تشكيل حكومت و به عهده گرفتن اداره امور جامعه از مواردى است كه نه تنها در هدايت انسان ها ـ كه هدف وحى و تشريع الهى است ۱ نقش تعيين كننده دارد، بلكه در جهتِ زنده ماندن احكام و آيات الهى و نجات آن ها از انزوا، اندراس، دفن شدن و محبوس گشتن در كتب و كتابخانه از سهم ويژه اى برخوردار است.
از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و خاندان گرامى اش(عليهم السلام)همواره در صدد تأسيس حكومت بودند و اين را مسئوليتى مهم از جانب خداى سبحان مى دانستند. امام صادق(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: «خداى عزّوجل پيغمبرش را به نيكى ادب نمود، وقتى تأديب او را به كمال رساند، فرمود: تو آراسته به اخلاق عظيم هستى. سپس امر دين و امّت را به او واگذارد تا بندگان او را رهبرى كند و به امّت نيز فرمود: آنچه را رسول به شما داد بگيريد و آنچه را از آن نهى كرد برحذر باشيد. آن گاه امام(عليه السلام)فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به وسيله روح القدس استوار، موفّق و مؤيّد شده بود. از اين رو، در سياست و رهبرى امت دچار لغزش و خطا نشد.»۲
ائمه اطهار(عليهم السلام) هم كه حامل امانت هاى رسالت بودند اين مسئوليت را بر عهده داشتند. على(عليه السلام)مى فرمايد: «آنچه را خدا به رسولش تفويض كرده، به ما نيز تفويض نموده است.»۳
به عبارت ديگر، اهل بيت پيامبر اكرم(عليهم السلام)به منزله جان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بودند و تحت تعليم و تأديب الهى و با تأييد و تسديد فرشتگان به مقام خُلق عظيم رسيدند. در نتيجه، آن ها نيز سياست مداران بندگان خدا گرديده اند: «وَ ساسَةَ العِباد و اَركانَ البلاد.»۴
بررسى دقيق و واقع گرايانه و ملاحظه شرايط زمانى و مكانى نشان مى دهند موضع گيرى هر امامى در عصر خود معقول ترين و پسنديده ترين روشِ ممكن بود و هر حركت و موضع گيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربه جبران ناپذيرى به اسلام و تشيّع وارد كند. كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فاطمه زهرا(عليها السلام) ـ كه اگر مى خواهى صداى اذان باقى بماند بايد صبر كنيم ۵ نمونه كوچكى از آن هاست.
از منظر اهل بيت(عليهم السلام)، سياست عين ديانت است. گواه اين مدعا سيره اهل بيت(عليهم السلام) است; هر يك از آن ذوات مقدّس در تدبير امور جامعه و به دست گرفتن حكومت، در حدّ توان تلاش و كوشش كرد. از اين رو، كسانى كه سياست را جداى از ديانت مى دانند، نمى توانند مدّعى پيروى از اهل بيت(عليهم السلام)باشند. علاّمه جوادى آملى در اين باره مى نويسد: «عهدنامه مالك اشتر نخعى ـ كه حقاً اصول سياسى اسلام ناب محمّدى(صلى الله عليه وآله) و علوى(عليهم السلام)است ـ با نغمه ناموزون جدايى دين از سياست چگونه قابل جمع است؟
چطور ممكن است اقدام رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) براى تشكيل حكومت اسلامى در اولين فرصت ممكن پس از هجرت، و تلاش اميرالمؤمنين(عليهم السلام)براى تصدّى امر خلافت پس از رحلت آن حضرت را ديد و تصوير صحيحى از اسلام منهاى سياست ارائه داد؟! چطور مى توان موضع گيرى اميرالمؤمنين و امام مجتبى(عليهم السلام)در مقابل معاويه و موضع گيرى حسين بن على(عليه السلام)در مقابل معاويه و فرزنـد سگ بازش يزيد و نيز موضع گيرى ساير ائمّه(عليهم السلام)در مقابل سلاطين و حكّام جور را شاهد بود و شعار جدايى دين از سياست را همراه با شعار پيروى از آن ذوات مقدّس سر داد؟! چگونه مى توان كلام امام رضا(عليه السلام) را در مسجد جامع مرو، با جدايى دين از سياست جمع كرد؟!...
