پيش از پرداختن به اصل موضوع ذکر مقدمه کوتاهی در باب پاسخگویی به اين پرسش بزرگ که" آيا اساساً تصوير می تواند ظرف مظروف ماهيت متعالی باشد يا نه؟" ضروری به نظر می رسد. در اين راستا اشاره ای کوتاه و گذرا به سوابق تلاشهای تاريخی انسان در طول ادوار مختلف می تواند بخشی از پاسخ ما را تشکيل دهد. مشخصاً ذکر اين موضوع که سؤال مذکور در بالا از جمله پرسشهایی است که در سير تطور تاريخی انسان و بر اساس نوعی اصالت احراز تجربه شکل گرفته و به صورت خلق الساعه و آنی به وجود نيامده، ما را به اين حقيقت راهنمایی مي کند که سوابق مشخص چنين تجربه ای در کجای اين کره خاکی و در چه دوره ای از زندگی انسان و بر اساس چه نوع آداب و احياناً مناسک دينی به وجود آمده است؟ در مقام پاسخ به چنين موضوعی به طور قطعی می توان ادعا کرد که اساسا ًديرينه تصويرگری، در حوزه ماهيت برای آدمی شکل گرفته و معنی پيدا کرده است. از تلاشهای بشر غارنشين در تسخير روح حيوانات برای شکار که نوعی تصويرگری ابتدایی را شکل داد تا تصاوير سه بعدی دنيای مدرن امروزی، هر يک به انگيزه ای ويژه خلق شده و بخشی از ماهيت زندگی امروزی ما را تشکيل مي دهد. در اين ميان آنچه توجه بيشتری را به خصوص در ادوار جديد به خود جلب کرد، نقش تصوير در انتقال ماهيتی است که نه مثل تصاوير شکل گرفته بر سينه غارها، صرف توجه به زندگی مادی بشر، خلق شده باشند و سبقه برخورداری هر چه بيشتر آدمی را از اين دنيای مادی دنبال کنند، بلکه تصاويری که سعی در به تصوير کشيدن جنبه ديگری از ماهيت شگفت زندگی انسان را مد نظر خود قرار داده اند، زمينه های جدی مباحث نظری را در بر گرفته اند. کتابها و مقالات متعددی در اين باب به رشته تحرير و تقرير درآمده که هر يک به نوبه خود قصد در رمزگشائی وجهی از وجوه متعدد و متکثر اين منشور پيچيده حوزه مباحث نظری را داشته اند. مباحث و مواردی که دامنه آنها از حوزه مبانی نظری هنر گرفته تا تبيين واژه های کليدی اين عرصه؛ يعنی هنر متعالی يا هنر دينی و يا در سالهای اخير هنر فاخر، ادامه يافته است. در اين ميان بررسی پرسش ابتدایی بحث همچنان پارادايم ذهنی حاکم در اين عرصه هاست و بی ترديد بايد گفت برای حصول و وصول به يک نصاب معقول از حدود بيان ماهيت متعالی در عرصه تصوير، چه به وسيله هنر جادوئی سينما و چه به وسيله نقاشی يا مديمهای ديگر عرصه تجسمی، همچنان می بايست اين پرونده را باز نگهداشت و به اين مباحث در عرصه نظری ادامه داد. تا در نهايت با استنتاج نتايج قطعی در عرصه مباحث نظری راه برای برداشتن گامهای عملی و خلق آثار تأثير گزار در اين عرصه باز گردد.
اگر اديان و اعتقادات بشری را همچون گذشته به دو بخش اديان ابراهيمی و توحيدی که منبع و مبنای وحيانی دارند از يک سو، و اديان شرک آميز که مبنای آنتولژيک و افسانه ای دارند و توسط ذهن خيال پرداز انسان در ادوار مختلف خلق شده اند ،از سوی ديگر تقسيم کنيم، آنچه در اين مقال مورد توجه جدی بحث ماست، تنها بخشی از اديان و قسمتی از معارف هستند که مبنای توحيدی داشته و در طول دورانها و اعصار مختلف زندگی بشر بر پهنه کره خاکی ثابت مانده و فارغ از غبار روزگاران همچنان به حياط خويش ادامه داده اند، چرا که اديان شرک آميز بشری که بنياد تخيلی و افسانه ای دارند، همگی در يک وجه از وجوه متکثرشان با يکديگر کاملاً مشترک اند و آن وجه معلول و مقهور زمان بودن آنهاست؛ فارغ از اينکه در چه تاريخی و در چه قومی و در چه مکانت جغرافيایی خلق شده باشند. به هر تقدير برای همگی آنها می توان تاريخ مصرف معينی را تعريف کرد که بعد از تطور تاريخی و تغيير مبنا و مبانی اجتماعی يک قوم و در مقام مواجهه با فرهنگی متفاوت، در طول زمان يا رنگ باخته و يا به کل در ورطه فراموشی ذهن بشری گرفتار می آيند. و لذا با اين تأويل اساساً نمی توان مبنایی متعالی برای اين مفاهيم قائل شد و خود به خود از جرگه مفاهيم متعالی انديشه بشری کنار رفته و در زمره لهويات تاريخی جای خواهند گرفت و به همين سبب قهراً هنری هم که در خدمت چنين مفهومی باشد، نمی تواند در زمره هنر معطوف به تعالی و سعادت مطلوب بشری مورد بررسی و کنکاش قرار گيرد و آوردن آثاری از اين دست به مدد پلوراليزم دينی و گنجاندن آن در اين صف ويژه، برای بررسی، بدون شک بيشتر به يک مغالطه کلامی و فلسفی می ماند تا نوعی بررسی عادلانه و حقيقت طلبانه.
