شعر / امیرعلی مصدق
یک غنچه تبسم
 
تاريخ : چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۱۲:۰۱
یک روز اسیر پیچ یک گیسوییم
یک روز شهید تیغ یک ابروییم
مابین اسارت و شهادت ای دوست
خود می‌دانی که ما تو را می‌جوییم

در معبد عشق، گوشه‌ای می‌خواهم
از عشق تو راه‌توشه‌ای می‌خواهم
ای تاک بلند عشق، در سایه‌ی تو
از نام خوش تو، خوشه ای می‌خواهم

در موج حوادث زمان گم شده‌ایم
محتاج به یک غنچه تبسم شده‌ایم
درماندگی ما بنگر تا به کجاست؟
قربانی یک خوشه‌ی گندم شده‌ایم

تا نام تو بر قله‌ی ادراک شکفت
صد باده‌ی ناب در دل تاک شکفت
از ذهن خدا همین که نام تو گذشت
چرخی زد و با ستاره افلاک شکفت

بر سینه‌ی شب تیغ فلق خواهدخورد
بر حنجر کفر تیغ حق خواهدخورد
سوگند به فارسان والفجر، آخر
تاریخ به دست ما ورق خواهدخورد

منبع: لوح
کد خبر: 1484
Share/Save/Bookmark