دكتر سعيد حميديان گفت: حماسه زاده سده چهارم و دوران سامانيان است. در سدههاي پس از آن، آرام آرام، روح حماسهپردازي كاستي ميگيرد. تا بدان اندازه كه در آن سدهها، اثر حماسي در خور توجهي نداريم. چون سامانيان، روح حماسي را برميانگيختند. در آن روزگار، جنبش فراگيري براي بازگشت به گذشته باستاني ايران بوجود آمده بود.
به گزارش هنر نیوز به نقل از ايبنا، دكتر سعيد حميديان در سومين درسگفتارهايي درباره نظامي به حماسهسرايي نظامي در«اسكندر نامه» و سنجش آن با شاهنامه فردوسي پرداخت و گفت: آنجايي كه نظامي از ايران سخن ميگويد و ميسرايد «همه عالم تن است و ايران دل»، نمونه كميابي است و همانند چنين بيتي را در ديگر آثار او نميتوانيد بيابيد. از اين رو به گمان من، ما با دو شيوه انديشه روبهرو هستيم. يكي انديشه فردوسي است و ديگري انديشه نظامي.
وي افزود: فردوسي در زماني زاده ميشود كه زمينه سازگاري فراهم آمده بود تا روح حماسي در مردم دميده شود. اين روزگاري است كه ميتوان آن را «رنسانس ساماني» ناميد، چون سامانيان، روح حماسي را برميانگيختند. در آن روزگار، جنبش فراگيري براي بازگشت به گذشته باستاني ايران بوجود آمده بود. اين جنبش، هنجار زمانه بود. بازگشت به گذشته فرهنگي، آيين و تاريخ و پيشينه نياكاني، در اين زمان به گستردگي وجود داشت. در كالبد ايراني روح حماسي دميده شده بود و مردم ميخواستند در برابر خليفههاي زورگوي عباسي، قد برافرازند. چون ميديدند كه خليفههاي بغداد، زبان و فرهنگ ايراني را خوار و سبك ميكنند.
اين استاد دانشگاه خاطرنشان كرد: يك سده پس از آن، در سده پنجم، ديگر چنين روح حماسي را نميتوانيد بيابيد. حتي اسدي توسي كه «گرشاسپ نامه» را به پيروي از شاهنامه ميسرايد، اثري نميآفريند كه در خور سنجش با فردوسي باشد. در سده ششم كار از اين هم بدتر ميشود و حماسهنامههايي همانند «شهريار نامه» پديد ميآيد، كه در برابر شاهنامه ارزشي ندارند. نظامي هم با آن كه دست به حماسهسرايي ميزند و «اسكندر نامه» را ميسرايد، در سنجش با شاهنامه، منظومهاي نميآفريند كه بتوان آن را در اندازه شاهنامه دانست.
وي افزود: البته بايد توجه داشت كه آنچه ما از فردوسي چشم داريم، نبايد در نزد نظامي جستوجو كنيم. چون تفاوت فكري ميان آن دو وجود دارد. دوره فردوسي، دوره چيرگي انديشه و تفكر خردورزانه است. معتزله گسترش دهنده چنين انديشهاي بهشمار ميرفتند. اما دوره نظامي، زمان چيرگي فكر اشاعره است. اشاعره به قضا و قدر باور داشتند و آدمي را سرسپرده و تسليم سرنوشت ميپنداشتند. معتزله ميگفتند كه خداوند به آدمي خرد بخشيده است تا بتواند زندگي خود را بسازد. اما اشاعره، كه نظامي پيرو آنان بود، ميگفتند كه آدمي اختيار و ارادهاي ندارد.
حميديان گفت: درست اين است كه بپذيريم كه نظامي شاعر منظومههاي بزمي و عاشقانه است، نه حماسهسرا. سرشت نظامي با عشق و زيبايي آميخته است و نميتوان او را با فردوسي ارزيابي كرد. فردوسي نماينده روح حماسي است و نظامي سرآمد منظومههاي عاشقانه. اما اگر نظامي به همان عشقانهها بسنده ميكرد، سخني نبود. دشواري اينجاست كه او ميانديشد چون در شعر عاشقانه استاد و چيرهدست است، پس ميتواند جايگاه فردوسي در حماسهسرايي را هم بگيرد. نميتوان فهميد كه چنين انديشهاي چگونه در ذهن نظامي پديد آمده است. از همين روست كه «اسكندر نامه» ي او، در سنجش با شاهنامه، يك شكست آشكار است.
وي افزود: اسكندر چپاولگري بود كه دودمان هخامنشيان را بر باد داد. اما نظامي او را تا جايگاه پغمبري برميكشد و او را قهرمان داستانش ميكند. او چنان در وصف اسكندر زيادهگويي ميكند كه خواننده شگفتزده ميماند. اسكندر نظامي يك موجود دركناپذير است. موجودي كه هم اهل حكمت و فلسفه است، هم با ارسطو دمخور است، هم پيامبر است و... بسيار چيزهاي ديگر. نظامي او را آفريده تا كسي همانند كيخسرو را بسازد و با فردوسي چشم و همچشمي كند، اما نميداند كه دست او از انديشه خردورزانه فردوسي كوتاه است. آرمان نظامي جز اين نيست كه با فردوسي رقابت كند. اما آنچه در برابر كيخسرو شاهنامه ميآفريند، غول بي شاخ و دمي به نام اسكندر است.
