کسی که نقش مبلغ دین بر عهده دارد در واقع بافندهای است که باید رسالت بزرگ خود را از این تجربه هنرمندانه بیاموزد. اینجا نمیتوان از نقشه تخطی کرد و الگو را کنار گذاشت. اینجا نمیتوان فقط با یک رنگ بافت. اینجا نمیتوان با چشم بسته کار کرد. اینجا باید درد را تحمل کرد و زخم را پذیرفت. اینجا گلها را باید با حوصله کنار هم نشاند و...
در فضای نفاق زده و ریا آلود فرهنگ و اجتماع شرقی، همهمان - کم و بیش - عادت کردهایم که متأثر از محیط پیرامون خود اظهارنظر کنیم و واکنش نشان دهیم. از فیلمی خوشمان میآید و میترسیم به روی خودمان بیاوریم و به تقلید از بزرگترها! از آن بد میگوییم یا کتابی را اصلا نپسندیدهایم و نخواندهایم ولی در تأسّی به بزرگترهایی دیگر از آن تعریف می کنیم. (1)
با این وصف احتیاط حکم میکند که اگر قرار است از فیلمی مانند «طلا و مس» حرف بزنم ژستی روشنفکرانه بگیرم و چند مفهوم فلسفی را در کنار چند اصطلاح هنری بگذارم و طوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب در باره فیلم بنویسم و بدین ترتیب نه باید خیلی احساساتی شوم و نه از حال خودم بنویسم و... بالاخره آداب اجتماعی را باید مراعات کرد!
این آداب اجتماعی را چه کسی بر ما تحمیل می کند؟ این بزرگترها چه کسانی هستند که باید رأی شان بر تشخیص و رأی من حاکم باشد؟ چرا من نباید بتوانم آزادانه از احساس و برداشت و فهم و نظر خود سخن بگویم بی آنکه تحت فشار قرار بگیرم و متهم شوم و ناسزا بشنوم؟
این است که بعد از سالها غوطه خوردن در این فضا و سیر در این عوالم امروز هیچ ادعایی ندارم و صادقانه و - کودکانه - اعتراف میکنم که از فیلم «طلا و مس» لذت بردهام. چون تهیه کننده و کارگردان را میشناختهام در مقابل آنها مقاومتی نکردهام و در سالن سینما دل خودم را به فیلمشان سپردهام و در مدت تماشای فیلم بارها درست و حسابی گریستهام.
نشستهام روبروی پرده سینما و اجازه دادهام تصاویر زیبا و مضامین شاعرانه و مفاهیم آسمانی آن خستگی بیرون این سالن را از دل و جانم بیرون بریزند و روحم را نوازش دهند. با نسیم ملایم دیالوگها وزیدهام و از بارش لطیف صحنهها شستشو شدهام.
بدون هیچ ادا و اصولی میخواهم همین اول کار تکلیف خودم را مشخص کنم. این فیلم در شرایط فعلی تولید محصولات فرهنگی و در اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی حاضر یک شاهکار است و همه چیزش از اهتمام تهیه کننده صبور و مخلص و فیلمنامه درست و درمان تا کارگردانی هوشمندانه و بازی نقشهای اصلی و فرعی عالی ست.(2)
از شاهکارهای سینما خبر ندارم؟ احساساتی هستم؟ غیرت حوزوی ندارم؟ فیلم و هنر نمیشناسم؟ عوام و بی سوادم؟ باکی نیست! بیشتر از اینها را سالها شنیدهام و بهای سنگین آن را پرداختهام برای اینکه همیشه خودم باشم و اینک خودم هستم که - گمان میکنم حق دارم - بی مراعات و ملاحظه این و آن از درک و فهم خودم بگویم.
دغدغه تصویر روحانیت در رسانه را از سالها پیش داشتهام. رسانه یعنی همه چیز و فلسفه وجود روحانیت تبلیغ است که بی رسانه ممکن نیست (3) و از سوی دیگر تصویر روحانیت در رسانه به خاطر نقش روحانیت در قدرت حاکم بسیار مهم است.
