سالهاست او را به عنوان مجری برنامههای مختلف تلویزیون میبینیم. اما موفقیت او بیشتر در زمینه اجرای برنامههای کودک و نوجوان بوده است.
حسین رفیعی تلاش کرده مجری مولفی باشد که امضای خود را پای کارهایش دارد؛ گاهی توانسته این امضا را ثبت کند و گاهی هم شرایط فراهم نشده. با این مجری همصحبت شدیم تا نظراتش را درباره سبک زندگی برایمان بگوید.
گویا کودکی پرماجرایی داشتهاید.
در محله نظامآباد متولد شدم. در همان خانهای که بهدنیا آمدم، بزرگ هم شدم. محلهمان را خیلی دوست دارم و از این که دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را با ثبات طی کردم، راضیام. پدرم کارگاه مرمت عتیقه داشت که زیر پل سیدخندان بود و من از خانه تا کارگاه پدرم را پیاده میرفتم. مسیر چهارراه قصر تا سیدخندان را خیلی دوست داشتم، خیابان باصفایی بود و من شاد و خندان این مسیر را طی میکردم.
مسافت زیادی بوده، چرا پیاده میرفتید؟
در آن زمان تاکسی کم بود و مرسوم نبود ماشینهای شخصی هم مسافرکشی کنند، به همین دلیل مادرم به من میگفت بهتر است پیاده بروم تا مجبور نشوم سوار ماشینی شوم که به آن اطمینانی نیست. اما واقعیت این است که آن زمان مردم پیادهروی را دوست داشتند و خیلی از مسیرها را پیاده میرفتند. حتی برای خرید پیاده هم میرفتند و اینجوری نبود که ماشین دربستی بگیرند و کلا پیادهروی را از برنامههای روزانه خود حذف کنند.
به همین دلیل بدنها ورزیدهتر و بیماریها هم کمتر بود.
بله، اصلا اینجوری نبود که هر خانوادهای یک یا چند خودرو داشته باشد. خانواده ما هفت نفره بود، ما تا سال ۶۶ خودرو نداشتیم. شوهرخالهام راننده تاکسی بود و اگر میخواستیم جای خاصی برویم دنبال ما میآمد و گاهی سه خانواده سوار تاکسی او میشدیم! الان شاید باورش سخت باشد اما صندلی جلو گاهی چهار نفر مینشستند، بچهها صندوق عقب سوار میشدند! اینها واقعیت است و رویا و کارتون نیست. زندگی واقعی ما پر از ماجراهای مختلف و دوستداشتنی بود.
این سختیها وجود داشت، اما چرا الان که به آن دوران نگاه میکنیم همان سختیها به نظرمان دلنشین میآید؟
آن سبک زندگی هنوز هم در برخی روستاها و شهرهای کوچک وجود دارد چون مردمش اعتقادی به زندگی ماشینی ندارند یا هنوز با آن آشنا نشدهاند. آن دوره برایمان دلنشین است چون الان متوجه میشویم که مردم آن زمان چقدر قانع بودند و زندگی خود را با پولی که داشتند، اداره میکردند. اما اکنون خانواده چهار نفره، چهار تا خودرو دارد، اما همه عمرش را پیشفروش کرده و وام گرفته است. خودرو و فناوری خوب است، اما تا جایی که زندگی و معیشت ما را راحت کند نه اینکه همه چیز را از ما بگیرد. آدمهای امروز بسیار تنها شدهاند و از این تنهایی میترسند.
این ترس چگونه خود را نشان میدهد؟
قدیمترها مردم دور هم زندگی میکردند، با هم صحبت کرده و با یکدیگر رفت و آمد داشتند. ما ایرانیها آدمهای معاشرتی هستیم، در سبک زندگی ما تنهایی جایی ندارد اما الان با آمدن فناوری و گوشیهای همراه، بیشتر مردم سرشان توی گوشی است و مدام آن را چک میکنند، منتظرند کسی به آنها پیام بدهد چون از تنهایی میترسند. سبک زندگی ما در ظاهر تغییر کرده، اما درون ما همچنان به معاشرت و زندگی در کنار هم عادت دارد به همین دلیل از تنهایی وحشت داریم. به نظرم تلگرام در کشور ما با استقبال روبهرو شد چون این امکان را میدهد مردم دوباره دور هم جمع شوند و مثلا گروههای خانوادگی راهاندازی کنند. نوع شهرسازی و کارهای امروزی باعث شده اعضای خانواده و فامیل دور از هم زندگی کنند به همین دلیل احساس تنهایی بشدت آنها را آزار میدهد بنابراین به تلفن همراه و گروههای تلگرامی پناه میبرند تا خلأ تنهایی خود را پر کنند.
