گپ و گفتی با جمشید جهانزاده؛
من منتظر ۲۸ اسفندم
جمشید جهانزاده می گوید: بچههای شهر مخصوصا شهری مانند تهران چه تصویری از طبیعت دارند؟ چقدر فرهنگ ایرانی و اقوام مختلف کشور را میشناسند؟ نباید بگذاریم این چیزها به راحتی فراموش شود.
تاريخ : شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۳
پسوند فامیلی شما کشکولی اسم یکی از طوایف ایل بزرگ قشقایی است. درباره عشایر قشقایی توضیح بدهید؟
ایل قشقایی از شش طایفه بزرگ با قدمت ۷۰۰ ساله تشکیل شده است که عبارتند از : طایفه فارسیمدان، طایفه عمله، طایفه کشکولی بزرگ، طایفه کشکولی کوچک، طایفه درهشوری، طایفه شش بلوکی. ایل قشقایی قبل از دوره صفویه از قفقاز به شمال ایران نقل مکان دادند و سپس در زمان شاه عباس آنها را به استان فارس کوچاندند.
گاهی وقتها نمایشگاههایی در سطح استانهای مختلف به منظور معرفی عشایر و آداب و رسوم آنها برپا میشود. نظر شما در این باره چیست ؟ و آیا اساسا میتوان از این پتانسیل در گردشگری ایران بهره برد؟
ایلات آداب و رسوم غنی دارند از موسیقی سنتی، ازدواج سنتی از خواستگاری تا ازدواج، مراسم عزاداری، بازیهای سنتی، پخت غذاهای محلی، تا صنایعدستی سنتی، زندگی در دل طبیعت، عشق به طبیعت. قطعاً با گردشگری تبادل فرهنگی صورت میگیرد و مردم با دیگر فرهنگها آشنا میشوند. بچههای شهر مخصوصا شهری مانند تهران چه تصویری از طبیعت دارند؟ چقدر فرهنگ ایرانی و اقوام مختلف کشور را میشناسند؟ نباید بگذاریم این چیزها به راحتی فراموش شود.
مثلا همین ایل قشقایی یکی از زیباترین لباسها را دارد. چند نفر از مردم این لباسها را از نزدیک دیدهاند؟ یا طب سنتی و گیاهان دارویی که طی سالیان دراز از آن بهره میبرند. آیا مردم با اینها آشنایی دارند؟
حفظ چنین سنتهایی مثل نوروز، یلدا، اذان، ماه رمضان و عاشورا چه کمکی به ما میکند؟
من از گچساران که میرسم به تهران تقویم سال جدید را روی ۲۸ اسفند مینویسم. که چه زمانی این روز فرا میرسد. من منتظر ۲۸ اسفندم تا با تعطیلات نوروز و دور هم جمع شدنها، مسافرت با ماشین دوباره حسم را جاودان کنم. عاشق این کارم، برای من نوروز اینگونه است و چنین حس و حالی دارم.
امسال هم برای نخستین بار بعد از سالها کهگیلویههای مقیم تهران که برای افطاری یا فوت همدیگر را دعوت میکنند پیامکی برایم ارسال کردند که من هم با دریافت آن به مکان مورد نظر رفتم. نمیدانستم آنها یک حسینیه داشتند. من عاشق سینهزنی جنوبیها در بوشهر، بندرعباس و خوزستان هستم که دایرهوار و با یک فرم آیینی زیبا برگزار میشود.
من ۸-۷ شب بعد از ۳۰-۴۰ سال در این مراسم و آیین شرکت کردم، بعد فهمیدم یک مراسم سینه زنی هم هست که کل خوزستانیها در خیابان وزرا که یکی از متولیانش سردار شمعخانی است جمع میشوند. مراسم خیلی زیبایی است.