سالها مردم روحانی را در اخبار رسمی یا تریبون نماز جمعه دیدهاند و گروههای دیگر اجتماعی را در نقش زندگی واقعی، و به دلیل نادانی و کم توجهی و حساسیتهای بیجا خود روحانیت هم این فرصت را طی سالهای متمادی از دست داده است. بنابراین هروقت تلویزیون و سینما و رسانه آیینه واقعیتهای زندگی بوده - چه در فیلم و سریال تلویزیونی و چه در گزارش های مستند خبری - پزشک و قصاب و راننده و سرباز همه بودهاند جز روحانی و هرگاه رسانه قاب خشک موضع و جایگاه رسمی شده روحانیت حضور پیدا کرده و این به شکل غیر مستقیم یعنی روحانیت در بدبختیها و گرفتاریها و زندگی روزمره مردم غایب است اما در گرانی و مشکلات و گرفتاریهایشان مسئول! (4)
شاید یکی از نخستین کسانی که هوشمندانه این مشکل را مورد توجه قرار داد مقام معظم رهبری بود. زمانی که در سال 1375 داستان «کفشهایم کو» را منتشر کردم (5) آن بزرگوار که همه پیش از هرچیز ایشان را به عنوان یک خبره و متخصص فرهنگی میشناختیم و باور داشتیم ضمن تشویق و تحسین زبان طنزآمیز و فضای خاص داستان به نکته دقیقی اشاره کردند که بسیار مهم بود.
ایشان فرمودند: «مردم باید از داخله زندگی روحانیت مطلع باشند» و هرچند در نحوه پرداختن به این موضوع حساس نیز تذکر دادند اما اهتمام ایشان به موضوع بسیار قابل توجه بود و باعث شد برخی که به دلیل همان ملاحظات و حساسیتهای وهمی و بیجا این داستان را بسیار مورد انتقاد قرار داده بودند از موضع خود عدول کنند.(6)
همان سال با آقای ابراهیم حاتمی کیا در مراسم شب شعر عاشورای شیراز شرکت داشتیم وهنگامی که موقع برگشت از فرودگاه با موتور هوندای آقای حاتمی کیا صحبت از همان قصه به میان آمد، اظهار لطف ایشان باعث شد تا دو سه سوژه دیگر را که در ذهن داشتم مطرح کنم و به ایشان پیشنهاد کردم روی یک کار سه اپیزودی فکر کنند.
مدتها گذشت تا اینکه یک روز آقای حاتمی کیا تماس گرفتند و فرمودند که بحث ساخت یک فیلم با موضوع روحانیت مطرح است و ممکن است بتوانم در فیلمنامه به ایشان کمک کنم. هرچند این برای من افتخار بزرگی بود اما بیشتر از اصل موضوع خوشحال شدم و اینکه کسی برای این کار بزرگ پیش قدم شده است.
از اینجا بود که با آقای منوچهر محمدی آشنا شدم و به مرور اهتمام و دغدغه مندی و اخلاص او و همکارانش در این زمینه را از نزدیک لمس کردم. سه گانه «مارمولک، (7) زیرنورماه و طلا و مس» که تهیه کننده شان آقای محمدی بود نشاندهنده دغدغه و اخلاص کسی است که میتوانست به جای این سه، فیلمهایی بیدردسر و باب میل همگان بسازد و به قاعده روزگار به جای بستن سری که درد نمیکند به شغل شریف کاسبی مشغول باشد.
بسیاری از انتقادات بر چنین تولیداتی از جانب کسانی مطرح می شود که در عمر خود نه یک فیلم که حتى یک نسخه مجله و یک جلد کتاب هم تولید نکرده اند و بنابراین در ذهنیت غیر واقعی خود در پی محصولی آرمانی میگردند که جز در همان عالم خیال قابل تولید نیست. فرق من و این گونه از دوستان همین است.
