بیان نمی شود).


دن براون در کتاب "فرشتگان و شیاطین" برای منطقی تر جلوه دادن آن اقدام دور از انتظار پیشکار پاپ فقید ، در همان نخستین برخوردهای وی با ویتوریا وترا ، از زبان ونترسکا بیان   می کند که خدمت نظام وظیفه را در ارتش انجام داده و در همان دوران ، پرواز با هلیکوپتر ، سقوط با چتر نجات و کار با مواد منفجره را آموخته است. اما در فیلمنامه ، چنین پس زمینه هایی از گذشته پیشکار کامرلنگو ، بیان نشده و شخصیت وی در حد یک تیپ باقی می ماند. به ویژه که برخلاف کتاب که تا لحظات آخر کوچکترین نشانی از گناهکار بودن پیشکار حتی از نوع رفتار و نحوه سخن گفتنش برداشت نمی شود اما در فیلم در همان نخستین برخوردهای کامرلنگو با کاردینال استراوس ( جایگزین مورتاتی در کتاب ) که اصرار بر تخلیه عبادتگاه سیستین از کاردینال ها دارد ، نوعی تزلزل  و خودباختگی روحی را به وضوح بروز می دهد ، به طوری که در مخاطب شک و تردید انکار ناپذیری را برمی انگیزد.


همچنین در فیلم کلیت انگیزه پیشکار پاتریک کامرلنگو  از قتل پاپ ، کشتن 4 کاردینال و سرقت محفظه بمب ضدماده با استفاده از عنوان و نشانه های انجمن ایلومیناتی ، در حد هراس وی از هجوم عوامل و عناصر به تعبیر وی علم پرست به بنیاد کلیسا به بهانه آشتی دین و مذهب با علم ، خلاصه می شود. در حالی که چنین انگیزه ای لااقل برای قتل پاپ ، آنهم کسی که محبت فوق العاده ای در طول زندگی کامرلنگو به او نشان داده ، منطقی و قابل پذیرش به نظر نمی آید. در حالی که در کتاب نکات تکان دهنده دیگری در مورد پاپ فقید بیان می شود که انگیزه های قوی تری را برای قتل او توسط کارلو ونترسکای پیشکار ، ترسیم می نماید.از جمله عشق پاپ در جوانی به راهبه ای جوان که به دلیل قول آنها به تجرد ، به ازدواج نینجامیده ولی فرزندی از آنها بوجود آمده و  کامرلنگو را به این باور رسانده که پاپ قول خود به خداوند را شکسته و ازدواج کرده و بچه دار شده است در حالی که بعدا مورتاتی در حضور کاردینال ها راز این بچه دار شدن را از طریق لقاح مصنوعی ( جهت وفادار ماندن به قول تجرد) افشاء می کند و اینکه آن بچه ای که از طریق لقاح مصنوعی پاپ با راهبه یاد شده متولد شد ، همین پیشکار پاپ بوده است. 





یعنی دیوید کوئپ و آکیواگلدزمن به وضوح از کنار صحنه هایی که می توانسته ، کلیسای کاتولیک را به طور مستقیم تخطئه نماید ، گذشته اند.( ضمن اینکه اساس ضد علم بودن کلیسای کاتولیک و اقدامات ضد انسانی شان علیه دانشمندان در سخنان پرفسور لنگدان بارها و بارها تکرار شده و در سخنرانی کامرلنگو هم برای کاردینال های مجتمع شده در معبد سیستین آشکارا بیان می شود.)


اگرچه کلیسای کاتولیک در واتیکان هرگونه همکاری با گروه تولید فیلم "فرشتگان و شیاطین" را تحریم کرد و از همین رو ، سازندگان فیلم ، ناگزیر برای فیلمبرداری صحنه های مختلف به مکان هایی به جز ، بناهای واقعی بروند و حتی میدان کلیبسای سنت پیترز را بازسازی نمایند! اما گویا با اکران فیلم و به دلائل همین پرهیزها و محافظه کاری های فیلمنامه نویسان ، موضع گیری شدیدی علیه فیلم اتخاذ ننمود.


