ایلام پایگاه غزل غرب کشور است
گفتگوی هنرنیوز با عبدالجبار کاکایی؛
ایلام پایگاه غزل غرب کشور است
عبدالجبار کاکایی شاعر و منتقد ادبی معتقد است شعر ایلام با تمام محرومیتی که در این سالها داشته اما همچنان خوش میدرخشد زیرا شاعران این دیار بسیار خوش قریحه اند.
 
تاريخ : دوشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۳۸
«چند سالی است تكلیف دلم روشن نیست، جا به اندازه تنهایی من در من نیست»؛ تکلیف دل شاعر را به کوه‌ها می‌سپاریم که از فرازشان شهرهای کوچک و بزرگ زادگاه آدم‌های بزرگ و کوچک می‌شود و ناگهان شاعری از مرزهای عشق عبور می‌کند و در یک روز بی‌مرز در شهر لب مرز متولد می‌شود.
عبدالجبار کاکایی شاعری است که سال۱۳۴۲ در غربی‌ترین نقطه ایران متولد شد اما سروده‌هایش وامدار آفتاب شرق است و گرمای شعرهایش، برف از کوه‌های زاگرس دلش آب می‌کند. او ایلام‌زاده است. شهری که در قلب تاریخ ایرانی ایستاده و ایستادگی‌هایش در سال‌های خون و گلوله بر صفحات تاریخ مانده است. کاکایی آرزو دارد ایلام مهربان، دیگر هرگز جنگ نبیند، محروم نباشد و جنگل‌های زیبایش طعمه زبانه‌های سوزان آتش نشود. به این بهانه با وی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

*آقای کاکایی، شما شاعر سطرهای سختی‌های ایلام هستید. از زادگاه‌تان بگویید و اینکه تا چه زمانی در آنجا زیسته‌اید؟
من متولد شهر غربی ایران، ایلام هستم. تا ۲۱سالگی در زادگاهم بودم و همه دوران تحصیلات مقدماتی، راهنمایی و دبیرستان را در آنجا گذراندم و بعد برای تحصیلات دانشگاهی ناچار به تهران مهاجرت کردم و از همان زمان در تهران ماندم اگر چه قلبم همیشه برای ایلام تپید و همیشه دلتنگش بودم.

*چرا در برخی نوشته‌ها درباره زندگی شما اشارتی به کشور عراق و زندگی شما در آنجا شده است؟
پدر من از ایرانی‌های مقیم عراق بود؛ در آن زمان به خاطر محدودیت دسترسی به مرکز کشور که تهران باشد، بغداد پایتخت نزدیک‌تری به مناطق غرب کشور به حساب می‌آمد و رفت و آمد از مرزها هم به سختی امروز نبود. ایرانی‌های زیادی از نقاط مرزی غرب کشور، به عنوان نیروی کار به آنجا می‌رفتند و در بغداد مشغول می‌شدند و به نوعی مقیم دیار بودند؛ منتها از پذیرفتن شناسنامه عراقی خودداری می‌کردند چراکه روی خاک میهن‌شان تعصب داشتند. سال۱۳۳۷ عبدالکریم قاسم در یک کودتای ضدسلطنتی در عراق روی کار می‌آید و ایرانیان مقیم عراق از او حمایت می‌کنند اما بعد از سقوط عبدالکریم قاسم توسط صدام حسین، دولت عراق تصمیم می‌گیرد ایرانی‌هایی که از عبدالکریم قاسم رهبر ملی‌گرای عراق حمایت کردند محدودیت پیدا کنند بنابراین سیل مهاجرت‌ها به ایران شروع می‌شود. این مهاجران در منطقه غرب کشور به «معاودین» معروفند یعنی کسانی که به منطقه خود بازگشت داده شده‌اند؛ همان‌طور که گفتم هیچ‌یک از اینها شناسنامه عراقی نداشتند به همین دلیل ضمن گرفتن مسکن، زمین و شغل‌شان آنها را سوار ماشین می‌کنند و بدون هیچ‌گونه دارایی به مرز ایران می‌آورند و اخراج‌شان می‌کنند. اخراج این ایرانی‌ها تا سال۱۳۵۹ هم ادامه داشت و آخرین گروه از این مهاجران که نزدیک ۷۰هزارنفر بودند به دستور صدام‌حسین در زمان جنگ اخراج شدند و اینها کسانی بودند که شناسنامه عراقی هم داشتند اما با آنها بدرفتاری‌های زیادی شد. خانواده من نیز سال۱۳۴۲ از عراق رانده شدند و من همان سال در ایلام متولد شدم منتها چون بین یک تا دو سالگی سفر یک‌ساله‌ای به عراق داشتیم گاهی در بیوگرافی‌های من می‌نویسند کودکی‌ام در عراق بوده ولی این‌طور نیست و این مدت بیش از یک‌سال نبوده است.

