اولين ترجمه "فاوست" را از فرانسه به فارسي آقاي "اسدالله مبشري" انجام داده اند و دومين ترجمه را آقاي "بهآذين"، كه اين هم از زبان فرانسه به فارسي ترجمه شده است. گرچه از مقایسهی این دو ترجمه چنین حاصل می شود که آقای "بهآذین" حداقل از ترجمه آقای "مبشری" خبر داشته و احتمالا آن را خوانده است، زیرا که پارهای از اشتباهاتی که در ترجمهی آقای "مبشری" دیده میشوند، عیناً در ترجمه آقای "بهآذین" نیز وارد شده و این خود گواهی بر اطلاع آقای "بهاذین"، از ترجمه آقای "مبشری" میباشد. ولی ایشان (آقای به آذین) حتی یک کلمه در بارهی ترجمهی آقای "مبشری" و زحمتی که ایشان در این راه کشیدهاند، ننوشته است، گوئی که ایشان برای اولین بار این کتاب را به فارسی ترجمه میکنند.
این مقاله فرصت و حوصلهی پرداختن به نقد این دو ترجمه را ندارد، ولی در آیندهای نه چندان دور این دو ترجمه را با هم مقایسه خواهم کرد و نتیجهی آن را به نظر خوانندگان مشتاق در همین سایت خواهم رساند.
بعد از جستجو در اینترنت به منایع دیگری (یعنی به ترجمههای دیگری از فاوست به فارسی) نیز دسترسی پیداکردم، که در پینویس زیر به آنها اشاره کردهام، ولی هنوز موفق به دریافت یا قرائت آنها نشدهام.
خواندن سطور زير براي درك متون "فاوست" شايد خالي از فايده نباشند. دكتر "يوحانس فاوست " كه به احتمال قريب به يقين نام حقيقي وي دكتر "گئورگ فاوست "مي باشد ، در سال ١٤٨٠ ميلا دي در منطقة "وورتمبرگ " درآلمان متولد شده و در سال ١٥٣٦ يا ١٥٤٠ ميلا دي نيز در منطقة "برايزگاو " درگذشته است . دكتر "فاوست" پزشك و منجم بوده است و مطالعاتي نيز در باب فلسفه داشته است. وي زندگي پرماجرائي داشته و هميشه در سير و سفر بوده است . گويا با هومانيست هاي آن دوره نيز روابطي داشته است.
"فاوست" هنوز در قيد حيات بود كه حكاياتي در بارة وي و اعمال عجيب و غريبش نقل مي شد . بالا خص در بارة سحر و جادو ي "فاوست" تعريف هاي زيادي شده است و بدين ترتيب نام "فاوست" با حكايات عجيب و غريب عجين شده، حكاياتي كه وي را با مردگان و احضار روح آنها مرتبط مي سازد. مرگ ناگهاني "فاوست" ، ( عده اي معتقدند كه وي به قتل رسيده است) ، به اين حكايات و ترويج آنها دامن زد. چه عده اي معتقد بودند كه شيطان وي را ربوده يا كشته است.
حكايات دكتر "فاوست" براي اولين بار در سال ١٥٨٧ ميلا دي ( تقريباً پنجاه سال بعد از مرگ فاوست) از طرف نويسنده اي به نام "اشپيس " در كتابي گردآوري شده و در شهر "فرانكفورت" انتشار يافت. اين كتاب بيشتر جنبة فولكلوريك داشت.
اولين درام در بارة "فاوست" در سال ١٦٠٤ ميلا دي از طرف "سي . مارلو " با عنوان "تراژدي دكتر فاوست " انتشار يافت. شرح احوال "فاوست" از طرف كمدين هاي انگليسي كه در قرون وسطي در آلمان فعاليت مي كردند ، و اجراي آن در روي سن و صحنه بسيار مورد توجه مردم در آن زمانها قرار گرفت و با اقبال نيكي مواجه شد. بعد ها خيمه شب بازان نيز از احوال دكتر "فاوست" در نمايشات خود استفاده كردند . در دوره اي از تاريخ ادبيات آلمان كه به دورة "طوفان و طغيان " معروف است ، شماري از اديبان آلماني حكايات دكتر "فاوست" را مورد مطالعه قرار دادند ، از قبيل "مولر نقاش"، "گوته"، "اف ام كلينگر" . "گوته" حكايات فاوست را در سالهاي ١٧٧٢ تا ١٧٧٥ ميلا دي در كتابي به نام "اور فاوست" ، (فاوست اوليه) مورد مطالعه قرار داده و در سال ١٨٨٧ نيز آن را انتشار داد . "گوته" بعد ها تغييراتي در آن داده و نهايتاً كتاب فاوست را در سال ١٧٩٠ انتشار مي دهد . درام فاوست اثر "گوته" ، كتابي است كه در آن درام فاوست به درام انسان ها تبديل مي گردد . "گوته" تا پايان عمرش بر روي كتاب فاوست كار كرده و مرتب آن را تكميل و تكميل تر مي كرد . بارها آن را تغيير داده و از نو مي نويسد . "گوته" قسمت اول "فاوست" را )نسخة نهائي آن را) در سال ١٨٠٨ و قسمت دوم آن را در سال ١٨٣٢ (مدتی قبل از مرگ) تكميل مي كند .
در قرن نوزدهم نيز نويسندگاني مانند "گرابه " و "له ناو "، حكايات و احوال "دكتر فاوست" را مورد مطالعه قرار مي دهند . در قرن بيستم نيز مشاهيري مانند "والري " و "توماس مان" تحقيقاتي در بارة "دكتر فاوست" كرده و كتبي در اين باره نوشتند.