در حالى كه سياست مداران براى نابودى دين خدا، انحراف آن و خام كردن بندگان خدا، هر روز و هر لحظه نقشه اى جديد مى كشند و طرحى نو در مى اندازند، آيا مى توان بدون دخالت در سياست و بدون آشنايى با اصول سياست و حتى سياسيّون، قائم به امر خدا، خيرخواه بندگان او و حافظ دينش بود؟»۶
نكته ديگر اين است كه اهل بيت(عليهم السلام) اصول سياست خود را بر اساس بينش توحيدى استوار ساخته بودند. از اين رو، به محورهايى مانند تصحيح روابط فردى و اجتماعى، قيام به قسط و عدل، ترجيح غير بر خويشتن و نجات انسان ها از قيد بندگى غير خدا توجه خاصى داشتند. آنان بر خلاف غدّاره بندان سياسى كار، مردم و بيت المال را امانت الهى مى دانستند و هرگز اصول اخلاقى و انسانى را براى حاكميت يافتن زير پا نمى گذاشتند.
حكومت اسلامى، كه توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام)و امام حسن(عليه السلام) برپا شد، هرچند متأسفانه بسيار كوتاه بود. اما نمونه كامل حكومت دينى بود. گرچه اين اولياى الهى در مدت حكومت خويش به علت كارشكنى ها و توطئه هاى متعدد داخلى و خارجى، نتوانستند به همه آرمان هاى اصلاحى خود دست يابند، اما بى شك، در ارائه الگوى حكومتى بر مبناى تعاليم اسلام و منطبق با معيارهايى كه در اين آيين معرفى شده اند توفيق كامل داشتند.
بيان ويژگى ها و برجستگى هاى حكومت درخشان آن حضرات از حدّ اين بحث فشرده بيرون است، اما به خطوط برجسته سيره حكومتى آن بزرگواران ـ به عنوان شاخصه اى روشن ـ كه بسيار آموزنده و سازنده است، به اختصار اشاره مى شود:
الف. قدرت; ابزار خدمت
از منظر اهل بيت(عليه السلام) قدرت و منصب ابزارى براى «برقرارى عدالت» و «احقاق حق» و نابودى «باطل» و برپا ساختن دين خدا است. آنان منصب دولتى و رياست را به ديده «شكار» و «لقمه چرب» و «سفره آماده» نمى نگرند. از اين رو، در واگذارى سمت و منصب و مديريت به تشنگان قدرت سخت پرهيز مى كردند. آنان هرگز براى رسيدن به قدرت، خدعه، خيانت و جنايت نمى كردند.
مطالعه تاريخ زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشانگر اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روزگارى كه در مدينه قدرت بزرگى پديد آورده بود، تمام سعيش برقرار ساختن عدالت و احياى ارزش هاى الهى و انسانى بود و هرگز به منصب و قدرت به عنوان يك هدف نگاه نمى كرد، بلكه آن را ابزارى مى دانست براى هدف مذكور.