تعريف طرق متعدد و متکثر در حصول و وصول امر قدسی، خود از مباحث مشهوری است که ساليان متمادی ذهن و خرد بشری را معطوف خويش ساخته و می سازد و در اين آشفته بازار کلمات مهجور و مفاهيم بغرنج فصل الخطاب گفتمانهای مختلف، رسيدن به اين معنای درون دينی در اديان توحيدی است که از وحدت در شيوه وصال سخن به ميان آورده، همچنان که جايگاه تعالی ابناء بشر را توحيد نظری و افعالی دانسته و می داند. با اين اوصاف مي توان گفت هنری که متناظر به ماهيت متعالی است، تنها و تنها در بستر معرفت شناسی ای شکل خواهد گرفت که قائل به تعريف ماهيت از بالا باشد و به منبع وحيانی خود را متصل و متصف نمايد. با بيان اين مقدمه روشن شد که موضع نگارنده در بيان واژه ماهيت متعالی يا معرفت شناسی دينی متناظر به چه نوع از معرفت انسانی است و سياهه پيش روی شما بر اساس چه تعريفی به اين مبانی نظر می افکند.
در اين ميان آنچه مسلم، قطعی و غير قابل انکار می نمايد، اين نکته است که تمامی اديان و آيين های منبعث از منبع وحی الهی بجز در پاره ای جزئيات که آنهم حاصل دستکاری غرض ورزانه آدمی در طول تاريخ است، تعريف مشابه و يکسانی از موضوعات کلی مورد سؤال انسان ارائه داده اند، و اينگونه به نظر می رسد که اساساً کمال مطلوب آيين های وحيانی جوهره يکسانی دارد و اين موضوع نه صرف ادعا، بلکه به راحتی در مصاديق و شيوه ها قابل اثبات است. و بدون ترديد در ميان آيين های توحيدی، آيين مسحيت و پيروان حضرت مسيح ليه السلام، بيش و پيش از تمام آيين های ديگر در طول تاريخ به بيان مفاهيم در قالب تصوير و تصويرگری در عرصه انتقال مفاهيم متعالی درون دينی اشتغال و اعتقاد داشته اند. اصرار گروندگان به آيين مسيح در پرداختن به اين ساحت به قدری افراطی و خارج از قاعده بوده که تقريباً هيچ نقاشی که معتقد به اين فرهنگ متعالی دينی باشد را در طول تاريخ هزار ساله حيات آن نمي توان يافت، مگر اينکه در يک يا چند اثر خود به تصوير موضوعی در عرصه دين خود پرداخته باشد و تعداد بسيار فراوان اين آثار که متعلق به دورانهای متعدد تاريخی غرب است ،به خوبی مبين اين ادعاست. فراوانی اين آثار بحدی است که امروزه در اقصی نقاط عالم، عموم مردم، در طول زندگی خود لااقل يک بار با آثاری از اين دست مواجهه داشته اند و تقريباً همه مردم با شمايل نگاری در آيين مسيحيت، اگرچه نه در لفظ و تبار شناسی واژگانی يا ماهيت شناسی تکنيکی، بلکه در صورت و داشتن تجربه مواجهه آشنا هستند.
عمده اين تصاوير به شمايل نگاری حضرت مسيح عليه السلام و نقل ماجرای مصلوب شدن ايشان که علی رغم اعتقاد ما مسلمانها از قطعيات پيروان آيين مسيح به حساب می آيد، اختصاص دارد و به فراخور مکان و زمان زندگی نقاش، صورت مسيح گاهی شرقی است، با نيم تمايلی به غرب و گاهی کاملاً غربی است. گاهی به نظر می رسد مسيح نژاد انگل سکسون داشته و گاهی نيز به قبايل حوزه بالکان شبيه مي شود و در هر صورت نقاش به فراخور مکان زيستگاهش ايشان را بر اساس ذهنيات خود به تصوير کشيده است. برخی از تصاوير نيز که تعداد قابل توجهی را در بر می گيرد سعی در تصوير کردن معصوميت و طهارت حضرت مريم سلام الله عليها دارد. اين دسته از تصاوير هم، که در کل دارای همان ضعف مذکور می باشند و شما هرگز از روی آنها پی به زيستگاه اصلی اين بزرگواران نخواهيد برد - و اصلاً علی الظاهر عمدی در اين موضوع در کار بوده که محل بحث ما نيست و لذا به صرف اشاره اکتفا کرده و از آن مي گذريم- چهره مريم مقدس را بر اساس تلقی شخصی خود به تصوير کشيده اند. دسته ای ديگر از تصاوير هم به موضوعات اطرافيان و حواريون حضرت اختصاص دارد که در اين دسته از تصاوير علاوه بر مشکل مذکور می توان به زمينی تر شدن تصاوير ترسيم شده اشاره کرد، به نحوی که در ماجرایی جالب "کاراوادجو" نقاش مشهور ايتاليایی وقتی به سفارش يکی از کليساهای شهر رم به ترسيم شمايل "قديس متّی" از حواريون حضرت مسيح که در حال نگارش انجيل مي باشد، اقدام مي کند، از باب هر کسی از ظن خود شد يار من و با تصور شخصی پيرمردی زمخت اندام و نسبتاً گنگ را ترسيم مي نمايد که کتابی در دست دارد با تعجب دستش را در اختيار فرشته ای قرار داده که دست بر روی دست او گذارده و با دست متّی می نويسد. حالت چهره و شيوه نشستن و نوع قرار گرفتن فرشته و دستان آنها همه و همه حکايت از درماندگی متّی در امر نگارش انجيل دارد، به نحوی که بعد از رونمائی اثر مذکور در کليسا ، کشيشان و اربابان کليسا سخت معترض کاراوادجو شده و ضمن پس دادن تابلو از او می خواهند تابلویی ديگر ترسيم کرده و از گناه مرتکب شده يعنی توهين به متّای قديس استغفار نمايد. او نيز اثری ديگر ترسيم می نمايد که اين بار چهره متّی کمتر شبيه پيرمرد سنگ تراش بی سواد است و فرشته نيز به جای گرفتن دست، از بالای سرش او را در امر نگارش انجيل ياری می رساند.
تصاوير مذکور، از يک ضعف عمده ديگر هم رنج می برند که شايد نقل آن موجبات نقد و طعن منورالفکرهای معزز و مدافعان متعصب هنر و فرهنگ غرب در ايران را در پی داشته با شد، که: شما چه می فهمی تعريف معنا در اين آثار چيست و اساساً شما نظاره گر آماتور را چه نسبتی به اين مفاهيم، اول بيا قدری تعريف زيبایی شناسی غربی از نوع کانتی يا دکارتی يا پوپری و يا هايدگری تناول کن، تا بعد به تو اجازه اينگونه اظهار نظرها داده شود. گويا اهميتی هم ندارد که حضرات مذکور تعاريف متعدد و گاهاً متنافری را از موضوع زيبایی و مبانی شناخت آن ارائه داده اند.