عجیب آن که من تا به حال خبردار نشده بودم و آخرین شب توانستم آنجا حضور پیدا کنم که برای سالهای بعد قطعاً به آنجا هم سر خواهم زد .این مراسم زنجیرزنی و سینهزنی خوزستانیها آیین، فرم نمایش آهنگین خود را دارد. بسیار ویژه، جذاب و جلب کننده است. میخواهم بگویم همه اینها زیبا و ماندگار است. سنتها هر کدام در جای خود دوست داشتنی، خاطرهانگیز و تقویت کنندهها ارزشها و اصالتهاست.
زمستانهای امروز چه فرقی با زمستانهای قدیم دارد؟ آن تصویر کودکی و بیاطلاعی از جهان و صدای رعد و برق و باران حس عجیبی داشت. شهرنشینی اینقدر گسترده نبود. آن چیزهای ناب اولیه خاطرانگیز است. همچنان در این سالها برف و باران را دوست داشتم هنوز آن حس ناب را برایم تداعی میکند. .
اکثر خوزستانیها باران را دوست دارند وقتی ابر میشود سرهایشان رو به آسمان است که این ابر ببارد. ما همیشه به باران فکر میکنیم و به محض اینکه میبارد، شادی را برایمان به ارمغان میآورد. درهمه جای ایران این حس هست اما به دلیل خشکی این حس در جنوب بیشتر است. برف را من در تهران دیدم. باران که میآید مرا به گذشته میبرد.
شبهای یلدا را چگونه میگذراندید؟
مراسم خاصی یادم نمیآید. بچهتر که بودیم مینشستیم و مادرم قصه میگفت. انار و هندوانه و اگر باران هم میآمد که چه بهتر، آن دورهم بودنها خیلی خوب بود. شب یلدا در بخش باشت از توابع شهرستان گچساران رسم است كه در این شب ریش سفیدان فامیل در خانه یكی از فامیل كه از نظر مالی وضع بهتری داشته باشند دور هم جمع میشوند و به شاهنامه خوانی و داستانهای قدیمی میپردازند. آن وقتها خیلی تلویزیون نبود. بعد از ازدواج هم در تهران با فامیل یلدا را دور هم با تنقلات و میوههای مربوط یه این شب میگذرانیم. بهانهای است اقوامی را که فرصت نمیکنیم باز در این شب ببینیم.
به خارج از کشور هم سفر کردید؟
اعتراف میکنم اگر قرار باشد بگویم یکبار در زندگی شانس به من رو کرده قطعاً این بار بود. چون هنوز دلار گران نشده بود و گرنه اکنون با چهار برابر قیمت هم نمیتوانستیم به سفر برویم. من با خانمم ۱۰ روز استکهلم سوئد، ۱۰ روز پاریس و ۱۰ روز آلمان. برادرم در سوئد بود و در هم پاریس استادی داشتم به نام رکنالدین خسروی که استاد بازیگری من بودند و حدود ۲۰ سالی بود که ایشان را ندیده بودم و همیشه با هم مکاتبه داشتیم. با پاس شینگن نمیتوان به انگلستان رفت بنابراین آنها آمدند پاریس، ما هم از سوئد آمدیم پاریس و تقریباً جاهای دیدنی پاریس را قدم زنان و با مترو دیدیم. بعد هم در آلمان به دیدن برادر خانمم را رفتیم. یعنی ما در غربت هم بالاخره یک آشنا داشتیم که بمانیم. پاریس جاهای دیدنی زیادی داشت. علاوه بر استادم و همسرش دو تن از دوستانم که ۳۰ سال ندیده بودمشان هم با ما راهی شدند.قبر صادق هدایت، غلامحسین ساعدی را دیدیم، تاق پیروزی، کلیسای نتردام که درباره آن رمان نوشتند و فیلم ساختند، برج ایفل، موزه لوور .یک روز در موزه ک بودیم و شاید یک هزارمش را دیدیم. حداقل ۸ روز طول میکشد تا از آن بازدید کرد. من پاریس را بیشتر از سوئد و آلمان (بن و کلن ) دوست داشتم.