على(عليه السلام) نيز اساساً علت پذيرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به يارى ام قيام كرده اند ـ و از اين نظر حجت تمام شده است ـ و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى ستم ديدگان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم. (آن وقت) خوب مى فهميديد كه دنياى شما (با همه زينت هايش) در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون مى آيد.»۷
همچنين على(عليه السلام) مى فرمود: «بار خدايا، تو مى دانى آنچه از ما سرزد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستيم از اين دنياى ناچيز افزون به چنگ آوريم، بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين تو را، كه دگرگون شده بود، بازگردانيم و بلاد تو را اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده ات در امان بمانند و حدودى كه تعطيل شده بودند جارى گردند.»۸
در جاى ديگرى فرمود: «خدايا، تو مى دانى من فرمانروايى و نشستن بر كرسى پادشاهى و رياست را اراده نكرده ام، و آنچه اراده كرده ام تنها برپاداشتن حدود تو و تحقق شرع تو و قرار دادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبان آن ها و حركت بر روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هدايت گم راه به انوار توست.»۹
و به اشعث بن قيس، والى آذربايجان، نوشت: فرماندارى براى تو شكار (و وسيله آب و نان) نيست، بلكه امانتى است در گردنت. آنكه تو را بدين كار گمارده نگهبانى امانت را به عهده ات واگذارده است. درباره رعيت حق ندارى استبداد به خرج دهى.»۱۰
اميرمؤمنان(عليه السلام) وقتى به كوفه آمد، مسلمانان را جمع كرد و فرمود: «اين اموال من است و اين غلام و مركب من. اگر وقت رفتن از كوفه بيش از اين بردم، بدانيد به شما خيانت كرده ام.»۱۱
ب. ساده زيستى در عصر حاكميت
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و خليفه اش حضرت على(عليه السلام) در مقام قدرت، در نهايت سادگى زندگى مى كردند و كارگزارانشان را نيز به ساده زيستى و اعتدال در زندگى توصيه مى نمودند. بى توجهى آن اولياى الهى به جاذبه هاى دنيا و وارستگى از دل بستگى هاى مادى از جالب ترين ويژگى هاى شخصيتى آنان و از برجسته ترين نقاط سيره حكومتى ايشان است.
على(عليه السلام) در ستايش زهد، به زندگى پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)اشاره مى كند و مى فرمايد: «كافى است كه روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) را سرمشق خويش قرار دهى. او سرمشق توست در بى ارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش; اينكه دنيا از او گرفته شده، اما براى ديگران مهيّا گرديده; او از پستان دنيا جدا گشته و از زخارف و زيبايى هاى آن كنار رفته است.»۱۲
امام على(عليه السلام) سيره پيامبر را در اين مورد چنين مى ستايد: «اين سيره مسلّم رسول خداست ـ درود خدا بر او و خاندانش ـ كه نشسته بر خاك غذا مى خورد، نشست و برخاستى بردهوار داشت، خود به دست خويش پينه بر كفش مى زد و جامه اش را وصله مى كرد و بر الاغ برهنه مى نشست و ديگرى را نيز بر پشت مى نشاند. روزى پرده اى رنگين و پرنقش و نگار بر در خانه آويخته ديد. به يكى از همسرانش فرمود: "آن را از برابر ديدگانم دور بدار. هرگاه نگاهم بدان مى افتد، به ياد دنيا و زرق و برقش مى افتم." بدين سان، روى دل از دنيا برتافت و ياد آن را از صفحه جانش زدود. همواره دوست داشت جاذبه هاى دنيا از نگاهش پنهان بمانند، مبادا از آن پيرايه اى برگيرد يا جاودانه اش انگارد و به جايگاه و مقام خاص از آن دل ببندد و بدين سان، دنيا را از صفحه جان و از خانه قلب بيرون راند و بر هر چه دنيايى بود، چشم فرو پوشيد. آرى! چنين است كه هر كه به راستى چيزى را منفور شمارد، نگاه و ياد آن را نيز ناخوش دارد.»۱۳
سيره حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) ساده زيستى بود و در زمانى كه مسلمانان از لحاظ اقتصادى در تنگنا نبودند، نيز آن را رعايت مى كرد. امام باقر(عليه السلام) درباره ويژگى پيامبر به محمّد بن مسلم مى فرمايد: «اى محمد! شايد پيش خود فكر مى كنى كه پيامبر در سراسر زمان پيامبرى خود سه روز پشت سر هم از نان گندم سير شد. نه، به خدا كه چنين نيست. از زمان بعثت تا زمان رحلت، سه روز پياپى از نان گندم سير نخورد. البته نمى گويم كه به آن دست رسى نداشت، حتى حضرت زمانى يكصد شتر به عنوان جايزه به يك نفر بخشيد. اگر مى خواست بخورد، مى خورد.»۱۴
پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان حاكم اسلامى، نه تنها با زندگى ساده خود، الگوى نيكويى براى همگان است، بلكه خانواده و خاندان وى نيز بايد اسوه خانواده ها و خاندان ها باشند. از همين رو بود كه خداوند، زنان پيامبر را ميان زندگى با پيامبر و تحمّل سختى هاى ساده زيستى و يا طلاق و جدا شدن از ايشان مخيّر كرد: (يا أيُّها النبيُّ قُل لازواجكَ اِن كُنتنّ تُردنَ الحياةَ الدُّنيا و زينتَها فتعالينَ اُمتّعكُنَّ و اُسرّحكنَّ سراحاً جميلا و اِن كُنتنّ تُردنَ اللّهَ و رسولَه والدّار الآخرةَ فاِنّ اللّهَ أعدَّ للمحسناتِ مِنكنّ أجراً عظيماً)(احزاب: ۳۰); اى پيامبر، به همسرانت بگو: اگر زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد، بياييد هديه اى به شما بدهم و شما را به طرز نيكويى رها سازم و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را خواستاريد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداشى عظيم آماده ساخته است.
