این اولین باری نبود که منظر تاریک و گوتیک وار برتون او را از پروژهها بیرون میراند. بعد از بتمن سال ۱۹۸۹ که بسیار عالی بود، برادران وارنر کلید ساخت یک چندگانه از بتمن را به «برتون» دادند. «بتمن باز میگردد» سال ۱۹۹۲ بیشتر فیلمی خواب آلود و پوچ بود، چند فیلم دیگر او هم همینطور بودند. مخاطبان تا حدودی ناامید شدند و برادران وارنر به «جان پیترز» دستیار تهیه کننده اجازه دادند تا این نابغه پر مو را اخراج کند، نتیجه کار را هم که همه می دانیم...
بعد از فیلم میلیارد دلاری «آلیس در سرزمین عجایب» در سال ۲۰۱۰، هیئت مدیره دیزنی شروع به فرستادن هدایایی به خانه برتون کردند و از او درخواست کردند تا برگردد و برایشان فیلم دیگری-هر فیلمی- بسازد. جالب خواهد بود اگر تصور کنیم که او فیلم بلند «فرانکن وینی» را به خاطر علاقه شدید خود به انتقام انتخاب کرد. برتون نقاشیها، دنیا و کاراکترهایی که مدتها پیش خلق کرده بود را دوست داشت و میخواست آنها را بیشتر کشف کند. نتیجه کار شد، اولین انیمیشن سه بعدی سیاه سفید. اما اولین چیزی که هر کسی دوست دارد بداند این است که آیا «تیم برتون» بعد از ۳۰ سال از، از دست دادن شغل خود در دیزنی رفع اتهام شده است یا نه؟
آیا میتوانید راجع به اخراجتان از دیزنی و اینکه میگفتند «فرانکن وینی» بسیار گران و ترسناک است، صحبت کنید؟
دشوارتر از واقعیت به نظر میرسد. اولا، آن قدرها هزینه بردار نبود. ثانیا، آن قدرها ترسناک نبود. دست آخر هم اینکه، من اخراج شدم؟ بگذارید این گونه نگاه کنیم، در آن زمان من دیگر برای دیزنی کار نمیکردم. این طور نبود که من در دفتری بزرگ با یک مدیری باشم که بگوید: «بسیار ترسناک است، بسیار گران است، تو اخراجی!!» این گونه نبود.
چه قدر از کودکی شما را در «فرانکن وینی» میبینیم؟
قطعا تکهای از خاطراتم بود. سراغ طرحهای خود که کشیده بودم رفتم و سپس شروع به فکر کردن در مورد «بربنک» کردم، جایی که بزرگ شده بودم. سعی کردم که ساختار معماری آن را شبیه به آنجا بسازم. سعی کردم همه کسانی را که با آنها بزرگ شدم به یاد بیاورم، معلمها و بچهها. جالب بود که همه چیز را به نوع مشخصی با محیط و جوی که به یاد دارم ارتباط دادم. تمام آن المانها، توانایی انجام دادنشان به عنوان انیمیشنی ۳ بعدی و سیاه سفید، حس یک پروژه کاملا متفاوتی را داشت.
آیا «اسپارکی» سگ جزو همان المانهایی است که شما از کودکی به دست آوردید؟
بله، همیشه اولین رابطهتان است. اگر حیوانی خانگی داشته باشید، رابطهای بسیار قوی وجود دارد، بسیار ناب است و بی قید و شرط. سگ من هاری داشت و به این معنا بود که قرار نبود زیاد زنده بماند.
او مدتی طولانی زنده ماند، اما به یاد میآورم که حس میکردم زیاد زنده نمیماند. و ایده اصلی از همین جا آمد. آن احساس رابطه و نیز این حس که قرار است از دستش بدهی. از اینجا بود که ایده فرانکشتاین آمد، ایده اینکه چیزی را زنده نگه داری یا چیزی را برگردانی. که ارتباطی اصلی با آن دو حس دارد.
آیا موضوع آن برای فیلمی از دیزنی کمی سنگین نیست؟
مردم فراموش کردند که هر افسانهای میمیرد. به فیلم «بامبی» نگاه کنید. یا فیلم «شیرشاه»، پدر میمیرد و عمو در صدد کشتن برادرزاده بر میآید، و فیلم درجه بندی G قرار دارد. و وقتی شما بچه هستید، به نوعی باید با این قضیه کنار بیایید، چه پدربزرگ یا مادر بزرگ باشد یا یک حیوان خانگی یا هر چیز دیگری. خیالی و عجیب است و به همین خاطر من فکر میکنم «فرانکن وینی» بسیار خوب است. من همیشه احساس راحتی میکنم چرا که بچهها بسیار باهوشند.