آنها در مورد هویت قاتل نیز همین گونه پرهیزها را به کار گرفته اند. در کتاب دن براون ، قاتل "فرشتگان و شیاطین" که گویا در استخدام انجمن ایلومیناتی است ، یک مزدور صرف نیست ، بلکه مسلمانی تصویر می شود که کینه انتقام جنگ های صلیبی را از کلیسای کاتولیک در دل دارد ( در حالی که تاریخ همواره کینه و داغ دل صلیبیون از پیروزی مسلمانان در جنگ های صلیبی را به خاطر دارد) و این را به وضوح در بخشی از آن بیان می کند:


"...قاتل در حالی که در خیابان ها راه می رفت ، با خودش فکر می کرد که حالا نیاکانش به او لبخند می زنند. امروز او برای آنها می جنگید. او با همان دشمنی  می جنگید که آنها قرن ها جنگیده بودند...در گذشته های دور...قرن یازدهم ...جنگ های صلیبی ، زمانی که ارتش دشمن به آنها حمله کرده بود ، به زن ها تجاوز کرده و مردهایشان را به قتل رسانده بود ، آنها را نجس خوانده بود و معابد و خدایانشان را نابود ساخته بود..."


همچنین در قسمتی دیگر از کتاب درباره وی آمده است:


"...تمام شب را بیدار مانده بود اما اصلا به خواب فکر نمی کرد.خواب برای آدم های ضعیف بود. او یک جنگجو بود ، درست مثل نیاکانش و نیاکانش هرگز در زمانی که جنگی شروع می شد ، نمی خوابیدند..."


درقسمتی دیگر که قاتل با راهنمایی جانوس(رهبر ادعایی ایلومیناتی)به تونل قدیمی می رود ، اعداد را به عربی زمزمه می کند!


همچنین در بخشی که با گونتر گلیک ، خبرنگار بی بی سی تلفنی تماس می گیرد ، آمده است :


"...صدای مخاطب لهجه غلیظ عربی داشت..."!!


در صحنه ای دیگر که لنگدان و پلیس واتیکان ، کلیسای سانتاماریا دلا ویتوریا را محاصره کرده اند ، پیش از داخل شدن ، پرفسور لنگدان به دو زن سالخورده برخورد می کند و در مقابل ادعای آنها مبنی بر تعطیل بودن کلیسا که توسط مردی به آنها اطلاع داده شده بود ، از هویت آن مرد می پرسد . آن دو زن اینگونه پاسخ می دهند:


" آن مرد یک بار- ارابو بود."


لنگدان از ویتوریا پرسید :"منظورشان یک بربر است؟"


او پاسخ می دهد : " نه این یک کلمه موهن برای عرب هاست."


و بالاخره زمانی که قاتل ویتوریا را اسر کرده و به معبد ایلومیناتی در قصر سنت آنجلو برده است ، در بالای سرش با صدای بلند می گوید :"آخرین ساعات را می گذرانی" و صدها هزار مسلمانی را که در جنگ صلیبی تکه تکه شده بودند ، جلوی چشمانش مجسم کرد...


قاتل در فیلم برخلاف کتاب که او را درشت اندام و قوی هیکل توصیف کرده اگرچه فرز و چابک به نظر می رسد اما کوتاه قد و معمولی انتخاب شده است ضمن اینکه از هرگونه جر و بحث عالمانه به سبک و سیاق کتاب نیز پرهیز می کند!!


  


 سرپوش گذاردن  بر صندوقچه اسرار


 


از طرف دیگر  فیلمنامه نویسان "فرشتگان و شیاطین" به وضوح از دراماتیزه کردن بخش های اطلاعاتی کتاب که از اسناد تکان دهنده ای به خصوص در مورد قدرت های پنهان انجمن ماسونی ایلومیناتی در عصر حاضر و نفوذ آنها در ساختار سیاسی - اقتصادی امروز دنیا ، سخن می راند، پرهیز نموده اند. آنچه که بخش قابل توجهی از فیلم "رمز داوینچی" را دربر می گرفت و حتی به صورت مونولوگ های طولانی از سوی رابرت لنگدان و سر لی تیبینگ بیان می شد.


