عنوان مقاله برای خوانندگان معمولی روزنامه ها ومجلات به ناچار این تصور را پیش خواهد آورد كه با یك « نقد فیلم» از نوع نقد ها یی كه این روزها درباره فیلم ها نوشته می شود رو به ـ رو خواهد شد، منتها شاید كمی عجیب تر. نقد و نقادی هم از همان سوغات هایی است كه به همراه « سینما توگراف» وارد مملكت شد، و البته هنوز هم این سؤال برای خیلی ها وجود دارد كه اصلأ نقد ونقادی به چه دردی می خورد... و برای یافتن جواب نیز لاجرم به سراغ منتقدان می ـ روند و این كار، یعنی فایده نقد و نقادی را از منتقدان پرسیدن، از خود نقد و نقادی هم عجیب تر است. بگذریم... كه ممكن است خیال كنند ما هم از آن گروه منتقدانی هستیم كه با زدن حرف های عجیب و غریب جایی برای خود دردل مشتریان ژورنالیسم باز می كنند. اما این مقاله به قصد نقادی فیلم نوشته نشده است ونحوه نگرش آن به سینما نیز منتقدانه نیست.
منتقدان فیلم عمومأ مبلغان جشنواره های كن، برلین و لندن هستند و در فضای سینمایی این كشور نیز در جست و جوی فیلم هایی هستند كه حال وهوای جان فزای پردیس غرب در آنها باشد( فیلم ـ های برگزیده منتقدان در جشنواره فجر، بر این مدعا شاهد صادقی است)... اما این مقاله روی به قبله دیگر دارد. آدم هایی كه در گفته های خویش شك دارند، خیلی زود در برابر استفهام های اثباتی وانكاری مثلأ در برابر این سؤال كه « مگر بینش جشنواره ای چه عیبی دارد؟ اگر نظر جشنواره های خارجی را در باب فیلم و فیلمسازی نپذیریم ، دیگر چه باقی می ماند؟» ـ از میدان می گریزند. ولی ما می گوییم كه « اگر بینش جشنواره ای را بپذیریم ، دیگر چه داعیه ای برای انقلاب می ماند ؟ » غربی ها ما را « بنیاد گرا » می نامند و اگر كار به همین منوال پیش برود ، روشنفكران و غرب زدگان داخل كشور نیز بالأخره حرف آخرشان را خواهند زد كه: « انقلاب هم اگر اتفاق می افتد باید بر همان اصولی مبتنی باشد كه غرب می گوید.»... و مگر نگفته اند ؟ گفته اند، اما نه با این صراحت. بسیاری از ما عشاق انقلاب اسلامی، در این لفظ « بنیاد گرا» جنبه مدح و ستایشی برای انقلاب می بینیم و البته این اشتباه هم ناشی از همان بنیاد گرایی ما در اعتقادات است! ما می گوییم:« زندگی انسان در كره زمین باید بر همان اصولی مبتنی باشد كه اسلام می گوید.» و آنها در برابر ما می گویند:« علم امروز نیاز بشر را به شرایع گذشته نفی كرده است و اصلأ وقتی انسان روزبه روز كامل تر می شود، رجوع به اصول اعتقادی انسان های گذشته چیزی جز ارتجاع نیست،» ...
و با این حساب، بنیادگرایی مفهومی مترادف با ارتجاع پیدا می كند و در آن هیچ نقطه مدحی برای انقلاب ما وجود ندارد. جواب ما روشن است: ما نظریه ترقی تاریخی را قبول نداریم. ما هرگز نخواهیم پذیرفت كه كیسینجر از حضرت ابراهیم علیه السلام كامل تر باشد و اصلأ تكامل معنوی و روحانی، امری تابع زمان نیست. دین خدا كه دیروز و امروز ندارد. اسلام، چه در اعتقادات و چه در روش، چه در نظر وچه در عمل، مكان است. ما مخالف علم نیستیم، مخالف علم پرستی هستیم و معتقدیم كه همه امكانات حیاتی بشر، اعم از تكنولوژی، علم یا هنر... باید در خدمت تعالی انسان باشد، به سوی آن نهایتی كه انبیای عظام می خواهند فیلم و سینما نیز جدا از این اصل برای ما معنایی ندارد. نظریه ترقی، تاریخ را در یك سیر ارتقایی خطی معنا می كند و بر این اساس، انسان این عصر را از همه اعصار گذشته كامل تر می بیند. آنها می گویند كه امروزه دیگر علم جانشین شریعت شده است و دانشمندان جانشین پیامبران، حال آنكه اصلاً تاریخ سیری « خطی» ندارد و صیرورت آن « ادواری» است... و همواره در پایان هر یك از دوران های جاهلی، انسان از طریق یك نهضت دینی به دورانی دیگر پا می گذارد كه عصر شكوفایی معنوی و روحانی است. ما اكنون در كشاكش یك چنین دوران انتقالی هستیم و عصر آینده بلاشك از آن اسلام است. آیا شواهد تاریخی در سراسر جهان، و مخصوصاً در جهان اسلام، با صراحت این مدعا را تأیید نمی كنند؟ در جهان امروز كسی جز ما حرفی برای گفتن ندارد و این شجره نورسته مبارك انقلاب، تنها نهال سبزی است كه در این برهوت خشك و تشنه روییده است. این عصر جاهلی از همه آن اعصار جاهلی دیگر در تمامی قرون پلید تر است و شیطانی تر. عار و ثمود و فراعنه، اشراعیت و نژادپرستی یونان و روم باستان، بربریت مغول ها و... همه و همه در این دوران جمع آمده اند، اما با نقاب های موجه آداب دانی و تكنولوژی و رفاه و حقوق بشر... و الفاظی تهی از معنا، از همین نوع. و در این دار المجانین بزرگ، صاحبان عقل و دل دیوانه می نمایند و باید هم كه اینچنین باشد. در جایی كه همه روح خویش را به شیطان فروخته اند، بسیار عجیب است اگر كسی سخن از خدا و پیامبران و راه حق بگوید؛ با او همان خواهند كرد كه نمرودیان با ابراهیم علیه السلام كردند، و مگر با ما اینچنین نكردند؟ و مگر با مسلمانان سراسر جهان اینچنین نمی كنند؟ مگر با انقلابیون فلسطینی را در آتش نمی سوزانند؟ مكر مسلمانان هند را مثله نمی كنند؟ مگر هیتلری دیگر را به جان ما نینداختند؟ مگر سعی نكردند كه با زور اسلحه مدرن و تكنولوژی نظامی بر ماغلبه كنند و تنها فریاد حقی را كه روی این كره خاك بلند شده در گلو خفه كنند؟... مگر اسرای بسیجی ما را در خرمشهر، جلوی قدم های سرلشكر هایخویش قربانی نكردند؟ مگر زنان و دختران مسلمان امت ما را در هویزه و سوسنگرد... زنده به گور نكردند؟ مگر با حجاج ما آن نكردند كه حجاج بن یوسف ثقفی نیز با اهل مدینه نكرد؟...
و راستش اگر خدا با ما، و روح خدا در میان ما نبود، اكنون از انقلاب اسلامی هیچ چیز، حتی یاد و نام و خاطره ای نیز باقی نمانده بود. اما آن آتش بر ما گلستان شد... و از این بیش باز هم خواهند دید و خواهیم درد كه چگونه سخن ما كه آوای اصیل فطرت الهی انسان است، قلب ها را و فردای جهان را تسخیر خواهد كرد و علم عدالت را بر فراز این ظلم آباد بر خواهد افراشت.
شاكله سینمای امروز در جهت ایجاد تفنن و در خدمت تبلیغات شیطانی غرب شكل گرفته و قالب های معمول سینما، قالب های شناخته شده ای هستند كه « بیان حق» بر ایشان تكلیفی مالا یطاق است؛ چونان ناقه مجنون كه دل نگران كره خویش بود و هر بار مهار از كف مجنون باز می كشید و سر از جانب لیلی بر می تافت و واپس می رفت:
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید، گه مجنون حر
میل مجنون سوی آن لیلی روان
میل ناقه پس پی كره دوان
یك دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی«مولانا ( ره)»
در این تمثیل مجنون را مثل از « جان» گرفته است و ناقه را مثل از « تن» و لیلی را از« آن معشوق كه مهر او با فطرت انسان عجین است»: این دو همره همدگر را راهزن گمره آن جان كو فرو ناید ز تن جان ز هجر عرش اندر فاقه ای تن ز عشق خاربن چون ناقه ای جان گشاید سوی بالا بال ها تن زده اندر زمین چنگال ها ... و در نهایت، مجنون لز ناقه فرود می آید و پیاده، رو به سوی مقصد و مقصود می گذارد. اما در اینجا اگر چه سینما نیز چون ناقه مجنون دل مشغولی هایی خاص خویش دارد دنیایی و سخیف ، ولی فرزندان انقلاب باید كه آن را با راه خویش كه راه عشق است، همرانه و همگام كنند و این ناقه را به جانب كوی لیلی بكشانند. ذائقه تماشاگران سینما را نیز در طول این صد سال به مزه هایی پر فریب عادت داده اند و تماشاگر از همان آغاز به قصد تفنن و با نیت استغراق در لذت های كودكانه و « سانتیمانتال» به سینما می آید با عینكی كه هالیوود بر چشم او نهاده است. و اگر با پاكتی تخمه ژاپونی نیاید، حتماً می آید تا برای ساعاتی چند خود را و مشكلات واقعی خود را در سك « خواب و خیال تجسم یافته» فراموش كند. مخاطب امروزی سینما عادت كرده است تا از طریق نشانه هایی شناخته شده خود را تسلیم لذایذ سطحی و زود گذری كند كه سینما در اختیار او می گذارد و اگر خدای ناكرده آن نشانه های متعارف را در فیلمی پیدا نكند، قهر خواهد كرد و به فیلم دیگری خواهد رفت كه در آن، دامی لذت بخش و مسحور كننده برای غفلت او پهن شده...
