آخرین ساخته بهروز افخمی در سی و سومین جشنواره فیلم فجر با بیتوجهی کامل روبرو شد. اینکه «روباه» در جشنواره امسال تقریبا هیچ جایزه مهمی را کسب نکند همانقدر عجیب بود که کسب مهمترین جوایز توسط فیلم قبلی افخمی در جشنواره سال قبل. «روباه» یک سر و گردن که هیچ، چند بدن کامل از «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» سر بود اما در اتفاقی عجیب اصلا به چشم هیئت داوران نیامد. قبل از آن هم به بهانههایی از بخش آمار بهترین فیلم از دید تماشاگران هم کنار گذاشته شده بود تا در آن بخش هم اصلاً جزو فیلمهای رقابت کننده نباشد. بنابراین هیچ معیار رسمی در جشنواره وجود نداشت که روباه بتواند با اتکا به آنها جزو فیلمهای جشنواره باشد.
اما این همه ماجرا نبود. کسانی که در جشنواره حضور داشتند و فیلم را دیده بودند به خوبی حس میکردند که این فیلم جزو برترینهاست. اگرچه اکران در روزهای آخر برج میلاد –که محل حضور اصحاب رسانه است- موجب شد تا امکان فعالیت رسانهای پیرامون آن در طول جشنواره از بین برود، اما در همان یکی دو روز به خوبی میشد رضایت اصحاب رسانه از این فیلم را مشاهده کرد. در خود سالن نمایش هم ابراز احساسات مخاطبان به خوبی این میزان از رضایت را نشان میداد. بعد از جشنواره هم در نظرسنجی منتشر شده از سوی جبهه رسانهای سینمای انقلاب این فیلم بعنوان بهترین فیلم از دید اعضای این جبهه معرفی شد.
اما چه چیز در روباه وجود داشت که این موفقیت را برایش به ارمغان آورد؟ جواب این سوال اتفاقاً پاسخ به این سوال هم هست که چه چیز در این فیلم وجود داشت که باعث شد جبهه شبه روشنفکری سینمای ایران و مطبوعات همسو با آن بیتوجهی کاملی نسبت به این فیلم نشان دهند؟ پاسخ این هر دو سوال یکی است.
روباه در راستای منافع ملی بود. افخمی در این فیلم به عزت و شرافت یک ملت احترام گذاشته بود. در این فیلم مردم ایران و دستگاههای امنیتی آن عزیز و قابل احترام بودند، توانا و مدیر بودند، شجاع و جسور بودند و میتوانستند از خود در برابر تهدیدات دشمن بیرونی دفاع کنند. حتی بیش از دفاع، میتوانستند به او بدل بزنند و کاری کنند که در دامی که خود چیده بود بیفتد و در نهایت ماجرا به نفع ایران شود. آیا همین یک شاخصه کافی نیست تا سینمای روشنفکری دشمن خونی یک فیلم شود.
اما از همه اینها گذشته روباه داستان داشت. قصه تعریف میکرد و اینکار را هم به خوبی انجام میداد. کاری میکرد که بیننده واقعاً دنبال فهمیدن آخر و عاقبت کار باشد. دوست داشته باشد بنشیند و فیلم را دنبال کند. بفهمد چه بر سر شخصیتهای داستان میآید و حتی جایی از فیلم قلبش تندتر بزند. روباه خوش ساخت هم بود. بازیهای آن قابل قبول بود و در سایر مسائل تکنیکی هم نمره خوبی میگرفت. و مگر یک فیلم سرپا و قابل توصیه برای دیدن چه چیز دیگری لازم دارد؟
همه اینها باعث میشد تا طبق پیش بینیها فیلم به یکی از نامزدهای اکران نوروز تبدیل شود و بتوان از قبل آن را یکی از پرفروشهای نوروزی دانست. پیشبینی اول به وقوع پیوست اما پیشبینی دوم محقق نشد؛ بدجور هم محقق نشد!
