پرویز عبدی هنرمندی است که سالها در زمینه منبت، معرق به فعالیت مشغول است و بیش از بیست نمایشگاه خارجی را در پرونده خود دارد. این هنرمند برخلاف آنچه تصور میشود؛ از راه شغل آزاد به تأمین مخارج زندگی خود می پردازد و هنر منبت را تنها برای لذت تجرب میکند. درباره هنر ارزشمند منبت با وی به گفتگو نشستهایم.
منبت معرق از کجا به زندگیتان راه یافت؟ من زاده تهران هستم؛ اما والدینم متعلق به روستایی از توابع اردبیل هستند. روستایی که «کری بزرگ» نام دارد. شاید بیشی از دو سوم مردم این روستا در عرصه هنر منبتکاری فعالیت دارند. روزگار نوجوانی من مثل امروز نبود که بچهها کلاسهای گوناگون تقویتی و آموزشی داشته باشند. ما باید حتماً کار میکردیم تا بخشی از هزینههای تحصیل خود را برای سال آینده فراهم کنیم. پدرم نسبت به استادان ما بسیار حساس بود. چون این روستا استادان بنامی داشت و از طرفی زادگاه پدرم بود؛ مرا نزد استادانم صالح و صابر سلطانی گذاشت. عشق و علاقه من به منبت در همان حین اتفاق افتاد. من در آن سالها اصلاً شناختی از هنر منبت نداشتم.
چگونه این شغل تابستانی چگونه به زندگیتان متصل شد؟ استادان در آن روزگار تنها هنر و یا علمی را منتقل نمیکردند بلکه اخلاق را نیز به شاگردان خود میآموختند. من شانس این را داشتم که معلمان من در هنر منبت هم قاری قرآن بودند و هم حافظ شناسان بزرگی بودند. ما در این مکتب نه تنها هنر؛ که اخلاق آموختیم. به مرور زمان استعداد من در یادگیری این فن سبب شد تا از کار تابستانی مدرسه، به فن مورد علاقه ام بدل شود.
هنر منبت را همان زمان با معرق همنشین کردید؟
استادانم منبت را در قالب ساخت مبل به من آموختند. بعدها مرحوم محمود یوسفی که شغلش رنگ کردن منبت بود؛ مرا با معرق آشنا کرد. با آنکه معرق هنر بسیار لذتبخشی بود؛ سطح صافش چندان به مزاجم خوش نمیآمد. هر فرد عامهای آن را با نقاشی اشتباه می گرفت و این موضوع چندان باب طبع من نبود. شاید همین عامل سبب شد که معرق را با منبت تلفیق کنم. امروز چنان با این هنر تلفیقی خو کردهام که جدا شدن از آن را هرگز تصور نمیکنم.
شاید بهتر است بگویم منبت شریک سی و سه ساله غمها و شادیهای من است. استادان بنامی دارم که هنوز هم از آموختههاشان بهره میگیرم. استادانم همه در این حوزه صاحبنظرند.
گفتید که تجربه شاگردی شما با شعر آمیخته بود. شناخت حافظ و زمزمه اشعار او نیز در آثارتان راه یافت؟
من خود نیز اندکی طبع شعر دارم. شاید علاقهام به شعر را مدیون صالح سلطانی هستم. یادم میآید درباره هر موضوعی که با من سخن میگفت؛ آنرا با شعر به اتمام میرساند و معنای کلامش با شعر بیشتر در ذهن من مینشست. حالا حافظ را بسیار دوست دارم و از خط جلیل رسولی بیش از هر استاد دیگر استفاده میکنم. علاوه بر این من علاقه زیادی به استاد شهریار دارم. به ویژه حیدربابا. همیشه در کلامم از آن استفاده میکنم. این اشعار در آثار من بسیار پر رنگاند. البته در زمینههای دیگر همچون مینیاتور، رئال و... نیز آثاری دارم. اما اگر تمام آنها را کنار هم بگذاریم؛ به نظر من آثار خوشنویسیام شیرینی خاصی دارند.
شغل شما از سویی فاصله عمیقی با منبت دارد و از سویی بدان نزدیک است. آثار هنری شما در محل کارتان قشر جوان را به خود متوجه میکند. مایلم قدری از این اتفاق سخن بگویید.
عکسهای بسیاری از هنرمندان همسفرم؛ لوحهای تقدیر و حتی برخی آثارم را در محل کارم در ویترین گذاشتهام. به ویژه عکسهایی که با هنرمندان دارم؛ برایم بسیار ارزشمند هستند. این هنرمندان هرکدام برای من افتخار و خاطرهای به یاد ماندنی هستند و دیدن آنها خیلی وقتها مشتریانم را سرگرم میکند.
نفوذ آثار شما در محل کارتان حکایت از این دارد که هنر برایتان جایگاه والایی دارد. با این وجود چرا هنر شغل اصلی شما نیست؟
زندگی از راه هنر همیشه لنگ میزند! هنرمندانی که میتوانند از راه هنر زندگیشان را اداره کنند؛ بسیار کم تعداداند. به هر حال هنر همیشه در ایران به عنوان یک عشق در کنار شغل باقی میماند.
هرگز افسوس نخوردم که چرا آثارم را نفروختم. در واقع هرگز آثارم برای فروش جایی نبردم. تنها مشتریانم وقتی آثارم را روی دیوار میبینند؛ گاهی از آنها خریداری میکنند و به این ترتیب آثارم رفته رفته به فروش میرسد. من آثارم را نه برای فروش، که برای برگزاری نمایشگاههایم خلق میکنم و از همه مهمتر برای علاقه وافرم به هنر. برگزاری نمایشگاههای خارجی را ازین سبب دوست دارم که دید مرا به دنیا تغییر میدهد و نسبت به مردم جهان علم بیشتری پیدا میکنم.
و کلام آخر یک منبت کار. در انتها میتوانم به این نکته اشاره کنم که هنر روح آدمی را جلا می دهد و باید بسیار به آن اهمیت داد. همان طور که گفتم زندگی از راه هنر لنگ می زند. اما باید در زندگی وقتی برای هنر گذاشت.