*سرودن شعر را از چه زمانی آغاز کردید؟
من شعر گفتن را از اوایل دوران دبیرستان آغاز کردم، در ۱۶سالگی اولین زمزمه‌های آن مصادف شد با موضوع جنگ و از آنجا که منطقه ما یک منطقه مرزی بود و تجربه جنگ هم یک تجربه فوق تصور برای سن ما بود، این موضوع انگیزه‌ای شد که درباره بمباران‌ها و حوادثی که اتفاق می‌افتاد، شعر بنویسیم؛ گویی هیبت دهشتناک جنگ هیجاناتی در ما ایجاد می‌کرد که اغلب در قالب کلمات به شعر تبدیل می‌شد، بنابراین من سرودن شعر را از ۱۶سالگی شروع کردم و به شدت تحت‌تاثیر مسائل اجتماعی همچون جنگ بودم.

* از نخستین سروده‌های خود در آن سال‌ها چیزی منتشر کرده‌اید؟
معمولا نخستین قلم زدن‌های یک شاعر مثل اولین آثار هر هنرمندی اعم از موزیسین یا فیلمسازی است که حاضر نیست در سالن اکران شود؛ من هم این سروده‌ها را نگاه داشته‌ام ولی به حافظه نسپرده‌ام و جایی منتشرشان نکرده‌ام. اغلب نوشته‌هایی بودند که وزن و قافیه داشتند و مقدمات شعر در آنها رعایت شده بود؛ البته به تناسب آن سال‌ها که حتی بزرگان شعر و شاعری هم شعار می‌دادند ما هم این‌گونه بودیم و کمتر تخیل و تصویر در آثارمان راه داشت، به هر صورت اولین دفتر شعر من به عنوان «آوازهای واپسین» در۱۳۶۷ چاپ شد و شامل کارهایی بود که من از سال۱۳۶۲ شروع به سرودن آنها کرده بودم.

*شما از شاعران موفق جنگ و سال‌های بعد از آن بوده‌اید كه کارهای مدیریتی نیز در کارنامه شما وجود دارد. آیا در این سال‌ها زادگاه‌تان هیچ‌وقت این شرایط را پیدا کرد كه به آنجا مراجعت كنیدو بتوانید در ایلام هم پایگاهی به وجود آورید و خدماتی به شعر آن دیار ارایه دهید؟
در دهه۶۰ مرتب به شهرم رفت و آمد می‌کردم و در آنجا چند کارگاه ادبی داشتم و در دانشگاه‌های ایلام هم حضور داشتم؛ آن موقع دور هم جمع شدیم و کارگاه تشکیل دادیم و خدا را شکر ماحصل خوبی داشت و نتایج آن کارگاه‌ها حضور شاعران بزرگ امروز کشور است که همه الان صاحب تالیف و صاحب‌نام هستند ولی از اواخر دهه۷۰ یا ۸۰ تقریبا ارتباط من با زادگاهم قطع شد به لحاظ اینکه اعضای خانواده یکی یکی مهاجرت کردند و آخرین نفری که از آنجا آمد مادرمان بود که او را هم کنار خودمان آوردیم بنابراین می‌شود گفت ارتباط فیزیکی من با سرزمین پدری‌ام تا حدی از آن زمان به بعد محدودتر و کمتر شد اما آدم نمی‌تواند خود را از زادگاهش جدا بداند.

