در پاسخ همه کسانی که به سازنده محاکمه در خیابان، بیست و هفتمین فیلم بلند سینمایی مسعود کیمیایی، خرده می گیرند که چرا استاد، دست از حرف های تکراری بر نمی دارد؟ باید گفت که، اگر در فیلم تازه کیمیایی، باز هم نشانه ها و نمادهایی از دنیای فیلمسازی کیمیایی، یافت می شود درست به این دلیل است که درد و داغ های آدم های امروزی، تکرار مصایب آدم های دیروز است. دردهایی که صد البته همانند پرسش های تکراری «آلبرت انیشتین»، برای درمان آن ها دیگر نمی توان به داروها و شیوه های تکراری درمانگری به روش دهه های گذشته، متوسل شد. آری به راستی در شرایط امروز جامعه ما پاسخ ها، تفاوت کرده است!
«محاکمه در خیابان» سعی در نمایش مصایب تاریخی آدم های جامعه ما، بانگاهی امروزی دارد. سعی فیلمساز (نویسنده فیلمنامه) در واکاوی ارزش هایی چون: هویت مداری آدم های امروز که به دلیل پرت افتادگی و دور شدن از خویشتن خویش، در جست و جوی هویت مندی و ریشه های خود در چنبره زندگی پرهیاهوی امروزین، دست وپا می زنند، در جای جای چنین اثری، آشکارا، به گونه تکراری به رخ کشیده می شود تا نشان دهد که آرمانگرایی، مقدس ترین جنبه هویت بندی آدم های عدالتخواه و حق طلب است که در زندگی خود به عملی قهرمانانه یا به کاری متفاوت و خلا ف قاعده معمول، دست می زنند!
مسعود کیمیایی، با اعتقاد بر پرهیز از آسان پسندی، با دغدغه همیشگی دور شدن و پرت افتادن آدم ها از اصالت های خود، می کوشد تا تصویری دلخواه از سرنوشت آنها ارایه دهد. تصویری از آدم هایی بی تفاوت و بی اعتنا به غم دیگران! درست در شب عروسی، امیر (پولا د کیمیایی)، حبیب (حامد بهداد)- دوست صمیمی امیر که در راست و ریست کردن مراسم ازدواج امیر و مرجان، کمک زیادی کرده است- از امیر می خواهد که عروسی اش را به هم بزند!
افکندن چنین گره کور تردید و بدگمانی در ذهن امیر، درست، بعد از آن که به سراغ حبیب می رود، نقطه آغاز همه تردیدها و تعلیق هایی است که بر کل اثر پایان فیلم، سایه می افکند!
امیر- و صد البته، همه تماشاگران فیلم محاکمه در خیابان- تنها حدود سه ساعت فرصت دارند تا بارها شدن در دل شهری درن دشت و بی سروته، که صدای گوش خراش ماشین هایی، حتی در نماهای دور و از بالا نیز، فرساینده روح و روان آدمی است، از این حوزه تردید و بدگمانی که به جان وی می افتد، رهایی یابد.
برای امیر، کشف این مساله مهم که مرجان، قبلا با مردی ازدواج کرده یا رابطه داشته است ویافتن سرنخ هایی اطمینان بخش، امری حیاتی به نظر می رسد. به همین روی، درست در لحظه هایی که به سنت همه جشن های عروسی، باید در کنار عروس باشد، در حالی که لباس دامادی بر تن دارد و به اتومبیل قرضی اش، گل زده است، با چاقویی در کف، به همراه دوربین «تورج منصوری» در دل مردم و در خیابان های شهر، رها می شود تا به همراه تصاویری چرک و سرد و خشن، از تهران روزگار نو، از شهر پر از خشونت امروزین، که برای آدم هایش، در حکم سوهان روح است، چهره ای به راستی متفاوت و دیگرگونه ارایه دهد!