مثلا اگرچه پرفسور لنگدان در توضیحی که راجع به انجمن ایلومیناتی در دیدارش با ماکسمیلیان کهلر می دهد متذکر می شود که :"...کلمه ایلومیناتی به معنی روشنگری ، اسم  نوعی انجمن اخوت (فراماسونی) در دوران قدیم است..." اما در چند جمله بعد        می گوید :"...ایلومیناتی ها روز به روز قوی تر شدند و جایگاه محکم تری کسب کردند. آنها پنهانی ، سازمان اخوت شان را در عمق ماسون ها از نو بنا نهادند ، نوعی تشکیلات پنهان در داخل تشکیلات پنهان دیگر . سپس از ارتباطات جهانی ماسون ها استفاده کردند تا نفوذشان را در دنیا پراکنده سازند..."


او سپس به قدرت و نفوذ سیاسی تاریخی ایلومیناتی اشاره می کند و توضیح می دهد :


"...ایلومیناتی ها در اروپا به قدرت زیادی دست یافتند و آنگاه متوجه آمریکا شدند و حکومتی تشکیل دادند که بخش اعظم اعضای آن فراماسون بودند ؛ جرج واشینگتن ، بنجامین فرانکلین ...ایلومیناتی ها  از این فرصت استفاده کرده و بانک ها و دانشگاهها و صنایعی را که هدف غایی آنها را تامین می کردند ، بنا نهادند..."


این صحبت های قهرمان اصلی کتاب دن براون یعنی پرفسور رابرت لنگدان دقیقا براساس مستندات تاریخی نوشته شده اند .جریان روشنگری(ایلومیناتی) اروپای قرن هفدهم بنا به شواهد تاریخی و اسناد موجود وابسته به تشکیلات جهانی فراماسونری بود و از  ایدئولوژی ماسونی و آیین هایی همچون کابالا و تصوف یهود تغذیه می گردید. تشکیلات مخوف ایلومیناتی (که امروز نیز از پنهان ترین سازمان های فراماسونی جهان به شمار می آید ) در همین راستا بوجود آمد و منشاء بسیاری از تغییر و تحولات سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی تحت عنوان علم گرایی در اروپای قرن 17 به بعد گشت.


اولین بنیانگذار یا حداقل پیشاهنگ این جریان در انگلیس ، فرانسیس بیکن به شمار می آید که بنا به تصریح برخی از مورخین معتبر از جمله جو روبینسن در کتابی تحت عنوان "تولد یافته در خون : رازهای برشته شده فراماسونری" ، تحت تاثیر فرهنگ عبرانی و تلمودی بوده است. بیکن در سال 1645 یعنی 19 سال پس از انتشار کتاب خود  به نام "آتلانتیس جدید" ، با معرفی خانه دانش تحت عنوان Invisible College  یا کالج نامریی نخستین تشکیلات به اصطلاح روشنگری( ایلومیناتی ) را پایه گذاری کرد که به نوشته لوسین وولف در کتاب "عناصر آمریکایی در رستلمنت" ویژگی مشترک تمامی اعضای کالج مذکور ، بدون استثناء ماسون بودن آنهاست.


اعضای College Invisible  یا همان کالج نامریی سپس  وظیفه بسیار مهمی را عهده دار شدند و در راستای بازگشت مجدد یهودیان به انگلیس کمک بزرگی به کرامول ، دیکتاتور این کشور کردند.( یهودیان در قرون پانزده و شانزده از انگلیس رانده شده بودند) . کالج مذکور ، بعدها ضمن تبدیل شدن به یک نهاد رسمی تحت حمایت چارلز دوم ، شاه پروتستان به"انجمن پادشاهی لندن برای توسعه دانش طبیعی" تغییر نام داد. سر اسحاق نیوتن ( از اعضای خانقاه برادری صهیون و از بنیانگذاران سازمان فراماسونری در انگلیس) ، کریستوفر ورن ، رابرت بویل ، جان لاک و شخصیت های مشابه دیگر عضو همین تشکیلات ماسونی بودند. این انجمن سلطنتی در قرون 18 و 19 به ترتیب به یکی از قلعه های مهم اندیشه صهیونی بدل گشت. "جان لاک" ( بنیان‌گذار لیبرالیسم )"روسو" ( فیلسوف قراردادهای اجتماعی ) "کانت" و "جان میلتون" همگی طرفدار اندیشة تأسیس اسرائیل بودند. از این رو، جنبش صهیونیزم مسیحی چند سده پیش از صهیونیزم یهودی  شکل گرفت.