*وقتی به ایلام سفر می‌کنید نسبت به زادگاه‌تان چه حسی دارید؟
بعد از آن ماجرا بارها به ایلام سفر کردم و می‌کنم؛ از همدان به بعد وقتی به حوالی این منطقه می‌رسم از محیط‌زیست، جغرافیا، پوشش گیاهی و نوع بریدگی صخره‌ها و کوه‌هایش دلم حالی به حالی می‌شود چراکه با تمام اینها احساس آشنایی می‌کنم؛ با اینکه نیمه دوم زندگی‌ام را به پایتخت آمدم هیچ‌وقت علقه و علاقه‌ام به تهران به شدت زادگاهم نبوده است. ایلام نوستالژی دوران بچگی است و تاثیرش به مراتب بیشتر است بنابراین من به حوالی ایلام می‌رسم چنانکه پوشش گیاهی به درختچه‌های بلوط تبدیل می‌شود به ناگاه احساس می‌کنم از خودم فاصله می‌گیرم گویی آدم فراغ بال پیدا می‌کند، عروق آدم راحت‌تر کار می‌کند و احساسی که تقریبا غیرقابل توصیف سراغم می‌آید و وقتی زبان منطقه خودمان را می‌شنوم به مراتب این احساس هیجان بیشتر می‌شود و این احساس با من هست و نمی‌شود محوش کرد. خیلی دوست داشتم حالت دو وطنه بودن و دو اقلیم بودن را یک اقلیم کنم که خیالم را راحت کنم ولی ظاهرا شدنی نیست.

*در مجموعه‌ها یا سروده‌هایی که تاکنون منتشر کردید، چقدر زادگاه‌تان آینه آثارتان و بالعکس شده است؟
من قطعه شعرها و مثنوی‌هایی با نام یکی از ارتفاعات مشهور زادگاهم سروده‌ام. چون منطقه ما به گونه‌ای است که ارتفاعات «قلاقیران» خاص و مورد توجه است و من برای این ارتفاعات زیبا مثنوی‌هایی گفتم که یک‌سری واکاوی‌های اجتماعی در آنهاست و اغلب نیز توجهم به مسائل اجتماعی ایلام بوده است؛ شماری از این مثنوی‌ها به زبان کردی است، در بعضی غزل‌هایم نیز اشارات ضمنی و تلویحات پنهانی به شهر خودم داشتم.
من گل خودروی کوهستانی‌ام
اهل این ایل بی‌سر و سامانی‌ام
ساقه‌ام در خاک این غربت‌سراست
با بلوط پیر اینجا آشناست
مثل دل‌های بزرگ اهل ایل
مردمان خسته ابن سبیل
من هم از این سنگلاخ ساده‌ام
اهل این ایل ایل غریب افتاده‌ام
اهل ییلاق و رحیل کوچ‌ها
آشنا با ردپای قوچ‌ها
آه از ایلاتی و آوارگی
زخمی تیغ «ابو قدارگی»
زخم تلخ تسمه بر جان داشتن
درد را در گُرده پنهان داشت
تن ز هُرم سوزناک آفتاب
مثل رود «سیمره» در پیچ و تاب
داشتن در سینه صدابیشه شیر
مثل«مانشت» از ابهت سر به زیر
ای قلاقیران خروش نایتان
«هفت چشمه»گریه شب‌های‌تان
از زمانی که تکلم کرده‌ایم
ریشه‌مان را در زمین گم کرده‌ایم
مانده‌ایم اینجا در اوج بی‌کسی
گله‌های مرتع دلواپسی
کو شبان این دل افروخته
داغ ما صد نی‌لبک را سوخته
اینک ای گل‌های خارستان و دود
لاله‌های رُسته بر «چشمه کبود»
ای پلنگ آیین چشم آهو سلام
لاله دامان «دالاهو» سلام!
ای ستون این دل ویران شده
سر برآورده، قلاقیران شده
دست پیش آرید تا با هم شویم
با تمام کوه‌ها محرم شویم
بس که ما را شهر عادت می‌دهد
خانه‌هامان بوی غربت می‌دهد