اما همین امکانات در خارج از ایران هم وجود دارد پس چرا آنها به اندازه ایرانیها درگیر این فضا نشدهاند؟
سبک و روش زندگی اروپاییها و دیگر مردم دنیا با ما فرق دارد، آنها مثل ما به دور هم زندگی کردن عادت ندارند. تنهایی بخشی از زندگی آنهاست که آن را پذیرفتهاند، اما ما ایرانیها نمیتوانیم در چنین شرایطی دوام بیاوریم. به نظرم روحیه ایرانیها با زندگی در آپارتمانهای کوچک و تک فرزند داشتن، سازگار نیست.
به هر حال جمعیت زیاد شده و بناچار باید تا حدودی تغییر سبک زندگی را پذیرفت البته این دوره گذار قربانیانی هم دارد.
قربانیان زیادی گرفته! ما الان داریم شرایط بحران را تجربه میکنیم. اعضای یک خانواده آنقدر از هم دور شدهاند که حتی وقتی همه در خانه هستند هر کدام در اتاق خود به تنهایی نشستهاند و سرشان به اینترنت گرم است. حتی در کنار هم غذا نمیخوردند. چند سال قبل تا پدر نمیآمد سفره پهن نمیشد، این باعث میشد همه دور هم جمع شوند و در کنار هم غذا بخورند. صبحها که مرد خانواده میخواست به سر کار برود، همسرش تا دم در او را همراهی میکرد، اما الان یا زن قبل از مرد به سر کار رفته یا اگر خانهدار هم باشد، حتی بیدار نمیشود با همسرش خداحافظی کند! شرایط زندگی تغییر میکند این را باید پذیرفت، اما ما داریم به سمت و سوی اشتباهی میرویم، این سبک زندگی متعلق به ایرانیها نیست، ما مجبوریم روزی به عقب برگردیم و سبک زندگیمان را بازسازی کنیم و دوباره به آن برگردیم.
سبک زندگی ما بههم ریخته و همه دارند هشدار میدهند که باید اصلاح شود، اما چگونه؟
به نظرم هر کدام از ما باید از خودمان شروع کرده و روش زندگیمان را اصلاح کنیم. واقعیت این است زیادهخواهی بزرگترین آسیب را به ما زده است. کشاورز میداند باید بین کشت محصولش فاصلهای ایجاد کند اما اینکار را نمیکند و زمین کشاورزی خود را از بین میبرد. دامدار میداند نباید از دامهای وارداتی استفاده کند چون با شرایط ایران سازگاری ندارند، اما این کار را میکند و ورشکسته میشود. والدین هم زیادهروی میکنند. آنها میدانند نباید شرایط زندگی را برای بچههایشان خیلی راحت کنند، اما این کار را میکنند چون خودشان در دورهای بزرگ شدهاند که خیلی کمبود بود و الان میخواهند فرزندانشان آن کمبودها را احساس نکنند، اما نمیدانند این روش، آینده فرزندان را خراب میکند. والدین همه ناکامیهای خود را بر سر فرزندشان میریزند و میخواهند او همه آنها را برآورده کند! همه میخواهند بچهشان دکتر و مهندس شود و اگر همینطور ادامه یابد تا چند وقت دیگر برخی مشاغل مثل خیاطی و آرایشگری را از دست میدهیم و دیگر کسی نیست این کارها را انجام بدهد.
البته بیشتر مردم دنبال پول زیاد و بیزحمت هم هستند.
دقیقا! به همین دلیل است که بیشتر جوانها دوست دارند یا فوتبالیست شوند یا بازیگر! چون به نظرشان پول در این حرفههاست و میتوان بدون زحمت به سوپراستار و فوتبالیستی تبدیل شد که پول پارو میکند، در بهترین منطقه شهر برای خودش کاخ میسازد و آخرین مدل ماشین را هم سوار میشود. جوانهای امروزی باور ندارند که باید برای هر کاری زحمت کشید، درس خواند و تلاش کرد. واقعیت تلخ این است که بیشتر مردم دنبال پول مُفت و رفاه مطلق هستند.