من که سالها در کنار بحث و درس خود هم پای گارسه حروفچینی ایستادهام و هم لوپ در دست به لیتوگرافی رفتهام و هم دوربین دستم گرفتهام و هم کاریکاتور کشیدهام وقتی از تولید یک محصول فرهنگی حرف میزنم بر زمین واقعیت ایستادهام و دوستان منتقد که همیشه تنها سخن گفته و موعظه کردهاند از آسمان خیال به اظهار نظر میپردازند.
دفاع من از تولید چنین محصولاتی نه به معنای بیعیب و نقص دانستن آنها بلکه از سر درک این واقعیت ها و به آرزوی ترغیب و تشویق تولید بیشتر و بهتر و جریان دادن خون در رگهایی است که به هزار و یک دلیل تا کنون خشک بوده است و این حرکت لاجرم به بهبود کیفی چنین آثاری منجر خواهد شد.
از همین روی روند رشد در این سه فیلم قابل مشاهده است و می توان «طلا و مس» را از برخی جهات پختهتر و کاملتر دید هرچند «زیر نور ماه» نیز برتریهایی متفاوت بر هر دو کار دارد اما از نظر ملاحظه بعضی نگرانیها و ارتباط گرفتن با مخاطب و پوشش هنرمندانه مضمون «طلا و مس» انصافا شاهکار است.
و اما فیلم...
محمدرضا زائری در ادامه این یادداشت که در اختیار «خبرآنلاین» قرار داده است، مینویسد: فیلم بسیار نرم و خوب شروع میشود. تیتراژ هنرمندانه با ظرافت بیننده را در فضای داستان قرار می دهد و به سرعت صدای چند دیالوگ مختصر را جایگزین فاصله طولانی چندین نمای تصویری میکند.
این فیلم نیز چون دو فیلم قبلی به اخلاق میپردازد و این دغدغه ناگفته که چرا از میان ابعاد سه گانه دین یعنی «احکام و مناسک، عقاید و تاریخ دین و اخلاق و رفتار دینی» این بُعد آخر که اتفاقا هم از نظر کمّی و هم از جهت کیفی و رُتبی اولویت دارد تا این اندازه مغفول و مهجور است. البته این دعوای تازهای نیست و از ابتدای تاریخ اسلام - بلکه همه آیینها - تا کنون نزاع پر شروشور قشریگری و سطحیگرایی و ظاهر نگری با اهتمام مقاصدی به روح شریعت و هدف دین و نگاه شامل و جامع به کلیت دعوت الهی در جریان بوده است. (8)
البته در این میان افراط و تفریط های جاهلانه باعث شده تا این آب گل آلود شود. بسیاری افراد رویکرد عرفانی و اخلاقی را بهانه سستی در التزام و تقید شرعی کردهاند و بسیاری نیز با توجه به ظواهر حدود شرعی و فقهی از روح دین که اخلاق و معرفت بوده غافل شده اند و از این رو اندک افرادی که با عقل و اعتدال هر چیزی را به عدل در موضع خود میخواسته و کوشیدهاند تا در عین اهتمام به فقه جواهری از حقایق نورانی دین غافل نمانند در مهجوریت و مظلومیت واقع می شوند. (9)
فیلم در نخستین سکانس های خود، مهجوریت اخلاق را به ظرافت در دیالوگ پیرمرد کتابفروش مورد اشاره قرار میهد: «بگرد، شاید آن بالاها پیدایش کنی!»
فیلم کاملا واقع گراست و از نشان دادن حقایق ملموس و امتزاج میان ابعاد مختلف و گاه متضاد زندگی ابایی ندارد: اینکه به طلبه جماعت راحت زن نمیدهند یا دیالوگ پرستار به مرد که آخوند میشی؟ و بعد این پرسش که همین یکی رو داری؟ با اشاره به تصور و ذهنیت عمومی برخی از مردم نسبت به روحانیت یا اینکه دختر کوچک یک روحانی از دیده شدن به همراه پدرش نگران است یا اینکه طلبه شهرستانی و طلبه تهرانی فرق میکنند (زن بعد از خریدن قبای نو به همسرش میگوید: حالا شدی یک طلبه تهرانی) یا اشاره غیر مستقیم به برخی سوء استفادهها (پرستار بیمارستان میپرسد: این لباس را چرا همیشه نمیپوشی؟ بعضی وقتها به درد میخوره!) یا برگشتن دختر کوچک به داخل خانه وقتی مادر را روی صندلی چرخدار میبیند در حالی که با لباس نو منتظر مادر بوده است، یا سکانس دعوای زن و شوهر و همچنین دیالوگ طبیعی زن بعد ازاینکه پیشنهاد ازدواج مجدد را به همسرش میدهد: ( تورو خدا خیلی هم قشنگ نباشه، از غصه دق میکنم!)
