فیلم که با اقتباس از ماجرایی واقعی با محوریت «جفری وایگند» رئیس بخش تحقیق و توسعه در کمپانی تنباکوی «بروان و ویلیامسون» ساخته شده است. آنچه در آزمایشگاه های این شرکت می گذرد موجب نارحتی و واکنش وایگند می شود و کار را به جایی می رساند که او به دلیل «مهارتهای ارتباطی ضعیف» از کار اخراج می شود. از طرف دیگر «لاول برگمن» تهیه کننده برنامه خبری «۶۰ دقیقه» شبکه CBS با دریافت مدارکی در ارتباط با بیماری های ناشی از استعمال محصولات شرکتهای دخانیاتی دنبال کسی می گردد که او را کمک کند و همان اول به وایگند می رسد.
وایگند مایل به همکاری نیست. او که قراردادی مبنی بر محرمانه نگه داشتن اسرار شرکت امضا کرده تهدید می شود که اگر به کسی چیزی بگوید از زیر پوشش بیمه شرکتی که حالا دیگر برایش کار نمی کند، بیرون گذاشته می شود. وایگند چند پیام تهدید آمیز مبنی بر قتل خانواده اش دریافت می کند. او می داند که شرکتها با افزودن آمونیاک به سیگارها قصد تاثیرگذاری بیشتر بر مشتریانشان را دارند.
وایگند به ۶۰ دقیقه می رود. ولی مصاحبه اش پخش نمی شود او که حالا خانواده اش را هم کنار خود نمی بیند در آستانه فروپاشی عصبی قرار می گیرد. لاول هم که نتوانسته به قولهایش عمل کند و از طرفی هم به خاطر تعهدات حرفه ای اش وایگند را در بن بست می بیند و به دلیل ترس مدیران CBS از شکایت کمپانی بروان و ویلیامسون مجبور به یک مرخصی اجباری و ترک CBS می شود...
تاکنون فیلمهای زیادی در مورد روزنامه نگاری و فضای مطبوعات ساخته شده از «صفحه اول» گرفته و «یک شب اتفاق افتاد» تا «همه مردان رئیس جمهور» اما «نفوذی» فیلم صددرصدی با چنین فضایی نیست ولی ساخته «مایکل مان» است، «اریک راث» را در کنار مان به عنوان نویسنده دارد و مضامینی از چنین فیلمهایی را در خود می گنجاند. آقای کارگردان با خواندن پیش نویسی از «چوپان خوب(۲۰۰۶)» از «اریک راث» برای نوشتن فیلمنامه فیلم دعوت می کند. او در این فیلم با سبک منحصر به فردش که در «مخمصه» به کمال رسیده دوباره فضایی پر از تعلیق خلق می کند.
راسل کرو که اینجا نقش مردی پا به سن گذاشته را بازی می کند در ظاهر بازی یکنواختی را ارائه می دهد. بسیاری از المانهای بازی او در این فیلم را می توان بعدها در «یک ذهن زیبا» پیدا کنیم. مایکل مان که در مخمصه با «وال کیلمر» کار کرده بود در ابتدا او را برای بازی در نقش وایگند می خواست اما تهیه کننده فیلم «پیتر جان بروژ» راسل کرو را به او پیشنهاد داد. کرو که با بازی در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد و سال بعد با «گلادیاتور» این جایزه را از آن خود کرد او با بازی مینیمالیستی خود درک روشنی از مبهم بودن ارائه می دهد. مردی که همه چیز را درست انجام می دهد اما همه علیه او هستند، او نه قربانی است نه قهرمان و همانطور که پاچینو می گوید «او آدمی معمولی است در مواجهه با فشاری غیر معمولی.»
آل پاچینو با چشمهای قلمبه و آن بلند حرف زدنش و بازی بدنی اش و امید به خودش نقطه مقابل کرو با آن همه بدبیاری و بدبینی است. او در این فیلم یکی از بهترین بازی های دوران حرفه ای خود را ارائه می دهد تا جایی که بازی اش در این فیلم کنار بازیهایش در «پدرخوانده» و «بعد ازظهر سگی» قرار می گیرد. او خوب و بزرگ است و بالاتر از این دیگر از او انتظار نمی رود.
جدا از این از بازی خوب «کریستوفر پلامر» در نقش «مایکل والاس» نباید بگذریم. والاس خبرنگار تهیه کننده و مجری مشهوری است که در ایران با مصاحبه با «ایت ا... هاشمی رفسنجانی» شناخته می شود. بازی در نقش کسی که همه او را می شناسند کمی سخت است اما پلامر از اینکه یک شخصیت خیالی صرف و جالب و چند لایه خلق کند، جلوگیری می کند. یکی دیگر از نکات جذاب فیلم بازی «مایکل مور» دادستان کل می سی سی پی در نقش خود و در صحنه های مربوط به طرح دعاوی در دادگاه است.
اینجا با دو مردی سروکار داریم که قدیس نیستند اما در راه گفتن حقیقت به شکلی شهید می شوند آنها از خود می گذرند تا خود را اثبات کنند، جایی که گفتن حقیقت هزینه زیادی دارد.