وارد محوطه مجتمع مسکونی که میشویم، نگهبان تنها با دیدن جمشید مشایخی میفهمد که قرار است به کدام واحد مسکونی برویم؛ پس ما را راهنمایی میکند به خانه محمدعلی کشاورز که در طبقه همکف برج قرار دارد.
مشایخی پیش از ما وارد آپارتمان میشود و با خوش آمد گویی بلند کشاورز که بارها نام جمشید را بر زبان میآورد، مورد استقبال قرار میگیرد.
وقتی ما داخل میرویم، دو رفیق سالهای دور همچنان در آغوش هم هستند؛ بازیگرانی که علاوه بر اینکه در تئاترها، سریالها و فیلمهای مشترک زیادی حضور داشتهاند، یار غار یکدیگر نیز بودهاند.
حضور در جلسهای که دو بزرگ هنرهای نمایشی ایران در کنار هم هستند، به ویژه در روزی که سالگرد تولد محمدعلی کشاورز است، فرصت مغتنمی به شمار میآید که ما سعی میکنیم با سکوت خود از آن بهترین استفاده را ببریم.
محمد علی کشاورز با آنکه یک هفته پیش عمل سنگینی را پشت سرگذاشته و روی تخت بستری است، اما با دیدن دوست قدیمیاش و به مدد حافظه قویاش از سالهای دور میگوید و هر از چندگاه، ابیاتی از شاعران کهن پارسی گو را به عنوان شاهد کلامش میخواند.
خیلی زود صحبتها گل میاندازد و بده بستان خاطرات قدیمی و نظرات گوناگون شروع میشود.
گوهر مطالعه و کسب دانش
ابتدای دیدار، هر دو هنرمند از جوانی و دورانی می گویند که با عشق پا در راه هنر گذاشته اند. هر چند کشاورز عاشق بودن را برای وارد شدن به این عرصه کافی نمی داند و به جوانان امروز توصیه می کند با دقت آینده خود را رقم بزنند. او با یادآوری دوران تحصیلش در هنرستان هنرپیشگی و دانشکده هنرهای دراماتیک در دهههای ۳۰ و ۴۰ خورشیدی میگوید: «تحصیلات آکادمیک بهترین راه برای ورود به عالم هنر به ویژه تئاتر است. این مسیری بود که بیشتر هم دورهایهای ما طی کردند و برای همین دوره شکوفایی را در هنرهای نمایشی کشور پدید آوردند.»
مشایخی صحبتهای دوستش را این گونه ادامه میدهد: «نمونه بارز چنین هنرمندی، خود کشاورز است که با بهره گیری از گوهر مطالعه و کسب دانش توانست استعدادهای ذاتیاش را بارور سازد. البته او بسیار سخت کوش هم بود و کارش را بسیار جدی میگرفت.»
«پدر سالار» بازیگری ایران در توضیح مرادش از مطالعه میگوید: «مطالعه تنها خواندن کتاب نیست، نگاه عمیق به پیرامون خودمان، جامعهای که در آن زندگی میکنیم، شناخت زبان و آداب و رسوم نقاط گوناگون کشور و... هم یک نوع مطالعه است.»
او میافزاید: «برای مثال اگر قرار باشد هنرپیشهای نقش یک بلوچ را بازی کند، علاوه بر خواندن کتابهایی درباره تاریخ، فرهنگ و زبان آن خطه، باید در زندگی و نوع رفتار مردم بلوچستان نیز دقت کند.»
اخلاق، لازمه هنرمندی
جمشید مشایخی، در بخشی از صحبتهایش، از ضرورت حفظ اخلاق در کار هنری میگوید و میافزاید: «آموزههای اخلاقی باید همیشه راهنمای کار هنری باشد. آن زمان که ما جوان بودیم و تازه کار را شروع کرده بودیم، اولین درسی که استادان و بزرگان این هنر به ما یاد میدادند، اخلاقیات بود.»
کشاورز در تایید حرف مشایخی، با بیان خاطرهای میگوید: «یادم میآید در دورهای که دکتر مهدی فروغ مدیر اداره هنرهای دراماتیک بود، یک روز خانم بازیگری با لباسی نامناسب به محل کار آمده بود که از سوی دکتر فروغ مورد بازخواست قرار گرفت و به او گفته شد که به خانه برگردد و لباسش را عوض کند.»
