روایت محمدرضا علیمردانی از «بائو» و «پایتخت ۴»
روایت محمدرضا علیمردانی از «بائو» و «پایتخت ۴»
محمدرضا علیمردانی بازیگر و صداپیشه که به همراه علی درخشی میهمان کافه خبر بود، در بخشی از مصاحبه خود پیرامون نقش «بائو» و سریال «پایتخت ۴» سخن گفت.
 
تاريخ : دوشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۲۶
به گزارش هنرنیوز، محمدرضا علیمردانی با اشاره به سابقه هنری‌اش گفت: «اولین تجربه حرفه‌ای من از بازی در سال ۷۴ بود که در تلویزیون با هادی کاظمی و شهاب عباسی در نوروز ۷۴ حضور داشتیم. بعد از آن هم به برنامه «اکسیژن» رفتیم که شهاب حسینی مجری آن بود و جلوتر آمدیم. از آن دوران البته همچنان یک چیزهایی مانده است، مثل پدربزرگ پنگول که من هنوز هم صداپیشگی آن را انجام می‌دهم. یک سری برنامه‌ هم بود با عروسک‌های سیاسی مثل بوش، بلر و … که ما به جای آنها حرف می‌زنیم. در این میان بیشتر مشغول تئاتر بودم ولی گاهی سری به تئاتر و تلویزیون هم می‌زدم.»

او در خصوص آشنایی‌اش با تنبانده هم اظهار داشت: «من با محسن تنابنده از اوایل دهه هفتاد و در کانون حر دوست بودیم و این دوستی ادامه داشت. در زمان ساخت «پایتخت ۴» تنابنده از من خواست که انیماتوری را به او معرفی کنم تا بخش‌های انیمیشن سریال را بسازد و گفت خودت هم بیا به ما بگو که چطور به جای شخصیت‌ها حرف بزنیم. من هم علی درخشی را معرفی کردم. بعد از مدتی محسن دوباره به من زنگ زد و گفت محمدرضا ما یک نقشی داریم که آدم‌های خیلی معروفی کاندید بازی آن هستند اما من نمی‌دانم چرا دارم به تو فکر می‌کنم. اتفاقا هادی کاظمی هم به من گفت چرا به محمدرضا پیشنهاد نمی‌دهی و من تازه یادم افتاده که با هم در «مامور بدرقه» کار کرده بودیم و تو مازنی آن سریال بودی. ما یک نقش تقریبا منفی و جدید داریم به نام بائو که به نظرم تو می‌توانی آن را بازی کنی.»

او افزود: «من اوایل مردد بودم چون هم درگیر کار تدریس در دانشگاه و آموزشگاهم بودم و هم «دیرین دیرین» و باقی قضایا. اما گوش محسن به این حرف‌ها بدهکار نبود و گفت حتما باید بیایی. خلاصه من هم رفتم و به کار پیوستم. در این نقش من به دنبال این بودم نقش را درست از آب دربیاورم آن هم بین یک عده شخصیت شیرین که سه سال است برای مردم جا افتاده‌اند.»



خبرآنلاین نوشت:این بازیگر و صداپیشه ادامه داد: «برای بائو من پیشنهادهای زیادی داشتم. مثلا درباره سر و شکل ظاهری‌اش پیشنهاد دادم به جای تاس کردن وسط سرم، موهایم را به یک طرف بخوابانند. آقای اسکندری هم خیلی کاربلد است تا این را گفتم به من نگاه کرد و پذیرفت. وقتی موها را خواباند ایده ابروها به ذهنش رسید و خلاصه بائو شکل گرفت. وقتی بچه‌ها آمدند و مرا دیدند همه خوش‌شان آمد. محسن که از فرط خنده روی پا بند بود و می‌گفت این بائو چه داغونی شد! لباس را که پوشیدیم دیدم با این جوراب سپید فقط باید صندل پوشید. خلاصه بائو این جوری شکل گرفت. در دل کار هم مدام به من می‌گفتند تکه کلام بگذار ولی در نهایت تصمیم گرفتم به جای مادر جان بگویم، مامانی. فکر کردم کسی که با آن هیبت و سبیل می‌گوید مامانی کافی است.»
کد خبر: 87400
Share/Save/Bookmark