در شأن نزول آيه مزبور گفته اند: «در برخى جنگ ها، كه غنيمت هاى فراوانى به دست مسلمانان افتاد، همسران پيامبر درخواست هاى گوناگونى داشتند. زينب، دختر جحش، بُرد يمانى; حفصه لباس مصرى; ميمونه، حُلّه; جويريه، لباس مخصوص; وسوده، گليم خيبرى درخواست كرده بودند. آنان كه در خانه پيامبر زندگى ساده اى داشتند، خواهان زندگى پر زرق و برق مادى بودند، اما پيامبر به امر خدا قاطعانه در برابر اين خواسته ها ايستاد و آنان را ميان ماندن و رفتن مخيّر ساخت: يا خانه پيامبر را ترك كنند، هر طور خواستند زندگى كنند، و يا بمانند و با زندگى ساده پيامبر بسازند.۱۵
حضرت على(عليه السلام) به عثمان حنيف نوشت: «آگاه باش! هر مأمومى پيشوايى دارد كه بايد به آن اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان! امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها، به دو قرص نان اكتفا كرده است. البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد، ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاك دامنى و درستى يارى دهيد. به خدا سوگند! از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام. و به جاى اين جامه، كه اينك كهنه شده است، جامه اى ديگر آماده نساخته ام.»۱۶
همچنين فرمود: «خداوند مرا امام خلقش قرار داد و بر من واجب نمود كه نفسم و طعام و شراب و لباسم را در حدّ ضعيفان از مردم قرار دهم تا آنكه فقير به من اقتدا كند و ثروتمند طغيان نكند.»۱۷
عبدالله بن ابى رافع نقل مى كند كه روزِ عيدى نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام)رفتم. ايشان كيسه اى چرمى را كه درِ آن مهر شده بود، آورد و باز كرد. در آن نان جوى خشك و خرد شده بود. حضرت آن را خورد. از ايشان پرسيدم: چرا درِ كيسه را مهر كرده ايد؟ فرمودند: «خوف آن داشتم كه پسرانم آن را به روغن آغشته كنند.»۱۸
ج. شايستگى معنوى و جسمى; معيار گزينش كارگزاران
معيار مورد تأكيد اهل بيت(عليهم السلام) در انتخاب كارگزاران و نمايندگان حكومت، تقوا، سابقه خوب، توانايى مديريت، پاى بندى به ارزش هاى دينى و ساير ملاك هاى شايسته بود. آنچه هرگز براى آن حضرت در انتخاب مديران و مسئولان اهميت نداشت، ملاك خويشاوندى و قوم گرايى بود; چنان كه اصحاب خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار ياسر، هر يك از يك منطقه و نژاد بودند. وقتى آيه زكات نازل شد،۱۹ چون سهمى براى كاركنان جمع آورى زكات قرار داده شد، عده اى از بنى هاشم نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و از آن حضرت تقاضا كردند كه به سبب خويشاوندى، جمع آورى زكات را به آنان واگذار نمايد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنان فرمود: «صدقه و زكات بر من و بنى هاشم حرام است»; يعنى نه تنها به سراغ زكات نياييد، بلكه انتظار آن را هم نداشته باشيد كه از كارمندان جمع آورى آن شويد. سپس فرمود: «آيا گمان مى كنيد من ديگران را بر شما ترجيح مى دهم؟ خير، بلكه من خير و صلاح شما را مى خواهم.»۲۰
در ميان ۵۱ نماينده و كارگزار على(عليه السلام) چهره هايى از مهاجران و انصار، يمنى ها، نزارى ها، هاشمى و غيرهاشمى، عراقى، حجازى پير و جوان به چشم مى خورد. اما در ميان اين تعداد، كسى به نام حسن و حسين و محمّدبن حنيفه و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب و داماد امام) به چشم نمى خورد، با آنكه آنان، هم از نظر سنّى و هم از نظر شايستگى، امكان پذيرش مسئوليت و مديريت را داشتند و در مواقع خطر و جنگ نيز ايفاى نقش مى كردند. اما حضرت پرهيز داشت كه بستگانش را در امور دولتى دخالت دهد.