در رشتة موسيقي نيز قطعات و سمفوني هاي زيادي در بارة "دكتر فاوست" ساخته و نواخته شده است كه معروفترين آنها را همانا "واگنر" و "ليست "ساخته و پرداخته اند. در باله و اپرا نيز از حكايات "دكتر فاوست" استفاده ها شده است. كوتاه گويم، تقريباً در تمام فنون هنري ، از نقاشي و موسيقي و باله و اپرا و اپرت و ادبيات (نظم و نثر) آثاري در بارة "دكتر فاوست" يافت مي شود. "فاوست" شخصيتي تاريخي است، كه تاريخ پيدايش آن را تا "دورة رفورماسيون" و اواخر قرن ١٦ مي توان تعقيب كرد . دورة رفورماسيون دوره اي بود كه همه سعي و كوشش مي كردند تا از آزادي بي قيد و شرط فردي خود در تحقيقات علمي و ادبي حداكثر استفاده را كرده و آن را با فلسفة اخلا قي اين دوره پيوند زنند . در اين دوره اغلب مردم به يك نوع حكومت جهاني معتقد بودند كه نيكي ها و پليدي ها را كنترل مي كند.
محققين اين دوره به تحصيل در بارة جهان آنتيك (عتيق) پرداخته و خوشي هاي زندگي را تبليغ مي كنند و پيش شرطي نيز براي آگاهي و بينش قائل نيستند . اين نوع طرز فكر ، با جهانبيني مسيحي مغايرت دارد . در جهان بيني مسيحي ، زندگي خاكي و زميني انسان، فقط يك نوع زندگي گذري بوده كه انسان را براي زندگي ابدي در جهاني ديگر آماده و حاضر مي كند . اين دو نوع طرز فكر به مجادله و نبرد با هم مي پردازند . اين جنگ و نبرد چنان
با اين دوره و زمانه، يعني دورة رفورماسيون در هم آميخته، كه هيچكدام از دوره هاي پيشين نمي تواند جانشيني براي آن پيدا كند . بدين ترتيب حكايت "فاوست" را فقط مي توان در پاره اي از اجزاي آن با داستانها و حكايات فانتزي ديگر مقايسه كرد .
نكات مماس آن با اساطير يوناني - رومي بسيار نادر است . اساطير يوناني- رومي جهان را به دو قطب منفي و مثبت ، يا خوب و بد تقسيم نمي كنند ، بدين ترتيب نيز انسان را بر سر دو راهي قرار نمي دهند كه يكي از آنها را انتخاب كند . جنگ بين خوبي و بدي يا نيكي و پليدي نيز اتفاق نمي افتد . بهشت و حهنمي هم در كار نيست. ولي در جهان آنتيك و فلسفة آنتيك آدمي مي توانسته در مقابل قدرت خدايان عرض اندام كند . همين مقابله با قدرت خدايان را مي توان عنصر خاص "فاوست" دانست. اين عنصر در زمان پيدايش "فاوست" ولي فقط يك محصول جانبي بوده است . از نظر فولكلوريك مي توان گفت كه مردم مايلند كه "فاوست" را با نيروهاي بزرگ و قدرتهاي عظيمي مقايسه كنند ، كه مي خواهند آسمان را مورد هجوم و حمله قرار دهند . . اين نيروها در اساطير يوناني به جاي "تيتانها " آمده اند. با اين احوال مي توان گفت كه تشابهي كه ميان اديان و حكايت "فاوست" وجود دارد ، همانا استفاده كردن از ميوة ممنوعه، يا كلاً هر چيز ممنوع مي باشد . اين موضوع را "كتاب اول فاوست" گوشزد مي كند. در اين كتاب "پرومته " تك و تنها در مقابل خدايان ظاهر مي شود . او از انسان دفاع مي كند ، از انسان محافظت مي كند . اين كار شجاعانة او تنبيه و جريمة سختي را براي وي به ارمغان مي آورد . رابطة "فاوست" و افكار قديمي و اولية "يهودي- مسيحي" را به وضوح مي توان مشاهده كرد . در مشرق زمين تقريباً در همه جاي آن مي توان در مقابل ، خوبي و نيكي ، يك عنصر زشتي و پليدي را مشاهده كرد . اين عنصر پليدي در اساطير مصري قديم همانا "تيفون " مي باشد . در نزد هندي ها "سيوا (شیوا) " ، در نزد آتش پرستان "آهي "، در نزد ايرانيان "اهريمن و اورمزد". اورمزد و اهريمن را هفت عنصر ديگر مشايعت مي كنند . اين افكار و فلسفه ها را يهوديان موقعي كه در بابل بسر مي بردند از مردمان ديگر دريافت كردند . سردستة نيروهاي آسماني را مي توان با فرشتگان يا ملا ئك مقايسه كرد . سردستة نيروهاي منفي را نيز مي توان با جهنميان مقايسه كرد . هر موجود زميني را ارواح محافط و فرشتگان حفاظت مي كنند ، مانند فلسفة ايرانيان. و هر انسان يا موجود خاكي نيز مي تواند در تير رس نيروهاي منفي و پليد قرار گيرد . سردستة اين نيروهاي منفي و پليد را "سامائل " يا "آسمودي " مي نامند . كتاب تلمود (تلموذ) در اين باره بحث هاي زياد و مفصلي دارد . در اينجا رابطه اي ايجاد مي شود مابين سليمان (پادشاه دانا و عاقل) و ارواح خبيث. سليمان در صدد آن است كه به عنوان اَبَر مرد از دانائي و بينش ابدي برخوردار گردد . بدبيني و شك وي بعد ها در نقش سليمان واعظ ظاهر مي شود . سليمان همه چيز را باطل و ناقص مي داند . همين افكار نيز موجب مي شوند تا وي در ابدي بودن و هميشگي بودن خدايان نيز شك كند و اعتماد به آنها را تقريباً از دست بدهد . اسطورة سليمان ولي وي را بالا تر مي برد ، به او اجازه مي دهد تا معبد اورشليم را بنا كرده و كار آن را به پايان برساند . "سنگ دانائي " را جستجو كند و طالب آن گردد . دارا بودن اين سنگ انسان را از عطش بي پايان قدرت و دانش و لذت مبرا مي كند . سليمان اين سنگ را از دست ابليس بدر مي آورد . ابليس (آدرامِلِخ) سليمان را در خواب مورد حمله و هجوم قرار مي دهد و سنگ را به دريا مي اندازد و سليمان را ٥٩٦ مايل به