نقد فیلم خواب زمستانی
 
تاريخ : پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۳۴
فریده (فاطمه معتمد آریا) و فرشته (پگاه‌ آهنگرانی)، سفرهٔ افطار را پهن کرده‌اند و منتظر خواهر سومشان فرزانه (لادن مستوفی) نشسته‌اند تا از سرکار بیاید و با هم روزه‌شان را باز کنند. اما خیلی وقت است که هوا تاریک شده است و خبری از فرزانه نیست. که ناگهان صدای برخورد چیزی با پنجره را می‌شنویم و می‌فهمیم فرزانه خیلی وقت است که برگشته؛ اما چون کلید همراهش نبوده و برق خانه نیز اتصالی داشته، «هرچی زنگ زدم، سنگ زدم»، کسی متوجهش نشده و معلوم نیست اگر با آن شدت، به پنجره سنگ نمی‌زده تا چه زمانی باید پشت در، از سرما می‌لرزیده است!
نگارندهٔ این سطور بعد از خارج شدن از سالن سینما با خود این‌گونه می‌اندیشید که اگر سیامک شایقی قصه‌اش را با آن موقعیت بجا و غافل‌گیرانه به پایان نمی‌برد، چگونه می‌توانست نقصان و لکنت روایت فیلمش را تا حدودی جبران کند و آن را از اثری ضعیف به فیلمی متوسط تبدیل کند. در واقع «خواب زمستانی» به اندازه‌ای از فقدان ایده‌های جذاب در روند روایت و کم‌رمقی گرانیگاه محوری‌اش رنج می‌برد که اگر همان پایان‌بندی تلنگروار را هم نمی‌داشت، معلوم نبود چگونه می‌خواست خود را ـ از سرگردانی‌ای که دچارش شده بود ـ نجات دهد.
فیلم به تبع درام شخصیت‌محورش، داستانی کم‌ماجرا دارد؛ اما وقتی بین همین ماجراهای موجود نیز ارتباط ارگانیک قدرتمندی برقرار نمی‌سازد، نه‌تنها توقعمان از ظرفیت بالای هسته‌ی قصه‌اش برای چالش و کشمکش را ناکام می‌گذارد بلکه سایر مؤلفه‌های موفق اثر را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. همهٔ این‌ها را اگر با زمان طولانی ـ و به تعبیر دقیق‌تر ریتم کند و کشدار ـ فیلم لحاظ کنیم درمی‌یابیم که انسجام بیشتر فیلمنامه تا چه اندازه می‌توانست از خسته‌کننده بودن فیلم بکاهد و مخاطب را درگیر و همراه خود کند. این عدم انسجام گاهی خود را به صورت پراکنده‌گویی و طرح موقعیت‌های بی‌ربط نیز نشان می‌دهد. مثلا ما به راحتی نمی‌فهمیم که فصل آموزشگاه بازیگری و توصیه‌های مربی آموزشگاه (آزیتا حاجیان) به فرشته مبنی بر «آب کم جو تشنگی آور به دست»، در ساختار کلی فیلمنامه چه محلی از اعراب پیدا می‌کند. با این وجود، «خواب زمستانی» به هیچ وجه آزاردهنده‌ نیست چون در طرح قصه و مضمون انسانی خود، به شعور مخاطب توهین نمی‌کند و هوش او را دست‌کم نمی‌گیرد. فیلم دربارهٔ آرزوها و نگرانی‌ها و وابستگی‌های سه خواهر تنها و مجرد از سه نسل متفاوت است. سه خواهری که نوع روابطشان ـ بر اثر مشکلات و گرفتاری‌هایشان ـ در آستانهٔ تغییر است. یعنی هم می‌خواهند به دغدغه‌های شخصی‌شان برسند و هم مراقب همدیگر باشند. در واقع فیلمساز می‌کوشد با روایت موازی قصهٔ سه خواهر، در نهایت ما را با دنیای شخصیت‌ها و چرایی واکنش‌هایشان آشنا کند. فریده که روزگاری دبیر ریاضی بوده و با فداکاری‌ای مثال‌زدنی، دو خواهر کوچک‌ترش را به دندان گرفته تا آن‌ها را به جایی برساند و در این راه تا جایی پیش رفته که پیشنهاد ازدواج مظفر سالاری (شاهرخ فروتنیان) را نیز رد کرده است، هم‌اینک بیمار و زمین‌گیر است و بدون استفاده از عصا، قادر به حرکت نیست.