«امیر» تصویری از آدم هایی است که اگرچه در گذشته و دیروز جامعه خود ریشه دارند، اما به دلیل هضم شدن در چرخه ارتباطات بسیار پیچیده امروز جامعه خود، از روش های درمانی نسل های گذشته خود، سودی نمی برد و درست به همین دلیل است که دست کم، چاقویی که در دست «امیر - به عنوان محوری ترین شخصیت فیلم محاکمه در خیابان» - جای می گیرد، تا پایان کار، چاره ساز نمی شود و نریختن خون «عبد» (حمیدرضا افشار) که در نقش راننده آژانس، در نقطه مقابل «امیر»، باید به مجازات برسد، به این معناست که، «عبد» هم، آدم مفلوکی است که به دلیل ناهنجاری های زندگیش، با وجود زنی که - به شهادت روحیه پرخاشگرانه ای که از شقایق فراهانی، در آن صحنه گرم و گیرای رویارویی وی با امیر و معرکه گیری او، در فیلم شاهد هستیم - گویی هرگز طعم محبت و مهربانی را نچشیده است!
«عبد» که گویا سابقه حبس دارد و اذعان می کند که دوبار از دست زنش، مبادرت به خودکشی کرده است، آدمی نیست که به عنوان نیرویی متضاد بتواند، آن چنان در برابر «امیر» از خودایستادگی نشان دهد که تماشاگر فیلم، مثلا از حذف فیزیکی او توسط امیر، دلشاد شود! درماندگی عبد به حدی است که گاه، موجب برانگیخته شدن احساس دلسوزی مخاطبان چنین اثری می شود و همین نکته، به خوبی نشان می دهد که در فیلمنامه کیمیایی، به معنای معمول داستان پردازی هایی که در گونه های مختلف تراژیک و تعزیه وار، سراغ داریم، در اصل، قهرمان و ضد قهرمان - در معنای متعارف آن - وجود ندارد! شاید به همین دلیل است که فیلم، در شکل و ساختار و تصاویر متفاوت و تدوین خلاقانه خود نیز، اثری متفاوت به نظر می رسد. در پرداخت چهره ها نیز، همه آدم ها در هاله ای از رنگ خاکستری شخصیت خود، گاهی خوب، گاهی بد و گاه در مرز خوب بودن و بد بودن، در نوسان هستند. درست عین آدم های معمولی دور و برمان که در زندگی واقعی خود، نه به طور مطلق، چهره ای قهرمانانه دارند و نه همواره محکوم به شکست و تیره روزی اند. آدم هایی که گاه با دلخوشی های اندک نیز می توانند، زندگی سرخوشانه ای داشته باشند. به همین دلیل است که امیر، در پایان یک مبارزه نفسگیر، به مجلس عروسی بر می گردد!
انتخاب هوشیارانه رنگمایه ای که اگرچه یکسره سیاه و سفید نیست و ترفندی که به مدد پیشرفته ترین دوربین های دیجیتالی، به ارایه تصاویری چرک و خشن و متناسب با درونمایه فیلم منجر می شود، نشان دهنده اوج تعامل و همفکری سازنده و مثبت میان «کیمیایی» و «تورج منصوری» است، که بار دیگر بر ماهیت گروهی بودن کار هنری فیلمسازی تاکید دارد. اگر از بازی گرم و گیرای حامد بهداد (در نقش حبیب) که با همه کوتاهی اش، به کلیدی ترین صحنه فیلم، یعنی مواجهه «امیر» و «حبیب»، آب و رنگ خاصی می بخشد، بگذریم، باید اذعان کرد که این بار، «پولا د کیمیایی» (در نقش امیر) یکی از دشوارترین نقش های دوران بازیگری اش را برعهده داشته است. امیر در موقعیت پر از تضاد و تناقضی، حضور دارد که میان نقشی که بر عهده او گذاشته می شود و شخصیتی که به طور متعارف در فضای فیلم