قعر صحرا پرت مي كند و خود به پيكر سليمان درآمده و حكومت مي كند . ابليس را ٥٠٠ عشيقه يا زن خليله بدرقه مي كنند . جادوگران مايلند كه سنگ را دوباره به دست آورند. ابليس به وسيلة جادو فراخوانده مي شود . آنها با خون خود فرماني را مي . نويسند و به "شديم "(ارواح) نيز خون انسان را مي نوشانند . زيرا كه خون به مانند بندي است كه انسان را با جهاني كه از خدا جدا شده پيوند مي زند اين افكار كه ارواح به دو دسته ارواح نيك و ارواح خبيث تقسيم مي شوند و درهاي نيك و بد مي توان از وجود آنها استفاده كرد ، و كلاً جهان شياطين و ملا ئك يكجا وارد دين مسيحيت مي شود . در همان اوائل كه مسيحيت هنوز نوپا بوده ، خدا هميشه و همه جا در جمع ملائك ظاهر مي شده است . هميشه هفت ملكه خدا را بدرقه مي كرده اند كه هركدام كار و عمل خاصي داشته اند . مثلاً رافائل مسئول پرستاري كردن از بيماران بوده، گابريل (جبرائيل) مسئول جنگ بوده، ميكائيل مسئول دعا و نيايش بوده، ملا ئكي كه از درگاه خدا رانده شدند به سرپرستي شيطان عمل مي كنند . اين فرشتگان رانده شده در جسم و روح انسان حلول مي كنند و سعي مي كنند كه انسان را به بيماري مبتلا كنند . آنها انسان را در چنگ خود دارند ، تا زماني كه خدا به آنها اجازة اين گونه اعمال را مي دهد . از اين جهان بيني اين عقيده منتج مي شود كه ارواح خبيثه نيز داراي مراسمي هستند كه شباهت زيادي به مراسم مذهبي دارند و از مراسم مذهبي تقليد شده اند و اين ارواح خبيث نيز مانند فرشتگان اللهي مي توانند در پاره اي كارها به انسان كمك كنند يا اينكه انسان مي تواند آنها را به نوعي تحت تأثير قرار دهد . در "كابالا (قبله)" كه خود عرفان كليمي مي باشد و عناصري از فلسفه و عرفان ايراني نيز در آن رسوخ كرده، و فلسفة نوافلا طوني و عرفان عربي - اسلا مي و اساطير رومي- يوناني ، اين فكر ريشه گرفته كه انسان مي تواند به كمك ارواح به قدرت برسد و جادو و جادوگري و جادوگران مي توانند به وي در اين مورد كمك كنند . جادوگري نيز به هيچ وجه ممنوع نبوده و ضرر و زيان جاني نيز ندارد . "آوگوستينوس" كه در نيمة دوم قرن چهارم ميلا دي مي زيسته ، به دو نوع جادو معتقد بوده، يكي جادوي سفيد و ديگري جادوي سياه، كه از جادوي سفيد براي اعمال نيك و از جادوي سياه براي اعمال پليد استفاده مي شده است و ضمناً به دو نوع از ارواح نيز معتقد بوده است ، ارواح نيك و ارواح خبيث و پليد . احضار روح نيز از اعمالي بوده كه ضرر و زياني به كسي نمي زده است. احضار ارواح اصلي كه طبق عناصر چهارگانه به چهار گروه تقسيم مي شوند و عبارتند از:
1- ارواح آبي : نيمفن - نيكسن - اوندينن
2- ارواح هوائي : سلفن - سولفيدن - الفن
3- ارواح زميني : پيگ مآن - ويشتل منر - كوبولد ها - آلپ ها - دروایدها – الف هاي سياه - اينكوبي ها
4- ارواح آتشي : سالا ماندر
براي احضار ارواح نام برده اوراد و ادعية خاصي وجود دارد كه با خواندن آنها اين ارواح ظاهر مي شوند . ارواح ديگري نيز وجود دارند كه بسيار كمياب و نادر هستند و يا اينكه احضار آنها بسيار مشكل است و اين خود تشريفات خاصي دارد . يا اينكه احضار شيطان يا ارواح جهنمي ديگر كه بسيار سخت و مشكل هستند و نيروي خاصي را طلب مي كنند . استفادة دائمي از خدمات شيطاني به وحدت جسم و جان نياز دارد و جسم و جان بايد به عنوان مزد به شيطان سپرده شوند . اين داد و ستد به وسيلة قراردادي نوشته و امضاء مي شود كه در نوشتن آن بايد از خون انسان به جاي جوهر استفاده شود . محلي كه شيطان ظاهر مي شود معمولاً يك چهار راه است كه انتخاب اين محل با صليب در رابطه است ، كه صليب در حقيقت يك چهار راه را نمودار مي كند . جادوگر يا احضار كنندة روح در محل چهارراه قرار مي گيرد و دايره اي به دور خود مي كشد كه ارواح از ورود به اين دايره منع شده اند و اجازة ورود به اين دايره را ندارند . شيطان در يك هيبت وحشتناك ظاهر مي شود . ظاهري سياه و هيكلي بزرگ و هراسناك دارد، بيشتر به يك سايه شبيه است . هيبت و ظاهر او چنان خوفناك و وحشت انگيز است كه حتي جنگجويان نيز طاقت نگريستن به چهرة او را ندارند . بعد از عقد و امضاي قرارداد ، شيطان تغيير هيبت داده و غالباً به هيبت سگي در مي آيد كه جادوگر يا احضاركنندة روح را مشايعت و همراهي مي كند و خدمات خود را يا براي مدتي معين و محدود ويا دائمي به جادوگر اهدا مي كند . در جامعه قديمي مسيحي شخصي بوده به نام "سيمون ماگوس ". در كتب مسيحي و خاصه در تاريخ حواريون فصل هشتم و نهم حكايت وي و چگونگي گرويدن وي به دين مسيحيت به وسيلة يكي از حواريون به نام فيليپ تعريف شده است . در قرن دوم ميلا دي به حكايت "سيمون ماگوس" مواردي افزوده شد، از جمله "مسيحيان يهودي " كه به آنها "پترينر " مي گفتند و در دوران اولية مسيحيت ، اين لقب به مسيحياني اطلا ق مي شد كه از جوامع يهودي آمده بودند و در حقيقت مسيحي شده بودند ولي هنوزبه قوانين و قواعد و دستورات دين قديمي خود يعني يهوديت معتقد و پايبند بودند.