مونولوگ های مرد جوان هنگام قالی بافی که مخلوطی از افکار درسی و علمی او و عباراتی از گره زدن بافت قالی است به خوبی این امتزاج را نشان میدهد. ذهن او میان عالم درس و بحث موضوعات فلسفی منطقی و واقعیت نخهای قرمز و آبی قالی در نوسان است و همین عبارات رمز آلود بسیار معنی دار و قابل توجه است. همچنین عوض کردن پوشک بچه در مدرسه و نشستن او به همراه فرزندش پشت در کلاس درس به خوبی این تعارض را نشان میدهد (و این صحنهای است که من بارها در برخی درسهای حوزه قم دیدهام)
طلا و مس بیش از فیلمهای دیگر اندرونی و داخله زندگی یک روحانی را به نمایش میگذارد. هر چند ورود به داخل زندگی این زوج محدود است و همیشه دوربین هوشمندانه پشت در اتاق خواب توقف میکند اما هم عمامه پیچیدن مرد با همکاری زن را میبینیم (چنان که در زندگی همه ما طلبهها مرسوم است) و هم بالا پریدنش با طناب و بازی با بچهها و هم مشکلات مالی درونی و پنهان یک خانواده آبرومند. در عین حال شخصیت مرد که به خاطر اشتغالات ذهنی و فکری نسبت به سوختن غذا و کار خانه کم توجه است ( مرد با طنزی شیرین از همسرش میپرسد آن موقع که وضو میگرفتم گفتی چه کار کنم؟) و شخصیت زن که به خاطر شرایط خاص زندگی ماههاست درد خود را به همسرش نگفته چنان که مرد هم ماههاست از درد چشم و ضعف بینایی رنج میبرد و به روی خودش نمیآورد (و اینها همه چیزهایی است که در زندگی روزمره دهها هزار طلبه تکرار میشود) تا جایی که پرستار وقتی به خانه آمده و میگوید: خیلی دلم گرفته بود گفتم بیام پیش شما حالم بهتر بشه - که این خود نیاز روحی مخاطب عام به همکلامی و همدلی با روحانیان را نشان میدهد - وبعد با اشاره به زن او اضافه می کند: از طرف من ببوسیدش! اصلا تا حالا...؟
این ورود به اندرونی زندگی و شخصیت یک روحانی البته جسورانه است چون به موضوع عشق و رابطه عاطفی این زوج میپردازد که بسیار مهم و درعین حال خطرساز است.(10) آیا یک روحانی هم همسرش را دوست دارد؟ این دوست داشتن را چگونه نشان میدهد؟ آیا در زندگی یک روحانی هم رابطه عاطفی و عشق جایی دارد؟ من گرچه ممکن است درباره شیوه پرداختن به این موضوع و خط قرمزهای ضروری آن نظراتی داشته باشم اما اصل پرداختن به آن و اساس این جسارت را لازم میدانم.
این رابطه عاطفی در بستر فضایی به شدت اصیل و ایرانی و شرقی نشان داده میشود. حیا و عفاف شهرستانی این زوج که ته لهجه شیرین خراسانی زن آن را آشکارتر میکند در این روزگار تلنگری محکم به خیلی از روندهای رو به رشد در زندگی ماست.