این زمین‌گیری و بی‌حرکتی موجب افسردگی و خانه‌نشینی او شده است و به او شمایلی مادرگونه در برابر دو خواهر دیگر داده است (مثلا جایی که به فرشته گوشزد می‌کرد از روی نوشته و کاغذ هیچ‌وقت نمی‌تواند آشپز خوبی شود) ولی وقتی متوجه می‌شود که ممکن است فرزانه آن‌ها را تنها بگذارد، آن‌قدر با خودش کلنجار می‌رود تا در نهایت تصمیم می‌گیرد این بار بدون کمک و ترحم دیگران به کار قبلی‌اش برگردد و به چشم سربار به خودش نگاه نکند. فرزانه، خواهر وسطی، موقعیتی بسیار پیچیده و بحران‌زا دارد. او تنها نان‌آور خانه است و به همین دلیل تا حدودی به همه چیز از زاویهٔ نفع و زیان نگاه می‌کند. (رو به پردهٔ نیم‌سوخته می‌گوید: «پنجاه، شصت تومانی خرج دارد») اما باید به خواستگاری مصفا سالاری (کوروش تهامی) ـ مدیرعامل کارخانهٔ کاشی‌سازی‌ای که فرزانه مدیر امور مالی و اداری آنجاست ـ پاسخ بدهد و از سوی دیگر نمی‌تواند خواهرانش را رها کند. (جایی از خواهرانش می‌پرسد: «حالا من چی‌کار کنم؟» و فریده پاسخ می‌دهد: «منظورت اینه که ما رو چی‌کار کنی»؟) همهٔ این‌ها بدون درنظرگرفتن سر و کله‌زدن‌های روزانهٔ او با کارگران و طراح کارخانه است. (جایی به سردستهٔ کارگران معترض پرخاش می‌کند که «تو حق نداری سر من داد بکشی»). آخرین خواهر این جمع، فرشته، می‌تواند نمایندهٔ طیف وسیعی از هم‌نسلان خود باشد. رشتهٔ تحصیلی‌اش حسابداری است اما دل در گرو شعر و رؤیای هنرپیشگی دارد. حواس‌پرت است (جریان آتش گرفتن پرده)، احساساتی است (بغضش وسط دکلمه‌ای که برای خواهرانش می‌خواند می‌ترکد)، کمی خجالتی است («از بس هول شدم گفتم جناب حامد آقا»!) و با همهٔ این‌ها هیچ‌وقت روحیهٔ شاد و تا حدودی طنازش را از دست نمی‌دهد. این‌ها را گفتیم تا به این سؤال بپردازیم که چرا مخاطب به یک اندازه با قصهٔ هر کدام از سه خواهر ارتباط برقرار نمی‌کند؟ به نظر می‌رسد در روایت فیلم‌هایی که چند قصهٔ موازی دارند، حفظ تعادل و ریتم و جذابیت هر ماجرا و یک‌دست کردن تمام قصه‌ها با هم، یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌ها باشد. چیزی که در «خواب زمستانی» تا حدودی مفقود است و سبب می‌شود مخاطب در عین حال که نمی‌تواند عمیقا با فیلم درگیر و همراه شود، نتواند به صورت مطلق نیز آن را رها کند و در مورد شخصیت‌هایی که قصه‌شان را تا هم‌اینک دنبال کرده، موضعی از سر بی‌تفاوتی داشته باشد. زیرا اگرچه که با مشکلات فریده و فرشته ـ که یکی‌شان کشمکشی درونی است و سریع حل می‌شود و دیگری به راحتی درک نمی‌شود ـ ارتباط آنچنانی‌ای برقرار نمی‌کند اما مسائل و سرنوشت فرزانه آن‌قدر کنجکاوی برانگیز هست که بیننده را تا انتها پای فیلم بنشاند.
«خواب زمستانی» اگرچه یکی دو جا ـ مثلا در ابتدای فیلم که به‌رغم تغییر زاویهٔ دوربین، باز هم می‌بینیم فرشته و فرزانه به صورت تمام‌رخ رو به دوربین خوابیده‌اند ـ از دستور زبان سینما تخلف کرده است اما بی‌انصافی است اگر آن را حداقل یک بار ببینیم و از کنار برخی نکات مثبتش به آسانی عبور کنیم. بازی فاطمه معتمد آریا مثل همیشه باورپذیر و تأثیرگزار است (لحن مستأصل او هنگام گفتن این دیالوگ که «چه قدر پله داشت!» یا نحوهٔ راه رفتنش با عصا را به یاد بیاوریم). فیلمساز توانسته با دکوپاژ و طراحی میزانسن دقیق سکانس‌های خود ـ به خصوص در فضای بسته و تنگی مانند آن خانه ـ فضاهای فیلمش را کاملا رئال به تصویر بکشد (فصل آتش گرفتن و نقلای سه خواهر برای خاموش کردنش را به یاد بیاوریم) و از ایدهٔ سروصدای هواپیما و رابطه‌اش با اتصالی جریان برق خانه، استفاده‌ای خلاقانه، تأویل‌پذیر و متناسب با موقعیت مرکزی داستانش بکنددر پایان اشاره به این نکته نیز خالی از لطف نیست که تفاوت سه خواهر «خواب زمستانی» با «سه خواهر» آنتوان پاولوویچ چخوف ـ جایی از فیلم، مربی آموزشگاه بازیگری این نمایشنامه را به دست فرشته می‌دهد ـ فقط در نداشتن برادری به نام «آندری» خلاصه نمی‌شود! چون سه خواهر سیامک شایقی ـ برخلاف ماشا و اُلگا و ایرنا ـ ملال و تباهی و پوچی را برای زندگی‌شان برنمی‌تابند و پس از خواب زمستانی، چشم به فردایی پرامید و پرتکاپو دارند.

کد خبر: 7045
Share/Save/Bookmark