برای او طراحی شده است سرگردان است در اصل، درست شبیه جنگاوری است که یک تنه، با لباس دامادی ! تیغ در کف وارد عرصه کارزار می شود! حتی به تصویر کشیدن همین تناقض ظاهری نیز در فیلم، کنایه ای آشکار بر این حقیقت تلخ است که آدم های جامعه امروز حتی در هنگامه شادمانی و سرخوشی نیز، برای حفظ «هویت» و «غیرت» خویش، باید دلی پرخون داشته باشند! (پایان غیر شفاف فیلم نیز تاکیدی بر همین روحیه موجود در جامعه است.) توزیع نقش های کوتاه، اما گرم و گیرا، میان بازیگران فیلم، از حمیدرضا افشار (عبد) گرفته تا محمد رضا فروتن (آقای نکویی) و نیکی کریمی و شقایق فراهانی... همه و همه، باردیگر، مهر تاییدی بر این واقعیت است که در سینما، کوتاهی و بلندی نقش ها، اهمیت چندانی ندارد، مهم این است که کدام بازیگر، می تواند تصویری درست و باور پذیر از نقشی را که بر عهده گرفته است به تماشا گر فیلم ارایه دهد و از خود نقشی ماندگار در ذهن مخاطب حرفه ای فیلم، بر جای گذارد، کاری که در فیلم«محاکمه در خیابان» از عهده اکثر قریب به اتفاق بازیگران فیلم، به ویژه محمدرضا فروتن و پولا د کیمیایی، به خوبی بر می آید. کیمیایی هنوز حسرت و دغدغه حراست از «غیرت» و هویت اصیل آدم های نجیب و دلبسته میراث گذشته جامعه خود را در دل دارد و در جایی از فیلم که همه تلا ش های امیر را برای پیدا شدن سرو کله «غیرت» به تصویر می کشد، اوج این دلمشغولی را می توان به تماشا نشست. محاکمه در خیابان، فیلمی به راستی متفاوت از کیمیایی است که بی تردید، به جامعه امروز خود، نگاهی دیگر گونه دارد. این فیلمساز اگر روزگاری به دلیل پیشگامی در ترویج نگاهی نو در سینمای ایران آغاز گر موج نوی سینمای ایران به حساب آمد، امروز به گمان من، با ساختن فیلم محاکمه در خیابان در کارنامه فیلمسازی یکی- دو دهه اخیر خود، نقطه عطفی تازه و ماندگار، بر جای گذاشته است.
رفتارشناسی آدم های محاکمه در خیابان
محاکمه در خیابان بی شک امروزی ترین فیلم کارگردانی است که نشان داده است خیلی سخت از دیروز دل می کند. آدم های همیشگی کیمیایی کمترین زمان ممکنه را در فیلم به خود اختصاص می دهند و باقی فیلم در دست آدم های امروز، در خیابان های امروز با سرنوشت هایی امروزی است. تبیین بهتر این موضوع شاید از طریق رفتارشناسی آدم های این فیلم گویاتر باشد. امیر (پولاد کیمیایی) نقش اول فیلم است اما مرد اول کیمیایی نیست. او به اذعان خودش یک «بچه لات» است که از این حد فراتر نمی رود. در چنبره مناسبات امروزین، او لات و پایین شهری و مدعی، حداکثر می تواند یک آدم «عاریه» باشد. «اصل» نیست. ماشین زیر پایش عاریه است. خرج عروسی اش هم. عروس اش هم دختری است که دختر نیست، عروس عاریه. امیر شتاب دارد اما عمق و ادراک نه چندان. نه وقار یک قهرمان را دارد نه می تواند داشته باشد و نه می خواهد. کیمیایی عامدانه او را از هر خصلتی که شبیه قهرمان شود، عاری کرده که جهان امروز قهرمان نمی طلبد و جایی برای قهرمان ندارد، از این منظر این امروزی ترین حرف فیلم کیمیایی است.