سخن بسیار است و درد و داغ نیز بسیار؛ اما كو سنگ صبوری تا دل بدهد؟ باقی آنچه را كه می توان گفت در حاشیه فیلم ها خواهم گفت، اما ناگفتنی ها را... این زمان بگذار تا وقت دیگر!
یك: رزم آوران جبهه حق همگی به اسوه های خویش كه اولیای خدا هستند نزدیك می شوند و از تكلف و تصنع،جلوه فروشی عصبیت، اضطراب و التهاب، خیالبافی و همه امراض قلبی ـ كبر، عجب وریا،حسد، خودبینی و خودنمایی... ـدور می شوند و بنابراین، اصلاً پرسوناژهای مناسبی برای تأتر و سینما و حتی رمان نیستند. تئاتر و سینما لزوماً با « نمایش» سر و كار دارند و باید تا آنجا كه ممكن است فاصله میان ظاهر و باطن و بیرون را حذف كنند و تماشاگر را بی معطلی به خصایل اخلاقی و روحیات پرسوناژها برسانند و پر روشن است كه جلوه گر ساختن شخصیت های جبهه حق با توجه به روحیه غیر نمایشی آنها چقدر دشوار است. مؤمنین حقیقی از « نمایش دادن» خویش به شدت پرهیز دارند و اهل حجب و عفت، ملایمت و مدارا، صفا و سادگی، صلح و سلم و صدق و عدل در رفتار و گفتار هستند و این خصایل، همگی غیر نمایش هستند.
در روانشناسی امروز اشخاصی اینچنین را« درون گرا» می نامند و اگر چه در صدق و كذب این نسبت سخن بسیار است، اما به هر تقدیر، در این اصطلاح نیز اشاره ای صریح به همان مطلبی وجود دارد كه مورد بحث ماست: درون گرایی خصلتی غیر نمایشی است برون گرایی خصلتی نمایشی است، چرا كه« نمایش» یعنی یك امر نهفته درونی را در رفتار و گفتار آشكار كردن.
اگر شما پرسوناژهای فیلم«رام كردن زن سركش» را با شخصیت هایی كه ما در جست و جوی آنها هستیم مقایسه كنید، آنگاه اگر انصاف روا دارید، راهی به سوی درك این حقیقت خواهید یافت كه التزام به واقع گرایی در باب شخصیت هایی چون رزم آوران جبهه حق چقدر مشكل است.
درمیان فرماندهان لشكر بیست و هفت محمد رسول الله(ص)، حاج همت(رضوان الله تعالی علیه) بیش ازدیگران هنگام سخن گفتن در میان جمع رفتاری نمایشی داشت: خم و راست می شد، دست هایش را تكان می داد و احوال درونی اش در یكایك خطوط چهره اش آشكار می شد؛ اما او هم، مثل دیگران، هنگام فرماندهی و مواجهه با خطرات و ضد حمله های دشمن هرگز روحیه ای نمایشی نداشت؛ آرام آرام بود و اصلاً گرفتار هیجان و اضطراب و التهاب و خشم وپرخاش جویی و شتاب زدگی و ... نمی شد، حال آنكه تئاتر و سینما ماهیتاُ ناچاراند كه برای نمایش دادن حالات درونی، روی به اكسیوسیونیسم بیاورند. ادبیات غنایی نیز با پرسوناژهایی چون هملت، مكیث و اتللو به وجود می آید كه در خصوصیات و خصائل خویش« مطلق گرا» هستند: خشم مطلق، آرامش مطلق، جلال مطلق، رحم مطلق، لطافت مطلق و... جال آنكه هیچ یك از مؤمنین و اولیای خدا، جز در عشق به خدا، انجام فرایض و برك منهیات، مطلق گرا نیستند.