طبق آمار این فیلم در جدول فروش نوروزی تقریبا در جایگاه آخر قرار گرفت و فروشی بسیار کمتر از آنچه پیش بینی میشد را کسب کرد. بین اعدا مختلفی که گفته میشود تفاوت وجود دارد، اما هیچکدام از آنها بالاتر از ۲۰۰ میلیون تومان نیست! و این چیزی است که خود سازندگان فیلم هم معترفند. چرا این اتفاق افتاد؟
اگر این سوال را از شخص بهروز افخمی بعنوان کارگردان فیلم بپرسید بعد از اینکه شرایط کلی سینمای ایران و وضعیت دوری مخاطب از سینما را مطرح میکند، میگوید: «من از تجربه نمایش روباه میخواهم این استفاده را کنم که ببینم اشکال از کجاست؟ چون وقتی خودِ فیلم خوب و دیدنی است، پس مشکل کجاست؟ الان روباه انقدر تماشاچیاش کم است که حتی تماشاچیهایی که فیلم را میبینند، تعدادشان به اندازهای نیست که بخواهند افراد دیگری را دعوت کنند تا فروش فیلم بالا برود. شاید دلایل دیگری هم در کار باشد. مثلا اینکه در فضای سینمای ایران باورکردنی نیست که فیلمِ پلیسی و جاسوسی، واقعی باشد! یعنی تصور تماشاچی عادی این است که فیلم پلیسی انقدر سفارشی و قلابی است؛ و انقدر همه چیزش معلوم است که دیگر ارزش دیدن ندارد. یک انبوهی از فیلمهای بدساخته شده؛ چه به دلیل اینکه سفارشدهنده خودش نمیدانسته چه کار میخواهد بکند، چه به دلیل اینکه فیلمساز کارش را بلد نبوده، یک پیش داوریای درباره روباه را به وجود آوردهاند و تماشاچی از اول تصمیم گرفته فیلم را نبیند.»
این جملات را افخمی در گفتگویی مطرح کرده است و البته که نمیتوان این مسائل را در نفروختن روباه موثر ندانست. اما آیا این همه دلایل است؟ آیا این مهمترین دلیل است. خیر!
مهمترین دلیل در نفروختن روباه این است که تیم تهیه کنندگی آن نیازی به فروختن فیلم احساس نمیکرد. این تیم برگشت پولش در گرو فروختن فیلم نبود که حالا خودش را به آب و آتش بزند تا فیلم بفروشد. داشتن روابط عمومی، برگزاری چندین جلسه افتتاحیه و نقد و … پیرامون فیلم و تلاش برای تبلیغ هرچه بیشتر در ظرفیتهایی مانند صدا و سیما یا بیلبوردهای شهری و… سادهترین کارهایی است که یک تهیه کننده باید برای فروش فیلمش انجام دهد اما هیچکدام از این اتفاقات برای فیلم روباه نیفتاد. در واقع باید گفت که تهیه کننده این فیلم به فیلم خیانت کرد! مخصوصا که بنیاد فارابی هم که خود جزو سازندگان فیلم بود بعد از تغییر مدیریت دیگر علاقهای به فیلم نداشت و اتفاقا بیشتر دوست داشت که این فیلم دیده نشود. حتی در شرایطی که فعالان رسانهای جبهه فرهنگی انقلاب دنبال راهکاری برای تغییر این وضعیت بودند و میخواستند کاری کنند که فیلم دیده شود، تهیه کننده فیلم حتی از حضور در جلسهای برای همفکری پیرامون این موضوع هم سر باز میزد!
بنابراین در این شرایط هیچ عجیب نیست که فیلم به آن خوبی کمتر از همه فیلمها بفروشد. و حال در پایان این مقال باید گفت که کاش مدیران فرهنگی در این مملکت میدانستند که زنجیره تولید یک فیلم سینمایی حلقههایی دارد که اگر هر کدام از آنها نباشد این فیل به کمال نمیرسد، و توزیع و اکران یکی از این حلقه هاست.