کیمیایی به شکلی دقیق در همان اولین برخوردها شمای کلی از کاراکترهایش را پیش چشم مخاطب نمایان می کند. امیر در نماهایی که همان ابتدای فیلم پشت فرمان با آهنگ هایی سطحی می رقصد و به سطحی ترین شکل ممکن شادمانی اش را نشان می دهد، برای بیننده تصویری دقیق از خودش به دست می دهد. این آدم عاریه اساساً بازنده است حتی اگر فکر کند عشق را برده. او در خیابان های امروز شهر تنها به سمت باختن می راند. شاید شبیه ترین آدم به او همانی باشد که در نگاه اول دور به نظر می رسد؛ عبد، اما شهر امروز کنار هم چیدن همین تناقضات عجیب است و به همین خاطر است که در چنین شرایط پارادوکسیکالی عبد و امیر باید همسفر و کنار هم باشند نه امیر و حبیب که دوست دیرینه اند. و باز باید عبد و امیر نگاه و سلیقه و عشق شان یک زن باشد، این همه اشتراک در عین افتراق ظاهری. و این نیز از عناصر نگاه امروزین فیلمساز است و اساساً از همین روست که امیر نه حرف رفیق 20 ساله اش که سرانجام حرف آدمی مثل عبد را قبول می کند چرا که در اصالت سنجی این آدم ها با او هم داستان تر است تا حبیب، که عبد هم یک آدم عاریه دیگر است. حتی شغل عبد هم اصیل نیست. او بارها تکرار می کند راننده نبوده. این کاره نیست. والا راننده یی که بخواهد 30 سال رانندگی کند و مسافر بنشیند در ماشینش و بتواند سلامت به کارش ادامه بدهد حتماً چشم های سلامتی می خواهد که این اتفاقاً پاشنه آشیل عبد است که چشم ناپاک دارد و در این ماخولیای خیابان های شهر این آدم عاریه می نشیند کنار امیر و امیر هم حرف او را می خواند. عبد هم بازنده است که زندگی اش را و خانواده را باخته. مثل دوست نکویی که دزد ناموس و شراکت و پول است و باز تازه به دوران رسیده و غیراصیل و به زبان امروز و خیابان امروز، حواس جمع، اما او هم بازنده یی بیش نیست که پول و رفاقت و عشق و سفر و... همه را می بازد. این سرنوشت محتوم کسانی است که کف همین خیابان ها حکم شکست شان صادر می شود. این نگاه تلخ کیمیایی نگاهی قهرمان گریز و به شدت امروزی است و اصلاً برای همین است که دیگر آدم ها در جزیره های بریده از زمان (مانند کافه طاووس در ضیافت) به سر نمی برند و همه چیز در بستر خیابان شکل می گیرد. زن ها نیز- که در این فیلم تلخ و دروغگو و خائنند- تنها برنده های ظاهری داستانند به بهای دروغ و این شعبده روزگار کنونی است.
در این میان تنها حبیب و نکویی آدم های همیشگی فیلم های کیمیایی هستند که کارگردان به درست برای روایت امروز، قهرمان و شبه قهرمان را کوتاه و سریع از فیلم حذف می کند اما برایشان احترام ویژه دارد. اصلاً ما آنها را مانند سایر آدم های فیلم بی مقدمه و راحت و الکی نمی بینیم. فیلمساز برای آشنایی بیننده با آن آدم ها مثلاً در یک پلان عبد و نیکی کریمی را بی مقدمه و یلخی، همزمان بر پرده می کشاند اما بر فرض برای دیدن نکویی «فروتن» آدابی خاص را رعایت می کند. برای دیدار با قهرمان، نهایت ادب و احترام در بستر منطق فیلم رعایت می شود. اساساً از آنجا که زن فیلمبردار (فرزونده که بازی خوب و روانی دارد) و دستیارش وارد ساختمان محل کار نکویی می شوند همه چیز عوض می شود. جای آن موسیقی بی بته که در ماشین امیر می شنیدیم، تصنیف دلنشین می آید که مردی در راه پله با آکاردئون می زند و می خواند. بعد ورود به ساختمان و اخت شدن چشم بیننده با سردی و غبارگرفتگی و خلوت، و بعد دری که باز می شود تا کیمیایی قاب عکس مورد علاقه اش را تصویر کند. نکویی به شمایل آدم های تنهای فیلم های وسترن نشسته در جزیره، دور از خیابان، تنها، خاطره دوره می کند. این ورود با مقدمه در این پلان خاص از میزانسن چینی دقیق و به قاعده برخوردار است. در این قاب هر شیء در هر جای کادر از بیهودگی دور است و به کاری می آید. در نمایاندن پازل کاراکتر نکویی. و این همان نکته یی است که پیشتر هم آمد و دقت فیلمساز و اصرار او است برای شناساندن شخصیت های فیلمش در همان نخستین نماها.