دیگر شخصیت های مهم جریان موسوم به روشنگری که در سازمان ایلومیناتی متشکل شده بودند ، به تئوری پردازی برای تشکیل جوامع آرمانی جهت تحقق همان حاکمیت جهانی خویش ، پرداختند و در همین راستا بود که جان لاک با تئوری جامعه مدنی برای کلنی پیوریتن های مستقر  در کارولینای جنوبی با تاکید بر مبانی ماسونی ، قانون اساسی نوشت و همین قانون ، به عنوان قانون اساسی آمریکا قلمداد شد که تا امروز نیز پابرجا مانده است و در حقیقت کارولینای جنوبی ، به اولین قلعه بزرگ تشکیلات فراماسونری آمریکا  بدل شد.


اما برای آنکه به ریشه های جریان موسوم به روشنگری یا ایلومیناتی در اروپای دوران رنسانس پی ببریم بایستی به هم پوشانی های پروتستانتیزم (که پیش تر از این جریان اوج گرفت)  با آموزه های صهیونی به خصوص در آیین کابالا یا تصوف یهود ، دقت نماییم. بنا به نوشته گروهی از مورخین و اندیشمندان ، اساسا همین کابالا ( که از جریانات قرون وسطی ،  جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد می آمد) منشاء و ماخذ پدیده اومانیسم در قرن هفدهم به عنوان نخستین پایه های جریان روشنگری( ایلومیناتی ) گردید و در رابطه ای تنگاتنگ با آن به قواعد و قوانین ماسونی ، رسمیت بخشید.


مالاچی مارتین ، نویسنده مشهور و استاد انستیتوی پاپی کتاب مقدس واتیکان در کتاب خود با عنوان مطول "کلیدهای این خون : کوشش برای حاکمیت جهانی بین پاپ ژان پل یازدهم ، میخاییل گورباچف و غرب سرمایه داری"  مدعی است که روشنگری یا ایلومیناتی و جریان موسوم به عقلانیت پیش از جریان فرانسیس بیکن در قرن 17 توسط کابالیست ها و اومانیست ها ، آغاز شده بود که این حرکت شامل علم جادوگری نیز می گردید. آنها در تلاش بودند تا با استفاده از جادو (به رسم نیاکان خویش در مصر  باستان) دنیا را به زعم خود به معمار بزرگ کائنات که با 4 حرف مقدس عبرانی یعنی YHWH یهوه نامیده می شد ، واگذارند و از همین رو از سمبول هایی مانند هرم و چشم ، استفاده کردند که به صورت آرم انجمن ماسونی ایلومیناتی در آمد ، از نمادهای فراماسونی محسوب شده  و حتی امروز  در پشت اسکناس های دلار آمریکا نیز به چشم می خورد.


 


اندیشه های صهیونی ایلومیناتی


 





پرفسور لنگدان پس از مکث و تمرکزی هدف اصلی این تشکیلات را اینگونه بیان می کند :


"...آفرینش یک حکومت جهانی ، نوعی نظام جهانی سکولار و غیر مذهبی...یک نظام جهانی تازه براساس دیدگاههای ایلومیناتی ..."


جملاتی که پرفسور رابرت لنگدان درباره اهداف ایلومیناتی بیان می کند ، شباهت بسیار قریبی با آنچه در متون و اسناد فرقه های مختلف منتسب به صهیونیسم دارد. اسناد و مدارک معتبر تاریخی نشان می دهد که فراماسونری به عنوان یک تشکیلات منظم و پیچیده، به طور کامل، همواره در خدمت مقاصد و اهداف صهیونیسم ، عمل کرده است .