از جایی که زن موهای شوهرش را کوتاه میکند تا واکنش زن وقتی که مرد موضوع «نانای نای» کردن او را به رویش میآورد: (میخوای منو از خجالت بکشی؟) (11) و از دیالوگ مرد بعد از بازگشت همسرش به خانه: (دلم برا لالایی گفتنت تنگ شده بود) تا پاک کردن اشک های زن توسط سید: (دوست دارم جلوی خودم موهاتو شونه کنی) تا وقتی که درنهایت به همسرش میگوید: دوستت دارم، خیلی دوستت دارم (12)
لایههای متعدد طنز در فیلم مانند رفتار و سخنان رفیق طلبه که راننده وانت است تا دیالوگ پرستار به مرد که: یا الله یادت نره! در لابلای مضامین مختلف و صحنههایی چون فال خریدن جوان در مترو گنجانده شدهاند و پلانهایی چون گریه کردن کاملا طبیعی و به جای او در مناجات الهی و ربی من لی غیرک... در حالی که چشمهایش به درستی نمیبینند و سختیها از هر سو بر او فشار میآورند نیز بسیاری از جاهای خالی را پر میکند.
قالی بافی انتخابی منطقی و بسیار درست و معنیدار است. نقشهای خالی به مرور شکل میگیرند و با سختی کامل میشوند. درد و رنج در تاروپود این فرش جای میگیرد و کسی که نقش مبلغ دین بر عهده دارد در واقع بافندهای است که باید رسالت بزرگ خود را از این تجربه هنرمندانه بیاموزد. اینجا نمیتوان از نقشه تخطی کرد و الگو را کنار گذاشت. اینجا نمیتوان فقط با یک رنگ بافت. اینجا نمیتوان با چشم بسته کار کرد. اینجا باید درد را تحمل کرد و زخم را پذیرفت. اینجا گلها را باید با حوصله کنار هم نشاند و...
در ساختار مضمونی فیلم دو خط کلی واضحتر از بقیه خطوط خودنمایی میکنند. یکی خط مفهوم فلسفی درد و دیگری خط مفهوم عرفانی محبت. به یاد بیاوریم صحنه گریهکردن زن در بیمارستان با بازی درخشان نگار جواهریان (تکلیف بچههام چی میشه؟ عاطفهم) و صحنه کارکردن او در خانه با سختی و ناامیدی و چندباره بر زمین افتادن و باز برخاستن و دست به دیوار گرفتن و رفتن ( میخوام برا بچهم ماکارونی درست کنم، از مدرسه میاد گشنشه، ماکارونی میخواد...) (13)
صحنههای زیبایی مانند نشستن جوان روی پلهها در کنار آیدا که شمع روشن کرده و دادن هدیه او یا مثلا دیالوگ پرستار به مرد که: (خوشبختی یعنی دیدن چیزهای کوچک، اینو زهراسادات بهم گفت) یا قرآن خواندن آیدا که همیشه از رادیو کاستش ترانههای ترکی میشنویم و... در این فضا معنیدار میشوند. نمای زیبای گل کوچک روی درخت و انگشت پانسمان شده جوان نیز از کادرهای شاعرانه و بسیار زیبای فیلم است.
به گزارش هنر نیوز به نقل از خبرآنلاین، زائری در خصوص بهترین نمای فیلم نیز معتقد است: درخشانترین و برجستهترین نمای فیلم که اوج و قله تمام این مجموعه با ارزش و تماشایی به شمار میرود و با زاویه و حرکت خاص دوربین تقویت میشود آخرین صحنه است وقتی که سید جوان گرد از کفشهای شاگردان درس آقا رحیم میگیرد و نعلینها را جفت میکند. او که خود هرگز داخل این کلاس نشده است به روح و حقیقت مقصود خود رسیده، خدمت به دیگران و محبت به خلق که لازمه محبت خداست. و هل الدین إلا الحب؟ آیا دین چیزی جز محبّت است؟ از خود عبور کردن و در آستانه پرواز قرار گرفتن.