صرف اتکال و اتصاف هر قولی به ايشان گذشته از فهوای آن، از نظر روشنفکران محترم متقن، عقلانی و غير قابل ترديد است. اما علی رغم تمام اين اصالت بخشی های سخاوتمندانه که هميشه در پاسخ به فطرت پاک پرسشگران عرصه هنرهای تجسمی نثارشان شده، بايد گفت در غالب آثار مذکور به استثنای تعدادی انگشت شمار، رعايت حدود و حريم حيا و اخلاق و پوشش انسانی از درجه اعتبار ساقط است و اينگونه به نظر می رسد که در ساختار بخش اعظم اين آثار رعايت حدود اخلاقی و حريم حيا امری بی معنی و مهمل است و رعايت آن جز قدری قواعد دست و پا گير، نفع ديگری برای خالقان اين آثار ندارد. لذا راهی جز گذر از آن برای بازنمود حقيقت فراروی اين هنرمندان باقی نمی ماند. گویی روح هيومنيستی حاکم بر يونان باستان، هرگز و در هيچ دوره ای دست از سر انسان غربی بر نداشته و همچنان او را معتقد به اين موضوع نگهداشته که غايت زيبایی در جهان خلقت، اندام متناسب انسانی است و لذا برای تصوير مطلق زيبایی راهی جز تصوير اندام برهنه آدمی نيست. از همين رو، می بينيم علی رغم تأکيد آيين مسيحيت به پوشيدگی و رعايت حريم در انتخاب پوشش، نقاشی های منتصب به اين آيين و نقاشان اين عرصه هيچ الزامی در اين موضوع برای خود احساس نمی کنند. در عمده تصاوير کشيده شده از اين دست، يا خود قديسين و حواريون و حضرت مسيح نيمه برهنه هستند، يا در صورتی که مجبور به رعايت پوشش برای آنها شده اند، فرشتگان و يا موجودات مجردی که در اطراف ايشانند برهنه يا نيمه برهنه تصوير شده اند. شايد اشکال وارد شود که اصولاً در مراسم اعدام صليبی اين اتفاق جاری بوده و لذا در وقايع نگاری و اوليت رعايت صدق، نبايد به چنين موضوعی ايراد گرفت. که در پاسخ می توان گفت اولاً قطعيت تاريخی برای چنين ادعایی محل ترديد است و ثانياً تصوير به لحاظ تصوير بودنش دارای الزامات و مقتضياتی است که عدم رعايت آنها خلاف راه ثواب است و نقض رای اولوالباب. از جمله اقتضائات، رعايت اين نکته مي باشد که هر واقعيت تاريخی در صورتي که نفی مبانی شناخته شده حوزه اخلاق را در بر داشته باشد، يا نمی بايست و يا اينکه نمی تواند به صورت بی پرده و صريح تصوير شود. و اگر اين اتفاق رقم بخورد، وقوع نوعی پرده دری و قداست شکنی در حوزه معنا و ماهيت متعالی اجتناب ناپذير خواهد بود. برای تفهيم بهتر موضوع می توان اين سؤال را مطرح کرد که اساساً خلق آثاری اينچنين چه خدمتی به اصل معرفت شناسی دينی مردم کرده و يا اينکه اگر اين آثار به خود وجود مبارک حضرت مسيح ارائه شود، حضرت چگونه مواجهه ای با آنها خواهند داشت؟
شايد طرح سؤالاتی از اين دست و نيز پی بردن تجربی جهان مسيحی به برخی ويژگی ها و محدوديتهای ديگر تصوير، نظير اين نکته غير قابل انکار و بسيار مهم که اساساً ظرف ماهيت در تصوير محدود به نگرش خالق آن است و هر گز نمی تواند بصورت تام و کامل مبين حقايق متعالی باشد، او را به تغيير رويه آشکاری در حوزه شمايل نگاری و تصوير گری مباحث دينی وادار کرد. به بيان ديگر انسان غربی با پی بردن به اين نکته که تصوير ذاتاً ناقض بخشی از معنا و در بهترين حالت و خوشبينانه ترين تلقی، محدود کننده معناست و قهراً نمی توان از چنين ظرفی انتظار داشت که مظروف ماهيت متعالی مستتر در فهوای واژگان باشد، در تکاپوی تجربه گرا و پوزيتويستی خود، با اضافه کردن عنصر ابهام و جعل آن به جای خيال و خلق سبکهايی مانند" سوراليسم"، "سمبليسم"، "آبستره" و ... در پی گريزگاهی برای اين ايراد بزرگ و ذاتی تصويرگری برآمد و در راستای معنابخشی و بالا بردن ذات ماهيت در تصوير، تا می توانست آنرا مبهم خلق کرد. اين بار ديگر از صورت زيبای مسيح خبری نبود و تنها خطوطی شکسته و در هم جای آنرا گرفته بود و وقتی هم مخاطبان وامانده از درک معنای مبهم اين دست آثار، به خالقان آنها اعتراض می کردند که معنای اين خطوط شکسته و درهم چيست؟ با اين پاسخ مواجه می شدند که شما شعور درک آنرا نداريد. مشکل از تصوير نيست و اين شما هستيد که بايد شعورتان را با آن تنظيم کنيد. اين پاسخ علی رغم اختصار و سادگی ظاهری، باعث نهادينه شدن رذايل ديگری در قشر مخاطبان می شد و آنها را وادار به نوعی تظاهر فهميدن مي کرد، در حالی که فی الواقع يا موضوع همچنان برای آنها مبهم بود و يا تصوير معنایی نداشت. در هر صورت بسان اطرافيان پادشاه برهنه ای که لباس از تنش بدر آورده و ادعا کرده بودند که لباسی نامریی بر تن شاه معزز دوخته اند و هر کس احمق باشد، آن را نمی بيند و از ترس اتهام به حماقت همه حتی خود پادشاه، وجود لباس بر قامت فربه اش را تأييد می کردند و برهنگی او را در پشت ترس از اتهام کتمان می نمودند، مخاطبان اين آثار هم، در فضای گرگ و ميش و مبهم و گردآلود ماهيت اين مصنوعات استحمار بشر مدرن، از ترس اتهام نفهم بودن به ناچار زبان به تمجيد آنها گشوده و مهملاتی مي گفتند که در غالب اوقات از خود آثار مضحک تر بود.
