درباره فیلمی که این روزها روی پرده رفته است
نگاهی به «نفس» آبیار/ بهاری که قرار است «دکتر شود و نفس بابا را خوب کند»!
تاريخ : سه شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۸
محمدرضا کردلو : برداشتی از فیلم نشان میدهد که اتهام «ضدجنگ» بودن، اتهامی غیرقابل استناد است. حضور پدر در جبهه، نمایش جنایت بمباران صدام، مرگ یک کودک با هزار اندیشه و آرزوی دوستداشتنی واقعی، و تصویری که خود او از دنیای بعد از مرگ دارد- که حتی آنجا هم میتواند دکتر باشد- به هیچ وجه اجازه نمیدهد برچسب ضدجنگ بودن به این اثر الصاق شود.
«نفس» عنوان آخرین فیلم سینمایی کارگردان «شیار ۱۴۳» این روزها روی پرده است. برخی «نفس» را ضعیفتر از شیار ۱۴۳ میدانند و برخی آن را ادامه تجربهگرایی زنانه نرگس آبیار تلقی میکنند. در این میان به خاطر حواشیای که برخی منتقدان و حتی خود کارگردان در پیرامون خویش ایجاد کرده است، موجب شده «نفس» از دایره نقد و نظر محتوایی و ساختاری خارج شود. در برخی از نقدهایی که درباره «نفس» نوشته شده است، در واقع کارگردان بیشتر مورد انتقاد واقع شده یا اظهارات او دستمایه نقد قرار گرفته است. اظهاراتی که البته قابلیت نقد شدن را هم دارد. در این میان تعداد نوشتهها و اظهارنظرها درباره خود فیلم کم است. «روایت زنانهای از یک شاعرانگی کودکانه» را شاید بتوان به عنوان تعبیری منصفانه درباره «نفس» مطرح کرد. روایتی که در آن کمتر شاهد سوگیری هستیم. روایتی که در مقطع شکلگیری داستان از سال ۵۶ تا۶۱ درگیر یکی از بزرگترین تحولات قرن است. روزهای رو به زوال رژیم پهلوی، شکلگیری انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی. تماشای همه این تحولات شگرف از نگاه یک خانواده به لحاظ شکلی متفاوت و به لحاظ «نوع» ساده و به دور از کلیشههای معمول اتفاقی است که کمتر در سینما رخ داده و به خاطر همین ارزشمند است. در برخی از نقدهای سطحی نفس فیلمی «ضدجنگ» عنوان شده است. اما آیا واقعا اینطور است؟ مخاطب عادی فیلم را چطور میفهمد؟ قصه را مرور کنیم؛ فیلم با گفتههای ذهنی «بهار» (نقش اصلی داستان) آغاز میشود. بهار از همان ابتدای قصه میگوید که پدرش مشکل «نفس» دارد. در طول فیلم هم صحنههای سرفه پدر و درگیری بهار با این موضوع به شکل قابل ستایشی فرم گرفته است. یکی از فانتزیها و آرزوهای بهار این است که «دکتر شود و «نفس» بابایش را خوب کند». شاید بیشتر از ۱۰ بار این جمله یا مشابه این را تکرار میکند. در واقع «نفس بابا» به بهار گره خورده است. با اتفاقی که در سکانس پایانی برای بهار رخ میدهد و پس از آن نقاشی که بهار کشیده بالاخره در تلویزیون پخش میشود، اگرچه بهار نیست، اما آرزوی دکتر شدنش به نمایش درمیآید. پدر این تصاویر را میبینید و بلافاصله دوربین روی خداحافظی او با بچهها در آن جاده روستایی بازمیگردد. پدر دوباره به جبهه میرود. در حالی که بهار هم نیست. او حتی بعد از آخرین نفس به جبهه میرود. این برداشت از فیلم نشان میدهد که اتهام «ضدجنگ» بودن، اتهامی غیرقابل استناد است. حضور