هادی سیف یکی از پژوهشگران هنر ایرانی و میتوان گفت تنها محقق هنرهای مردمی ایران است. تدوین دانشنامه هنرهای مردمی ایران و تدوین نزدیک به پنجاه جلد کتاب درباره هنرهای مردمی ایران، ره توشه این پژوهشگر هنرهای مردمی ایران است. تحقیق و نگارشی که پس از بازگشت او از فرانسه و در میانه پژوهش درباره نقوش هخامنشی به اتفاق در معرض آن قرار میگیرد و او را به زنده کننده میراث مردم کوچه و بازار تبدیل میکند. این گفتگو بخشی از سخنان ارزشمند او پیرامون چگونگی آغاز راه پژوهش پیرامون هنرهای مردمی ایران است.
پژوهش پیرامون هنرهای از یاد رفته ایران در چه هنگام آغاز شد؟
موضوعی که دغدغه عمده من در حد اقل دو دهه گذشتهبود؛ بازگشت به اتفاق نادری بود که در عرصه هنر ملتها و به ویژه ملت ما اتفاق افتاده و آن سهم و اجر هنرمندان مردم کوچه و بازار و به تعبیری صمیمی تر هنرمندانی مظلوم و غریب بود . هنرمندانی که راهی به دربارها، و کاخها دربارها و محافل رسمی هنری نداشتند؛ و اجر عمده آنها به نثار ذوق در بین مردم کوچه و بازار بر میگردد که عمدتاً بانیان و مروجان هنر در عرصه های مختلف هنر ایران بودند.
در جایی از تاریخ نامی از این هنرمندان نمی بینیم. این موضوع به کجا باز میگردد؟
این هنرمندان اگرچه خودشان مبتکر، و به وجود آورنده این هنرها بودند؛ پس از شهرت هنر، باز هم به سبب غربتشان به کناری نهاده شدند و به هنگام یاد شدن از آن هنر؛ یادی از آنان نمیشد.
وقتی شال شاه عباسی مطرح میشود؛ شالباف رشتی که با متریال نازلی ابتکار چنین بافتی را ایجاد کرده؛ این شال به دربار صفوی رسیده، دربار صفوی با استفاده از زر و سیم این شال را بافتهاند؛ و بعد
” یافتن وارثان هنرمندان؛ پیدا کردن سرنخها و ایجاد نقد و ارزیابی صحیح کار چندان آسانی نبود. “
این شال به نام شاه عباس ثبت میشود؛ در صورتی که شاه عباس نه روحش خبر دارد؛ و نه سهمی در این خلق دارد.
پس یافتن هنرمندان و نشانههای آنها در میان این همه گم نامی کار آسانی نیست!
بنابر این گمنامی، ورود به این عرصه جرأت خاصی میخواست و شاید با توجه به این که منابع مکتوبی در این باره وجود نداشت؛ یافتن وارثان هنرمندان؛ پیدا کردن سرنخها و ایجاد نقد و ارزیابی صحیح کار چندان آسانی نبود. من در بازگشت از دانشگاه استراسبورگ فرانسه پیرامون نقش حیوانات اسطورهای در هنر هخامنشی تحقیق کنم؛ روزگار مرا به کوچه پس کوچههای دیارم شیراز، و محله فحادان یزد میکشاند. و محلات قدیمی شرقی ترین چشم شرق؛ در نتیجه این اتفاق یکباره دریچه نوینی از هنرهای تزئینی به رویم باز شد. بنابر این با نهایت فروتنی به خود ببالم که
آغازگر پژوهش درباره هنرهای مردمی بودم؛ بلکه چشم امیدم به رهروان و دوست داران هنرهای مردمی ایران بوده.
با این توصیف، به نظر میرسد که تخریب بافت تاریخی بزرگترین خیانت به هنرهای مردمی است!
