غزل جدی امروز
چه كساني از غزل جدي امروز مي‌گويند؟
 
تاريخ : چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۱۶
به جاي مقدمه:
«پذيرفتن نيما به اين معني نيست كه شاعر، خود را مقيد كند كه در قالب نيمايي شعر بنويسد، چه اين خود قيد ديگري است و نيما هرگز چنين نمي‌خواست. ارج كار نيما در اين است كه ارزشهاي نيكوي گذشته، در شعرش نفي نشد. نيما دريچه‌اي ديگر به روي شعر فارسي گشود و گرچه، اين دريچه در لحظه‌اي گشوده شد كه شعر فارسي، به راستي خناق گرفته بود، اما اين هرگز به آن معني نبود كه بايد همة دريچه‌هاي ديگر بسته شود. مگر نه اينكه شعر، آزادي است و مگر نه اينكه مقيد كردن شاعر در يك قالب، گيرم، قالب آزاد، خود به نوعي ديگر، سلب آزادي از شعر است؟»1
در ويژه‌نامة غزل مجلة شعر شمارة 46 «گفت‌وگويي با پانزده شاعر نوپرداز پيرامون غزل اكنون» تحت عنوان «از بيرون به درون» منتشر شد. توضيح و عنوان مطلب، نكته‌سنجانه است به ويژه اينكه به جاي «دربارة» از «پيرامون» استفاده شده است. اما با توجه به پيش‌گفتار مطلب، چند سؤال مطرح مي‌شود: آيا تمام اين شاعران مطرح و شناخته‌شده و مهم‌تر از آن نوپرداز هستند؟ آيا به صرف اينكه كسي شعر آزاد مي‌گويد، نوپرداز هم هست؟ ضرورت وجودي غزل را آفريننده و مخاطب آن مشخص مي‌كنند يا ديگراني كه بدون دليل روشني، ناآگاهانه آن را نفي مي‌كنند؟
در اين گفت‌وگوها بعضي جانب انصاف را رعايت كرده‌اند و جاي بحثي نيست اما بعضي ديگر، مورد بحث بودند كه به آنها اشاره مي‌كنم:
آقاي محمد آزرم گفته است: «غزل به عنوان يك قالب شعري، ضرورت خود را از دست‌ داده اما تغزل به عنوان مفهومي كه مدام در حال تغيير و تحول است و با مفاهيم ديگر دچار آميختگي و اختلاط مي‌شود همچنان يكي از محدوده‌ها و فضاهاي شعرساز شعر فارسي باقي مانده است»…
اينكه غزل، ضرورت خود را از دست داده حرف تازه‌اي نيست و پيش از اين از زبان شاعراني تأثيرگذار، به شكل افراطي‌اش شنيده شده است اما بعد از آن غزل‌سراياني آمده‌اند كه توانسته‌اند در اين قالب، شعرهايي بگويند كه براي ادبيات امروز، ضروري بوده است و اگر در قالب غزل سروده نمي‌شد، ضرورتي نداشت. براي مثال مطلع غزلي از حسين منزوي را بررسي مي‌كنم:
نام من عشق است آيا مي‌شناسيدم؟
زخمي‌ام، ‌زخمي سراپا، مي‌شناسيدم؟
در اينكه اين بيت، حرف تازه‌اي زده است ترديدي نيست زيرا دست كم دريچه‌اي ديگر به توصيف عشق (كه از هر زبان كه مي‌شنوم نامكرر است)‌گشوده است. يادآوري مي‌كنم كه تمام اين حرفها را مي‌شد در قالب ديگري هم گفت اما با شرحي كه خواهم داد، بهترين قالب براي درون‌مايه و حتي زبان اين شعر، قالب غزل است چرا كه قواعد شعر كلاسيك، ضرورت اين شعر را افزايش داده است:
قالب را از آن سلب مي‌كنيم:
مثلاً: نام من عشق است آيا مرا مي‌شناسيد؟
سراپايم زخمي زخمي است مرا مي‌شناسيد؟
و حتي آزادتر:
نام من عشق است و سراپايم زخمي زخمي است آيا مرا مي‌شناسيد؟
و به هر شكلي كه مي‌توانيد اين شعر را از بند!! عروض و قافيه و رديف آزادتر كنيد، چه باقي مي‌ماند؟ ضرورتش چيست؟ اما در اين شعر، رمز ضرورت، دقيقاً رديف و قافيه و وزن است؛ رديف در اين شعر، پرسشي است كه در پايان دو مصرع اول و بيتهاي بعدي تكرار مي‌شود اگرچه در بعضي بيتها به خبري و تعجبي تبديل مي‌شود.