نقطة مقابل "مسيحيان يهودي" را "مسيحيان كافر" مي ناميدند. مسيحيان كافر كه به آنها "پاولينر " مي گفتند ، اين لقب به مسيحياني اطلا ق مي شد كه از جوامع يهودي نيامده بودند ، غيره ، هر كس ديگري كه مسيحي مي شد ولي يهودي نبود به اين لقب خوانده مي شد. گروهي نیز بوده اند كه به آنها "كلمنتينن " مي گفتند ، و" پتروس " رهبر و مغز متفكر آنها بوده است . اين گروه از عارفان بوده اند . بسياري از متفكرين معتقدند كه منظور از "سيمون ماگوس"، همانا "پاولوس " يكي از حواريون و مدافعين سرسخت مسيحيت كه خود از جوامع يهودي مي آمد و يهودي بود ، كه مي خواستند آن را در مقابل "سيمون پتروس " علم كنند . "سيمون" خواستار آن است كه تفكر كفر آميز و فلسفة كفار را در مسيحيت وارد كند ، او سعي مي كند از جادو و جادوگري و معجزه كمك بگيرد و ضمناً نيروهاي "نرون" نيز وي را تعقيب مي كنند و خواستار دستگيري وي هستند . ولي "پتروس" وي را رسوا مي كند و دستش رو مي شود .
حكايت "سيمون ماگوس" بدين ترتيب تا قرون وسطي و حتي بعد از آن نيز تا عهد جديد سينه به سينه نقل شده است . "سيمون ماگوس" با "هلنا" ازدواج مي كند . "هلنا" را در زبان يوناني "سلن " مي ناميده اند. "سيمون ماگوس" و "هلنا" به وسيلة دگرديسي عناصر صاحب پسري مي شوند. اين دگرديسي نيز بدين ترتيب بوده كه عنصر آتش به عنصر هوا تبديل شده، عنصر هوا به عنصر آب تبديل شده ، عنصر آب به خون تبديل شده و خون نهايتاً به گوشت تبديل شده و پسر آنها بدين ترتيب بوجود آمده است . يعني "هومون كولوس ." فاوست نيز كه از نيروهاي معجزه آميز و اللهي استفاده مي كند ، با "هلنا " زندگي مي كند، و پسري از وي دارد ، بنابراين طبيعي است اگر حكايت "سيمون ماگوس" و "حكايت فاوست" در هم آميخته شوند ، يا با هم در رابطه باشند .
در گروه معروف به "كلمنتينن" نيز اسامي "فاوستوس" ، "فاوستينوس" و نيز "فاوستينيانوس " وجود داشته اند .
دانشمندان زيادي موافق يا مخالف اين تئوري ها ، كتب زيادي نوشته اند، كه در يك فرصت مناسب تري به همة آنها خواهم پرداخت. معروفترين آنها "تسان " نام دارد . وي نمايندة گروهي است كه مايلند اين حكايت را به عرفان و معرفت پيوند بزنند . "كونو فيشر " نيز دلا يل و برهان وي را با دليل و مدرك رد كرده است . گروه ديگري سعي دارند كه حكايت "فاوست" را به "تسوپريان " ربط دهند . "سوپريان" جادوگري بوده است كه مرد جواني به نام
"آگلا يداس " از وي خواهش مي كند كه جادوي مهر و محبت براي يك زن مسيحي به نام "يوستينا " بخواند. زيرا كه "آگلا يداس" عاشق "يوستينا" بوده و وي نيز به مرد جوان روي خوش نشان نمي داده است . "يوستينا" كه مسيحي بوده ، يك گردنبند به شكل صليب به گردنش آويزان كرده بود، که تمامي سحر و جادوي "سوپريان" در برابر اين صليب را بي ثمر مي کرده است. "سوپريان" مي بيند كه تمام سحر و جادوي وي در برابر صليب بي اثر مانده، فرار مي كند و خود بعد ها به مسيحيت روي مي آورد . در مقابل اين عدة قليل كه از اوائل مسيحيت خبر مي دهند ، عدة بسيار بيشتري وجود دارند كه از قرون وسطي گزارش مي دهند . اين گزارش ها در رابطه با سحر و جادو و شيطان و ارواح مي باشند . از عده اي از روحانيون قرون وسطي ، منجمله از چند تن از پاپ هاي كاتوليك نيز در اين رابطه نام برده مي شود. قبل از همه "پاپ سيلوستر دوم "، "پاپ گرگور هفتم" ، "پاپ پل دوم" ، و "پاپ الكساندر ششم" . در جوار اين روحانيون نيز تني چند از مردم معمولي كه با سحر و جادو در رابطه بوده اند ، نام برده شده است كه معروفترين آنها "مرلين " جادوگر معروف بوده و همچنين "روبرت " معروف به "روبرت شيطان" . و نيز "تانهويزر " و "راجر بيكو " . از كساني كه معروف خاص و عام شدند و از سحر و جادو در راه درست! استفاده مي كردند (جادوي سفيد)، "آلبرتوس ماگنوس" را بايد نام برد . وي كه يك روحاني بلند پايه در شهر "رگنسبورگ" در آلمان بوده، و گويا در سال ١٢٤٨ در مقابل چشمان "ويلهلم فون هلند" يك باغ سرسبز و خرم را ظاهر مي كند . ديگري نيز "يوحان تويتونيكوس " نام داشته است . از ديگر مرداني كه بايد در اين رابطه از آنها نام برد ، يكي "يوحانس تريتميوس " (١٥٤١ - ١٤٩٣) مي باشد ، كه آنطور كه مخبرين قرون وسطي گزارش داده اند ، وي شخصيت عجيب و غريبي بوده و در برابر "قيصر ماكسيميليان" پيكر همسرش را ظاهر مي نمايد . ديگري "پاراسلزوس " است. شيطان را دوست خود مي ناميده و هر نيمه شب