ژرژلامیلن در کتاب "اسرار سازمان مخفی یهود" به نقل از متن معروف به "پروتکل های زعمای صهیون" می‌نویسد:


"فراماسونری قدرت مخفی ماست. فراماسونری فقط به منظور مخفی نگاه داشتن نقشه‌های ماست و طرز اجرای این قدرت مخفی و محل اجرای آن برای همیشه بر ملت‌ها پوشیده است."


اسماعیل رایین، مؤلف کتاب"فراموشخانه و فراماسونری در ایران"  نیز در این زمینه می نگارد: "صهیونیسم ، ایدئولوژی حاکم بر تمام لژهای( فراماسونری ) جهان است. لذا صهیونیسم بین‌المللی با فراماسونری بین‌المللی یکی گردیده و از آن به منزله‌ی بازوی سیاسی و فرهنگی استفاده می‌کند."


از طرف دیگر ، هنگامی که قاتل اجیر شده ایلومیناتی در حال صحبت تلفنی با پیشکار ونترسکا است و از سوی بازرس الیوتی پیشنهاد پول هنگفتی را دریافت می کند پاسخ حکیمانه ای می دهد :" به هردویمان توهین نکن"


بازرس ادامه می دهد :" ما پول داریم"


و قاتل بلافاصله پاسخ می گوید :" ما هم همینطور . بیشتر از آنچه که بتوانی فکرش را بکنی."


در کتاب آمده است :"در اینجا لنگدان به ثروت ایلومیناتی فکر کرد ، ثروت کهن فراماسون های باواریایی ، سلسله روچیلد ، بیلدربرگرها و ..."


یعنی نویسنده کتاب ، صریحا به ریشه ها و حامیان مالی و سیاسی ایلومیناتی اشاره      می کند که در میان آنها روچیلدها برجسته ترین هستند. فراموش نکنیم که همین خاندان روچیلد در طول 4 قرن از اصلی ترین نیروهای سازمان دهنده امپراطوری جهانی صهیونیسم بوده است  و با پول و سرمایه بارون ادموند روچیلد بود که اسراییل برپا شد و گروهی از یهودیان به آنجا کوچانده شدند.


 در واقع شبکه بین المللی روچیلدها  در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم ، به نام دول استعمارگر اروپایی در سراسر دنیا به خصوص قاره آسیا و در هند و ایران و عثمانی و برخی کشورهای دیگر کانون های اشرافی ایجاد کرده ، درون دولت ها نفوذ کرده و تلاش کرد که سیاست های آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرین شان یعنی حکومت جهانی  بگرداند.


هانا آرنت ، مورخ و روزنامه نگار یهودی می نویسد:"...برای اثبات فکر عحیب دولت جهانی صهیون چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت 5 دولت مختلف را دارا و دست کم با سه دولت در همکاری نزدیک بود ، دولت هایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز ، حتی لحظه ای ، یکپارچگی و پیوند منافع بانکدارانشان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!"


پال جانسن در کتاب "پیدایش تمدن جدید غرب" روچیلدها را عامل کلیدی در "پیدایش دنیای نوین" می خواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرن ها پیش ، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقا همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل می کرد.


ژان ژاک روسو ، فیلسوف شهیر فرانسوی ، منظره حیرت انگیز این کانون را در حوالی نیمه قرن هجدهم ، چنین توصیف کرده است:


"...آتن ، اسپارت و روم از میان رفته اند و از خود بازمانده ای در جهان نگذارده اند ، ولی صهیون که منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است.آنها محفوظ مانده اند ، تکثیر می یابند و در سراسر جهان پراکنده می شوند...با همه ملل در می آمیزند ولی با آنها مشتبه نمی شوند. آنها حکمرانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند..."


همین شبکه بین المللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا به قدرتی عظیم و بی رقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت. بنیاد روچیلد ، واپسین نماد اقتدار و ثروت این کانون است.


 


در جایی دیگر  پرفسور لنگدان این نماد قدرت و ثروت را در قلب نظام سلطه جهانی به طور واضح نشان می دهد. او یک اسکناس یک دلاری را به ویتوریا وترا نشان می دهد و  درباره فرقه ایلومیناتی می گوید :


"...من زمانی شیفته این فرقه شدم که دریافتم پول رایج آمریکا پوشیده از نمادهای ایلومیناتی است..."