*با توجه به ظرفیت‌ها و خلاقیت‌های شاعران مناطق بکر غرب کشور، وضعیت شعر ایلام را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ایلام در اواخر دهه۶۰ و۷۰ یکی از پایگاه‌های مهم غزل بوده است. در‌حال‌حاضر هم تعداد قابل‌توجهی شاعر سرشناس ایلامی‌ در کشور شناخته شده هستند؛ از «جلیل صفر بیگی» گرفته تا «ظاهر سارایی»، « بهروز یاسمی»، « بهروز سپیدنامه»، «حبیب‌الله بخشوده»، «‌ایرج خالصی»، «آفاق شوهانی» و بسیاری دیگر که فکر می‌کنم برای یک استان محروم و کوچک که پشت کوه زاگرس قرار گرفته، داشتن این همه شاعر برابری می‌کند با استان‌های پهناور و حتی اثرگذاری شاعرانش در جریان‌های شعری بعد از انقلاب نشان‌دهنده وضعیت خوب شعر در ایلام است. غیر از زبان فارسی در زبان کردی هم شاعرانی مثل «اصغر عباسی آرام»، «ولی‌محمد امیدی» و «فرهاد شاهمرادیان» را داریم که در منطقه غرب بین اقلیم کردستان و حتی خارج از مرزهای شهر ایلام آثارشان مورد توجه قرار گرفته است بنابراین فکر می‌کنم این همه شاعرانگی به نوعی جبران مافات کرده است چراکه پیشینه ایلام از جهت پیشینه زبان فارسی در شعر پیشینه ضعیفی است و ما در گذشته شاعران چندان توانایی در آن منطقه نداشتیم و یکی دو تن همچون شاعر کردزبان «غلامرضا ارکوازی» که در زمان قاجاریه معروف بوده است و شاید ندرتا شاعر فارسی زبان قابل اعتنایی داشتیم اما خوشبختانه در این سال‌های اخیر به حدی شاعر فارسی و به خصوص غزلسرای خوب در این منطقه ظهور کرده است که ایلام را به نظر خیلی از منتقدان پایگاه غزل غرب کشور قرار داده است.

*فرزندان‌تان راچقدر به مراجعت یا سفر به زادگاه‌تان توصیه می‌کنید؟
فرزندان من به دلیل اینکه ایلام برایشان زادگاه پدری است آنجا را دوست دارند حتی با اینکه زبان مادری‌شان فارسی است و ما در منزل به زبان فارسی تکلم می‌کنیم ولی آنها واژگان کردی را روی هوا میزنند و بارها کلماتی گفتند که من شگفت‌زده شدم زیرا زبان دیار پدریشان را از جان و دل دوست دارند.

* ایلام را در چند جمله توصیف کنید.
ایلام اگر چه یک منطقه محروم است اما یکی از مودب‌ترین، خاموش‌ترین و ساکت‌ترین استان‌های کشور است که از نظر زندگی اجتماعی مردم آن در سطح پایین‌تری از رفاه قرار دارند اما با قناعت زندگی می‌کنند و پایدار و صبورند؛ در زمان جنگ بخش وسیعی از جبهه‌ها در منطقه غرب بود و بیشترین مرز مشترک با عراق را استان ایلام داشت و شهدای بسیاری تقدیم جنگ كرد. همه اینها نشان می‌دهد که سیاستمداران بالاخره باید تصمیم متفاوتی درباره ایلام بگیرند؛ متاسفانه هر کسی که سمتی در این استان داشته قولی داده اما بدان عمل نکرده است. کاش روزی برسد که واژه «محرومیت» از کنار «استان ایلام» برداشته شود و همان‌طور که ما مناطق آزاد در اقصی نقاط کشور داریم که رفته‌رفته بنیه اقتصادی‌شان قوی شده این استان هم به دلیل مجاورتش با عتبات عالیات از این وضعیت خارج شود تا جوانان این شهر مجبور به مهاجرت نشوند.

* یکی از وقایع تلخی که اخیرا برای ایلام اتفاق افتاد آتش‌سوزی جنگل‌های بکر این دیار بود، شما تنها کسی بودید که برای تلخی این اتفاق شعر سرودید. ممنون می‌شوم این شعر را برای ما بخوانید.
کفاف کی دهد این باده‌ها به مستی مامن بلوطم!
همسفره شبانان بی‌معجزه، پیامبران بی‌امت، آغوش پنهان پوش کودکانم در سال‌های بی‌باران در روزهای بمباران....
نگران شناسنامه‌ام نیستم ریشه‌های پنهان در خاک نخواهند سوخت ...
اما این آب‌ها برای فرونشاندن آتش درونم کافی نیست
هزار‌ها سال در پیراهنم پنهان کرده بودم آتشی که اکنون به مردمک‌های تو رسیده... نمی‌توانستم تن گر گرفته دخترکانم را ببینم وخاموش باشم
من بلوطم! بلوط خاموش

حیف است بلوطی که گرفتار بروید
در حاشیه آهن و دیوار بروید
حیف است بلوطی که جنون را نشناسد
در خاک زند پنجه و خون را نشناسد
حیف است بلوطی که گریزد رمه از او
او از همه دلتنگ نشیند همه از او
حیف است بلوطی که بسوزد بر و بارش
خاکستر خورشید شود سنگ مزارش
کد خبر: 81935
Share/Save/Bookmark