با تأسف فراوان بايد اعتراف کرد اين فضای مبهم جعل ابهام به جای تفهيم با وجود آشکار شدن مغالطه آميز بودن فهوای آن، همچنان پارادايم حاکم جامعه هنری کشور ماست. مانند پيروان متعصب يک جريان شبه فکری که هميشه متعصب تر از خود سازندگان آن به دفاع بی چون و چرا از آن جريان می پردازند و گاهاً متعصب تر و بی پرواتر از خود غربی ها از بعضی از محصولات اين بحر متلاطم تغافل انسان مدرن دفاع می کنند. گرگ و ميش فضای مبانی معرفت شناسی چشم ما را بر ديدن سرای حقيقت يا بسته، يا خود به اختيار برای گريز از وادی تکليف و تکلف راه تغافل و تجاهل پيش گرفته ايم.
حقيقت سرایی است آراسته هوی وهوس، گرد برخاسته نبينی که جایی که برخاست گرد، نبيند نظر گر چه بيناست مرد. نگاه کلی به اين جريان علاوه بر نکات فراوانی که در بر دارد، حکايت از نوعی شکست تاريخی در عرصه تصوير معنا و بيان ماهيت متعالی در اين حوزه می نمايد. اين جعل تاريخی ابهام به جای معنا که امروزه بعد از گذشت ساليان طولانی از آغاز آن، می توان ادعا کرد به عوض راهنمایی، بشر را بيشتر از گذشته سرگشته وادی حيرانی کرده، تجربه ای گران است که در عرصه شيوه انتقال فهوای ارزشی و ظرف مظروف ماهيت متعالی به دست انسان رسيده، و لذا بر ماست که راه طی شده را دوباره تجربه نکنيم و با بررسی دقيق وقايع به وقوع پيوسته در عرصه های مختلف، از آنها پند گرفته و به بيان مفاهيم متعالی فرهنگ خويش کمر همت بنديم.
از اين جهت و با ذکر مقدمه فوق، به ذکر برخی از نکات ويژه ساخت و پخش سريالهای مذهبی به طور عام و سريال حضرت يوسف عليه السلام به طور خاص می پردازيم که در شش بند از حوزه تبارشناسی آغاز و به برسی تبعات پخش اينگونه آثار ختم خواهد گرديد.
الف) محدود کردن معنا و قداست شکنی در مورد وجود مبارک حضرت يوسف عليه السلام به مثابه مطلق زيبایی در منظر عامه مردم
يکی از بزرگترين مشکلاتی که فرا روی سازندگان سريال حضرت يوسف سلام الله عليه قرار دارد، حل همين ايراد اساسی ماهيت تصوير است. در سالهای اخير به نظر می رسد ما هم عزم جزم کرده ايم که سنگلاخ طی شده غربی ها را دوباره بپيماييم و به اسم ترويج دين و مفاهيم دينی آثاری را خلق کنيم که هرگز به تبعات بعدی آنها نينديشيده ايم و يا در بسياری موارد به لحاظ بغرنج بودن موضوع و انديشيدن به جوانب مسأله صورت مسأله را پاک کرده ايم. در اين ميان کار ما شبيه کسی است که وقتی در ديوان حافظ می خواند: "ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم" به تصوير خط و خال و چشم و ابرو بر ظرف ها همت می گمارد، غافل از اينکه اولاً اين خط و خال و چشم و ابرو که از نظر او زيباست، هيچ ارتباطی بازيبايی معنايی مد نظر حافظ ندارد و در ثانی اين تصوير باعث محدود شدن تصور مخاطبان از غايت زيبايی مد نظر حافظ می گردد، چرا که اصولاً سليقه که باعث تمايز افراد در تعريف مطلق زيبايی می باشد، امری اکتسابی است و بسته به نوع و مکانت جغرافيايی زندگی انسانها متفاوت می گردد. لذا بايد گفت اولين ايرادی که تصوير کردن جمال يوسف (ع) در تلويزيون در پی دارد قداست شکنی از ماهيت يوسف به عنوان مظهر تام و تمام جمال الهی در بين مردم و محدود کردن معنای مطلق زيبايی است که در بين آنها با شنيدن نام مبارک حضرت به وجود می آيد. و بايد اين نکته بسيار مهم و اساسی را در نظر داشت که منبعد هر کس نام يوسف را به زبان جاری کند و يا از ديگری بشنود بی درنگ حاضران را به ياد قرينه رسانه ای آن خواهد انداخت که در بهترين حالت می توان تصور کرد به مدد اتاق گريم و گريمرهای محترم سازمان صدا و سيما، جعل برخی صفات جمال او که در اقوال نقلی رسيده به ما مذکور می باشد را نموده است و به طور کاملاً جبری توسط آنتن يک طرفه رسانه به مخاطبان تحميل می گردد. و اگر انگاره ذهنی قبلی مخاطب که حاصل برداشت شخصی خود او از مباحث نقلی پيرامون موضوع جمال يوسف عليه السلام مخالف و يا حتی متباين با اين ورژن رسانه ای جمال يوسف باشد، چاره ای جز تسليم و تمکين ندارد.