لنگدان اسکناس را به ویتوریا می دهد و می گوید :" به پشت اسکناس نگاه کنید. آن مهر بزرگ را در طرف چپ اسکناس ببینید"


ویتوریا اسکناس را برمی گرداند : " منظورتان این هرم است؟"


لنگدان:" بله ، شما می دانید که این هرم چه ارتباطی با تاریخ آمریکا دارد؟"


ویتوریا : " چرا در مرکز نماد مهر اصلی آمریکاست؟"


لنگدان : " یک تاریخچه خوفناک. این هرم نماد نیروهای سری است که نماینده صعود به جانب منبع روشنایی هستند. در یالای آن چه می بینی؟"


ویتوریا اسکناس را بررسی کرد: " چشمی در درون یک مثلث."


لنگدان : " به آن مثلث در خشان می گویند. هیچ وقت جای دیگری چشمی را درون مثلثی دیده ای ؟"


در کتاب آمده است :


ویتوریا لحظه ای سکوت کرد و بعد : " راستش بله اما مطمئن نیستم..."


لنگدان : " نشانه های ماسون ها در سراسر جهان...بعضی آن را نظام جدید جهانی         می خوانند."


لنگدان جمله زیر مهر را خواند :" Novous ordo seclorum"  به مفهوم نظام جدید جهانی ."


ویتوریا : " جهانی به معنی غیر مذهبی است...اما چطور این نمادها می توانند روی قویترین پول رایج جهان ظاهر شوند؟"


لنگدان : " بسیاری از دانشمندان ، معاون رییس جمهور ، هنری والاس را مسئول این عمل می دانند. او یکی از مقامات برجسته ماسون بود ..."


ویتوریا : " چطور ؟ چطور رییس جمهور موافقت کرد؟"


لنگدان : " در آن زمان فرانکلین دی روزولت رییس جمهور بود... تاریخ را بخوان ، فرانکلین روزولت یک ماسون معروف بود."!!


 


از اثری معمایی و پیچیده تا فیلمی معمولی و حادثه ای


 


در واقع این توضیحات مفصل و اشارات متعدد پرفسور لنگدان به نمادها و نشانه های ماسونی و ایلومیناتی است که باعث می شود وی در طول داستان "فرشتگان و شیاطین" بتواند مخاطب را در رصد کردن سمبل های ماسونی برای ردیابی مسیر ایلومیناتی همراه خود گرداند که متاسفانه در فیلم و فیلمنامه با حذف توضیحات و اشارات یاد شده ، تماشاگر در برابر کنش ها و عکس العمل های لنگدان وا مانده و یا حداقل پاسیو و منفعل می ماند. چرا که نمی داند نمادهایی مانند هرم ، چشم ، بیضی و مانند آن از مشخصه های بارز ماسونی و فرقه های وابسته اش مانند ایلومیناتی است. فی المثل در محل نشانه اول یعنی کلیسای سانتاماریا دل پوپو لو ، وقتی بر سر گور مجلل سانتی ( رافائل ) می رسند ، مکان را مملو از نشانه ای ماسونی اعم از بیضی و هرم می یابند و این سوال برای لنگدان و وترا پیش می آید که چگونه هنرمندی مانند برنینی که در استخدام واتیکان بوده ، از نمادهای ماسونی برای تزیین بنای هنری اش بهره جسته و تازه پی می برند که هنرمند گمنام ایلومیناتی که اصلا مسیر این فرقه را با تندیس ها و مجسمه هایش معلوم ساخته ،کسی جز برنینی نیست. از اینجاست که مخاطب کتاب متوجه می شود ، تشکیلات فراماسونی چه نفوذی در همان واتیکان داشته ، بطوریکه دهها "ابلیسک" ( از نمادهای روشن ماسونی) در سرتاسر واتیکان و خصوصا در مقابل مکان های مقدس ( از جمله کلیسای سنت پیترز و در میانه میدان پیاتزا) نصب گردانده است!! اما در فیلم و فیلمنامه ، به دلیل به اصطلاح فاکتور گرفتن فیلمنامه نویسان از توضیحات روشنگرانه فوق ، تماشاگر اساسا از کشفیات مکرر پرفسور لنگدان یا  بحث های او با ویتوریا وترا و یا تاکیدات دوربین بر این گونه نمادها همچون " ابلیسک" چندان سر در نمی آورد.