ایفاگر نقش کمال الملک هم ادامه میدهد: «هنرمندان همیشه زیر نگاه مردم هستند، برای همین اخلاق لازمه کار آنان است. هر هنرمند موفقی که نامش ماندگار شده، علاوه بر هنرش، اخلاق پسندیدهای هم داشته که در دل مردم جا گرفته است.»
استعدادهای جوان
در ادامه بحث، آن جا که صحبت به علاقمندان عرصه بازیگری می رسد، محمد علی کشاورز با اشاره به اینکه در بین نسل جوان، چهرههای با استعداد زیادی وجود دارند، از مدیران فرهنگی میخواهد تا راه را برای کار این علاقمندان باز کنند و با راهنمایی، هدایت و حمایت درست، آینده درخشانی برای هنر کشور پدید آورند.
او با تاکید میگوید: «اگر درست کار شود، بسیاری از جوانان شاید روزی یک اصغر فرهادی دیگر شوند که خوشحالی را برای مردم به ارمغان بیاورند. من خودم وقتی خبر برنده شدن فرهادی در مراسم اسکار را شنیدم، خیلی خوشحال شدم. این افتخار بزرگی است.»
جمشید مشایخی هم در این باره توضیح میدهد: «آینده از آن جوانان است. وقتی در فیلمها من در کنار بازیگران جوانی قرار میگیرم که کارشان را بلد هستند، از آنان انرژی میگیرم. ما دورهای طولانی کار کردهایم و اینک دوست داریم جوان ترها راه ما را ادامه دهند.»
وقتی ماموران ساواک را سر کار گذاشتیم
بخش عمدهای از دیدار محمدعلی کشاورز و جمشید مشایخی به مرور خاطرات شیرین سالهای دور میگذرد. یکی از این خاطرهها مربوط به سر کار گذاشتن ماموران ساواک در پیش از انقلاب میشود.
مشایخی در این باره میگوید: «سالهای قبل از انقلاب، من و محمد علی در نمایش «مردههای بیکفن و دفن» نوشته ژان پل سارتر با کارگردانی حمید سمندریان بازی میکردیم. بخشی از دیالوگهای متن حذف شده بود و ماموری از ساواک هرشب در سالن مینشست تا ما از چارچوبهای تعیین شده تخطی نکنیم.»
او ادامه میدهد: «آخرین شب اجرا، من و کشاورز به سمندریان گفتیم بگذار این بار تمام دیالوگها را بگوییم و کار را کامل روی صحنه ببریم که او هم موافقت کرد. بعد از تمام شدن اجرا، مامور ساواک پشت صحنه آمد و با عصبانیت خبر داد که دیگر اجازه به صحنه بردن آن نمایش را نخواهیم داشت. بنده خدا نمیدانست که خودبخود اجراهای ما تمام شده بود و دیگر نیازی به دستور او نبود.»
محمد علی کشاورز هم از آن شب به عنوان خاطرهای فراموش نشدنی یاد میکند که علاوه بر آنکه کارشان را کامل انجام دادهاند، بعد از اجرا هم کلی خندیدهاند.
او با اشاره به اینکه آن شب همه تصمیمی را گرفتیم و انجام دادیم، یک حسن گروه تئاتر داشتن را این می داند که هنرمندان علاوه بر همکاری کردن، به معنای واقعی کلمه با هم زندگی میکنند. او میافزاید: «آن دوره ما خیلی همدل بودیم و هوای یکدیگر را داشتیم. این در کارمان نیز تاثیر مثبت داشت. اصولاً تئاتر یعنی کار گروهی کردن و جز این راه به جایی نمیبرد.»
با اینکه هرچه از دیدار ما بیشتر میگذرد، اما محمد علی کشاورز لحظه به لحظه پرتوانتر و سرحال تر از قبل میشود. از آنجا که پزشک دستور داده است تا ملاقاتها طولانی مدت نباشد و استاد وقت بیشتری استراحت کند، ما هم بعد از ساعتی که مهمان پدرسالار هستیم، از او خداحافظی میکنیم. این نقطه پایانی است بر دیداری که بیشک تا مدتها شیرینیاش زیر دندان ما خواهد ماند.
گزارش از مهدی یاورمنش