ب) ايجاد نوعی انفعال در بکار بردن نام يوسف عليه السلام در حوزه ادبيات
با نگاهی گذرا به متون ادبی متأخر و جديد در خواهيم يافت که يکی از اصلی ترين مباحث عرصه ادبيات و از زلال ترين چشمه های دشت پهناور سخنوری کهن ايران زمين، توصيف زيبايی و مظاهر جمال برای متصل کردن مخاطبان با مظهر زيبايی ها و مظهريت جمال است که از باب "ا لله جميل و يحب الجمال" و در راستای بيدارگری روح خدايی بشر در تمامی طول سير تطور تاريخی ادبيات، به صورت مکرر در متون بازمانده از مشاهير اين عرصه تکرار شده و خودنمايی مي کند. بزرگان ادبيات سعی داشته اند زيباييهای عالم را که مظاهر زيبايی معبود آنهاست به ياد مخاطبانشان آورده و از باب تذکر، آنها را متوجه ملکو ت عالم و ملکات ذات متعالی خويش نمايد. تعداد مباحث متناظر به اين معنا بقدری فراوانند که اگر ادعا کنيم قسمت اعظم ادبيات به اين موضوع اختصاص يافته، گزافه نگفته ايم. در اين ميان هر گاه متون مذکور قصد بيان مصداق را درعرصه زيبايی پيدا کرده و عزم اتصال حوزه معقولات به محسوسات را داشته، بيش و پيش از همه متوجه جمال زيبای يوسف عليه السلام گرديده و ايشان را بعنوان مظهر تام زيبايی محسوس بر گستره عقول مخاطبان خويش ارائه نموده اند. که باز هم اگر قصد بيان مصاديق باشد، فراوان مي توان بر اين ادعا بينه های زيبا و خواندنی ارائه نمود. نکته قابل تأمل در غالب آثار مذکور اينست که اين مجموعه از اقوال سعی داشته اند با توصيف مبانی نقل شده در فهوای روايات، نوعی تصور ويژه برای مخاطبان خويش ايجاد نمايند که در عين رعايت مصاديق نقلی، ذهن مخاطب نيز در تصوير زيبايی مد نظر خويش آزاد گذارده شود و با ايجاد تعليق ذهنی و بيان کلمات خوش ترکيب و عمدتاً تأويل پذير راه را برای ايجاد مصداق ذهنی و شخصی برای مخاطبان باز بگذارند؛ که اين نکته خود بر هوشمندی فراوان خالقان اين آثار دلالت دارد. با اين اوصاف جای اين پرسش مهم پيش می آيد که ايجاد قرينه ظاهری که شبيه هر انسانی می تواند باشد - و تنها وجه تمايز قابل ذکر آن قدری ترفندهای گريم و نور پردازی و تکنيکهای فيلمبرداری است - بر گستره جعبه جادويی تلويزيون و ارائه تحميلی آن به غاطبه مخاطبان تلويزيون که همانا مخاطبان محدود تر ادبيات نيز از ميان همانها می باشد، ضربه تمام کننده ای بر پيکره ادبيات در به کار بردن نام مبارک حضرت نيست؟ و آيا می توان انتظار داشت بعد از پخش جمال مذکور از آنتن فراگير رسانه باز هم شاعران برای به کار بردن نام مبارک حضرت جسارت لازم را داشته باشند و هنگام استفاده آن به ياد قرينه ترسيم شده در ذهن مخاطبانشان نيفتاده و منصرف نگردند؟ و باز آيا می توان مخاطبی را يافت که شنيدن و خواندن نام مبارک حضرت او را به ياد قرينه جعلی اش نيندازد؟
برای شرح بهتر موضوع ضروری است به نکته ای ظريف و کوتاه در باب تعريف زيبايی و ماهيت آن از ديدگاه دانشمندان اين عرصه اشاره داشته باشيم. اساساً زيبايی و تعريف هر فرد از غايت آن بسته به ميزان تطابق انگاره شخصی آن فرد از فهوای اثر يا موضوع پيش رو با ملاکهای درونی اوست. جايی در لا به لای متن اشاره شد که تعريف انسانها از زيبايی به نوعی ارتباط مستقيم با سلايق انسانها دارد و لذا هر فرد با شنيدن تعريف و توصيفی از آن سريعاً قرينه خاص خود را از موضوع در ذهن خويش ترسيم می کند که الزاماً ممکن است هيچ گونه ارتباطی با زيبايی مدنظر ديگری نداشته باشد. به عبارت ديگر می توان ادعا کرد ، تنها در صورتی انسانها به تعاريف مشترک از اين موضوع دست می يابند که هر چه بيشتر به فطرت پاک و خدايی خويش نزديک شده باشند. زيبايی در منظر فطرت، گذشته از اينکه دارای تعريف متقن، شفاف و واحدی می تواند باشد. دارای خصوصيات فراوانی است و به لحاظ اينکه محل بحث ما نيست و پرداختن به آن مستلزم شرح کامل از ماهيت زيبايی و همچنين هنر متناظر به آن و نيز باز تعريف برخی مفاهيم اين عرصه می باشد، صرف همين اشاره مختصر از آن در مي گذريم.
زيبايی از منظر فطرت، يا به عبارتی زيباييهای فطری وجوه متمايزی از موضوعات متکثر نيستند که بتوان به صورت مجزا از يکديگر به بررسی آنها نشست و بر سر ميز تشريح بند از بند اجزای آن گسيخت و به کالبد شکافی اجزای متعدد آن بدون در نظر گرفتن ميزان و نوع ارتباط آنها با يکديگر همت گمارد. به عبارت ديگر هيچ گاه نمي توان زيبايي ظاهری يک چهره را بدون در نظر گرفتن آرامش حاصل از عبادت و تهجد شبانه که در او متجلی می گردد در بازار فطرت خداجوی بشری ارائه داده و به دنبال خريدار آن گشت. در اين بازار وجوه مختلفی که زيبايی را می سازند، نه تنها از هم جدا نيستند و نمی توانند باشند، بلکه با يکديگر رابطه ای شبيه به تلازم منطقی و تضايف دارند و مانند وجوه متعدد و متکثر يک منشور در هم تنيده و مکمل يکديگرند. در بازار فطرت خدا جوی بشر جايی برای کالای ناقص نيست و لذا مديم و ابزاری هم که نتواند وجوه تام زيبايی را چه از بعد مادی و چه از بعد معنوی در خود جای دهد، همواره چون کميتی لنگ اربابان خود را در ميدان چوگان هستی از رسيدن به مقصد و مقصود باز خواهد داشت.
