محمد آرمان؛ حجم غافلگيري هاي ما در سينماي ايران تنها معطوف به ديدن سردر فيلمهاي شاهكار طنز و هجو و هزل نيست و گمان نكنيد كه فقط نيش زنبور و زندگي شيرين و دختر ميليونر و امثالش را شامل مي شود.
هر ازگاهي، حتي اگر ميان اين گاه ها، سالها فاصله بيفتد،اتفاق هايي مثل تنها دو بار زندگي ميكنيم حالمان را دگرگون ميكند و يادمان ميافتد كه سينماي خواستني و ديدني و خاطره انگيز، هنوز زنده است.اگر چه دير اگرچه دور!
بعيد مي نمود و قدري نا متعارف و خاص فضايي كه معلوم بود ملهم از هر چيزي هست غير از روند جاري و مالوف سينماي امروز ايران قصه اي سهل و ممتنع با روايتي بديع.
مهم اين است كه در فيلم تنها دوبار زندگي مي كنيم داستان وفضايي كه اين داستان در آن شرح مي شود گيرايي و تناسب نسبي خود را حفظ كرده اند.
اينكه براي فيلمي درباره خودكشي، آن هم با آن ويژگي ها و تقاطع هايي روايي و شخصيتي، چه ابزار و تصاويري لازم است، خود امر مهم و با اولويتي است براي سازنده و تنها دو بار زنگي مي كنيم به خوبي توانسته است به اين مهم نائل آيد و فائق چند ايده در فيلم هست كه قابل توجهند.
يك شخصيت رنجور و بريده در كنار موقعيتي متداخل كه ملهم از تخيل واقعيتي بكر است در فضايي تيره به روايتي روان وجذاب تبديل مي شود.
داستان جواني بهنام سيامك كه از زندگي اش بريده و چيزي جز گذشته تاريك و موقعيت معلق و در هم كنوني برايش موجود نيست.
واكنش او به آنچه بر او گذشته، در تداعي شكست ها و نامرادي ها، در تاريكي زمان و وخامت دوران، او را به نوعي انتقام جويي از خو و ديگران رهنمون مي سازد.
چينش وقايع و ارائه كدهاي داستاني و تلاقي و تداعي وقايع گذشته و خاطرات رنجوري سيامك در پيوند با شخصيت سوررئال شهرزاد، نقدي پر نشاط و شور كه با تزريق روحي خلسه آور، فضايي رئال – سورئال براي سيامك فراهم مي آورد، همگي در خدمت خلق فضايي در مي آيند كه روايت داستاني فيلم و ياريگر شخصيت پردازي آدم هايش مي شود.
مخاطب در حركت ميان اين مسير نه چندان هموار اما خوش گوار تصويري، جا به جا، يادآوري هاي داستاني و القائات صحنه اي، به آدم اصلي فيلم نزديك مي شود و او را با همه فراز و فرودهايش در مي يابد.
آنچه فضاسازي هاي فيلم تنها دو بار زندگي مي كنيم را قابل ارج مي سازد همان دقت و تدبيري است كه در تلفيق اجزاء آن به كار رفته است كه به واقع موقعيتي خطير و تلاشي در خور است با نتيجه اي قابل قبول.
ريتم خوب فيلم در كنار بازي جذاب شخصيت اصلي اش در همراهي با آن شاهزاده كوچولوي بشاش و دوست داشتني كه جابه جا حضوري تكان دهنده و تحريك كننده براي سيامك دارد، مجموعه اي فراهم مي آورد كه كمتر در سينماي ايرن شاهدش بوده ايم. ريتم و ميزانس خوب و متناسب را مي توان از همان سكانس هاي آغازين فيلم ديد.
همان صحنه ميني بوس قراضه و مسافران و راننده كه به خوبي نمايانگر خونسردي عصب ناك و رخوت وحشت آور آدمي بود كه با مسافرانش كاري هست و نه با ماشين و حتي خودش.
يادم مي ماند كه آن سكانس ميني بوس و درگيري لفظي آن دو مسافر خانم و آقا، چقدر خوب و درست از آب در آمده بود.
فيلم تنها دوبار زندگي مي كنيم اثر كم نظير و بديعي در سينماي سال هاي اخير ايران است كه شايد بتوان گفت از جهاتي هم منحصر بفرد است.
قوتي كه در شخصيت پردازي اين فيلم با استفاده از همه ابزارها و مولفه هاي بصري و صحنه آرايي هاي در خدمت مضمون هست نوعي تلاش خارج از محدوده ننگ و تاريك سينماي رخوت زده و كم مايه امروز ايران مي ماند كه قابل اوج و ستايش است.
اينكه تنها دو بار زندگي مي كنيم علاوه بر ارائه تصويري سينماي ايران آن هم با قوت و قدرتي در خور از مضمون و محتوايش، توانست مخاطب را با دنياي شخصي و مزديت آدمي به نام سيامك آشنا كند و در جريان روند گذشته وحال و تصميم آينده زندگي او قرار دهد به نحوي كه نوعي خويشتن پنداري جدي و جذاب، براي او فراهم آيد، دستاوردي مهم براي يك فيلم سينمايي است.
بهنام بهزادي در تنها دوبار زندگي مي كنيم به عنوان اولين تجربه سينمايي اش، فضايي لذت بخش و بينش مندي را به لحاظ نرم افزار و سنت افزار سينمايي، به مخاطب خود هديه كرد كه مي تواند و بايد نويد بخش آينده و تجربه هاي ارزشمندتري از او براي تماشاگر به حساب آيد و به اميد نشاند.