چه می توان كرد با شخصیت هایی كه نه قهرمان هستند و نه ضد قهرمان و نه غیر قهرمان؟ چگونه باید روحیه ای را كه به شدت غیر نمایشی است، به نمایش در آورد؟ گلستان حكمت و انسانیت از باطن آتش جهاد در راه خدا سر بر می آورد و در وجود انسان خداگونه، قهر و رحمت، شدت و لطافت، جلالت و كرم و قدرت و رأفت... جمع می آید: محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الاكفاررحماء بینهم... و با این همه،« انسان و اسلحه» و مخصوصاً« دیده بان» به خوبی توانسته بودند كه از تصنع و تكلف در شخصیت پردازی بگریزند و پرسوناژهای خود را به« واقعیت» نیز آنچه كه به طور معمول« واقعیت» می نامند بسیار متفاوت است. كلامی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است با این مضمون كه اگر شما یاران حضرت رسول اكرم ( ص ) را می دیدید، در چشم شما دیوانه می نمودند . و در اینجا نیز باید اذعان داشت كه رزم آوران جبهه های جنگ و مجاهدان فی سبیل الله را اگر با معیارهای متعارف و عقل روانكاوانه بنگریم، دیوانگانی بیش نیستند؛ حال آنكه حقیقت امر این است كه همه، جز اهل حق، دچار الیناسیون و از خود بیگانگی هستند؛ همه در عوالمی كه ساخته توهمات دروغیشان است حضور دارند، جز مؤمنین و اولیای خدا كه خود را در« محضر خدا»، یعنی در« جهان واقعی» می بینند.
دو: مسئله« پرداخت وقایع» در فیلم های اینچنین كه متضمن بیان حقایق و متعهد به اسلام هستند، حتی از پرداخت پرسنوژها نیز مشكل تر است. فیلم سینمایی، خواه ناخواه، با یك« سیر داستانی» و سیر داستانی نیز به ناچار بر مجموعه ای از وقایع و حوادث و رابطه علی میان آنها استوار است. هر فیلمساز، ناگزیر، وقایع فیلم خود را آنچنان ایجاد می كند كه خود می پسندد؛ یعنی خواه ناخواه این معتقدات اوست كه در فیلم ظاهر می شود و معرفت او از جهان اطراف خویش در سیر داستانی فیلم و هویت پرسوناژها ظهور وبروز می یابد جز این است؟
درنزد فیلمساز مؤمن، وقایع و حوادث تحقق اراده حق و مشیت مطلق او هستند كه حقیقت جهان از طریق آنها ظاهر می شود. هنرمند مؤمن در عین حال انسان را واقعاً مختار می داند و اعتقار به مشیت در نزد او منافی این اختیار و ملازم با نیست: لا جبر و ال تفویض بل امر بین الامرین... پس كار او در پرداخت وقایع همان قدر درك این حقیقت.
معجزه، معجزه است، اما در جبهه های حق كدام واقعه ای است كه معجزه نباشد؟ چه باور بكنند و چه نكنند؟ حقیقت همین است و ما نیز نمی توانیم آنچه را كه خود به رأی العین دیده ایم انكار كنیم... اما وقتی در اولین عملیات هویزه مخن از امدادهای غیبی به میان آمد، بنی صدر بدبخت حتی در تلویزیون اعتراض كرد كه این حرف ها منافی اراده و اختیار انسانی است و سخن او مدعای همه آنهایی است كه حقیقت جبر و اختیار را در نمی یابند.
از سوی دیگر، هنرمند مسلمان در كار قصه پرازی برای سینما، تئاتر و... با این مسئله اساسی روبه روست كه چگونه عالم را با مجموعه زشتی ها و زیبایی هایش بر اساسی« عدل الهی» معنا كند. هنرمند مسلمان اگرچه باید دیدی « خطاپوش» داشته باشد و عالم را سراسر تجلی فعلی اسما و صفات الهی بداند، اما در عین حال نباید فراموش كند كه چگونه خیرات و زیبایی ها در متن زشتی ها و نقایص جلوه می كنند، آنچنان كه سفید در متن سیاه. نیهیلیسم و آنارشیسم، پسیمیسم، اگزیستانسیالیسم نوین سارتر و كامو... هیچ یك ربطی به اسلام ندارند. التقاط، التقاط است و اگر در سیاست پذیرفته نیست، چرا باید در هنر پذیرفته باشد؟ اسلام طریق خاص خویش را دارد و آن طریق باهیچ یك از شیوه ها و سبك های موجود مطابقت ندارد و اصلاً اگر از این طریق معمول تفكر فلسفی، امكان داشت كه بشر به دین و دینداری برسد، دیگر چه نیازی بود كه وحی نازل شود و پیامبران برانگیخته شوند؟عقل و شرع در نهایت مؤید یكدیگر هستند؛ اما كدام عقل؟ همین عقل روزمره كه ما را در انجام گناهانمان یاری می دهد و شیوه های انجام كار پنهان و فرار از قانون را به ما می آموزد؟ یا آن عقل ملامتگر كه حجت باطنی خداست بر انسان؟ بگذریم، كه اگراز حد اجمال تجاوز كنیم، هرگز فرصت بیان همه مسائل رانخواهیم یافت.