مگر اينکه تصور کنيم مخاطب ما روح متعالی و فطرت پاک انسانها نيست و اثر مخلوق قصد تعالی بشر و فهماندن نکته ای از رازهای پنهان هستی به او را ندارد و تنها برای گذران وقت و در راستای مبانی اينترتيمنت و سرگرمی و برای غفلت بيش از پيش او آفريده شده است. که در اين صورت يقيناً مخاطب جز فطرت بيمار و نفس تسويل شده چيز ديگری نمی تواند باشد. آثاری از اين دست و مخاطبانشان که بوی تعفن تغافل، سراسر وجود آنها را فرا گرفته، نه تنها هيچ تناسبی با مبانی عقلی ندارند، بلکه در مباحث معرفتی ما نيز به شدت نکوهش شده اند. بحدی که اساساً مسلمان فارغ در ادبيات اسلامی امری بی معناست و قرآن صريحاً دستور می دهد به گاه فراغت، همت در ياری يکديگر نماييد و از بطالت اوقات پرهيز کنيد؛ « واذا فرغت فانصب». كه البته و به تحقيق کم نيستند نفسهای تسويل شده در دنيای سراسر تغافل امروز که در مواجهه با بازار عطر آگين آگاهی و خرد متعالی بشر بيهوش و خميد مي شوند و روح عادت کرده به بوی تعفن مشغله های دباغ گونه اجازه استنشاق هوای پاک و مطهر حقيقت طلبی و حقيقت جويی به آنها نمی دهد.
اما به يقين در ساختن آثار سينمای دينی نظير سريال حضرت يوسف (ع)، نه هدف سازندگان سرگرمی صرف است و نه انتظار می رود مخاطبان برای چنين منظوری به پای تماشای آن بنشينند. پس به اعتبار همين معنا بايد در نظر داشت بافت مخاطب اينچنينی که تصوری مبتنی بر اقوال نقلی و استنتاجات شخصی از جمال يوسف دارد، بيش از گونه های ديگر مخاطبان رسانه قابل احترام و اعزاز است و لذا نمی بايست بی پروا به تخريب تصورات پاک آنها دامن زد.
ج) ايجاد قرينه قياسی با ائمه اطهار عليهم السلام و حضرت رسول صلی ا... عليه و اله
پيرامون شخصيت ظاهری حضرت يوسف عليه السلام از جمله نکات مهم و مداقه برانگيز توجه به جنبه مقايسه ای صورت گرفته بين ظاهر مبارک ايشان با برخی از ائمه اطهار می باشد. در اين ميان سؤالات مطرح شده توسط اصحاب و ياران ائمه نيز به شکل گيری چنين موضوعی کمک شايانی کرده، به طور مثال در نمونه ای معروف شنيده ايم که وقتی اصحاب و ياران حضرت رسول صلی الله عليه و اله با موضوع توصيف جمال يوسف مواجه شدند، از حضرت سوال کردند: شما زیباترید یا حضرت یوسف؟ که ایشان در پاسخی لطیف می فرمایند: «هو اصبح منی و انا املح منه؛ او از من زیباتر بود و من از او نمکین ترم». و یا در توصیفات مطرح شده پیرامون وجود مبارک حضرت ولی عصر (عج) فراوان به قیاس اینچنینی برمی خوریم، به نحوی که امروزه از معروف ترين کنیه های مبارک حضرت، "یوسف فاطمه" است. از طرفی عمومی بودن توصیفات مذکور و شهرت فراوان این توصیفات در بین عامه از یک سو و ذائقه تشنه آنها به لحاظ مواجهه مکرر با شمایل نگاری در ادیان دیگر که در اشعار مادحین هم به راحتی قابل رؤیت است از سوی دیگر، جای گمانه های اینچنینی را به وجود می آورد که ساختن هر قرینه ای برای حضرت یوسف علیه السلام به نوعی می تواند به موج غلط رایج شده در سالهای اخیر در مورد شمایل نگاری اهل بیت علیهم السلام که بیشتر پیرامون عاشورا و وقایع سید الشهدا علیه السلام به منصه بروز و ظهور رسیده، دامن زده و در مورد سایر اولیا ی خدا نیز تکرار شود. و گروهی کم خرد و کج اندیش که از مقتضیات همیشگی جامعه هستند، اینبار با الهام گرفتن از جمال ترسیم شده رسانه به شمایل نگاری قرینه های دیگر آن یعنی اهل بیت عصمت و طهارت اقدام نمایند، که شاید خود این عمل به خالقان تصویر یوسف ارتباطی نداشته باشد، اما یقیناً این موضوع نوعی تابوشکنی در ایجاد یک جریان غلط می تواند باشد که نباید به راحتی و بدون درنگ و دقت لازم از کنار آن گذر کرد.
خلق را تقلیدشان بر باد داد/ ای دوصد لعنت بر این تقلید باد
د) عدم انطباق قرینه ساخته شده در رسانه با تلقی ذاتی بسیاری از مردم
این موضوع به اندازه کافی در خلال بحثهای گذشته توضیح داده شد، اما به لحاظ اهمیت باز هم قابل ذکر است که سازندگان محترم باید عنایت داشته باشند زیبايی صورت یوسف به هیچ وجه در متون نقلی رسیده به ما از زیبايی سیرت ایشان قابل تفکیک و تمایز نیست و همانگونه که در صدر این جملات به استحضار رسید، برای جلب نظر غاطبه مردم در سراسر عالم علی رغم اختلافهای متعدد در نوع و سلیقه افراد حتماً می بایست غیر از حسن ظاهری، صد نکته دیگر را در نظر داشت که همگی آنها لازم و ملزوم یکدیگر بوده و با هم رابطه ای شبیه به تضایف ایجاد می کنند و الحق که چه نیکو فرموده لسان الغیب که: «صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود». و لذا به طور قطع می توان ادعا کرد یوسف تصویر شده سریال که از میان تمامی خصوصیات حضرت به مدد گریم و نور و بازیهای تصویر، تنها حائز شرط حسن جمال، آنهم نه برای همه که برای عده ای محدود گردیده است، قرینه ایست که عدم انطباق آن با یوسف فطرت پاک انسانها و در تصور و تلقی عمومی مردم از صفات جمال و جلال یوسف، کاملاً آشکار و اظهر من الشمس است. پس آیا به احترام این عده که اتفاقاً تعدادشان نیز نمی تواند اندک باشد، نمی توان در پخش تصویر واضح و آشکار یوسف و قرینه سازی شمایل او قدری درنگ به خرج داده و بیشتر به تبعات آن اندیشید.