حميديان گفت: ارسطو، يگانگي زماني، مكاني و عمل (يا: موضوع) را براي هر اثري بايسته ميداند. «هوراس»، شاعر و منتقد رومي، به اين سه، يگانگي چهارمي هم ميافزايد و آن را يگانگي لحن ميخواند. او ميگويد كه در يك اثر، خواه حماسي و خواه عاشقانه، بر حسب جوهر و سرشتي كه دارد، بايد از اول تا آخر لحن ويژهاي وجود داشته باشد و اين لحن تا پايان اثر حفظ شود. براي نمونه، اگر حماسه است، بايد لحن اثر، استوار و مبارزهجويانه و جوانمردانه باشد.
وي افزود: بدرستي هم آنچه جدايي «اسكندر نامه» را با شاهنامه نشان ميدهد، همين يگانگي لحن است. ما لحن حماسي را حتي در داستانهاي عاشقانه شاهنامه، مثل «بيژن و منيژه» و «زال و رودابه» هم ميبينيم. فردوسي هنگامي كه از عشق سخن ميگويد، لحن و حالت حماسي دارد. مانند آن بخشي كه تهمينه به بالين رستم ميرود و ما او را در چهره يك زن پهلوان ميبينيم.
«هوراس» ميگويد كه خواننده، در يك اثر، نبايد از حماسه به غنا برسد. با آن كه فردوسي تئوري نخوانده بود و «هوراس» و نظريه او را نميشناخت، باز يگانگي لحن را از آغاز تا پايان شاهنامه نگهميدارد. شكست نظامي در سرودن «اسكندر نامه» در همين نگه نداشتن يگانگي لحن است. سراسر اين اثر، آميختهاي از حماسه، جنگ، غنا و عشق است.
وي افزود: فردوسي هنگامي كه جنگ را وصف ميكند، ميداند كه يگانگي لحن را بايد فراموش نكند، از اين رو درآمدن خورشيد را به سناني همانند ميسازد كه به هر سو روانه است. اما نظامي در ابتداي هر جنگ، ساقينامه ميگويد و از شراب، غم و اندوه سخن ميگويد. اين را ديگر نميتوان حماسه ناميد، بلكه غناست. البته نوآوري ساقي نامه سرودن به جاي خود، همچنان كه حافظ اين شيوه از سخن گفتن را از او گرفت. اما ساقي نامه، همگرايي با جنگ ندارد و خواننده اثر حماسي را سست ميكند و روح دلاوري او را از بين ميبرد. نظامي، چنين روحيهاي دارد و وجودش سرشار از مهرورزي و عشق است.
يك نمونه از اين روحيه مهرورزانه او آنجايي است كه در «اسكندر نامه» خورشيد را وصف ميكند و ميگويد: «دگر روز كاين ساقي صبح خيز/ ز مي كرد بر خاك ياقوت ريز». شراب ريختن خورشيد، با بزم پيوند دارد، نه رزم. خورشيد ميدان جنگ كه نبايد مي بريزد. نظامي، گاه خورشيد ميدان جنگ را به جام بلورين شراب، تشبيه ميكند. اين چنين تشبيهي، با لحن حماسي نميخواند. از همين روست كه اثر او را شكست ميدانيم.
وي افزود: نظامي در داستانهاي بزمي، پيرو كسي نيست و همه جا آفريننده است. اما در «اسكندر نامه» يك بيت را از فردوسي ميگيرد. او در حماسهگويي، الگوي به نام فردوسي دارد و همانند هر كس ديگري كه بخواهد منظومه حماسي بگويد، ناگزير است كه از فردوسي پيروي كند. بيت فردوسي چنين است: «در آمد به شورش دم گاو دم/ دم ناي سرغين و رويينه خم».
همه آنچه فردوسي در اين بيت نام ميبرد، از ابزارهاي ميدان جنگ است. نظامي همين بيت را مي گيرد و مصراع دوم آن را اندكي دگرگون ميكند و ميگويد «به خمبك زدن فام رويينه خم». «خمبك» همان «داريه» است. ميتوان پرسيد كه خمبك (داريه) كه يك ساز بزمي است، چه پيوندي با جنگ دارد؟ نظامي تنها يك واژه را دگرگون ميكند، اما چون روحيه بزمي دارد، با تغيير دادن همان واژه، شعر را از لحن حماسي به لحن بزمي تبديل ميكند.
حميديان گفت: براستي كه نظامي در حماسهسرايي «ناشي» است. در شصت هزار بيت شاهنامه، هرگز شاهي را نمييابيد كه هنگام جنگ و نبرد، به بزم و پايكوبي بپردازد. چون فردوسيكاردان است و جنگ و قانونهاي آن را ميشناسد. اگر هم جنگجويان به بزم بنشينند، در آغاز يا پايان جنگ است. اما اسكندر، در منظومه نظامي، درست در نيمروز جنگ، هنگامي كه سرگرم نبرد است، به بزم و شادي ميپردازد. اين، ناشيگري نظامي را در سرودن منظومه حماسي ميرساند.
وي افزود: پايبند نبودن نظامي به سرچشمههايش هم يكي از تفاوتهاي او با فردوسي است. فردوسي به سرچشمهها وفادار است اما نظامي نسبت به آنها، تعهدي احساس نميكند و هر كجا كه بخواهد، در داستان دست ميبرد و كم و زيادش ميكند. به هر روي آنچه در پايان ميتوان گفت اين است كه هر كدام از اين دو(فردوسي و نظامي)، افق و دنياي ويژه خود را دارند.