در شهرهای بزرگ به چندین بنای آشنا میرسیم. محققین داخلی و خارجی به بافت کهنه یا یادگاران قدیمی میرسند؛ با آن که شیراز مکانهای تاریخی چون مسجد جامع عتیق دارد؛ یکباره فراموش میکنند که شیراز بافت قدیمی دارد. بسیار نابخردانه بافتمیانجامد. هیچ به حق نبود که به بهانه کشیدن خیابان زند، اصیلترین بافت زند؛زیباترین و منطقیترین نمودار اصل وکیل را به همین راحتی ویران کنیم و به جای استفاده از بافت سنتی، آن را نابود کنیم. بپذیریم که جمعیت و گسترش بافت شهری بههمراه هم تغییر میکنند.در شهرهایی چون آتن و مبانی، این دغدغه سبب میشود که من وارد یک جریان کاملاً ناشناخته شوم. کوبههای درهای زنگار گرفته درهای پدری و اغلب بی ساکن را به صدا در آورم درختان خشکیده؛ حوض های خشکیده،ماهیهای حجرانکرده، نقشهای ترک خورده؛ و ما در ورای این همه اتفاق میشد دید تبار من چگونه خارج از فرمایشات نثار ذوقمیکنند؛ برای مردم آئینه دلی
” چشم من به دستان پژوهشگران جوانیست که این راه را پی گیرند و زوایای پنهان آن را آشکار کنند. “
که بار هنر ایران را قرنها بر دوش داشتند. در نتیجه من آغاز این راه را با نقاشی قهوهخانه شروع کردم؛ به این سبب که این تنها شیوه مردمی بود. وارثان این مکتب زنده بودندو من از همین دریچه به یکی از شریفترین هنرهای مردمی ایران یعنی هنر نقاشی قهوهخانه وارد شدم.
این هنر به چه زمانی بازمیگردد؟
طور دقیق، ریشههای هنر نقاشی خیالی نگار، یا به اعتبار عموم، هنر نقاشی قهوهخانه، به دوره دوم ناصری باز میگردد؛ هنگامی که در دوره دوم حکومتش به خلاقیت مردم کوچه و بازار دامن زد. برپاشدن دارالصنایع که از دستمایههای هنرهای سنتی بهره میگیرد؛ رهاورد این دوره است. اما پس از انقلاب مشروطه، عصر بیداری مردم ایران؛ و در هم شکستن حصارها، عصر جدیدی به ویژه در هنر آغاز میشود؛ هنر جانی تازه میگیرد و نقاشان برپا کننده مکتب خیالیساز، از دل کاشیپزخانهها برمیخیزند؛ با تجربهای که از نقاشی روی کاشی آغاز کردهاند. در همین ایام در شیراز یکی از مکاتب هنر سنتی برپا میشود؛ نقاشی روی کاشی در محله سنگ سیاه که 300 خانه سنتی و ارزشمند را در خود جای دادهاست؛ جایی که هنرمندانی چون میرزا عبدالرزاق شیرازی و محمد نقاش، در آن ابراز وجود میکنند. در دوره دوم ناصری، چاپ سنگی نیز به الگوسازی نقاشان خیالیساز کمک میکند. نکته ای که حسرت همیشگی من است؛ کاش روزی نقاشان سیاهقلم چاپ سنگی را به مردم معرفی کنیم. گرچه در این زمینه نوشتههایی هست؛ اما تحقیقی بر مبنای یک پژوهش میدانی در این باره رخ ندادهاست.
به عنوان یگ پژوهشگر پس از این تلاش بی پایان برای اهالی علم و پژوهشگران جوانتر چه سخنی دارید؟ پس از سالها پژوهش پیرامون هنرهای مردمی ایران چشم من به دستان پژوهشگران جوانیست که این راه را که به جرأت میتوانم ادعا کنم تنها رهرو آن هستم را به دست گیرند و زوایای پنهان آن را آشکار کنند. چراکه هنرمندان گمنام و عاشقان بی نام و نشان بسیاری هستند که هنرشان بهای یافتن و ثبت کردن را دارد. و به اعتقاد من حلقههای گم شده هویت هنر ایرانی در منزلت هنرهای مردمی ایران نهفته است.