برخی نکات نیز در فیلم به چشم میخورند که می توانست با دقت بیشتر اصلاح شود اما چنان مهم نیستند که به کلیت فیلم لطمه بزنند. ممکن است من روحانی از زاویه دید خودم ایرادهایی به تلفظ حرف صاد در قرائت قرآن سید جوان یا نحوه صدازدن آشیخ هادی درچهای توسط طلبه جوان یا شکل عمامه مدیر مدرسه یا انحصار درسهای حوزوی یک طلبه در این موقعیت به یک درس اخلاق و امثال اینها داشته باشم همان طور که ممکن است بیننده نیشابوری به لهجه خراسانی بازیگران ایراد بگیرد یا تماشاگر پزشک یا پرستار درباره صحنههای بیمارستان حرفی داشته باشد یا حتى بیننده عام از اینکه سید جوان که بر دروغ نگفتن او در فیلم تأکید میشود در دیالوگ خود با همسرش که در اتاق بخش بستری است در کلام خود چندان دقیق نیست در حالی که میشد دیالوگ را با اندکی ظرافت تغییر داد.
اینها اما هیچ کدام در نتیجه نهایی فیلم تغییری ایجاد نمیکنند. در پایان فیلم وقتی بیننده سالن سینما را ترک می کند - خواسته یا ناخواسته - به لباس روحانیت و این جایگاه و شأن احساس علاقه و احترام دارد. این واقعیت را اگر از درک و فهم طبیعی زبان رسانه و ساختار فیلم هم نپذیریم واکنش مردم به برخی از دوستان روحانی تأیید میکند.
در روزگاری که شرایط اجتماعی و سیاسی و مشکلات موجود و روزمره از یک سو و رفتار برخی از صاحبان این لباس دست به دست هم داده و توطئه رسانه ای دشمن برای تخریب این جایگاه را تقویت می کنند فیلم هایی چون «طلا و مس» کار ناکرده حوزههای علمیه و بار بر زمین مانده روحانیت را برداشتهاند و برای تصحیح این چهره و آشتی دادن مردم و خصوصا جوانان با این لباس میکوشند.
من به عنوان یک طلبه ناچیز با اخلاص و ارادت تمام دست منوچهر محمدی تهیه کننده، حامد محمدی نویسنده فیلمنامه و همایون اسعدیان کارگردان فیلم را میبوسم و بر تلاش ارزشمندشان درود میفرستم و برای توفیقات روزافزونشان در این جهاد مقدس و مبارک دعا میکنم و با تمام وجود آرزو میکنم که روزی متولیان حوزوی ما نه تنها چنین فرصت هایی را قدر بشناسند بلکه بی تأمل و تردید از وجوهات شرعی برای حفظ و تقویت طریقه حقه از این مسیر هزینه کنند. چنین باد.
........................................................................................................
1. به یاد دارم سالها پیش در سالن منتقدین و نویسندگان مطبوعاتی جشنواره فجر یکی از همکاران به شدت از فیلمی خوشش آمده بود و در دقایق آغازین نمایش فیلم از آن تعریف میکرد ولی بعد از مدتی وقتی دید برخی بلند شدند و از سالن بیرون رفتند او هم سالن را ترک کرد و بعد دیدم با همان چند نفر بیرون ایستادهاند و سیگار به دست در مذمت فیلم حرف میزنند!
2. برخی چنان آرمانی و رؤیایی سخن میگویند که گویی در دنیای دیگری سیر میکنند و دور و بر خودشان را نمیبینند و مشکلات و موانع موجود در حوزههای فرهنگی و اجتماعی را درک نمیکنند و متوجه نیستند که تولید یک کتاب یا فیلم یا مجله یا هر محصول دیگر در همین محیط و فضایی رخ میدهد که همه چیزش به همه چیزش میآید!
3. اساس طلبگی ما آیه شریفه «نفر» است، یعنی همه چیزهای دیگر از تدریس و بحث علمی تا سازمان مرجعیت و نهاد روحانیت و... مقدمه است برای انذار قوم و مقدمه واجبی که خود واجب است چیزی جز رسانه نیست.
4. خوشبختانه در سالهای اخیر این مسأله تا حد زیادی مورد توجه قرار گرفته و رفع برخی ملاحظات بی اساس باعث شده تا تصویر روحانیت در رسانه مخصوصا صدا و سیما بسیار بهبود یابد.