كثرت وقایع در فیلم« انسان و اسلحه» ضعفی بود كه باعث می شد بسیاری از ظرایف فیلم در لا به لای آن گس شود و جلوه جقیقی خوش را نیابد: انگشتر عقیق حسن، تسبیح یوسف، ازدواج خواهر حسن و علی، نحوه مقابله همه آنها با خانه و خانواده و زن و فرزند و پدر و مادر، شخصیت علی و...« دیده بان » خوب توانسته بود كه از این ضعف بگریزد، و در فیلم«عبور» هم اگرچه این كثرت وقایع حتی بیش تراز«انسان و اسلحه» وجود داشت، اما ظرایف فیلم صراحت بیش تری یافته بود. و در مقابل، جبهه عراقی ها در فیلم«انسان و اسلحه» صراحتی داشت كه اصلاً با ساختار فیلم نمی خواند، گذشته از آنكه سكانس های مربوط به جبهه دشمن غالباً ضعیف و بسیار تصنعی از آب در آمده بود. و در عوض، چه بدانیم كه این اولین كار« راعی» بوده است و چه ندانیم صحنه های مربوط به عملیات و اسپشال افكت ها خارق العاده است و بسیار زیبا. اگر راعی خود در خاك مقدس جبهه پا نگرفته بود و در آسمان پاك عملیات ها شاخ و برگ نگسترانیده بود، نفسش اینچنین بوی دلاویز جبهه هارا نمی گرفت و كارش لبریز از این همه صداقت نمی گشت، صداقتی كه در فیلم های « عبور» و« دیده بان » و« روزنه» نیز به تفاوت مراتب تجلی یافته بود، چرا كه فیلم آینه درون فیلمساز است و از باطن او پرده بر می دارد.
سه: تفاوت دیگری نیز وجود دارد كه از آنچه گفتیم مهم بر است: تفاوت در نمایات و مقاصد.
سینمای امروز ماهیتاً در خدمت« تفنن» در آمده است و بنیان همه فواعد متعارفی كه در سینما وجود دارد بر همین اصل است. « انسان و اسلحه»، « دیده بان»، « عبور» و « روزنه» برای ایجاد تفنن ساخته نشده اند؛ آنها در پی « ایجاد تحول» در مخاطبان خویش هستند از طریق« فطرت »... و این كار در حقیقت « تبلیغ » است؛ تبلیغبه معنای قرآنی لفظ، نه بدان مفهوم كه در این روزگار مصطلح است. وراستش، این وظیفه اصلی هنر است، چه به طور مستقیم و چه غیر مستقیم، و این جمله كوتاهی كه از حضرت امام خمینی ( ره ) نقل می شود نیز اشاره به همین مطلب دارد: « هنر عبارت است از دمیدن روح تعهد در انسان ها. »
هنر به معنای حقیقی « كمال » است و « فضیلت » و وظیفه دلرد كه انسانها را نیز به كمال و فضیلت برساند و این مقصود با ایجاد بفنن برای مخاطبان سطحی و احساساتی سینما حاصل نمی آید. نه اینكه مردم نیازی به تفنن نداشته باشند، اما مقصد هنر این نیست. آثار حقیقی هنری پر از لطف و صفا و آرامش و مستی و قرار بی قراری و شوق و وله... هستند و لزوماُ نه اینچنین است كه جذب قلوب مردم، تنها با دلقك بازی و آرتیست بازی و تفنن ممكن باشد و لاغیر.
در این اصل كه فیلم باید« جاذبیت » داشته باشد حرفی نیست، اما كدام جاذبیت؟ جاذبیت حقیقی و فطری یا جاذبیت دروغین مبتنی بر غرایز و نفسانیات و توهمات و تخیلات مالیخولیایی شیطانی؟ غالباُ خیال می كنند كه روی آوردن به جاذبیت های كاذب از لوازم ذاتی سینماست، حال آنكه حقیقت امر جز این است؛ سینما ذاتاً « هالیوودی » نیست و تجربیات سالم سینمای غرب نیز خود حكایت ازهمین حقیقت دارد. اما برای رفع شبهات احتمالی، عرض كنیم كه اگر به راستی سینما وسیله ای در خدمت تفنن و تفریح نباشد، بی رو در بایستی نباید از جایگاهی كه اكنون در حكومت اسلامی یافته است برخوردار باشر. مگر مردم چقدر نیاز به تفنن دارند؟ و یا خدای ناكرده، جمهوری اسلامی نیز اشتباه سیاسی است كه باید بنیان حكومت خویش را برجهل و غفلت مردم بنا كند؟
البته از حق نباید گذشت كه سینما، آنچنان كه اكنون هست، از تكنیكی متناسب با اهداف و غایات بلند ما برخوردار نیست و در طول این صد ساله كه از تولد سینما می گذرد، جز در همین دهه اخیر، هیچ كس دست بدین تجربه نیازیده است كه ببیند آیا سینما می تواند روی به قبله مسلمین بیاورد یا خیر.