ه) ایجاد تبعات اجتماعی ویژه پس از پخش سریال
از جمله خصوصیات ذاتی سینما که به عقیده تمامی متفکران این عرصه از لوازم اصلی ماهیت سینما به شمار می رود و تحت هیچ شرایطی قابل تغییر نمی باشد، توجه و گرایش ذاتی این مدیم هنری به ظاهر اشیا و فیزیک افراد است. به عبارت دیگر در سینما چه تعمدی در کار باشد، یعنی اینکه کارگردان به عمد و به انتخاب خود توجه ویژه به فیزیک بازیگران اصلی داستانش داشته باشد و چه این موضوع را در درجه دوم اهمیت قرار دهد، به هر حال آنچه مخاطب از اثر برداشت می کند، نوعی نگاه ظاهری است که در نهایت به نوعی اصالت بخشیدن و شیفتگی کلی به فیزیک بازیگران می انجامد. و به عبارت دیگر می توان اینگونه گفت که اساساً اصلی ترین ملاک انتخاب بازیگر انطباق فیزیکی او با نقش مورد نظر کارگردان است. حال اینکه حتی در صورتی که نقش بازیگر ارتباطی به مطرح شدن ظاهری او نداشته باشد، به هر تقدیر به لحاظ خصوصیت ذاتی این مدیم هنری در نهایت آنچه در مقابل دوربین قرار می گیرد، بولد شده و مورد توجه حس ظاهرپذیر و ظاهرپسند مخاطبان قرار خواهد داشت. رد پای این موضوع فردی و پدیده اجتماعی را امروزه در تمامی شؤون زندگی مردم می توان به وضوح مشاهده کرد؛ به حدی که پدیده هايی نظیر مد از محصولات تبعی همین امر می باشد. افراط آدمی در این مقوله به حدی است که حتی مواردی که در قالب تصویر قابل رؤیت نیستند هم در بسیاری از موارد تحت تأثیر فضای روانی مذکور مدیریت مصرف می شوند. برای نمونه می توان استفاده مردم از عطر را نام برد که علی رغم غیر قابل درک بودن آن از پرده سینما یا صفحه نمایش تلویزیون، آنچه به فراگیر شدن یک رایحه ویژه بین مردم دامن می زند، مقبولیت رسانه ای است و لاغیر. افراط در توجه به ظاهر، علی الخصوص در کشور ما به دلیل وجود محدودیتهای ویژه برای بیان مباحث ظاهری افراد و از باب «الانسان حریص علی ما منع»، آثار تبعی بسیار ویژه ای خلق کرده است که از آن جمله می توان به انتشار روز افزون نشریات زرد و ایجاد وبلاگهای متعدد که صرفاً معطوف به زندگی خصوصی بازیگران سینماست و تمام تلاش دست اندرکاران ایجاد چنین موضوعاتی به تصویر کشیدن زاویه ای خصوصی از انسانهايی ایست که به مدد دوربین رسانه به شهرت رسیده اند و در این میان هراز گاهی شاهد بروز قائله های خاص اجتماعی نیز بوده و خواهیم بود.
گاهی اوقات در محافل مختلف اجتماعی و در بین محاورات معمول اجتماع می شنویم که CD فلان بازیگر به بازار آمد و تب فراگیر اجتماع شده و همه را به نظاره اثر و اظهارنظر پیرامون آن فرا می خوانند. غافل از اینکه با این کار در واقع در گناه صورت گرفته توسط آن شخص شریک می شوند و بدون اینکه دخلی در عیش او داشته باشند، ارابه کش گناه او می گردند که «وصف العیش نصف العیش»، حتی مقامات بالای انتظامی هم در یک موقعیت انفعال مجبور به اظهارنظر می گردند و تیتر روزنامه ها و مباحثی از این دست اختصاص به موضوع پیدا می کند. خلاصه قائله عجیبی به پا می شود که همه و همه معلول شهرت کاذب و اعتبار رسانه ای آن شخص است. حال با این اوضاع و در چنین فضای روانی ویژه ای هرگز به این موضوع اندیشیده ایم که بعد از پخش یک سریال که اتفاقاً در آن فیزیک یک انسان محوریت اصلی داستان است، چه اتفاقی رخ خواهد داد. و آیا به این موضوع توجه نموده ایم که بعد از طرح جمال دلارای یوسف کذای رسانه ای، چند هزار دوربین به دنبال شکار یک لحظه خاص ایشان در مراوده با یک زلیخای خیابانی خواهند گشت و حتی اگر هم نتوانند چنین لحظه ای را رصد کنند - که انشاالله نخواهند توانست- چه تضمینی هست که این انسانهای بیمار برای جلب مشتری بیشتر به مونتاژ رایانه ای آن دست نزنند. و آیا اندیشیده ایم که به مجرد پخش چنین موردی، به حق یا به ناحق، گذشته از دست اندرکاران و مخاطبان، چه بلايی بر سر ماهیت یوسف آورده ایم؟ قصد قضاوت پیش از وقوع حادثه را ندارم، اما می دانم که شما بیشتر و پیشتر از بنده معتقد به این امر هستید که «عاقل آنست که اندیشه کند پایان را».