چه چیزی را درباره «استاپ موشن» دوست دارید؟ و چگونه به شما کمک میکند تا تصورات ویژه خود را درک کنید؟
یک چیز دست ساز در مورد این انیمیشن وجود دارد و چیزی درمورد انیماتورها که یک شئ ای بیجان را میگیرند و به آن زندگی میبخشند، درست شبیه خود فرانکشتاین. چنین چیزی بسیار زیبا و در عین حال ساده وخام در این مورد وجود دارد.
ما نمیخواستیم که خیلی ساده باشد، میخواستیم حس این را بدهد که «انیمیشن استاپ موشن» است. فکر میکنم امروزه شما تقریبا نمیفهمید که فیلم استاپ موشن است یا اینکه با کامپیوتر پویا نمایی شده. پس مهم بود تا از کیفیت نسبتا زمخت استاپ موشن پشتیبانی کنیم.
چگونه از چشم انداز کودکانه خود نگهداری میکنید؟
مهم است که همین طور که پیر میشوید آن احساس را به یاد داشته باشید، چرا که همهشان جدید هستند، آن روحیه نگاه کردن به همه چیز به شکلی جدید. شما به زمان احتیاج دارید تا فکر کنید، به همین خاطر است که من اصلا به اینترنت نمیروم، ترجیح میدهم بعضی وقتها به فضا یا به ابرها نگاه کنم.
اینکه بچههای امروزی عاشق فیلمهای شما هستند، آیا میتواند این را ثابت کند که آنها قدر فیلمهای ترسناک قدیمی را می دانند؟
مردم همیشه عاشق فیلمهای ترسناکاند. آنها (فیلمهای ترسناک) از همان ابتدای سینما همین اطراف بودهاند. اگر به گذشته نگاه کنید حتی قبل از فیلمهای افسانهای، آنها همیشه ترسناک هستند.
وقتی شما فیلمی میسازید، به مخاطبان فکر میکنید؟
من جدا فیلمها را هدف قرار نمیدهم. دخترانی ۹ ساله داشتم که میگفتند عاشق «سوینی تاد» هستند.
آن کاملا هدف قرار دادن مخاطبان نبود...
نه، اما بچهها میدانند از پس چه بر میآیند و از پس چه چیزی نه. بعضی بچهها دوستش دارند، بعضی دیگر نه. حتی در مورد «کابوس قبل از کریسمس» مردم به من گفتند برای بچهها بسیار ترسناک است. خب، بسیاری از بچههای کوچک عاشقش شدند. وقتی بزرگتر میشوید، شروع میکنید به ترسیدن و نگرانی درباره همه چیز و یادتان میرود که وقتی بچه بودید از پس چه چیزهایی میتوانستید برآیید.
آیا میتوانید بعد از زمان زیادی که گذشته در مورد کار کردن دوباره با «وینونا رایدر» صحبت کنید (کاری که با هم انجام دادید در «ادوارد دست قیچی(۱۹۹۰)» ؟
من عاشق کار کردن با وینونا هستم، زمان زیادی با او کار کرده ام. ارتباط با آدمهایی که دوستشان دارم و قبلا با آنها کار کرده بودم خوب بود. علاوه بر وینونا در مورد «کاترین اوهارا»، «مارتین شورت» و «مارتین لاندوا» هم همین طور بود. اما وینونا فوق العاده است، او هنوز همان جذابیت را دارد و دوباره دیدنش خیلی خوب بود.
غالبا با کار کردن با همان افراد احساس راحتی بیش تری میکنید؟
بعضی وقتها، اما کار کردن با آدمهای جدید نیز جالب است. نصف افراد در «فرانکن وینی» جدید بودن و با نصف دیگر قبلا کار کرده بودم. منظورم این است که من بر اساس اینکه قبلا با کسی کار کردهام در مورد اینکه با چه کسی میخواهم کار کنم، تصمیم نمیگیرم. شما باید سعی کنید تا کسانی را بیاورید که برای پروژه مناسب هستند.
آیا شما واقعا میخواهید تا از سبک معمول خود بیرون بیایید و به سوی موضوعات ترسناک بروید که اغلب در کارهایتان استفاده میکنید و فیلمی بسازید که مردم بیدرنگ نتوانند بفهمند که یکی از کارهای شماست؟
من هیچ وقت به خودم در مورد چنین چیزی فکر نمیکنم. من از فکر کردن به چیز هایی مثل:«این سبک من است، این کاری است که انجام میدهم، این چیزی است که مردم از من انتظار دارند» اجتناب میکنم. هیچ کدام از این فکرها خوب یا مفید نیستند، مثل نقاشیهایم است. من واقعا نمیتوانم سبک آنچه را که میکشم تغییر دهم. نمیدانم که میتوانم تغییر کنم یا نه، چرا که اصلا به آن فکر نمیکنم.
حامد روحبخش