وظیفه فیلمسازان مسلمان در طریق بسیار دشوار است و مگر وظیفه گردان تخریب، بچه های اطلاعات و عملیات و خط شكن ها آسان بود؟ آنها بر« تكنولوژی تسلیحاتی غرب » غلبه كردند و اینها نیز باید عرصه « هنر تكنولوژیك » را فتح كنند. باروی آوردن به جاذبیت های كاذب، دلقك بازی و آتیست بازی و هیجانات عصبی و... نمی توان سینما را به خدمت اسلام كشید. انسان در عمق وجود خویش دارای فطرتی الهی است ژرف و دیرپا، وجذبه ای بسیار قدرتمند از درون او را به جذبه های الهی باشد، نه حدیث نفس، نه وسیله تفیی مجض، نه تفرجگاه نفس اماره.
تفاوت اساسی فیلم « افق » نیز با دیگر فیلم های جنگی امسال در همین جاست كه مقصد آن ایجاد تحول عمیق فطری در انسان ها نیست. « افق » خواسته است كه وسیله ای برای تفنن مخاطبان سطحی و آسان پسند باشد و این هدف والایی نیست؛ گذشته از آنكه تاریخ جنگ نیز با این قهرمان پروری ها مخدوش می شود و عملیات كربلای سه تبدیل می شود به ملغمه درهم جوشی از فیلم های هالیوودی و سینمای فردین و جنگ ستارگان... اما با پرسوناژهایی كه مردانشان لباس بسیجی پوشیده اند و زنانشان چادر شرمن و مقنعه سفید، چه ضرورتی برادر « ملاقلی پور » واداشته است كه پای در این راه بگذارد؟
مهم ترین خصوصیتی كه فیلم « دیده بان » به آن دست یافته « عدم تكلف و تصنع » است و در سینمای معهود ما این دست آوردی بسیار عظیم است. لفظ « فیلم »در فرهنگ عامه مردم با مفهوم « ساختگی، قلابی، ادا و اطوار و... » مترادف و این امر ریشه در ماهیت سینمای امروز دارد. تاریخ فیلمسازی، پس از حدود صد سال كه از پیدایش سینما می گذرد، هنوز كه هنوز است با « قهرمان سازی » آنچنان قرابتی دارد كه تو گویی ذاتاُ از آن قابل تفكیك نیست؛ لهذا، تأثیرات فیلم بتواند از لایه های سطحی روان راهی به سوی اعماق و روح و فطرت خو یش بیابد، باید این ترادف شكسته شود، باید فیلم از تكلف و تصنع دور شود و صداقت پیدا كند. ارزیابی وجود و عدم صداقت در فیلم، یا در سایر آثار هنری، امری وجدانی است و همه به تفاوت مراتب از این توان فطری ترخوردارند. اما اختلاف مخالفان با ما بر سر این نیست كه آیا صداقت لازمه فیلمسازی است یاخیر. آنان می گویند كه اصلاُ نباید سینما را نسبت به تحول اخلاقی انسان متعهد دانست. آنها می گویند كه دوران اخلاقی سپری شده است و اكنون « قرارداد اجتماعی » جانشین آن گشته، میثاقی كه منجر به وضع قانون می گردد: مجموعه ای از قواعدی قراردادی كه برای بهبود حیات دنیوی و تسهیل امور آن وصع می شود. در جهانی اینچنین، اصلاُ غیره منتظره نیست اكر هنر و اخلاق را از یكدیگر جدا كنند و برای « فعل هنری » غایتی مجزا از « فعل اخلاقی » قائل شوند و در نهایت به تعارضی غیرقابل حل میان فعل هنری و فعل اخلاقی دست یابند.