«مي‌شناسيدم؟» در واقع مركز اين شعر است كه تمام كلمات را به سمت خود مي‌كشد و آيا عشق همان شناختن نيست كه در جهان امروزي مورد ترديد است؟ و اينكه آخر قافيه، صداي «آ» است و تداعي‌گر دردي‌ است كه در شناختن است. دلايل ديگر بماند … در اين شعر، قالب، نه تنها شاعر را در بند خود گرفتار نكرده است حتي به كمك او نيز آمده است.
نكتة مهم دربارة غزل و تغزل اين است كه بسياري اوقات در قالب غزل، تغزلي وجود ندارد:
شعاع درد مرا ضربدر عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد2
يا:
يك متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم
يك متر و هفتاد صدم از شعر اين خانه‌ منم3
در ادامة به دوستان غزل‌سرايي اشاره و آنان را به دو گروه تقسيم كرده است؛ يكي گروهي كه به قواعد كلاسيك و روح تغزل وفادار مانده‌اند و گروه دوم كساني كه با رعايت قواعد كلاسيك، پشت سر شعر آوانگارد حركت مي‌كنند و با فاصله‌اي بعيد …
اما بايد از ايشان پرسيد كه با چه معياري اين تقسيم‌بندي را انجام داده است؟
غزل امروز، بيشتر در زبان مخاطبان جريان دارد و لزوماً در كتاب‌فروشيها يافت نمي‌شود. شاهد اين هستيم كه حجم عظيمي از فضاي مطبوعات تخصصي شعر، به وسيلة آزادنويسان قرق شده است؛ فضايي كه در حاشية آن از غزل‌سرا دعوت مي‌شود كه براي بالا بردن ارزش ادبي جلسه، پشت تريبون، غزل بخواند و بعد از خواندن، از او مي‌خواهند كه غزلهايش را براي انتشار در مجله، به آنان تقديم كند و وقتي كه منتشر نمي‌كنند، بدون آنكه غزل‌سرا شكايتي داشته باشد، جواب سؤال نپرسيده را اين‌گونه مي‌دهند: «با انتشار غزلهاي شما در مجله، تمام حرفهاي نيما زير سؤال مي‌رود». از اين‌گونه براي بعضي غزل‌سرايان، بسيار اتفاق افتاده است. پس قضاوت آقاي آزرم بر اساس نخواندن و نشنيدن است و اين نمي‌تواند قضاوت عاقلانه‌اي باشد.
در ادامه اين سؤال مطرح مي‌شود كه منظورشان از شعر آوانگارد (پيشرو!) چيست؟ آيا اگر شاعري همة قواعد را در هم بشكند و سالها اين شيوه را تكرار كند لزوماً پيش‌رو است؟‌ آيا به شعرهايي كه از روي تئوريهاي‌!! ترجمه‌شده، نوشته مي‌شود (سروده نمي‌شود) و فقط كلماتش از دايرة لغات زبان فارسي است مي‌توان شعر پيش‌رو گفت؟ و جالب اينجاست كه تمام قواعد و تكنيكها و شيوه‌هاي نحوي… (البته شيوه‌هاي آگاهانه)‌ كه ظاهراً تازه كشف شده‌اند بدون استثنا (تأكيد مي‌كنم)، در آثار غزل‌سرايان ادبيات كلاسيك و غزل‌سرايان امروزي موجود است و بايد زحمت كشيد و خواند. بسياري از آزادنويسان از ادبيات كلاسيك جز اندكي نمي‌دانند پس چطور مي‌توانند از چيزي كه خوب نمي‌دانند پيش‌ر‌َوي كنند؟‌ اگرچه پس از آنكه آموزش شعر پيش‌رو به پايان رسيد، تازه دريافتند كه خواندن ادبيات كلاسيك، ضروري است، اما كاش استادانشان قبل از راه‌اندازي، بر سر در كارگاهشان مي‌نوشتند: «هر كس كلاسيك نمي‌داند وارد نشود!» اما غزل‌سرا از نخست با ادبيات كلاسيك آميخته است و البته كه فاصله‌اش از كلاسيك نخوانده‌ها بايد خيلي بعيد باشد!