ممكن است سؤال شود: چرا امام على(عليه السلام)از افراد لايق و شايسته هاشمى و علوى صرف نظر كرد؟ زيرا عصر عثمان، مسلمانان شاهد حاكميت يافتن خاندان اموى بودند. از اين رو، نسبت به اين مسئله حساسيت زيادى داشتند.
د. احترام به افكار عمومى
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در موضوع هايى كه به وسيله وحى و نصّ قاطع، حكم آن معيّن شده بود، اعم از عبادات و معاملات توقيفى، چه براى خود و چه ديگران، حق مداخله و اظهار نظر قايل نبود. اين دسته از احكام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرّر مى بايست اجرا شود و تخلّف از آن كفر به خدا محسوب مى گردد: (و مَن لم يَحكُم بِما اَنزلَ اللّهُ فاولئكَ هُم الكافرونَ) (مائده: ۴۴)
اما به تعبير شهيد صدر، در «منطقة الفراغ» يعنى در مواردى كه حكمى از جانب شارع مقدّس براى آن تعيين نشده بود، در مسائل فردى افراد آزاد بودند مستقلا تصميم بگيرند و كسى حق مداخله در كارهاى خصوصى ديگرى را نداشت. در مسائل مربوط به جامعه هم حق اظهارنظر براى همه محفوظ بود. با اينكه پيامبر فكر سيّال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز با تحكّم و استبداد رأى، به افكار مردم بى اعتنايى نمى كرد. نظر مشورتى ديگران را مورد مطالعه و توجه قرار مى داد و دستور قرآن مجيد را در عمل اجرا مى كرد و مى خواست مسلمانان اين سنّت را نصب العين قرار بدهند.
در جنگ بدر، در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت كرد و فرمود: نظر خودتان را ابراز كنيد; اول درباره اينكه اصلا به جنگ با قريش اقدام كنند يا آنان را به حال خود ترك كرده، به مدينه باز گردند، همگى جنگ را ترجيح دادند و ايشان تصويب فرمود. دوم محلّ اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر حبّاب بن منذر مورد تأييد واقع شد. سوم درباره اينكه با اسيران جنگ چه رفتارى بشود، به شور پرداخت. بعضى كشتن آنان را ترجيح دادند و برخى نظر دادند: آنان را در مقابل فديه آزاد كنند، و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)با گروه دوم موافقت كرد.
در جنگ اُحُد، درباره روش مبارزه به مشورت پرداخت كه در داخل شهر بمانند و به ايجاد استحكامات دفاعى بپردازند و يا در بيرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگيرند، كه راه دوم تصويب شد.
در جنگ احزاب، جلسه شورا تشكيل داد كه در خارج مدينه آرايش جنگى بگيرند يا در داخل شهر به دفاع بپردازند. پس از تبادل نظر، بر اين شدند كه كوه «سلع» را تكيه گاه قرار داده و در پيشاپيش جبهه جنگ، خندق حفر كنند و مانع هجوم دشمن شوند.
