مهران رجبی در گفت و گو با هنرنیوز:
یلدای قدیم با یلداهای امروزی خیلی فرق داشت
مهران رجبی می گوید: آن موقعها که هله، هوله نبود بچهها بخورند. اما الان خود پسر من تا قبل از رسیدن به خانه کلی هله، هوله میخورد
تاريخ : چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۳
خودش میگوید قبل از ساخت سد کرج ۵۰ -۶۰ خانواردر این روستا زندگی میکردند، اما این روزها خالی از سکنه است. و البته ادامه میدهد در بین ۶ روستای اطراف تنها «واریان» روستای آنهاست که راه دسترسی زمینی ندارد و تنها با قایق میشود به این روستا سفر کرد. و از قدیم الایام هم مردم با قایق به کرج رفت و امد داشتند. بعد هم میخندند و میگوید خوب لطف خدا شامل حال ما شد و تهرانیها پایشان به روستای ما باز نشد. خدا پدر آب و نبود جاده زمینی را بیامرزد و گرنه از واریان ما هم چیزی باقی نمیماند. او معتقد است هرچند جاده کرج – چالوس یکی از زیباترین جادههای دنیاست اما «واریان» مانند جزیره ای در آنسوی آبهای سد کرج، زیباییهای این جاده را چند برابر کرده است. با مهران رجبی درباره واریان و خاطراتش از آنجا به گفت و گو نشستیم.
از یلداهای آن وقتها هم خاطره دارید؟ چرا همه میگویند یلدا هم یلدای قدیم؟
الان برای کسانی که یلداهای قدیم را دیدند، یلداهای این سالها هیچ ویژگی ندارد، جز یک تُن اس ام اس که به آدم میرسد و گر نه هیچ هنری در آن نهفته نیست، الا این که پدر، مادرها برای این که برای بچههایشان یک سنتی را به یادگار بگذارند، یک سری کارها را انجام میدهند. اما در گذشته این جهان بینی انجام نمیگرفت که برای این که خاطرهای در ذهن کودکان جای بگیرد و یا از ترس این که مردم سنتها را فراموش کنند، یلدا بگیرند. واقعاً ما میرفتیم خانهی مش رهام، عمو حاج آقا، آقای نَسَبی، مش یدالله، مش قاسم ، مشدی ایمان (اسمهایی که میگویم یک قسمت از حیدر بابای شهریار است که عوامل تشکیل دهندهی یک روستای گرم و صمیمی بودند.) و دور هم، همسایههای یکدل مینشستیم و گل میگفتیم و گل می شنیدیم. یادم هست یک عمو حاج آقایی داشتیم که خدایش رحمت کند، عموحاج آقا پا میشد، آن قسمتی که کرسی نبود چادر سرش میکرد و ادای راه رفتن مادرم، همسرش و عزیزه خانم، خدیجه خانم و ...را در میآورد. یک عالمه خنده بدرقه راه حاج آقا عمو بود. ما، خانوادهاش، همسایهها. یادش به خیر. به نظرم این دور هم جمع شدنها و خندیدنها خودش نوعی شکوفایی طنز را به دنبال داشت.( در همین لحظه رجبی با خنده میگوید به سلامتی لحظه طنزی هم اینجا رقم خورد. یک خانم محترم دنده عقب رفت، زد به ماشین پشت سری. )
همین خاطرات است که یلداهای گذشته را برای ما شیرین و به یاد ماندنی میکند. الان هم تلاش میکنیم یلدا را برای بچهها زنده نگه داریم. نوروز ، یلدا و... سنتهای بسیار مبارکی است که نه تنها به کسی یا دینی لطمه نمیزند، بلکه دلها را به هم نزدیکتر هم میکند.
غذای خاصی هم از آن زمانها به یاد دارید؟ غدایی که مخصوص واریان باشد؟
روستاهای جاده چالوس هر کدام یک ویژگی دارند که با علم کردن آن ویژگی سربه سرهم میگذارند مثل تیمهای استقلال و پرسپولیس، مثلاً روستای ما معروف است به این که کلم زیاد میخورند. وقتی میخواهند سربه سرما بگذارند، میگویند: واریانی، کلم خور!
یادم هست مادرم با کلمهایی که مخصوص منطقه ماست و من الان در بازار نمیبینم ( کلم های تیره رنگی که ما به آن « کبوده کلم » میگفتیم) و سیب زمینیهای ریز پوست نکندهی شسته شده، برنج و روغن حیوانی، پلویی درست میکرد و بعد با نان لواش داغی که خودش میپخت، سر سفره میگذاشت و ما لقمه میزدیم( خیلی قاشق مرسوم نبود) به نظرم این خوشمزه ترین غذای دنیا در آن زمان بود. مزهاش هنوز زیر زبانم است. این لذت حاصل گرسنگی ایام کودکی بعد از بازی بود. آن موقعها که هله، هوله نبود بچهها بخورند. اما الان خود پسر من تا قبل از رسیدن به خانه کلی هله، هوله میخورد. پس مسلم است که لذت غذای مادرش در ذهنش باقی نمیماند، چون شکمش را پر کرده، اما ما خیلی میخواستیم چیزی در جیبمان بریزیم، آن هم نه از مغازه بلکه از خانه یک مشت توت و گردو بود که تا قبل از شروع بازی تمام شده بود. همیشه گرسنه به خانه برمیگشتیم و آن وقت بود که غذای مادر را با هیچ چیز دیگر در دنیا نمیشد عوض کرد.
توت و گردو! چه هله،هولۀ خوشمزهای
چند وقت پیش پسرم علیرضا دوید جلو گفت بابا توت و گردو بخور ببین چقدر خوشمزه است تا حالا نخوردی. خندم گرفت گفتم بابا تمام کودکی ما خورد و خوراکش همین بود.در کتابی خواندم افغانها، دشمنانشان را به معجزه توت هرات و گردو شکست میدادند .این معجون را میخوردند و در کوهها نبرد میکردند. مرحوم ایرج افشار این شعر را از یک شاعر افغان اقتباس کرده بود که میگفت:« آب شود چون به دهانت نهی/ توت هرات است پدر سوخته». واقعاً یاد آن روزها به خیر.