صداقت در فیلم وقتی به كار می آید كه فیلمساز بخواهد بر مخاطب خویش تأثیری عمیق و تعالی بخش باقی بگذارد، واگرنه، برای ایجاد تفنن یا همزبانی های روشنفكر مآبانه نیازی به صداقت، از لحاظ تأثیر فطری و اخلاقی بر مخاطب، مهم ترین جزء هنر و تبلیغات متعهد است و البته اگر این شرط ـ یعنی ایجاد تحول فطری در مخاطب ـ را حذف كنیم، دیگر نه تنها نیازی به صداقت باقی نمی ماند، بلكه بالعكس، كار هنر و تالاخص سینما نوعی سح و جادو می شود كه اصلاُ با نفی عقل و اختیار تماشاگر و ربودن هوشیاری او محقق می گردد. با این ترتیب، عجیت نیست از كسانی كه كار هنر بیش تر به « تعهد اخلاقی » آن نظر دارند اگر روی به « سینمای مستند » بیاورند، چرا كه سینمای مستند بیش ترر می تواند از این عنصر « صداقت در بیان و تعهد در قبال حقیقت » برخوردار باشد
قضای صادقانه فیلم های « دیده بان »، « انسان و اسلحه » و « عبور » یك عامل معنوی است كه دیگر عوامل را تحت الشعاع می گیرد وحتی ضعف های فیلم و اشتباهات آن را می پوشاند. این فضای صادقانه چگونه و با چه اسیابی در فیلم ها ظهور یافته است؟ در جواب به این سؤال چه باند
گفت؟ بازی های بی تكلف و دوراز تصنع؟ داستان بسیار خوب؟ فضاهای مشابه جبهه؟ دیالوگ های صمیمی و مطبق بر واقعیت؟ شخصیت فردی هنرپیشه ها؟ ... جواب نهایی، هیچ یك از اینها نیست، اگر جه فیلم های مذكور به تفاوت مراتب از این خصوصیات برخوردار بوده اند.صداقتی كه در این فیلم ها ظهور یافته است نازله ارواح صادق سازندگان آنهاست و بنابراین، هیچ یك از اجزای فیلم ها را نمی توان پیدا كرد كه از این صداقت بی بهره باشد.
هنرمند آیینه ای است كه اگر صیقلی نباشد، صورت زیبای حقیقت را مشوه و كج و معوج می نماید؛ پس هنرمند از آن حیث كه واسطه ظهور حق در عالم است بایر به تزكیه نفس بپردازد و منزان توفیقش در این امر با میزان هنرمندیش رابطه ای مستقیم دارد. دوستان عزیز ما، آنان كه می خواهند پای در عرصه هنر متعهد بگذارند و خود را نسبت به ایجاد تحول اخلاقی در انسان ها مسئول می دانند، باید بدانند كه اولین شرط كار « تزكیه نفس » است. روح هنرمند لزوماُ در آثارش بروز و ظهور می یابد و با هیچ حیله ای نیز نمی توان مانع از این ظهور شد. كار هنری، و بالاخص فیلم، باطن صاحب خویش را « لو » می دهد و او را رسوا می كند. اگر « دیده بان » بوی بسیج می دهد، بوی شهید می دهد، بوی تربت می دهد، بوی مهربانی، بوی غربت و مظلومیت و گمنامی... اگر « انسان و اسلحه » و « عبور » نیز عطر صلوات گرعته اند و گلاب و اسپند... از آن است كه سازندگانشان خود رزم آور و بسیجی بوده اند و با جبهه ها انسی غفلت ناپذیر داشته اند.
چهار: معضل دیگر در سر راه فیلمسازی متعد، تماشاگر سانتیمانتال و اهل تفنن و تخمه شكن است و البته این تماشاگر همین طور قارچ مانند روی صندلی های سینما نروییده است؛ این تماشاگر بی حوصله احساساتی بی درد تفنن طلب تخمه شكن را اصلاً خود سینما به وجود آورده است. اگر با هویت كنونی خویش وجود نداشت، تماشاگری اینچنین نیز وجود نداشت. تاریخ سینما، تاریخ تكامل تكنیك سینما در جهت « ایجاد تفنن بیش تر » است و اصلاً آنچه كه باعث شده تا سینما به سلطنت و محبوبیت امروز خویش در سراسر جهان دست یابد، همین « هویت تفننی و اعجاب انگیز » آن است. تكنیك امروز سینما نیز ضرورتاً متناسب بااین هویت است و بنابراین، فیلمساز متعهد مسلمان پیش از هر چیز بایر به « تكنیك متناسب با پیام خویش » دست پندا كند و آنگاه رفته رفته ذائقه تماشاگران سینما را در جهت قبول حق تغییر دهد.
