بازخواني داستانهاي دفاع مقدس («پارههايي از: آن چه اتفاق افتاد»)
روايت مرتضي سرهنگي از خاطرات نظاميان عراقي
تاريخ : يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۰۰
خاطرهنگاري يكي از انواع ادبي است كه اگرچه در ادبيات فارسي از ديرباز تاكنون به اين گونه، توجهي نشده؛ اما در حاشيه روايتهاي كلان نظم و نثر و شعر مختصر آثاري نيز در اين حوزه به نگارش در آمده است.
به گزارش هنر نيوز به نقل از فارس، خاطرهنويسي يا گاه اتوبيوگرافي نه از آن رو كه محصول فرآيند آفرينش ادبي باشد؛ ارزشمند است (كه اگر هم اين گونه باشد بر ارزش متن افزوده) بلكه از آن جهت محل تامل و توجه است كه بازگو كننده لايههاي مياني و عميق ذهن نويسنده، شاعر يا روايتگر را نمايان ميكند. براساس مكانيزم ذهن، آن چيزي در شبكه خاطرات ثبت و ضبط ميشود كه يا اساساً در تقابل با ديدگاهها و كنش هدفمند ذهن ما به پيرامون است يا همسو با آن؛ و اينگونه است كه خاطرهنويسي مشكلي از روايت ميشود كه خوشي و ناخوشيها را نشان ميدهد.
در اثر تازه «مرتضي سرهنگي» تحت عنوان «پارههايي از: آن چه اتفاق افتاد» گزيدهاي از خاطرات نظاميان عراقي در 3 جلد آورده شده است. سرهنگي در مقدمه جلد اول مينويسد: «براي من خاطرات نظاميان عراقي جاذبه زيادي دارد. گمانم اين است چنين خاطراتي به آنچه در جنگ گذشته رسميت بيشتري ميدهد. اين نظاميان مقياسهاي تازهاي در نوشتههاي خود ترسيم كردند كه تاثيرگذاري بالايي دارد. بعضي خاطرات به قصه و نمايشنامه شباهت دارند، اما پيداست فقط براي خواندهشدن نوشته نشده، در پس آنها مجالي هم براي انديشيدن باقي است، همان مجالي كه خودشان به دست آوردند تا از او نيفورم نظاميشان بيرون بيايند و به آنچه كه ديده و شنيدهاند لباسي از كلمه و جمله بپوشانند و براي جهان انساني آنها را روايت كنند. اين نظاميان عراقي راضي نشدند از كنار تصوير شعلهور جنگ با ايران «بدون شرح» رد شوند، به همين دليل اين نوشتهها اعتبار و احترام ديگري دارند. جاذبه اين خاطرات براي من به حدي است كه در اين چند سال توانستم از لابهلاي حدود 65 عنوان كتابي كه از خاطرات عراقيها در ايران ترجمه و منتشر شده، 30 خاطره كوتاه را كه به نظرم نو و شگفت بود دستچين كنم. درباره هر خاطره هم چند سطري نوشتم به اين اميد كه دايره مجال انديشيدن را كمي بزرگتر كنم، زيرا اعتقاد دارم بدون انديشيدن به واقعه بزرگي مثل جنگ، به آساني نميتوان به نقطه مركزي آن رسيد. براي هر ده خاطره كوتاه يك جلد طراحي كردم، در مجموعه سه جلد از خاطرات نظاميان عراقي در دست شماست».
همانگونه كه از روايت گردآورنده خاطرات هم برميآيد اين خاطرات بخشي از جنگ را روايت ميكند كه اگرچه در آثار ديگري از جمله آثار مكتوب شعر و داستان يا آثار بصري مثل فيلم و عكس و هنرهاي تجسمي هم بيان شده اما مصاديق در آثار هنري بيشتر تخيلي است اگرچه ريشهاي در واقعيت داشته باشد؛ اما خاطره و البته اين خاطرات از دو جهت قابل تامل است؛ نخست از آن جهت كه تاييديهاي است براي آنچه كه ما از جفاهاي جنگ عليهمان نوشتهايم و ساختهايم؛ تاييديهاي است بر مظلوميت مردم ايران در هشت سال دفاع مقدس و سويه دوم كه تاملبرانگير است نگاه ديگر گونه به ايران و مردم ايران در جنگي است كه ما فقط مدافع بوديم.