به همین دلیل است که اگرچه در انتهای ماجرا ، مشخص می شود ، عملیاتی که تحت عنوان ایلومیناتی با ربودن و به قتل رساندن کاردینال های کاندیدای مقام پاپ و سرقت بمب ضد ماده برای زیر و رو کردن  واتیکان همراه شد توسط پیشکار پاپ هدایت می شد اما در کتاب با توضیحات مفصل رابرت لنگدان( که بخشی از آن را بازگفتم)  ، دن براون به گونه ای ظریف قدرت و نفوذ ایلومیناتی و فراماسونری امروز را فراتر از قتل 4 کاردینال و آن عملیات ابلهانه ربودن محفظه حاوی یک چهارم گرم ضد ماده ترسیم می کند.


 او در بخشی از داستان که قاتل در حال جر و بحث با پیشکار و بازرس الیوتی است از فکر لنگدان می نویسد :" ...همه می دانستند که نفوذ کردن در سازمان های جهانی ، نام تجارتی ایلومیناتی بود. آنها در شبکه های اصل بانکداری و هیئت های دولت و ...حضور داشتند. یک بار چرچیل به خبرنگاران گفته بود که اگر جاسوسان انگلیسی به درجه ای که ایلومیناتی ها در پارلمان انگلیس نفوذ کرده بودند ، در میان نازی ها رخنه داشتند ، جنگ جهانی ، یک ماهه به آخر می رسید..."


دو خبرنگار بی بی سی که در کتاب با تماس تلفنی قاتل به محل هر جنایت کشیده         می شوند ( ولی در فیلمنامه و فیلم کاملا کنار گذاشته شده اند) ، پس از اینکه نام ایلومیناتی را در تماس تلفنی با قاتل می شنوند ، به اینترنت مراجعه کرده تا اطلاعاتی در این باره بگیرند ، اطلاعات آنها ، نفوذ عجیب و غریب فراماسون ها را در دنیای امروز موکد می گرداند.


آنها ابتدا از اخطار چرچیل و وودرو ویلسن ( رییس جمهوری وقت آمریکا) نسبت به گسترده شدن نفوذ ایلومیناتی صحبت می کنند و سپس به رابطه با نفوذترین و موثرترین شخصیت های تاریخ معاصر با این فرقه ماسونی پی می برند. افرادی مانند سیسیل رودز ( بنیانگذار بورسیه های علمی ) یا بیل کلینتن یا خانواده گرانت در فرانسه و آلومبرادوس از اسپانیا و حتی کارل مارکس ! و بالاخره به بازی رایج و محبوبی  در میان نوجوانان و جوانان آمریکایی می رسند  به نام ایلومیناتی : نظام جدید جهانی ...





فیلم " فرشتگان و شیاطین" با طفره رفتن از ارائه این نوع اطلاعات ، در واقع با افشای نقش پیشکار کامرلنگو در ماجراهای واتیکان ، به یک فیلم معمولی حادثه ای بدل می شود و برعکس کتاب ، دیگر در ذهن مخاطب تداوم نمی یابد. در واقع فیلم با همان جملات کلیشه ای فرمانده راچر در اتاق دربسته پیشکار ، به پایان رسیده  و همه چیز تمام می شود. انگار نه انگار که ایلومیناتی و انجمنی به این نام وجود خارجی داشته است. همه آن کشف راز و رمز مسر ایلومیناتی و حل آن پازل شگفت آور برنینی و میلتون و وقایعی مانند آنها به یک بازی سادیستیک تبدیل می شود که گویی نویسنده قصد داشته مانند کلاه گشادی بر سر مخاطبش بگذارد و بس!


به راستی چرا چنین تفاوت مهم و اساسی  مابین کتاب و فیلمنامه اقتباسی "فرشتگان و شیاطین" دیده می شود که آن را به یک اقتباس غیر وفادارانه تبدیل نموده است؟ آنهم اقتباسی که خود نویسنده داستان برآن نظارت داشته است!