ارواح زيادي را ظاهر مي نموده است . وي فيلسوف و پزشك خاذقي بوده و استفاده از شيمي در داروسازي نيز از ابداعات وي مي باشد . ما طب مدرن را مديون زحمات وي هستيم . اين مردان همه در قرون وسطي زندگي مي كرده اند . در اين دوره یعنی از 1483 تا ١٥٤٦ جهان به شيطان اهميت بيشتري مي داده اند و شيطان نيز در اين دوره از قدرت بيشتري برخوردار بوده است . این جهان براي "مارتين لوتر" مالا مال از شيطان بوده است. هر چيز زيان آوري به يك نوع شيطان خاصي ارتباط داده مي شده است . پاره اي از اين شياطين عبارت بودند از : "شيطان لعن و نفرين" ، "شيطان ازدواج" ، "شيطان شكار" ، "شيطان مشروب خوري" ، "شيطان جادوگري" ، "شيطان خانه" ، "شيطان لباس" ، "شيطان شلوار" و غیره . در سال ١٥٦٩ تمامي كتب و رسالا ت مربوط به شياطين در يك جلد جمع آوري شدند ، و اسم اين كتاب را گذاشتند "تئاتروم ديابولوروم " . علت جمع آوري اين رسالا ت و مقالا ت نيز آن بوده است كه مردم (يعني مسيحيان) بدانند و بخوانند كه آنها نه با پادشاه و ملكه و خان و رئيس بلكه با قوي ترين پادشاه و ملكة آنها يعني شيطان بايد نبرد كنند . "مارتين لوتر" معتقد بود كه هر چيز بد و پليد و پلشت از شيطان مأخوذ مي شود و سرچشمه مي گيرد . بدين ترتيب اعتقاد قديمي به شيطان در قرون وسطي و دورة رفورماسيون تقويت مي شود . استفاده يا بهتر است گفته شود كه سوء استفاده از اين اعتقاد در جهت منافع شخصي و پست را گروهي ترويج كردند كه به آنها "شاگردان سیار " مي گفتند . اين گروه كه غالباً دانشجويان دانشگاه هاي مختلف بودند ، هنوز از تحصيل فارغ نشده ، يا اينكه ترك تحصيل كرده ، وارد بازار مي شدند و با نيمچه اطلا عي كه از خواندن و نوشتن و انجيل داشتند، شروع به ترويج شيطان پرستي و استفاده از روش هاي گوناگون در سحر و جادومیكردند . اكثراً نيز از كتب قديمي استفاده مي كردند و يا اينكه خود اوراد و ادعيه و فورمولهاي گوناگوني را اختراع مي كردند ، تا به كمك آنها بتوانند به احضار روح و احضار شيطان و ارواح خبيث ديگر بپردازند . تا شايد از اين طريق بتوانند امرار معاش كنند يا به شهرت كاذب برسند . "هانس زاکس" از نويسندگان و شاعران دورة رفورماسيون ، كتابي دارد با عنوان "شاگردان متحرك شيطان " كه در آن به تصوير و توصيف و تفسير حيله و مكري كه "شاگردان سیار" در حرفة خود استفاده مي كردند و همچنين عزت و احترام و ترسي كه مردم از آنها داشتند پرداخته است . گذشته از اين دلا يل و مدارك زيادي در دست است كه نشان مي دهند كه مردم از همة طبقات و اقشار اجتماعي داراي اين افكار و نظرات بوده اند . "حكايت فاوست" داراي چنين زمينه اي است . شاگردان "پاراسلزوس" نيز يادگاري در اين زمينه از خود باقي گذاشتند .
در تاريخ ١٦ آوگوست ١٥٦١ "گسنر " طبيعي دان معروف ، به پزشك مخصوص "فرديناند اول" چنين نوشت :" شما به نجوم و فال گيري در انواع و اقسام آن از قبيل گئومانتي ، نكرومانتي و غيره مي پردازيد ، كه عملي است عبث و بيهوده و بي فايده . به عقيدة من دانش و اطلا عات شما از "دروايد ها" سرچشمه مي گيرد . درو ايد ها روحانيون سلتي بودند كه ساليان سال در مكانهاي زيرزميني از طرف شياطين و ارواح خبيث تدريس مي شدند . همانطور كه در دورة ما نيز در محلي به نام "سالا مانكا" هنوز اتفاق مي افتد . در اين مكتب نيز گروهي كه به نام "شاگردان سیار" معروف شدند ، پرورش يافتند . در ميان اين "شاگردان سیار" شخصي بود به نام "فاوست" كه از مرگ وي هنوز مدت زيادي نمي گذرد . شهرت وي حتي بعد از مرگش نيز از ميان نرفته است . اين شهرت و معروفيت خاص "فاوست" است ، كه نام و شهرت وي را به گونهاي ابدي كرده است و ناميرا . در جوار شهرت وي بايد به عمل شجاعانة وي نيز اشاره كرد . شايد هم به فاكتوري به نام اتفاق بتوان اشاره كرد ، كه چگونگي مرگ وي نيز در رابطة وي با شيطان دخيل و سهيم بوده است.
شخصيت تاريخي فاوست
در بارة شخصيت تاريخي "فاوست" گفته ها و نوشته ها بسيار زياد است . يكي از مشكلا ت اصلي در رابطه با تحقيق در مورد شخصيت تاريخي "فاوست" كمبود منابع دست اول و تاريخي مي باشد . گذشته از اين ، بعد از مرگ "فاوست" نيز بلا فاصله حكايات و داستانها و افسانه هاي زيادي در مورد وي ساخته و پرداخته شده و از لحاظ ادبي نيز بدان پرداختند و همين موضوع خود نيز سبب گشت تا حقيقت و افسانه و فانتزي شاعرانه در هم آميزند و تفكيك آنها نيز اينك مشكل شده است.