غالب منتقدان سینما اصلاُ با این فرض كه سینما وسیله ای اعجاب انگیز درخدمت تفنن است پای در این عرصه نهاده اند. پس شكی نیست كه عموم آنها با سخنی دراین مقاله عنوان می شود مخالفت خواهند ورزید و درباره « ضرورت تفنن » مقاله ها خواهند نوشت و تركتازی خواهند كرد. اما حواب ما همان مختصر است كه عرض شد: « ما مخالف تفنن نیستیم، بلكه معتقدیم كه هنر نباید در خدمت تفنن باشد، و اگر باشد، هنر نیست. »
ذائقه بماشاگران سینما بیمار است، اما همه گناه به گردن آنها نیست. آیا سینمای ایران نیز، همچون سینمای غرب، باید درمسیری گام بردارد كه فرصت بازگشت به فطرت اصیل انسان را از مخاططبان خویش دریغ كند؟ وقبی نظر غالب دست اندركاران صاحب بصمیم در ارگان ها و رسانه نهی فرهنگی جمهوری اسلامی این است كه یسینما و تلویزیون وظظیفه ای جز پر كردن ساعات فراغت مردم با تفنن و تفریح ندارند ، دیگر چگونه می توان امیدوار بود كه ذائقه بیمار تماشاگران سینما و بلویزیون معالجه شود؟ آن وقت به راعی توصیه می كنند كه: « برو فیلمی بساز مثل « پرواز عقاب ها »! این ادا و اطوارهای حزب اللهی به چه درد می خورد؟ »
پنج: و اما معضل دیگری كه فقط در حد اشاره ای كوتاه بدان خواهیم پرداخت امری است مربوط به « تصویرگری » و « رابطه با معنا »... موانع و مشكلات راه بسیارند و تا اینجا هم، اگرچه ما اصل را بر اجمال نهادیم و شتاب زده از روی مسائل عبور كردیم، كار به اطناب و تطویل كشیده است، چه برسد به آنكه قصد می كردیم به تفصیل به بیان یكایك مشكلات بپردازیم.
در سینما ماهیتاً فاصله ای بین غیب و شهادت ظاهر و باطن باقی نمی ماند و فیلمساز باید از این امكان در جهت اظهار و بیان حقایق نهفته در پس ظواهر اشخاص و وقایع استفاده كند. عزیزان ما این امكان ماهوی را ر كار فیلمسازی خوب دریافته اند، اما مع الاسف محدوده كارآیی آن را نمی شناسند.
سمبلیسم در سینما و در سایر هنرها دریچه ای است كه از ظاهر عالم به باطن آن گشوده می شود، اما آیا به راستی از این طریق می توان هر امری را از غیب به منصه ظهور و عالم شهادت كشاند؟ آیا به راستی همه چیز را، حتی بهشت ودوزخ را، نشان داد؟
سازندگان فیلم های « افق » و « روزنه » دچار این تصور اشتباه شده بودند كه حتی بهشت و عالم ملكوت را نیز می توان مستقیماُ و باصراحت نشان داد. اما نمی توان. بهشت حقیقتی مجرد و غیر مادی است و اسری اینچنین رانمی تونان مستقیماُ به زبان تصویر ترجمه كرد. تصویر باغ هایی دنیایی به هیچ چیز جز باغ های دنیایی دلالت نخواهد كرد واینتوقعی بسیار ساده لوحانه است كه ما بخواهیم بهشت رانیز باهمین گل وگیاه نا و دار و درخت ها نمایش دهیم و یا جهنم را با همین آتش ها و سیخ و گرز و زنجیر و... حقایق مجرد جز از طریق سمبلیسم و با زبانی شبیه به آنچه ما در رؤیاهای خویش می بینیم نمی توانند قالب تصویر و تجسم دربیابند و بنابراین، این دوستان، حق این بود كه بهشت و زیبایی ها و نعمات آن را توسط سمبل هایی غیر متقییم و متناسب، به تصویر بكشند.
فرصت تمام شد و ما ناچاریم بحث رابه همین صورت ناتمام رها كنیم و بگذریم، یا این تذكر كه آینده انقلاب اسلامی در همه وجوه توسط كسانی محقق می شود كه اسلام را بشنامند و مهم بر از شناختن، با جان و دل بدان پیوسته باشند. پس اجازه دهید كه امید ما برای آینده سینمای ایران جز به هنرمندان مؤمن خط شكن نباشد كه نباشد. امام بت شكن بود و بسیجی ها به تبعیت از ایشان، خط شكن؛ و سینمای متعهد ما نیز بایر خاكریزهای تثبیت شده سینمای غرب رابشكند و راهی بازه باز كند.راه ما از آنجا كه غربی ها رفته اند و می روند نمی گذرد و باید متوقع بود كه اگر افق هایمان با یكدیگر متفاوت است، راه هایمان نیز متفاوت باشد؛ روش هایمان نیز.