در غزوه تبوك، كه امپراتور روم از نزديك شدن مجاهدان اسلام به سرحد سوريه به هراس افتاد بود، چون به لشكر خود اعتماد نداشت، به جنگ اقدام نمى كرد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مشورت پرداخت كه آيا پيشروى كنند يا به مدينه برگردند. بنا به پيشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجيح داد.
اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز در موارد متعددى در امور مهم اجتماعى، با اصحاب خويش مشورت كرده است. آن حضرت(عليه السلام)پس از اطلاع از حركت بيعت شكنان به جانب بصره، ابن عبّاس، محمّد بن ابى بكر، عمّار و سهل بن حنيف را فراخواند و آنان را در جريان حركت و مسير اين گروه قرار داد. محمّدبن ابى بكر گفت: اى اميرالمؤمنين، آن ها چه مى خواهند؟ حضرت تبسّمى كرد و فرمود: آن ها به خون خواهى عثمان برخاسته اند. محمّد گفت: به خدا سوگند، جز آن ها او را نكشتند. سپس اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود: اكنون نظريه خود را در اين باره بگوييد تا بشنوم.
عمّار گفت: رأى درست اين است كه به جانب كوفه حركت كنيم، مردم آنجا پيرو ما هستند و اين قوم آهنگ بصره دارند.
ابن عبّاس گفت: اى اميرالمؤمنين، نظر من اين است كه نخست كسانى را به كوفه بفرست تا براى تو بيعت بگيرند و نامه اى به ابوموسى اشعرى بنويس كه بيعت كند، سپس به كوفه حركت كنيم و پس از رسيدن به كوفه، باشتاب پيش از آنكه آن قوم به بصره برسند اقدام نماييم. همچنين بايد نامه اى به ام سلمه بنويسى كه همراه تو حركت كند. در اين كار البته براى تو نيرو و قوّتى خواهد بود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: من خود با كسانى كه مرا همراهى مى كنند به تعقيب ايشان در مسير مى پردازم، اگر در راه به آنان برسم فرو مى گيرمشان، و اگر به آنان نرسيدم به مردم كوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نيروى كمكى خواهم خواست و به سوى آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بيرون آوردن او را از خانه اش روا نمى بينم، هر چند آن دو مرد نسبت به عايشه چنان رفتار كردند.۲۱
عبدالله بن عبّاس پس از جنگ جمل به سمت استاندارى بصره منصوب شد و تا سال چهلم هجرى در اين سمت باقى ماند. او از مشاوران و ياران حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود و ديدگاه هاى خود را در ارتباط با مسائل سياسى به على(عليه السلام)ارائه مى داد. در مواردى حضرت نظر ابن عبّاس را مورد توجه قرار مى داد.۲۲
اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) همگى پايبند و متعهد به مشورت بودند. حسن بن جهم مى گويد: نزد حضرت رضا(عليه السلام)بوديم كه صحبت پدر گرامى ايشان شد، حضرت فرمود: «با آنكه عقلى چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهى با خدمت كار سياه سودانى خويش مشورت مى كرد.» به امام عرض شد: «آيا شما هم با چنين فردى مشورت مى كنيد؟» حضرت فرمود: «آرى، چه بسا خداوند تبارك و تعالى، حق و آنچه ما مى خواهيم را، بر زبان او جارى مى سازد.»۲۳
* پى نوشت ها
۱ـ «يَهدى بِه اللّهُ مَن اتَبع رضوانَه سُبُلَ السّلامِ و يُخرجهم مِن الظلماتِ اِلى النورِبِاذنه و يَهديهم اِلى صراط مستقيم.»(مائده: ۱۶).
۲ـ «اِنَّ اللّهَ ـ عزّوجلّ ـ ادّبَ نبيّه فأحسَن اَدبه، فلّما اَكمل له الأدب قال (وَ اِنَّكَ لَعلى خُلُق عظيم) ثُمّ فَوَّض اِليهِ امرَ بالدين و الاُمَّةِ لَيسوسَ عبادهَ، فقال ـ عزّوجلّ: (مَا اتيكم الرّسولُ فخذُوه و ما نَهاكُم عَنهُ فانتهوا)وَ اِنَّ رسولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) كان مُسدّداً موفّقاً مؤيّداً بروح القُدُس لايَزلُّ و لايَخطىء في شىء ممّا يسوسُ بِه الخلقُ فتأدّبَ بآدابِ اللّهِ.» (محمدباقر مجلسى،بحارالانوار،ج۱۷،ص۴).