يكي از آخرين تحقيقات در اين مورد كتابي است به نام "فاوست ، آثاري از يك زندگي مرموز" به قلم "گونتر ماهال " - برن ١٩٨٠ - . به نويسندة اين اثر در چند جا از طرف محققين ديگر هشدار داده شده است و نكاتي كه وي در آنها به خطا رفته نيز گوشزد داده شده است . كتاب ديگر از "فرانك بارون" است با عنوان : "فاوست ، تاريخ ، افسانه ،شعر" - مونيخ ١٩٨٢ -
نظرات ضد و نقيضي كه در مورد "فاوست" وجود دارند را مي توان در يك سؤال خلا صه كرد: آيا منظور از "فاوست" همان "گئورگ فاوستوس فون هلم اشتاد " مي باشد ، يا منظور از "فاوست"، شخصی است به نام
" يوحان فاوستوس فون كنيت لينگن " ؟ در تحقيق در مورد "فاوست" ، هميشه تكيه بر روي نام دوم بوده است ، بدون اينكه نام اول را به كلي فراموش كنند . باوجوديكه سؤالا تي از قبيل : فاوست كيست؟ در كجا و در چه زماني متولد شده؟ آيا تحصيل هم كرده؟ اگر جواب آري است، در كدام شهر و كدام دانشگاه؟ پاية تحقيق در مورد "فاوست" را تشكيل مي دهند ، ولي بايد سعي كرد كه نظراتي كه در مورد وي در زمان حياتش ابراز شدهاند را باز سازي كرده و جمع آوري نمائيم تا اين موزائيك به تدريج تكميل گردد. و بدين ترتيب اين امكان مهيا مي گردد كه ما بدانيم چرا چند شخصيت با مشخصات مختلف به اين اسم خوانده مي شوند. اگر ما ادعا مي كنيم كه منظور از شخصيت تاريخي "فاوست" ، همانا كسي است با نام "گئورگ فاوستوس فون هلم اشتاد" و "يوحان فاوستوس فون كنيت لينگن" را ساخته و پرداختة افسانه ها مي دانيم، اين يك تصميم سرسري نيست ، بلكه از روي اسناد و مدارك و وقايع تاريخي و تاريخ آنها چنين ادعائي مي كنيم ، كه با منابع تاريخي بدون شك و ترديد در رابطه هستند. (بارون ص ٧) . اسم اين شخصيت "فاوستوس" مي باشد. و "فاوستوس" به زبان لا تين يعني "خوشبخت" . اين شيوه به شيوة علماي قرون وسطي و دورة رفورماسيون شبيه است كه اسم خود را به لا تين مي نوشتند و بدين ترتيب برنامه اي براي خود ثبت مي كردند . برنامه و هدف "فاوستوس" نجوم و ستاره شناسي است و تبليغ براي حرفة خويش. گذشته از اين ، مي توان به اين نكته هم اشاره كرد كه "فاوست" نه تنها از سنت علما استفاده مي كرد، بلكه خود را انديشمند و هومانيست نيز مي دانست . "بارون" معتقد است كه از تجزيه و تحليل نام ها چنين بر مي آيد كه اين مرد خود را "گئورگ" مي ناميده است. در حكايات بعدي نام وي را به "يوحان" تغيير داده اند . محل تولد وي نيز دهكدة "هلم اشتاد" در ٢٠ كيلومتري شهر "هايدلبرگ" بوده است . القاب و عناويني كه وي به خود نسبت داده ، شاهد اين مدعاست كه وي تحصيلا ت دانشگاهي داشته و لا اقل تا مرحلة ماگيستر (استادي، مدركي دانشگاهي بوده است) نيز تحصيل كرده است . "بارون" ضمناً بر اين عقيده است كه تغيير نام وي از "گئورگ "به "يوحان" خود دليل ديگري است كه اين شخصيت تاريخي با شيطان و شيطان پرستي و سحر به تحصيل و جادو در رابطه بوده است . ولي با وجود اين رابطه اي نمي توان ميان وي و هومانيست هاي ديگري كه در دانشگاه هايدلبرگ يا تعلم اشتغال داشته اند ، نشان داد.
آخرين خبر و مدركي كه از "گئورگ هلم اشتتر" در دست است ، مدركي است كه نشان مي دهد كه وي از كتابخانة دانشگاه هايدلبرگ در رشتة فلسفه استفاده كرده است . ما مي توانيم حدس بزنيم كه وي دو سال بعد از خاتمة تحصيل در دانشگاه هايدلبرگ باقي مانده و خدمت كرده است. زيرا كه دكتر هائي كه تحصيلا تشان در دانشگاه خاتمه مي يافت، مجبور بودند كه دو سال در دانشگاه باقي بمانند و به تدريس دانشجوهاي جوانتر بپردازند .
