شرمنده ام که همّت آهو نداشتم
نگاهی بر سروده‌های شاعران در سوگ امام هشتم شیعیان(ع)؛
شرمنده ام که همّت آهو نداشتم
شیعیان ایرانی به خاطر ارادت خاصی که از دیرباز به ائمه اطهار داشته اند و از آنجا که بدن مطهر امام رضا (ع) در ایران به خاک سپرده شده است این دلبستگی را در سروده هایشان نشان داده اند.
 
تاريخ : دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۱۳

این سروده ها که بخشی از آن سوگ سروده هایی در غم شهادت جانگداز امام هشتم شیعیان است بسیار قابل تامل هستند.
در زیر به بخشی از آنها اشاره می شود: 

شرمنده ام که همّت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه، به این سو نداشتم
اقرار می کنم که من، این های و هوی گنگ
ها داشتم همیشه، ولی هو نداشتم
جسمی معطّر از نفسی، گاه داشتم
روحی به هیچ رایحه، خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان همیشه ام
حتی برای دیدن خود، سو نداشتم
وایا به من که با همه ی مهربانی ام
در خانواده نیز، دعاگو نداشتم
شعرم صراحتی ست دل آزار، راستش
راهی به این زمانه ی نه تو نداشتم
می شد که بندگی کنم و زندگی کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا! شما که از همه کس با خبر ترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم
خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم
دیگر سوال دیگری از او نداشتم
محمدعلی بهمنی


من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم، گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم، کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو 
علی انسانی 


سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می شود
خار ، با فیض نگاهت سرو بستان می شود
گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم
دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود
زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل
هر دو باخاک سر کوی تو درمان می شود
غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند
چون برم نام تو را آتش گلستان می شود
مردگان روح را احیاگر جان می کند
هر که جسمش دفن در خاک خراسان می شود
گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت تر
چون نگاهم بر تو افتد مرگ ، آسان می شود
در مقام رافتت این بس که نام چون تویی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود
در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود
گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود
گردش چشم تو را نازم که با ایمای آن
نقش شیر پرده ناگه شیر غران می شود
ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند
هر که یک شب در خراسان تو مهمان می شود
هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرین تو
گاه ، مجنون گاه ، خندان گاه ، گریان می شود
گر به قعر نار ، شیطان بر تو گردد ملتجی
وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود
غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته
بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود
هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام
اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود
مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن
بی نیاز از خرمن زلف سلیمان می شود
در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است
زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود
پور موشایی و در طور تو هر کس لب گشود
همکلام ذات حق ، چون پور عمران می شود
سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش
خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می شود
در هوای جرعه ای از جام سقا خانه ات
خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می شود
خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است
آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود
هر که شد زوار تو در طوس ای روی خدا
زائر ذات خدای حی سبحان می شود
آستان قدس تو دارالشفای عالم است
درد این جا بی دوا و نسخه درمان می شود
هر که از مهمان سرایت لقمه ای گیرد به دست
مهر در دستش کم از یک قرصه نان می شود
وانکه خوابش می برد در پشت دیوارت شبی
ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود
هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو
گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود
بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا
صبح عید وسال نو شام غریبان می شود
با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا
خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود
در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای
هر که با یاد غمت این جا پریشان می شود
تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد
شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود
با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو
قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود
غلامرضا سازگار


یک نفر عاشقانه می آمد، نفس کوچه ها معطر بود
روی گلدسته ها اذان می ریخت ، زائری در افق شناور بود
چند متری جلوتر آمد و بعد، رو به روی سپیده زانو زد
در مقام ((رضا)) گرفت آرام ، ((شاهدِ)) ایستگاه آخر بود
چشمهایش به سمت در چرخید ، با نگاه غریب گفت آقا
اشک او دانه دانه می غلطید ، صاف و ساده شبیه مرمر بود
دست و پایش هنوز می لرزید ،حس او را کسی نمی فهمید
گنبد زردو صحن گوهرشاد.، محو دارالشفای خاور بود
گفت آقا غریبه ام اینجا ، جان فرزند و مادرت زهرا
زخم انگور داشت چشمانش ، رنگ و رویش شبیه ساغر بود
از غریبی ِ ضامن آهو، بغض هفت آسمان ترک برداشت
نم نمک قطره قطره می بارید ، چهره ی آسمان مکدر بود
چشمهای زمین به سوز آمد ، پشت افلاک ،از غمش خم شد
آنچه بر روزگار آمد از ، فهم و اداراک ها فراتر بود
سالگرد شهادت آقا، پا برهنه نجیب و دریا زاد
روبه دروازه های مشرق و نور، موجهایی پر از کبوتر بود
سید مهدی نژاد هاشمی 



تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود
نیست فرقی بین رب و عبدِ عین رب شده
گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود
مِهر تو در سنگ هم کار خودش را می کند
شیشه در همسایگیِ عطر خوشبو می شود
تو به ما پا می دهی و ما کلیمت می شویم
لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود
دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی
دست ما هر بار سائل می شود، رو می شود
چشم جاری از تمام چشمه ها بالاتر است
آب سقاخانه هم محتاج این جو می شود
این مژه هایم اگر پیش تو باشد بهتر است
لااقل یک گوشه از صحن تو جارو می شود
پنجره پولاد تو آخر شفایم می دهد
باز هم در صحن های تو هیاهو می شود
علی اکبر لطیفیان

با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید
ناله برای کشته ی دیوار و در کشید
او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف
آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید
یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود
گاهِ سحر به جانب جانانه پر کشید
در انتظار آمدن میوه ی دلش
پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید
سینه زنان دریده گریبان پسر رسید
دستی به روی ماه کبود پدر کشید
شمس الشّموس روی زمین اوفتاده و
فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید
آه از دمی که زینب کبرایِ غم نصیب
آمد تن امام زمانش به بر کشید
با دست زخم خورده خود دختر علی
تیر شکسته از تن ارباب در کشید
گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها
آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید
حسن لطفی

کد خبر: 77689
Share/Save/Bookmark