چنان که بی تعهدی و دروغگویی عبد در همان فصل نخست حضورش رخ نمون می شود آنجا که به یکی قول می دهد تا یک ساعت دیگر برگردد اما بلافاصله که مسافری برای فرودگاه امام پیدا می کند با پولی خوب بدون در نظر گرفتن ترافیک و زمان، قید قولش را می زند و به زبان امروزی بی خیال ماجرا می شود که این منطق امروز خیابان های شهر است. نکویی (با بازی درخشان فروتن که بی شک در کارنامه اش ماندگار خواهد شد) وقار دارد. در تک تک حرکاتش این مساله لحاظ شده. از عصبیتی که فروتن در سایر نقش هایش برای فیلم های کیمیایی دارد خبری نیست. جایش یک متانت مردانه و یک خستگی تلخ اما دلپذیر نشسته. او حتی اهل درگیری هم نیست، از کنار دعوای خیابان به بی تفاوت ترین شکل ممکن به سرعت می گذرد که آدم خیابان نیست و جایش به همین دلیل در فیلم تنگ است و خودش هم می گوید که حالش از زندگی در این وضعیت به هم می خورد و قصه اش سریع کوتاه می شود.
حبیب هم آدم مورد علاقه کیمیایی است. (با بازی حامد بهداد) او هم حضوری کوتاه اما اثرگذار دارد.
کیمیایی برای آشنایی او با تماشاگر هم تمهیدات می چیند. کلی تلفن و تماس و جست وجو و بعد، آن کلوزآپ تاثیرگذار. حبیب حرف راست را می زند و شکل رفاقت و غیرت است اما خیابان های امروز به حرف او یا می خندد یا وقعی نمی نهد حتی اگر طرف مقابلش امیر باشد که ترجیح می دهد حرف دختر و عبد را بپذیرد و حتی سراغی از پزشک زنان - که عروسش آنجا بچه کورتاژ کرده - نگیرد اما حرف حبیب را از ذهن پاک کند.
نکته قابل ذکر دیگر این است که فیلمساز زمان عمده فیلم را به آدم هایی می دهد که آدم های او نیستند اما راویان درست امروز خیابان ها هستند. آدم های کیمیایی در چند فیلم اخیرش (حکم، رئیس و همین فیلم آخر) به لحاظ پیشینه شناسی بیش از آنکه وامدار قهرمانان وسترن باشند شبیه بدمن های فیلم های گنگستری هستند. در این میان، فیلمساز سعی دارد وقار و تنهایی وسترنی قهرمانش را، دست نخورده برای آدمی مثل نکویی حفظ کند. (به یاد بیاورید نمای اولین دیدار با نکویی را که بسیار در فیلم کلیدی است.)
به رغم آنکه در فیلم، همه آدم ها شباهت در سخن گفتن دارند اما فیلمساز - نویسنده، واژه هایی خاص را تنها در قاعده کلام قهرمان هایش برازنده می بیند مثلاً کلمه غیرت را تنها حبیب و نکویی به کار می برند و همان حس را اگر قرار باشد امیر بیان کند می گوید حسودی، و از این دست تمهیدات در فیلم مکرر است. مجمل آنکه محاکمه در خیابان را باید امروزی ترین فیلم کیمیایی دانست. این به معنای خوب ترین، بدترین، دلنشین ترین یا هیچ ترین دیگری نیست. ادعای فیلم به اندازه چیزی است که نمایش می دهد.