نگاهی به فیلم «یک پلیس» ساخته «ژان پیر ملویل»؛
مرگ «بلوند» است
یک پلیس علاوه بر اینکه نوآر است در خود مینیمالیستی غیر قابل انکار از نئورئالیسم ایتالیا دارد.
تاريخ : سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۱۳
این آخرین اثر ملویل قبل از مرگ در سن 55 سالگی و بر اثر حمله قلبی است و بسیاری از ویژگی هایی که او را برای طرفداران فیلمهای جنایی در حالت کلی و نوع فرانسوی در حالت خاص، محبوب کرده، در خود دارد. هر چند یک پلیس در میان آثار کلاسیک ملویل جایی ندارد اما تجربه لذت بخشی است. همانطور که در تمام آثار کارگردان ارتباط و همدستی بین پلیس و جنایت کاران سروکار داریم در این فیلم هم با آدم های منحصر به فردی طرفیم، مردان سختی که بعد از آزادی پاریس لبخند نزده اند.
«مارک»، «لوئی» و «پل» با ریاست «سیمون» به بانکی در یک شهر ساحلی در فرانسه دست برد می زنند. طی سرقت مارک با شلیک یکی از کارکنان بانک مجروح می شود. گروه پولها را در جنگلی دفن و «مارک» را در یک کلینیک پزشکی در پاریس مخفی میکنند. سیمون صاحب کابارهای است، بعد از سرقت لوئی و سیمون سر کار خود بر می گردند، پل هم سرغ همسرش می رود که چیزی از ماجرا نمی داند.
«ادوار کولمن(آلن دلون)» بازرس پلیس که، مبارزه با قاچاق هروئین را در محله های اطراف شانزه لیزه بر عهده دارد، قصد پیگری سرقت یاد شده را می کند. از آن طرف گروه سارقان در تلاشند تا دست به سرقت یک محمولهی هروئین بزنند. کولمن با «کتی» دوست سیمون(دونوو) رابطه برقرار میکند. «کتی» با نقشه گروه و از ترس افتادن مارک در دستان کولمن با لباس پرستاری سراغ او میرود و او را به قتل می رساند.
جسد «آلبوآ» یافته میشود، کولمن از طریق خبرچینی که در کافه خبردار میشود که محمولهای از هروئین با قطار به ایتالیا فرستاده میشود و خیالش راحت است که پلیس در مرز تبهکاران را خواهد گرفت. اما «سیمون»، «لویی» و «پل» طی یک سرقت ماهرانه با هلیکوپتر محموله هروئین را سر راه میدزدند…
در این فیلم هم شما عناصر ملویلی را می یابید، محیط سرد و بی طرفانه، سکوتی با حداقل دیالوگ، صحنه های سرقت طولانی و برنامه ریزی شده، شخصیتهایی که از نظر اخلاقی مبهم هستند. شخصیتهای اصلی در فیلمهای نوآر معمولا سرخورده و قانون شکن اند، در تلاش اند تا گذشته خود را فراموش کنند. امید کمی برای آینده دارند، در نوعی غم فرورفته اند و گرفتار در پیچ و خم شهری هستند که هیچ راه فراری ندارد. فیلم علاوه بر اینکه نوآر است در خود مینیمالیستی غیر قابل انکار از نئورئالیسم ایتالیا دارد. صدای محیط، توالی ریل تایم و مولفه های مستندگونه از نشانه های این امر هستند. این فیلم دقیقا از آن آثاری است که روی کارگردانانی چون «نیکلاس ویندینگ رفن»، «میکا و آکی کوریسماکی»، «جوئل و ایتان کوئن»، «مارتین اسکورسیزی»، «مایکل مان»، «والتر هیل»، «کوئنتین تارنتینو» و بسیاری دیگر تاثیر گذاشته است.
دلون پس از یک دهه پس از «ظهر ارغوانی» در این فیلم حضور دارد و هنوز هم در کانون توجه است. او با خود همان صورت «سامورایی» را در این فیلم هم دارد. کمی زمخت است و در رفتار با دیگران دچار به نوعی سادیست و خودشیفتگی به نظر می رسد. «سرنا» در مقابل دلون متفکرتر و انعطاف پذیرتر به نظر می رسد، او به انسانهای اطرافش آگاهی بیشتر دارد. صرف نظر از نام فیلم، داستان فقط درباره یک پلیس نیست بلکه درباره پلیس و خلافکاری است که با هم آشنا هستند، ولی در دو مسیر متفاوت قدم بر می دارند. آن دو همزاد یکدیگرند و دل در گرو عشق کتی دارند. مشکل فیلم اینجاست که شخصیت هر دو مرد مبهم است. کولمن چند روز خوب را پشت سر می گذارد اما به سختی احساس پیروزی می کند. چرا؟ سیمون کسب و کار موفقی دارد اما مشخص نیست چرا به دو سرقت دست می زند، انگیزه او به درستی توضیح داده نمی شود.
در سکانس پایانی شاید گمان کنید کتی بین انتخاب یکی از دو مرد مردد است، اما اینطور نیست. او انتخاب خود را کرده است. پاسخ را می توان در دیالوگی که کولمن، بعد از شلیک به سیمون، به همکار خود می گوید، یافت: «مطمئن نبودم می خواد خودکشی کنه». کتی انتخاب خود را کرده است.
ی/پ