و) توجه به عصر بیداری اسلامی
بر کسی پوشیده نیست که از مهمترین پدیده های عصر معاصر، گرایش و توجه مجدد بشر وامانده در چنگال مدرنیته به آموزه های معرفتی است. انسان پرورش یافته در دامان فلسفه عبث در جستجوی راهی برای گریز از وضعیت اسف بار کنونی خود، چراغی در دست، کورمال کورمال در تاریکی استیلای ماشین بر شخصیت و شأنیت خود، پی گریزگاهی هر چند ناچیز و بی مقدار می گردد. نگاهی گذرا به آثار فرهنگی ساخته شده در اقصی نقاط عالم که تحت تسلط و استیلای اربابان زر و زور و تزویر و همگی در راستای اقوای هر چه بیشتر انسان عصر مدرن تولید می گردد، به خوبی نمایانگر خلأ گفتمان متعالی است که آشنا با گوش جان آدمی باشد. در این آشفته بازار غرابهای خو کرده به گندآب مغاره های نفس اماره و قال و قیل اربابان تاریکی، به خوبی می توان جای خالی مناجات عاشقانه با معبود و ترنم حیاط بخش و روحانی توحید را مشاهده کرد. با این اوصاف آیا نمی توان انتظار داشت تنها فضای ابراز عقیده معنوی که در آن به خاطر گفتن کلام نورانی وحی، کسی را محاکمه نمی کنند و به نوعی پرده دار آن به شمشیر می زند همه را که راه حق پویند و کلام حق گویند، منادی زلال ترین و بی آلایش ترین مبانی معرفتی باشد که ریب و خزیی در آن راه نداشته و معطوف به سعادت بشر گردد؟ و آیا نمی توان اینگونه پنداشت که کوچکترین اشتباه از زبان این ام القرای سعادت بشری مرادف با جنایات بزرگ دیگران است؟ و مگر نه اینست که در مراتب تعالی و ترقی، حسنات ابرار برابر با سیئات مقربین درگاه ربوبی تلقی گردیده است. و لذا هر چه وضعیت ابراز عقیده مبتنی بر حق و حقیقت مناسب تر باشد، تکلیف سنگین تر و مجال اشتباه و خطا بسته تر است. این موضوع بقدری از درجه اهمیت بالا برخوردار است که ادا کردن حق آن، اهلیت در گفتار گوینده و مجال مقتضی می طلبد که هر دوی آنها در کلام حقیر و مجال سیاهه پیش روی شما موجود و مطلوب نیست، لذا گذارده و درمی گذرم.
به خاطر دارم تعدادی از قسمتهای سریال مریم مقدس را در یکی از شیخ نشینهای خلیج فارس و از تلویزیون رسمی آن کشور مشاهده کردم که این ماجرا ضمن داشتن نکات فراوان، خصوصیت ویژه ای نیز داشت؛ چون بنده قبلاً این سریال را در تلویزیون خودمان دیده بودم، با مشاهده اینکه کشور خریدار در تدوین و دوبله اثر بر روی صورت زکریای نبی که از بازیگران اصلی داستان است، نور انداخته بود، ابتدا قدری جا خوردم و بعدها در تحلیل این ماجرا برای خود به این نکته رسیدم که اولاً کشور های اسلامی به لحاظ ضعف شدید در ساخت اثر ماندگار سینمايی رغبت فراوانی در خرید آثار فاخر سینمای ایران دارند، تا هم آنتن خود را منطبق با سلایق مخاطبانشان پر کنند و هم از دست محصولات مستهجن سینمای آمریکا قدری فراقت حاصل نمایند. ثانیاً این کشورها به مقتضای عرف ممالک خود، علی الظاهر دوست ندارند چهره انبیا و اولیای الهی را اینگونه که در سالهای اخیر در کشور ما متداول شده به تصویر بکشند، که این نکته نیز می تواند در راستای بدست آوردن خریداران منطقه ای که یقیناً تعدادشان اندک نیست، مورد توجه قرار گیرد.
در خاتمه لازم می دانم ضمن ذکر نکاتی چند، توفیق روز افزون برای تلاشگران عرصه تبشیر دین را از درگاه خداوند منان مسئلت نمایم.
حقیر نسبت به این موضوع که تناسب یا عدم تناسب شرعی پخش جمال یوسف طی استفتاعاتی از مراجع عظام تقلید استرشاد طریق گردیده، به شنیده ها اکتفا کرده و لازم می دانم به این نکته توجه دهم که هیچکدام از ادله ارائه شده در شش بند فوق مبتنی بر مبانی فقهی نیست و در نوشتن این سطور تنها مباحث اجتماعی و فردی لحاظ شده، چه اینکه کنکاش مبحث شرعی پیرامون موضوع مذکور نه در توان بنده است و نه بر عهده شانه های نحیفم.
مراد از نوشتن مطالب فوق حذف کامل سریال از کنداکتور پخش سیما نیست و همانگونه که به صورت تلویحی در خلال بحث اشاره گردیده غرض نگارنده تنها به پخش بی پرده جمال یوسف علیه السلام اختصاص دارد که این موضوع را می توان در مراحل تدوین و با افزودن نور به چهره مبارک ایشان و یا به طریقی مبهم کردن این چهره و جلوگیری از پخش بیشتر تصاویر رایانه ای جمال مذکور اصلاح کرد.
در مباحثی که با برخی دوستان در مورد تبعات پخش سریال مذکور داشتم، تعدادی از آنها به آنی و گذرا بودن برخی ایرادات مذکور اشاره داشتند که حقیر ضمن تردید در مواردی از این ادعا، قائلم هیچ انسان عاقلی به عمد بدن خود را زخمی نمی کند، حال به نیشتری یا با ضربت شمشیری و هر دو این موارد گذشته از میزان تبعات آتی آنها به یک اندازه دلیل بر نقصان عقل است.
نکته قابل تأمل اینکه، واژه جمیل در سر تا سر داستان یوسف در قرآن کریم فقط یک بار، آنهم نه در توصیف جمال یوسف، بلکه در وصف صبر یعقوب در فراغ یوسف به کار رفته است که این امر نشان دهنده اینست که اولاً زیبايی منحصر به محسوسات نیست و تخصیص زیبايی به حوزه معقولات هم امکان پذیر است. ثانیاً زیبائی معقول در درجه بالاتری از اهمیت نسبت به محسوس آن قرار دارد. ثالثاً این دو امر همچون بافته های یک طناب در هم تنیده شده، بدون یکدیگر یا قابل اعتبار نیستند و یا سست و غیرقابل اتکالند.