"يوحانس فيردونگ" (منجم و ستاره شناس مخصوص دربار فيليپ پرنس فالتس) از شهر "هاس فورت" هايدلبرگ آمد . ما از اظهارات "تريتميوس" مي دانيم كه "يوحانس فيردونگ" ، "فاوست" را در اين زمان شخصاً نمي شناخته است و بدين ترتيب مي توانيم حدس بزنيم كه "گئورگ هلم اشتتر"، كه به احتمال قريب به يقين همان "فاوست" شخصيت تاريخي است ، در اين زمان به خدمتش در دانشگاه هايدلبرگ خاتمه داده و شهر را ترك كرده است . (بارون ص ٢٠) منابع مختلف نشان مي دهند كه "فاوست" در شهرهاي مختلف اقامت داشته و در اين شهر ها به عناوين مختلف از جمله جادوگر و ساحر و ستاره شناس و فال گير به كار اشتغال داشته است . او به جرگة هومانيست ها تعلق نداشته است. باوجوديكه در بارة او هم نكات مثبت و هم نكات منفي زيادي نقل شده است . ولي با اطمينان ميتوان گفت كه كارهاي جادوگري وي در نزد مردم و براي آنها اعجاب انگيز و تحسين كننده بوده است . "فاوست" براي اسقف كليساي "بامبرگ" نيز طالع بيني كرده است و در آنجا با عزت و احترام بسيار روبرو شده است . "فرانتس فون زيكينگن" توقعات زيادي از "فاوست" داشته ولي هيچكدام از آنها نيز برآورده نشده است. دربارة مرگ "فاوست" نيز مطلب دقيقي گفته نشده است . تاريخ مرگ وي نيز به وضوح معلوم نشده است، و حدس زده مي شود كه مابين سالهاي ١5٣٦ و ١5٣٨ بوده باشد . شخص "فاوست" نيز ميان زندگي كولي وار و تحصيلات دانشگاهي خود نيز ضديتي نمي ديده است . از منابع تاريخي مي توان چنين دريافت كه تحصيلا ت دانشگاهي "فاوست" براي خود وي و در آن زمان (يعني نيمة قرن شانزدهم) كاري بوده است بسيار قابل تحسين . ولي وي ديگردنبال تحصيل خود را نگرفته است . "تريتميوس" وي را ولي عالمي قابل توصيف كرده است . "فاوست" يك منجم و ساحر خانه بدوش بوده است ، كه با جار و جنجال نظر ها را به طرف خود معطوف مي كرده است .
دلا يلي در دست است كه نشان مي دهند كه "بگاردي" حق داشته است كه مدعي شود كه "فاوست" با حقه و كلك بسياري از مردم را به بيراهه كشانده است . ولي "فاوست" به اسراري آگاهي داشت كه نه تنها دوستانش ، بلكه دشمنانش نيز وي را جدي مي گرفتند . "فرانتس فون زيكينگن"، "گئورگ شنك فون ليمپورگ" (اسقف كليساي بامبرگ) ، "فيليپ فون هوتن " و "دانيال اشتي بار" از جمله كساني هستند كه دانش و اطلا عات "فاوست" را تأييد كرده و جدي گرفته اند . ضمناً "فاوست" خود را هميشه فيلسوف مي ناميده است . پس مي توان "فاوست" را از جمله كساني دانست كه در زمينة رنسانس نجوم فعاليت مي كردند . نجوم و ستاره شناسي از جمله علومي بودند كه خاصه در قرون وسطي با جديت و پشتكار بسيار دنبال مي شدند ، زيرا كه اين علوم از علوم قديمه و آنتيك بشمار مي رفته اند . همين امر نيز موجب شهرت "فاوست" ، و ديگر مشاهير اين دوره مانند "پاراسلزوس"، "آگريپا" و "تريتميوس" شده است . از عالم بودن "فاوست" ، كه از او هيچ مقاله يا رساله اي باقي نمانده است ، سندي هم در دست نيست و البته او قابل مقايسه با "پاراسلزوس" و ديگر علما نيست كه در تاريخ علوم عقلي و طبي و امثالهم از خود كتب و اسنادي به يادگار گذاشته اند . ولي نكتة مهم اين است كه "فاوست" و "پاراسلزوس" و "آگريپا" و "تريتميوس" باعث رونق و گرمي بازار سحر و جادو در قرون وسطي شدند .
اسناد معاصران فاوست در باره وی
١ - يوحانس تريتميوس (١5٠٧)
"يوحانس تريتميوس" در نامه اي به "فيردونگ" راجع به "فاوست" چنين نوشته است : "اين انساني كه شما از وي صحبت مي كنيد ، و پادشاه "نكرومانتي" را مي شناخته (يعني شيطان را) ، انسان كلا ش و حقه باز و سياه كاري است كه مستوجب آن است كه به او شلا ق زده شود ، تا ديگر دست به اين اعمال نزده و كليساي مقدس ما را ديگر بيش از اين آلوده نكند . اين اسامي و القابي كه وي از آنها نام مي برد ، چيزي نيست جز مشتي خرافات و حماقت كه از ارواح خبيث سرچشمه گرفته است . اين چنين انساني نه فيلسوف ، كه يك احمق و ابله است . و چنين است كه او اين لقب را به خودش داده است : "استاد گئورگ فاوست" - سرچشمة نكرومانتي - نجوم - دومين نفر در سحر و جادو - شيرومانت - آئرومانت - پيرومانت - دومين نفر درهيدرومانتي - ببينيد انسان به چه كارهائي دست مي زند. چه حماقتي باعث شده كه او خود را سرچشمة نكرومانتي بداند . كسي كه حقيقتاً از همة علوم زمان خود بي اطلا ع است ، بايد خود را يك احمق بداند نه يك استاد. اينگونه اعمال او براي من چندان هم ناآشنا نيست. سال قبل، وقتي كه از "مارك براندنبورگ" بر مي گشتم، او را در نزديكي شهر "گلن هاوزن" ديدم. مردم در يك مسافرخانه پاره اي از شاه كارهاي گستاخانة او را براي من تعريف كردند . وقتي كه مطلع شد كه من هم در همان مسافرخانه اقامت دارم، وسايلش را برداشته و به سرعت آن محل را ترك كرد . مردم سعي كردند كه او را پيش من بياورند ، ولي او حاضر به ملا قات با من نبود . به ياد داريد كه او چند ورق از نوشته هاي ديوانه وارش را براي ما فرستاده بود؟ در همان شهر چند نفر از علما براي من تعريف كردند كه او گفته بود ، اگر تمام دانش و اطلا عات بشري در بارة افلا طون و ارسطاطاليس نيز از بين بروند ، او مي تواند با دانش و حضور ذهني كه دارد تمام اين دانش بشري را دوباره به روي كاغذ بياورد، مانند يك نفر كه عبري مي داند، مانند عزرا. بعد ها كه در "اشپاير" بودم، شنيدم كه او هم به شهر "وورتسبورگ" آمده است و باز هم همان حرفها را زده و تعريف و تمجيد ها را از خودش كرده و اضافه كرده است كه عيسي مسيح كار شاقي نكرده و من مي توانم تمامي كارهائي را كه عيسي مسيح كرده، انجام دهم. موقع فاشينگ هم به شهر "كرويتسناخ " آمده بود و باز هم همين حرف ها و اراجيف را تكرار كرده و گفته است كه در علم كيمياگري از همة آنهائي كه قبلاً زندگي مي كرده اند و يا كساني كه الآ ن زنده هستند ، سر است و او مي تواند هر كاري را كه مردم از او طلب كنند ، انجام دهد. در همين زمان كرسي استادي يك مدرسه خالي شده بود و به توصية دوست شما آقاي "فرانتس فون زي كين گن" ، كه از عرفاي بزرگ ماست. او را در اين مقام استخدام كردند . ولي بعد از مدتي چنان بلا ئي بر سر تعدادي از پسر بچه ها آورد كه چه بگويم. بعد ها كه فهميد اگر او را دستگير كنند ، تنبيه خواهند كرد، متواري شد. اين ها مطالبي است كه من دربارة او مي دانم. دربارة كسي كه تو مشتاقانه انتظارش را مي كشي.