پدر در جبهه، نمایش جنایت بمباران صدام، مرگ یک کودک با هزار اندیشه و آرزوی دوستداشتنی واقعی، و تصویری که خود او از دنیای بعد از مرگ دارد- که حتی آنجا هم میتواند دکتر باشد- به هیچ وجه اجازه نمیدهد برچسب ضدجنگ بودن به این اثر الصاق شود. اگرچه شاید اساسا تحلیل «نفس» در چارچوب جنگ نمیتواند تحلیل منصفانه و درستی باشد. بستری که در آن فیلم به بار مینشیند، بستری اجتماعی است، فارغ از کلیشههای معمول اجتماعی. تماشای ظلم رژیم پهلوی، شکلگیری انقلاب و جنگ از زاویه نگاه یک خانواده ساده بیغل و غش بشدت برای کسانی که بخشی از انقلاب و دهه ۶۰ را درک کردهاند یا در محاورات شفاهی در اینباره شنیدهاند میتواند نوستالژیک و جذاب باشد. در برخی سکانسها بهسادگی هرچه تمامتر و البته با قصهای ظریف ظلم رژیم پهلوی، علاقه عمومی به امام، حضور مردم در انقلاب و دفاعمقدس را میبینیم. خانم معلم در دوران پهلوی به خاطر اینکه میخواهد حجاب داشته باشد، اجازه حضور در سرکلاس درس را پیدا نمیکند، پدر به خاطر حمایت از آجیلفروشی که عکس ولیعهد پهلوی را از کتاب کنده و درونش آجیل ریخته کتک میخورد، معلم به خاطر خواندن کتاب بهار را با شلنگ کتک میزند، اثر سیگار ساواک روی دست جوانی که از زندان ازاد شده است نشان داده میشود، زن بابای غفور که در حاشیه سخنرانی
۱۲ بهمن در بهشت زهرا(س) نشسته است حرفهای محبتآمیز از جنس مردم را درباره امام به زبان میآورد، مردم برای کمک کردن به جبهه از یکدیگر سبقت میگیرند، پدر به جبهه میرود و.... شاید برای به نمایش کشیدن برخی از این تصاویر در این قالب، سینمای ایران سالها به انتظار نشسته بود و حالا این اتفاق رخ داده است. بازی خوب پانتهآپناهیها در نقش پیرزنی زحمتکش و زن بابای واقعی و به دور از کلیشه، بازی متفاوت شبنم مقدمی، حضور موفق مهران احمدی در قد و قامت یک پدر که در عین فقر، عاشقانه فرزندانش را دوست دارد و آنها نیز همین نسبت دوستداشتنی را با پدر برقرار میکنند و البته بازی گرفتن خوب از نابازیگری در نقش بهار، مجموعه ایفای نقشها را تحسینبرانگیز کرده است. طنز واقعی و تربیتی که در طول فیلم جریان دارد هم موجب میشود مخاطب پای فیلم بنشیند، اگرچه برخی سکانسهای کشدار ممکن است مخاطب را تا حدودی خسته کند، اما محتوا آنقدر غلبه دارد که میتواند فرم نگرفتن را پوشش دهد. البته برخی ایرادات ساختاری هم وجود دارد که باز همین غلبه محتوا، موجب میشود زیاد به چشم نیایند یا حداقل میشود آنها را در نظر نگرفت. یکی اینکه بهار در طول داستان طی سالهای ۵۶ تا ۶۱ یعنی ۵ سال چهره و قد و قوارهای یکسان دارد، آن هم در سنی که دختران عموما رشد قابل توجهی دارند. سکانس قبل از پایان اگرچه کمی طولانی اما درگیرکننده است. مخاطب منتظر است ببیند که عاقبت این همه تاب خوردن و مرور رویاها و داستانهای کودکانه چه میشود که بمب صدام بر سر همه آنها آوار میشود و البته این پایان بهار نیست. بهار که با تخیلات کودکانه خود دست و پنجه نرم میکند در دنیای دیگر هنوز قرار است «دکتر شود و نفس بابا را خوب کند».