5. شاید این نخستین داستانی بود که صراحتا درباره یک روحانی و با زبان طنز و رویکرد انتقادی منتشر میشد. ابتدا در مجله نیستان به چاپ رسید و سپس مرحوم کیومرث صابری آن را در ماهنامه گل آقا منتشر ساخت و در آن زمان با برخوردهای متفاوتی روبرو شد.
6. یکی از افراد که همان جا شاهد اظهار لطف مقام رهبری بود و اظهار لطف ایشان را شنید بلافاصله طلب حلالیت کرد و گفت که نظرش کاملا تغییر کرده است. آن ایام برخی از دوستان و آشنایان حتى رابطه خود را با ما قطع کردند و هر چه میخواستند گفتند و گمان میکردند ورود یک شخص به این حوزه و موضوع نشان دهنده انحراف فکری و عقیدتی اوست هرچند امروز برعکس شده و برخی از آنان خود امثال من را از قافله عقب میدانند !
7. من هنوز هم علیرغم برخی انتقادات - که حتى روی متن فیلمنامه نهایی ذکر کرده بودم و به جای خود باقی است - از فیلم مارمولک دفاع میکنم و معتقدم اگر نام فیلم و آتش افروزی برخی فتنهگران سوء تفاهم ایجاد نمیکرد همه میتوانستند پیام درخشان فیلم را به وضوح ببینند.
8. فقط دیوان حافظ به تنهایی نشان دهنده ملالتهایی از این دست است که احوال زاهد ظاهر پرست یا شیخ شهر و... را ترسیم میکند و در همین فضا امام خمینی(ره) از مسجد و مدرسه بیزار به شکوه از کسانی میپردازد که حتى کوزهای را که مصطفایش از آن آب خورده نجس میدانند و آب میکشند.
9. جالب اینجاست که چنین ظاهرگراییهای جاهلانه هرچند در قالب رویکردی شیعی و بسیار متعصب عرضه میشود اما عمیقا در منش و مشی مکتب مخالف اهل بیت(ع) ریشه دارد و شباهتهای بسیار به آن رفتارها و باورها پیدا میکند که البته جا و مجال پرداختن به این موضوع اینجا نیست.
10. برخی از بزرگان و فضلای روحانی در این زمینه چنان حساس هستند که حتى از خود رسول اکرم(ص) و اهل بیت علیهم السلام تحفظ بیشتری دارند و گرچه پیامبر اکرم از همسر و دختر خود به نام و در سخن عام یاد میکرد ایشان حتى اسم آوردن از همسر یک روحانی را ناپسند میدانند. وقتی در مجله حجره نامه امام راحل به همسرشان را که توسط مرحوم سید احمد خمینی در مجله حضور منتشر شده بود بازچاپ کردیم یکی از این بزرگواران با ناراحتی به من پرخاش میکرد که شما راضی میشوید کسی با ناموس شما چنین کند؟ و من هنوز بعد از چند سال نفهمیدهام نامهای که خود امام(ره) با انتشارش مشکلی نداشتهاند چرا آن آقا را تا این حد عصبی کرده بود؟
11. و چه قدر همین نکته ظریف و همه فهم و رمزگونه «نانای نای کردن» زیباست چه بین مرد و بچهها در اتاق و چه میمیک صورت دختر کوچک به دختر همسایه و...
12. در روایت داریم که: قول الرّجل لزوجته «أنی أحبّک» لا تنساها ابدا - کلام مرد به همسرش که: دوستت دارم هرگز از خاطر زن محو نمیشود - ببینید چه قدر این حدیث زیباست.
13. این سکانس برای من یکی روضه بود با اشکی به اندازه منبرهای مرحوم کافی یا حاج منصور ارضی. شاید نویسنده فیلمنامه و کارگردان قصدی برای یادآوری هیچ داستان تاریخی و ذکر هیچ مصیبتی از تاریخ پر درد شیعه نداشتهاند اما روح پرده نقرهای در افتادن و برخاستن «زهراسادات» فیلم برای من روایت درد مادری از مدینه بود که دل سنگ هم از شنیدن مصیبتش آب میشود.
نوشته:محمدرضا زائری