خاطرات عراقيها در اين 3 جلد بخشي از مكشوفات را به ما مينمايد كه در تلي از خاكستر مانده بود. سرهنگي در بخش ديگري از مقدمه جلد نخست مينويسد: «اين 3 جلد روايت من از جنگي است كه دنياي قدرتمند با دست عراقيها آتش آن را روشن كرد. شايد شما با مطالعه كتابهاي خاطرات نظاميان عراقي به روايت ديگري برسيد. مهم اين است كه انديشيدن و تفكر درباره خاطرات جنگ تداوم داشته باشد».
نكته ديگري كه در باب خاطرات نظاميان عراقي در اين 3 جلد آمده اين است كه طبيعتا نبايد انتظار داشت اين آثار از «ادبيت» برخوردار باشند؛ چرا كه نگارندگان آنها اساسا نويسنده نيستند و دليل نگارش اثر توسط آنها هم دليل ادبي و خلق اثر ادبي نبوده است. در پايان يكي از اين خاطرات كه از كتاب «گردان يازده نفره» انتخاب شده را ميخوانيد:
«در آستانه سال 1984 (زمستان سال 1362) در حالي كه همچنان از آسمان برف ميباريد، واحدهاي ما به سوي منطقه «پنجوين» حركت كردند. به دليل فراواني برف روي زمين با مشكلات زيادي خود را به منطقه رسانديم. منطقهاي كه نيروهاي جمهوري اسلامي چند روز قبل بخش عظيمي از آن را آزاد ساخته و تا عمق 45 كيلومتر در خاك عراق پيش آمده بودند. اطلاعيههاي نظامي عراق براي لوث كردن اين عمليات، آمار و ارقامي خيالي و ساختگي تحويل مردم ميداد. وقتي تيپ ما به منطقه ماموريت در پنجوين و در دامنه رشته كوههاي «حديد» رسيد؛ با ديدن فاصله نيروهاي خودي با واحدهاي ايراني، دريافتم كه بيانيههاي عراق تا چه حد دور از واقعيت است، چون ايرانيها در نزديكي پنجوين موضع گرفته بودند. همان روز در حالي كه در كنار استحكامات دفاعي- خندق [كانال] آتش و سيمهاي خاردار- گشت ميزدم، ناگهان چشمم به جسد رزمنده معلولي از نيروهاي ايران افتاد. يكي از پاهايش قبلا قطع شده و پاي مصنوعي داشت. واقعا متحير و شگفتزده شدم. چيزي كه ميديدم، شبيه يك معجزه بود. مادامي كه از كوههاي بلند و صعبالعبور حديد، انسان سالم هم به آساني نميتوانست عبور كند، چه چيزي اين فرد معلول و ناتوان جسمي را وادار كرده بود كه سختيها را هيچ پندارد؟ جز ايمان به خدا و هدف مقدسش؟ ما حدود هشت ماه آنجا مانديم و در طول اين مدت هيچ تغييري در نقشههاي جنگي دو طرف ايجاد نشد، چرا كه هيچ يك از طرفين توانايي كامل براي جابهجايي و تحرك نداشتند. تنها فعاليت اين جبهه منحصر شده بود به رد و بدل كردن آتش توپخانه و انجام عمليات كوچكي مثل حمله به واحدهاي گشتي و افراد كمين كه بيشتر از سوي نيروهاي ايران صورت ميگرفت.»
نويسنده: حسن گوهرپور