گذری بر دستبافته های سنتی ایران؛
تابلوهایی که زیر پا می مانند!
تاريخ : دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۳۷
دست آفریده های هر قوم دارای ارزش های بی شمار است. از آنجا که هنرمندان بافنده از اندیشه و ذوق خود برای خلق نقشه های قالی، گلیم، گبه و جاجیم بهره میگرفتند؛ به جرأت می توان دستبافته های آنها را تابلوهای نقاشی اصیل ایرانی دانست. در واقع حتی خطوط افقی تصویر شده در جاجیم بی شباهت به نقاشی های مدرن نقاشان امریکای لاتین نیست. در حقیقت جوهره هنر ایرانی در تمام ابعاد هنرهای دستی بروز یافته و این هنرها را از تولیدات ماشینی امروز متمایز میکند.
ظرافت رنگ در هنرهای دستی ایران، فارغ از آن چه به ذوق هنرمندان سازنده اش مربوط است؛ به سبب استفاده از مواد طبیعی برای ساختن رنگ است. در واقع رنگدانه های گیاهی به سبب خصوصیات ویژه و نزدیکی شان به طبیعت یک دستبافته را ازیک تولید ماشینی، با رنگمایه های شیمیایی جدا می کند. به نظر می رسد گرایش ذهن انسان به طبیعت، میان این دو گونه رنگی تمیز می دهد و موجب می شود تا یک دستبافته چشم نواز تر و دلپذیر تر از هر ساخته صنعتی باشد.
از سوی دیگر فرم ها در یک دستبافته سنتی برگرفته از تجربه های زیستی هنرمند است. هنرمندی که نقش آمال و آرزوهای خود را بر دستبافته هایش منتقل می کند و با خامههای رنگین تابلویی خلق می کند که گرچه هدف خلق اثر هنری در پس آن نهفته نیست؛ اما به واقع تابلویی خیالی نگار از ذهنیات اوست و ازین بابت چیزی از یک تابلوی نقاشی کم ندارد. تنها تفاوت بافنده بی ادعا و نقاش مدرن شهر نشین در ماده مورد استفاده آن ها و منظورشان از خلق تابلو های خویش است. هنرمند نقاش، آگاهانه و بر حسب تجربیات چندین ساله در آکادمی تابلویی مدرن خلق می کند و بافنده گبه؛ از همه جا بی خبر به بافت نقشه های رنگین بر ضمیر تار و پود زیراندازش مبادرت می ورزد. اما آنجا که بداعت و خلاقیت مد نظر است؛ بی تردید هنرمند بافنده برنده ماجراست. او نه هنرمندان پر آوازه غربی را می شناسد و نه تفاوت میان ایسم های عجیب و غریب بلاد اجنبی را. او تنها رنگ را می شناسد و گره را. شاید بتوان گفت؛ جسارت یک بافنده از کنار هم گذاشتن رنگهایی که به ظاهر با هم در یک بستر رنگی هم نشین نیستند؛ سبب میشود تا هنر او از بهایی گران تر برخوردار شود. او کمتر از تندی رنگ ها هراسان می شود و به سهولت ترکیب میان آنها را تجربه میکند.
در حقیقت باید به این نکته توجه کرد که هنرمندان هر قوم از یافتههایی بهره می گیرند که حاصل تجربیاتشان از محیط پیرامون است. یک هنرمند شهر نشین بسیاری از تصاویر را از طبیعت میگیرد و یا انتزاعی از احساس خویش را به آرامش حاکم بر طبیعت بر ضمیر بوم نقاشیاش نقش میکند. اما نه به شیوه ای که هنرمندعشیره به خلق هنری میپردازد. علاوه بر این او تجربیات خود را از عناصر بعضا عجیب و غریبی نمایش می دهد که زاده تمدن شهری اند. چرخ ها، ماشین های صنعتی، اتوموبیلها و بسیاری دیگر از عناصر شهری چنان ذهنر هنرمند شهر نشین را به خود گرفتار آورده که از آن گریزی نیست. اما ذهن هنرمند روستایی هنوز با بوی علف، صدای گوسفندان در حال چرا، نغمه پرندگان بهاری و بوی تند خاک خیس خورده مانوس است. به طبع، با وجود آن که هنر عشایر و روستا نشینان که مشتمل بر صنایع دستی و دستبافته های سنتی است؛ رویه خالص تری از انتزاع را در خود دارد. هنرمند شهر نشین دانسته ها و بایسته های خود را بر کاغذ نقش می زند و هنرمند عشیره درک خالص خود را از جوهره تلاش. همین موضوع راز تفاوت میان آثار شهری و روستایی است!