یعنی آیا دن براون نسبت به همه آن اطلاعات حیرت انگیزی که در کتاب مطرح ساخته ، دچار شک و تردید شده است؟ آیا او و دیگر سازندگان فیلم "فرشتگان و شیاطین" از جمله کمپانی تولید کننده ، شرایط کنونی جهان را مساعد بازتاب جهانی تر آن کشفیات و اطلاعات ندانسته اند؟ در سالهایی که کتاب "فرشتگان و شیاطین" نوشته شد و سپس " رمز داوینچی" انتشار یافت و بعد به فیلم برگردانده شد ، چه شرایط و موقعیتی بر عالم حاکم بود که نوشتن چنین داستان ها و ساختن چنان فیلم هایی را لازم می گرداند؟


به نظرم پاسخ این سوالات را به وضوح می توان در همان کتاب و فیلم "رمز داوینچی" جستجو کرد. در صحنه ای که سر لی تیبینگ ، دوست قدیمی پرفسور رابرت لنگدان ، او و سوفی را در کلیسای محل دفن سر اسحاق نیوتن به گروگان گرفته تا رمز آن کریپتکس را باز کرده و به مکان دفن جام مقدس و الواح همراه آن دست پیدا کند تا راز کهن ، افشاء شده و جهان به نسل عیس مسیح ( ع) سپرده شود ، نسلی که خانقاه صهیون از آن مراقبت کرده است ، سر تیبینگ در پاسخ لنگدان که چرا چنین کاری را انجام می دهد ، می گوید که با تغییر هزاره و رفتن از برج حوت به حمل ، قرار بود خانقاه صهیون این راز را افشاء کند اما چنین نکرد. تغییر هزاره و آغاز هزاره سوم از اعتقادات فرقه های هزاره گرای صهیونیستی مانند اوانجلیست ها است که معتقدند در آغاز آن پایان روزها فرا می رسد و با وقوع جنگ آرماگدون ( مابین نیروهای خیر یعنی غرب و قوای شر که از نظر آنان شرق و به خصوص شرق اسلامی تلقی می شود )، زمینه های ظهور حضرت مسیح (ع) از طریق فراگیری کشور اسراییل فراهم    می آید.   


در واقع غرب صهیونی ( همچنانکه رهبران و پیش گوهایشان مانند جری فالول ، هال لیندسی ، بیلی گراهام و ...سالها وعده داده بودند ) قرار بود در آغاز هزاره سوم به اصطلاح به نقطه صفر برسد و از همین روی می بایست رازهای پنهان و دیرین آنها برای زمینه سازی حاکمیت جهانی شان ، افشاء گردد. دهها و صدها فیلم در دهه 90 حکایت از همین نگاه و دیدگاه داشت. از همین روی کتاب ها و فیلم هایی مانند هری پاتر و ماتریکس و مگی دو و ارباب حلقه ها و جنگ های ستاره ای و نارنیا و اسپایدرویک و نیروی اهریمنی و رمز داوینچی و فرشتگان و شیاطین و ...نوشته و منتشر و ساخته شدند. امثال جری فالول و هال لیندسی و پت رابرتسون و ...برای پایان روزها ، تاریخ های متعددی عرضه کردند  و بعد از  سال 2001 و حادثه برج های دو قلوی نیویورکی ، تواریخی همچون 2006 و 2007 و 2008 را تعیین کردند ولی به فضل الهی ، چرخ زمان آنچنان که می خواستند پیش نرفت . شاید به همین دلیل فکر کردند ، در واگویی اسرار خانقاه صهیون کمی زیاده روی شده و بسیاری از اسرار مگوی را با دست خود برملا کرده اند.


احتمالا سرند کردن کتاب "فرشتگان و شیاطین" از نکات درشت و افشاگرانه و تبدیلش به فیلمی خنثی و پیش پا افتاده ، با توجه به این رهیافت تازه بوده است.  


منبع : http://www.smostaghaci.persianblog.ir
کد خبر: 6116
Share/Save/Bookmark