مگر چند بار در تاریخ سینما اتفاق می افتد که در جشنواره کن تماشاگران فیلمی را بی وقفه ۲۲ دقیقه تشویق کنند. برای فیلم هزار توی پن این اتفاق افتاده.
فیلم داستان افلیاست، دختر یک خیاط مرحوم که در دوران جنگهای داخلی اسپانیا تحت سلطه ژنرال فرانکو در معیت مادر باردارش به جنگلی که محل خدمت سرهنگ فاشیستی به نام «ویدال» است نقل مکان می کند. ویدال به تازگی با مادر اوفلیا ازدواج کرده و بچه ای که مادر افلیا باردار است قرار است پسر او باشد. افلیا که شیفته کتاب و افسانه های پریان است و برای فرار کردن از دنیای واقعی که در آن عذاب می برد به کتابهایش پناه می برد در راه جنگل و بر اثر اتفاقی با حشره ای روبرو می شود. حشره او را تعقیب کرده و بعد از تبدیل شدن به پری کوچکی، شبی اوفلیا را به سمت موجودی زیر زمینی به نام فان(همان پن) هدایت می کند و ...
دل تورو در فیلم به زیبایی معصومیت و پاکی را در تقابل با خشونت و بی رحمی سرهنگی که زاده روح جنگ است به تصویر می کشد، واقعیت و افسانه را به موازات هم روایت و جنگ را تقبیح می کند. همانطور که خودش گفته:«از نظر من، این چیزها شبیه پیاز است، هرچه لایههای بیشتری را بیابید، بیشتر گریه میکنید، در جنگ هیچکس برنده نمیشود، از جنگ فقط خون و خونریزی و بازندهها میمانند.»
نکته اینجاست که سرهنگ هم همچون افلیا لایه های هزار توی می گذرد در انتها هر دو مرده اند ولی آنچه که به جا مانده از خود گذشتگی است که افلیا از خود نشان می دهد. او بنا به دستور فان حاضر به قربانی کردن برادرش نمی شود ولی در پایان آنچه که نصیبش می شود ورود به دنیایی است که امثال سرهنگ از دیدن آن محرومند. راجع به فیلم زیاد نوشته اند اما اینجا به نکات پیرامونی فیلم می پردازیم:
بد نیست راجع به فان این را بدانید که این موجود ریشه ای یونانی دارد. «مینوس» پادشاه افسانه ای کرت به «دایدالوس(صنعتگر یونانی)» فرمان داد که هزار تویی بسازد تا «مینوتر(هیولایی با سرگاو و بدن انسان)» را در آن به دام بیندازد. در فیلم با موجودی طرف هستیم که بی شباهت با مینوتر افسانه ای نیست ولی فان دل تورو در هزار تو گیر نیفتاده، در آن زندگی می کند و به راحتی به دنیای انسانها پا می گذارد. با اینکه دل تورو یک فان مهربان را به تصویر می کشد ولی فضایی پیرامون این موجود خلق کرده که تا آن لحظه که گره فیلم باز نشده نمی توانیم به عنوان تماشاگر به این موجود اعتماد کنیم.
دل تورو برای گردآوری کتابهایی پر از یادداشت و طرحهایی درباره ایده هایش قبل از تبدیل آنها به فیلم معروف است، چیزی که او به عنوان یکی از ضروریات فرآیند کار می داند. دل تورو یادداشتها را در یک تاکسی جاگذاشت و هنگامی که فهمید آنها را گم کرده با خودش فکر کرد به آخر راه رسیده. اما راننده تاکسی آنها را یافت و با خود گفت که احتمالا آنها مهم هستند او با پیگیری خود و به سختی آنها را به دل تورو رساند. دل تورو متعاقد شد که این لطف خدا بوده و مصمم شد فیلم را تکمیل کند.
پوشیدن لباس مرد رنگ پریده ۵ ساعت طول می کشید و «داگ جونز» از سوراخهای بینی لباس به بیرون نگاه می کرد تا ببیند کجاست.
پاهای فان کامپیوتری نیست، دل تورو سیستم ویژه ای طراحی کرده بود که در آن پاهای بدلی پان را می دیدیم و پاهای خود بازیگر بعدا توسط کامپیوتر برداشته شد.
داگ جونز در لباس فان
«بیورک گومندسودواتیر(بیورک)» خواننده و ترانه سرای ایسلندی که بازیگر فیلم »رقصنده در تاریکی» اثر «لارس فون تریر» هم هست پس از دیدن فیلم چنان تحت تاثیر آن قرار گرفت که وقتی به خانه برگشت آهنگ «Pneumonia» را نوشت.
بیورک
شهر مخروبه ای که در سکانس آغازین فیلم دیده می شود شهر قدیمی «Belchite» است که برای فیلم «ماجراهای بارون مونچهازن(۱۹۸۸)» اثر «تری گیلیام» هم مورد استفاده قرار گرفته بود. این شهر در طول جنگ داخلی اسپانیا شد و هرگز بازسازی نشد.
شهر قدیمی و مخروبه Belchite
طبق اظهارات دل تورو تقریبا چیزی نمانده بود در یکی از سکانسها «مانولو سولو» با افتادن یکی از اسبها رویش کشته شود.
فان بارها برای مورد خطاب قرار دادن افلیا از واژه «Vos» استفاده می کند که در اسپانیا برای اشاره به کسانی که احترام زیادی دارند بکار می رود. افلیایی که با سن کم به آن کمال از شعور انسانی رسیده باید هم اینگونه خطاب شود.
یاسین پورعزیزی