٢- موتيانوس روفوس (١5١٣)
نامة زير را "موتيانوس روفوس" به "هنريكوس اوربانوس" نوشته است :
"هشت روز قبل شخصي كه خود را "شيرومانت" مي ناميد ، وارد شهر شد . اسم او "گئورگيوس فاوستوس هلمي تئوس هدلبرگنيس" بود . يك احمق و ابله بزرگ . هنر او هم مانند هنر ديگر فال گير ها و رمال ها مي باشد . چنين ظاهري ساده تر از يك عنكبوت ، كه مردمان ابله و ساده را چنين مات و مبهوت كرده است . علماي ما بايد با او مخالفت كنند ، نه اينكه به نابودي فيلسوفي مانند "رويشلين" همت گمارند . در يك ميهمانخانه شنيدم كه با
مردم حرف مي زد . من حماقت هاي او را ناديده گرفتم و او را تبيه نكردم. به من چه كه يك مرد ابله چه مي گويد.
3- گئورگ شنك فون ليمپورگ (1520)
"گئورگ شنک فون ليمپورگ" كه اسقف كليساي "بامبرگ" بوده است ، در اين مورد چنين نوشته است :
" به او (دكتر فيلسوف فاستوس) مقداري پول (گولدن) دادم . از بركت خداي خود. يكشنبه بعد از جلسات اسكولاستيكها به من پس خواهد داد."
٤- كيليان لا يب (1528)
"گئورگيوس فاوستوس هلم اشتد" در روز 5 ژوئن گفته است:
"اگر خورشيد و سيارة مشتري در يك زاوية مشخص قرار گيرند ، در اين زمان پيامبران زيادي متولد خواهند شد ، (شايد منظورش خودش باشد) . او به ما اعتماد مي داد كه وي مفسر و مربي گروه كوچكي است به نام "هالهاشتاين " كه وابسته به گروه بزرگتري به نام "يوهانيتر " مي باشد كه در نواحي . مرزي "كرنتن" فعاليت مي كند .
5- اينگول اشتاد(1528)
"به اين رمال بگوئيد كه بار و بنه اش را ببندد و به شهر ديگري برود و پولش را هم همانجا خرج كند . در يك روز چهارشنبه از سال ١5٢٨ به مردي كه اسمش "دكتر يورگ فاوستوس " بود و از شهر هايدلبرگ مي آمد گفتم كه او پولش را بايد در جائي دیگر خرج كند و از او خواهش كردم كه بزرگان ما را آسوده بگذارد .
٦- نورنبرگ (1532)
"دكتر فاستوس" درخواست و اجازة ورود به شهر كرده است، كه با اين خواهش وي مخالفت شد."
امضا : شهردار شهر " .
٧- يوآخيم كامر آريوس (1536)
" يوآخيم كامرآريوس" در يك نامه به "دانيل اشتي بار " مي نويسد:
" چندي پيش شب بدي داشتم. ماه و مريخ در حوت مقابل هم قرار گرفته بودند . دوست تو "فاوست" بالاخره كار خودش را كرد و مرا نسبت به اين امور علا قمند كرد . كاشكي به تو هم چيزي در اين مورد مي آموخت ، نه اينكه چيزهاي بي معني به تو بياموزد، چيزي كه من به آن خرافات مي گويم.. . ولي حرف حساب او چيست؟ نه راستي او چه مي گويد؟ من مي دانم كه تو اين گونه امور را با دقت مطالعه مي كني. آيا سزار پيروز خواهد شد ؟ ولي او بايد پيروز گردد .
٨- فيليپ بگاردی (1539)
" مرد شجاع و نام آوري پيدا خواهد شد ، كه من مايل نيستم نام او را در اينجا قيد كنم . او هم مايل نيست كه غايب باشد ، و نه اينكه مي خواهد ناشناس باقي بماند . سالها قبل در تمام مملكت سير و سفر مي كرد ، او اسم خود را به همه مي گفت ، و بزرگترين هنر او نه تنها در علم دارو شناسي ، بلكه در علومي از قبيل شيرومانتي ، نيگرو مانتي ، ويزيونومي ، ويزيون در كريستال (اینها همه روشهای مختلف فالگیری و رمالی هستند- مترجم) و بسيار علوم و هنر هاي ديگر نيز صاحب نظر بود . او نه تنها معروف و مشهور بود ، بلكه خود را استاد نيز مي دانست . او هيچ وقت حاشا نكرد كه اسم او همان "فاوست" است ، و خود را فيلسوف نيز مي دانست . بسياري از مردم ولي از دست او به من شكايت كردند كه وي به آنها خيانت كرده است . عدة آنها بسيار زياد بود . . . اعمال و هنر او ولي به نظر من بسيار كوچك و خائنانه آمد.
مترجم: شاپور چهاردهچریک