ايشان در ادامه اشاره كرده‌اند كه غزل امروز به يك سيستم رمزگشايي تبديل شده است … (اميدوارم منظور ايشان از غزل امروز، ‌نوع نامشروع آن نباشد كه بيشتر در دنياي مجازي اينترنت ديده مي‌شود و تبديل به يك وسيله شده است تا هر كسي را كه از عروض و قافيه چيزي مي‌داند وارد غزل كند!!) تا رمزگشايي را چگونه تعريف كنند! آيا نمي‌بينيم كه پس از قرنها از شعر حافظ و مولانا و… رمز جديدي گشوده مي‌شود؟ اگر در غزل امروز مجبور به رمزگشايي هستيم آيا نشان‌دهندة موفقيت غزل‌سرايان روزگار ما نيست؟
ايشان همچنين از بحران مخاطبي گفته است كه غزل امروز دارد كه مي‌تواند با وارد شدن قواعد كلاسيك به ترانه برطرف شود…
نخست بايد گفت كه شعر و ترانه، دو حوزة جدا از هم هستند اگرچه گاهي در هم مي‌آميزند اما اگر فرض كنيم كه ايشان قصد كوچك‌نمايي و بازاري كردن غزل را نداشته‌اند و منظورشان شعر و موسيقي ناب بوده است، پرسشهاي زير مطرح مي‌شود: بحران مخاطب را چه كساني ايجاد كرده‌اند؟ كساني كه ناآگاهانه نحو را مي‌شكنند بدون آنكه به بهاي شعر بيفزايند و چه‌بسا از آن مي‌كاهند.
كساني كه شعر را در قالب جدول به مخاطب مي‌دهند و مخاطب درمانده، بعد از حل جدول برايش هيچ رمزي گشوده نمي‌شود. كساني كه با انتشار مجموعه‌هايي كه حتي يك شعر ضروري هم نداشته، شاعران ديگر را نيز كه شعرهايي ضروري دارند قرباني همان بحران مخاطب كرده‌اند. بحراني كه بعضي آزادنويسان كه اصلاً شاعر نبوده‌اند، به سر ادبيات آوردند. بحراني كه با تأسيس كارگاهها و به كارگيري كارگران ناشي و هدر كردن، ‌‌غير مستقيم، ‌بسياري از استعدادهاي شعري،‌ دامن زده شد و حاصلش ناگفته پيداست.
ايشان در انتها از غزلي موسوم به پست‌مدرن! صحبت كرده است كه چندان جاي بحث ندارد و بهتر است دربارة آن در حيطه‌هاي روان‌شناسي و جامعه‌شناسي و تكنولوژي بحث شود.
خانم پگاه احمدي گفته است كه از خواندن خيلي از غزلها به عنوان تفنن شاعرانه لذت مي‌برد …
در اين مورد بايد بگويم كه اگر خواندن غزل براي ايشان تفنن است براي غزل‌سراي جدي امروزي، يك شيوة سرودن است كه احتياج به كاغذ و خودكار و گوشه‌اي دنج دارد و همچنين نيازمند تسلط بر ادبيات كلاسيك فارسي است و به هيچ‌وجه تفنن نيست. كسي كه به شهادت خودش «بر ديوار خانگي تحشيه» مي‌نويسد و مادرش «فردوسي ا‌ست و ادبيات فارسي درس مي‌دهد» بعيد است كه شعر را تفنن بداند حتي اگر در حد خواندن باشد!
