مجموعه تلویزیونی «مرد نقره ای» بالاخره به پایان رسید و با تمام نقاط ضعف و قوت خود به پایان رسید. این مجموعه به کارگردانی«كاظم معصومی» و تهيه كنندگی «امير حسين شريفی» ساخته شده بود و به گفته تهیه کننده اش یک سوم بودجه را نسبت به سایر مجموعه های تلویزیونی دریافت کرده بود. این سریال که داستان زندگی « نادر» با بازی «سعید نیک پور» وپسرش «دانیال» با بازی «نیما شاهرخ شاهی» را روایت می کرد که خطای بزرگی را در گذشته و در جریان سرقت از یک جواهر فروشی مرتکب می شود و به دلیل اینکه کسی به هویت او پی نبرد با نام جعلی دوست فوت شده خود با نام «منصوررادمنش» زندگی می کند و بعد از چندین سال و به دنبال تهدید های فردی ناشناس با بازی «پوریا پورسرخ»کابوس های پرتنش و استرس های رادمنش در خواب و بیداری شروع می شود ؛ تا جایی که وی حاضر می شود حق و سکوت بپردازد تا از شر مزاحمت ها و تلفن های کر کننده فرد ناشناس راحت شود. در طول سریال مخاطب علاوه برآشنایی با زندگی مجردی رادمنش که تا به اتنهای سریال شخص نیست که چرا تنها با پسرش زندگی می کند باقی می ماند و مخاطب شاهد به هم ریختگی روحی ، روانی و ذهنی رادمنش به عنوان فردی اجتماعی و مطرح است که قرار است این فرد به هم ریخته در انتخابات اصناف هم نامزد شود و بتواند به عنوان رییس یک کارخانه بزرگ فرش را نیز اداره کند. اما به مرور این فرد امین و سالم از لحاظ اجتماعی با آشکار شدن گذشته سیاه خود تبدیل به آدمی مریض وخیالاتی می شود که مدام با دروغ گفتن یا پنهان کاری دوست دارد اطرافیان خود را از بسیاری از رازهای زندگی اش دور نگه دارد.
شاید بتوان گفت یکی از دلایل ناموفق بودن مجموعه های تلویزیونی این سال های شبکه های مختلف تلویزیون مربوط به نوع چیدمان قصه ها برای آغاز و به خصوص پایان بندی باشد که باعث شده مخاطب در قسمت آخر سریال ضد حال اساسی بخورد و از اینکه مثلا یک ماه هر شب وقت خود را صرف دیدن این گونه آثار کرده پشیمان شود. اساسا در سیستم سریال سازی ما بسته به ژانر هر مجموع تلویزیونی پايان بندی نیز در نظر گرفته می شود که این پایان بندی به عوامل مختلفی بستگی دارد که مهمترین آن اعمال نظر سفارش دهنده اثر یعنی صدا وسیما ، تهیه کننده ، کارگردان و در آخر فیلمنامه نویس اثر مربوط است. ازطرفی به عنوان مثال پایان بندی یک سریال ملودرام قطعا با یک سریال طنز تفاوت آشکاری دارد. یا اینکه پایان بندی یک سریال پلیسی و جنایی هم با یک سریال تاریخی متفاوت است. همچنین بسته به نوع شخصیت پردازی هم کارگردان اثر می تواند داستان و درام خود را تغییر دهد و در پایان یا فینال یک سریال تلویزیونی با استفاده از شخصیتی که در طول ساخت اثر یا از ابتدا وجود داشته داستان خود را به استفاده از تضاد، بحران، نقطه اوج و فرود به پایان ببرد . به هرحال شاید این سوال پیش بیاید که پس تکلیف نويسنده در مقام خالق اثردر این میان چه می شود. در واقع به نظر می رسد که هیچ کس مانند او خلاق و طراح يک پايان بندی غير قابل حدس و پر از تعليق نیست . اما در کشور ما و در طی یک دهه اخیر سنت سرهم بندی و شتابزدگی و به سرعت گرفتن پلان ها وسکانس ها برای رسیدن به زمان مشخص آنتن به خصوص در بحث سریال های مناسبتی باعث شده که پایان بندی هم نادیده گرفته شود و یا اینکه به شکل مبتدیانه و کلیشه ای ساخته شود. هرچند که نمی توان کتمان کرد که گاه برخی از سریال ها ه دلیل ویژه گی آنتن پر کن خود توان و ظرفيت اين را ندارند كه پايان بندی خوب و متفاوتی داشته باشند و در اینجا واقعا دست نويسنده به عنوان طراح اصلی اثر بسته است.
در مجموعه تلویزیونی «مرد نقره ای » هم مخاطب با اشتیاق تا قسمت آخر سریال را دنبال می کند تا شاهد یک پایان بندی متفاوت و اتفاق خاصی باشد؛ اما تمام این انتظارها درست با پخش قسمت آخر مجموعه نقش برآب می شود. در پایان این سریال در سکانس پر تنش و پر استرس سریال در حالی که شخصیت «نورا» با بازی «بهاره افشاری» به خانه منصور رادمنش آمده تا به ظاهر انتقام مادر و خوداش را از وی بگیرد، مخفیانه ماده ای سمی را در قهوه رادمنش می ریزد و وی هم بی خبر از همه جا قهوه را می خورد. در تمام طول این سکانس ها که بالغ بر ۱۰ دقیقه به طول می انجامد ، به نظر می رسد نویسنده و کارگردان اثر با آنقدر صحنه های بیهوده سریال را با ریتم کند به اصطلاح کش بدهند که هر دو طرف دیالوگ های خود را بگویند. نکته مهم در این پایان بندی این است که به علت طولانی بودن سکانس ریتم بازی بازیگر و نحوه حس گیری او برای انتقال حس انتقام، کینه ، ناراحتی، و ظلم و ستمی که در حق اش شده باید به خوبی از سوی بازیگر اجراشود که بتواند در ذهن مخاطب تاثیرگذاری لازم را داشته باشد. اما در سریال مرد نقره ای به همان دلایلی که گفته شد بازیگران به بیراهه می روند و نمی تواند فضا پر تعلیق را به ببننده منتقل کنند. به خصوص بهاره افشاری که تا حدودی در ادامه این پلان سکانس طولانی عملا در مقابل بازیگری مانند سعید نیک پور کم می آورد و نمی تواند حس انتقام و کینه و حسرت بی پدربودن را به مخاطب منتقل کند. از سویی انگار قرار است همیشه در سریال های ایرانی همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود و شخصیت های بد نابود یا به زندان بیافتند و شخصیت های خاکستری هم تنبیه و اطلاح شوند وگمشده ها هم به همدیگر برسند. مشکلی که در پایان بندی این سریال وجود داشت و همه سوال ها ، گره های داستانی ، مشکلات شخصی شخصیتهای داستان و سوالات بی پاسخ مخاطب جواب داده شوند و همه به نوعی رستگار شوند. انگار نه انگار که مشکلاتی به وجود آمد و زندگی هایی از هم پاشیده شدند . تا زمانی که تلویزیون به این گونه پایان بندی برای دلخوش کردن مخاطب بسنده کند نمی توان به تاثیرگذاری سریال های تلویزیونی برای تاثیرگذاری بهتر و پشت کردن مخاطب به شبکه های ماهواره ای خوش بین بود. چرا که مخاطب با هوش امروز تلویزیون به خوبی پایان بندی های تحمیلی تلویزیون را می داند و دوست ندارد به شعور او توهین شود.