۳ـ «فما فوّض الله الى رسوله(صلى الله عليه وآله) فقد فوّضه الين» (محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۲۶۸.)
۴ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، «زيارت جامعه كبيره».
۵ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۴۷۵.
۶ـ عبدالله جوادى آملى، ادب فناى مقرّبان، قم، اسراء، ۱۳۸۲، ص ۲۶۲.
۷ـ «لولا حضورُ الحاضِر و قيامُ الحجةِ بوجودِ الناصِر، و ما اَخَذَ اللّهُ على العلماءِ اَلاّ يُقارّوا على كظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لَالْقيتُ حبلَها على غاربِها و لَسَقيتُ آخِرَها بكأس اَوَّلِها و لالفيتُم دُنياكم هذه اَزْهَد عندي مِن عفطةِ عنز.» نهج البلاغه، خطبه ۳.
۸ـ «اللّهمَّ اِنّك تَعلمُ انّه لَم يكن الذى كان منّا منافسةً فى سلطان و لا التماسَ شىء مِن فضولِ الحُطام ولكن لنَرُدَّ المعالَم مِن دينِكَ و نَظهرُ اَلاصلاحَ فى بلادكَ فيأمنُ المظلومونَ مِن عبادِكَ و تُقام المعطّلةُ مِن حدودِك.» (همان، خطبه ۱۳۱.)
۹ـ «اللّهمّ اِنّك تَعلمُ اِنّى لَم اَرِد الامرة و لا علوّ الملكِ و الرئاسِة و... ابن (ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۹.)
۱۰ـ «و اَنّ عملَكَ ليس لك بطُعمة و لكنّه فى عُنُقكَ اَمانةٌ و انتَ مسترعى لِمَن فوقَكَ ليس لك اَنْ تَفْتَاتَ فى رعيّة.» (نهج البلاغه، نامه ۵.)
۱۱ـ محمدبن سعيد ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آيتى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، ص ۳۶.
۱۲ـ «و لقد كانَ فى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كاف لك فى الاسوة و دليلٌ على ذمَ الدنيا و عيبِها و كثرةِ مخازيها و مَساويها، اِذ قبضت عنه اطرافُها و وُطِّئَت لغيره اكتافها و فُطم عن رضاعها و زُوى عن زخارفها.» (نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰.)
۱۳ـ «و لقد كان ـ صلى اللّه عليه و آله و سلّم ـ يأكل علَى الارضِ و يَجلسُ جلسةَ العبِد و... (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹ / اصول كافى، ج ۶، ص ۲۷۱.)
۱۴ـ «يا محمّد! لعلّكَ ترى أنّه شبعٌ مِن الخُبزِ ثلاثةَ أيّام متواليةً منذُ أنَ بعثَهُ اللّهُ الى أَن قبضه...(اصول كافى، ج ۸، ص ۱۳۰.)
۱۵ـ طبرسى، مجمع البيان، ج ۴، ص ۳۶۶ / ابومحمدالحسين بن مسعود، البغوى، معاليم التنزيل (تفسير البغوى)، دارالمعرفة، بيروت، ج ۳، ص ۵۲۵.
۱۶ـ نهج البلاغه، نامه ۴۵.
۱۷ـ «اِنَّ اللّهَ جَعَلَنى اِماماً لخَلقِه، ففرضَ عَلىَّ التقديرَ في نفسي (اصول كافى، ج ۵، ص ۷۴ / بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۳۳۴.)
۱۸ـ اصول كافى، ج ۵، ص ۷۴.
۱۹ـ توبه: ۱۶۰.
۲۰ـ اصول كافى، ج ۴، ص ۵۸.
۲۱ـ محمدبن محمد بن النعمان، الجمل، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، ص ۲۳۹.
۲۲ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۰۱.
۲۳ـ همان، ج ۷۲، ص ۱۰۱.