آقاي شمس لنگرودي در آوردن مثال از غزل نو، غزل فروغ را مثال زده است با اين مطلع:
چون سنگها صداي مرا گوش مي‌كني
سنگي و ناشنيده فراموش مي‌كني
آوردن اين مثال، مرا ناچار كرد تا تصور كنم كه يا ايشان خواسته‌اند صرفاً از فروغ ياد كنند يا نام هوشنگ ابتهاج (سايه) را فراموش كرده‌اند و يا اينكه اصلاً غزلهاي بعد از نيما را نخوانده‌اند. اما از آنجا كه ايشان تاريخ تحليلي مي‌نويسند پس بهتر از همه مي‌دانند كه ماجراي غزل سايه چيست.
آقاي ضيا موحد گفته است: ‌«گاهي تفنني غزل مي‌گويم اما اگر بخواهم كار جدي بگويم شعر نو مي‌گويم.»
در پاسخ بايد بگويم كه غزل‌سراياني هستند كه جدي‌جدي، غزل مي‌سرايند و بعضي‌شان حتي گاهي،‌ جدي‌جدي شعر آزاد مي‌گويند پس بهتر است كه آقاي موحد از تفنن دست بردارند و كاري جدي براي شعر نو صورت دهند تا از ورطة بحراني كه براي مخاطب ايجادشده بيرون بيايد.
ايشان در ادامه غزل را به اسب تشبيه كرده است كه با وجود زيبايي‌اش در جهان پ‍ُرسرعت امروزي كاربردي ندارد…
البته اينكه در آوردن مثل براي غزل، از اسم حيوان استفاده مي‌كنند، موضوع ناشنيده‌اي نيست اما در واقع اين مقايسه، چه منطقي دارد؟ در اين مثال، وجه تشابه چيست؟ سرعت؟ يعني غزل را نمي‌شود با سرعت خواند يا نوشت؟! يا شعر آزاد،‌ مثل يك اتومبيل پيشرفته يا هواپيما، پ‍ُرسرعت است؟! واقعاً وجه تشابه بين كدام «دو چيز» است؟ اگرچه جهان امروز پ‍ُرسرعت است ولي دليل نمي‌شود كه لزوماً شاعر، شعرش را مثلاً در مترو بنويسد! يا اينكه بين ساعات اداري آن را تايپ كند! تنها منطقي كه اين مثال مي‌تواند داشته باشد اين است كه امروزه به خاطر سرعت زندگي روزمره،‌ امكان سرودن يا خواندن شعرهاي بلند و بسيار پيچيده، كم است. پ‍ُرسرعت بودن جهان امروز، دليلي بر نسرودن يا جدي نگرفتن غزل نيست. اما اگر فرض كنم كه اسب، مثال مناسبي است و هيچ غرض ديگري در مثال نبوده است بايد اضافه كنم كه ممكن است ما از ديدن كسي كه سوار بر اسب در خيابان مي‌رود تعجب كنيم اما نمي‌توانيم انكارش كنيم مگر آنكه چشمهايش را ببنديم! ضمناً اسب، ‌غير از زيبا بودن، سمبل نجابت نيز هست و ديگر اينكه بعضي از اسبهاي امروزي بسيار گران‌تر از اتومبيل هستند! و چرا باور نكنيم كه اسب پرنده هم وجود دارد!؟
آقاي هيوا مسيح، گرچه از غزل سيمين بهبهاني صحبت كرده‌اند اما با اين حال پرسيده‌اند كه غزل امروز چه كرده است؟ و چه چيز تازه‌اي توانسته به جهان غزل اضافه كند؟
ما نمي‌توانيم منكر آن شويم كه سيمين بهبهاني افقهاي جديدي در غزل گشود بگذريم از اينكه آقاي مسيح، گويي حسين منزوي را نمي‌شناسند يا از آوردن اسم ايشان امساك مي‌ورزند. اما جالب است كه از غزل‌سراياني نام برده‌اند كه با هيچ معياري در كنار يكديگر قرار نمي‌گيرند! مثلاً آقاي قيصر امين‌پور و آقاي قزوه!
آقاي شاپور جوركش گفته است «در آن دسته از شعرهاي امروز كه در قالب سنتي سروده شده‌اند، تا به حال نديده‌ام كه مضموني بلند و انساني بتواند مجال بروز داشته باشد. البته كارهاي كوتاه و كارگاهي و گاه تهييجي در حد شركت در جشنواره‌ها و كنگره‌ها صورت گرفته و به نظر نمي‌رسد افق روشني را به سوي آينده باز كند.»
بايد بگويم كه نديدن دليل بر نبودن نيست. بديهي است دست كم در سي سال اخير غزل‌سرايان قدرتمندي به ظهور رسيده‌اند و برخي نيز به ظهور خواهند رسيد و شعرهايي كه از اين غزل‌سرايان بر سر زبانها افتاده است داراي مفاهيم بلند و انساني است. زيرا غزل، مخاطبان سختگيري دارد و سختگيري آنها به اين دليل است كه پيشينية غزل فارسي بسيار عظيم و عميق است.
اگر غزلي در جشنواره‌اي مقامي به دست مي‌آورد و به مدد رسانه‌ها! به سمع و نظر ايشان مي‌رسد، لزوماً دليلي نيست بر اينكه آن غزل، معيار شناخت غزل جوان امروز است، بگذريم از اينكه صلاحيت داوران اين جشنواره‌ها در مواردي، ‌مورد ترديد است.
از اينها كه بگذريم …
در اينكه از نيما و بعد از نيما شعرهاي ضروري و ارزشمند به ادبيات افزوده شد شكي نيست اما اين سؤال مطرح مي‌شود و كسي بايد به آن پاسخ دهد كه آيا به مدد ترجمه‌هاي شعرها و رمانهاي غربي نيست كه جرقة شعر نو زده شد؟ و به مدد تئوريهاي غربي، جرقة شعرهاي حتي آزادتر؟
نيما و شاملو برگهاي مهمي از ادبيات امروز هستند. اما در قالب كلاسيك هم نوشته‌اند كه هيچ ‌كدام آثار برجسته‌اي نيست. قصد من از بيان اين مطلب به هيچ‌وجه اين نيست كه معيار شاعر بودن توانايي سرودن در قالب كلاسيك است:
بعضي از شاعران نوپرداز، در قالب كلاسيك نيز موفق بوده‌اند (فروغ و اخوان و… ) ‌و اگرچه در شعر امروز بسيار تأثيرگذار بودند اما هيچ‌گاه درصدد نفي بي چون و چرا برنيامدند. اما سؤال اين است كه چرا بسياري از جريانهاي نو را شاعراني كه ناتوان از سرودن به شيوة كلاسيك (البته از نوع ضروري‌اش) هستند پايه‌گذاري كرده‌اند؟
نكتة مهم اين است كه: غزل‌سرا، شاعري‌ است كه غالباً (نه قالباً) غزل مي‌سرايد و درصدد انكار قالبهاي ديگر شعر نيست اما بعضي آزادنويسان همچنان آب در هاون مي‌كوبند …


به جاي مؤخره:
سعدي در كتاب گلستان حكايتي دارد كه در آن با دوستانش راهي حجاز مي‌شوند در راه با هم بيتهايي را زمزمه مي‌كنند. اما عابدي در مقام انكار برمي‌آيد و منكر حال درويشان مي‌شود تا اينكه به جايي مي‌رسند كه كودكي را مي‌بينند كه آوازي مي‌خواند. با شنيدن آن شتر عابد به رقص درمي‌آيد و عابد را مي‌اندازد …
سعدي خطاب به عابد، عباراتي مي‌گويد كه يكي از آنها اين است:
اشتر به شعر عرب در حالت‌ است و طرب
گر ذوق نيست تو را كژ طبع جانوري


 


پي‌نوشت:
1. حسين منزوي، مجلة تماشا، سال دوم شماره 66، 8 تيرماه 1351.
2. بيتي از قيصر امين‌پور.
3. بيتي از سيمين بهبهاني.
کد خبر: 7710
Share/Save/Bookmark