قصه های پلیسی – معمایی به ویژه آنجایی که در یک بستر رفاقتی – خانوادگی رخ می دهد هم از لایه های پیچیدهتری برخوردار است که واکاوی روانکاوانه ای در ذات خود دارد و هم التهاب و تعلیقهای برساخته آن پررنگ تراست.
مهدی گلستانه در تله فیلم شاهد عینی در همین بستر و موقعیت به هم بافته که یک نوع مخمصه روانی – اخلاقی را برای شخصیت های قصه ایجاد می کند داستان خود راتعریف می کند و به رمزگشایی می پردازد.
شاهد عینی البته راز خود را در همان ابتدا با مخاطب درمیان می گذارد و بیننده را با آگاهی به رمزگشایی پلیس پیوند میزند تا لذت مکاشفه راز یک قتل را به واسطه ترسیم این موقعیت فراهم می کند.
البته این آگاهی چندان هم کامل نیست و کارگردان با پنهان کردن قصه بیژن و جلال بعد از درگیری، مخاطب را در شک و تردید قرار می دهد که شاید بیژن شاید اصلا بدست پدر زنش به قتل نرسیده است.
اما این تردید زمان چندانی از فیلم را شامل نشده و بزودی معلوم می شود که مقصر جلال است.
واقعیت این است که در این تلهفیلم تاکید بر ساختار معمایی قصه نیست بلکه این قصه جنایی بستر و بهانه ای است تا عملکرد اخلاقی انسان ها در یک یک موقعیت جنایی بازشناسی شود.
از یک سو جلال (ناصر ممدوح) را داریم که در یک اتفاق و درگیری به شکل ناخواسته دامادش بیژن(حسن جوهرچی) رابه دلیل اختلافاتی که با دخترش داشته به قتل می رساند و ازسوی دیگر مهندس سلمان رستمی ( عبدالرضا اکبری) مدیر تولید کارخانه و رفیق قدیمی جلال که شاهد این ماجرا بوده است.
اگرچه قصه اصلی حول محور شخصیت جلال رقم می خورد اما قهرمان اصلی داستان سلمان رستمی است که شاهد عینی ماجرا بوده. سلمان آنقدر با جلال رفاقت داشته که دخترش او را عمو صدا می کند.
جلال دقیقا در همان روز ماجرا با قرض دادن ۱۲ میلیون چک به سلمان وامی را که بیژن برای خرید خانه به او پرداخت نکرده بود تامین می کند لذا سلمان اکنون در موقعیتی قرار گرفته که از یک سو مدیون معرفت و مرام جلال بوده و حق نون و نمک و دوستی دیرینه اش با جلال از یک سو قرار دارد و از سوی دیگر نیز سکوت او موجب می شود تا جان انسان دیگری به خطر بیفتد به ویژه که بعدا می بینیم جاوید، آبدارچی کارخانه، که به سرطان مبتلا است وچند ماه دیگر بیشتر زنده نیست مسئولیت قتل را می پذیرد تا جلال با بیمه کردن خانواده اش از لحاظ مالی خیالش برای بعد از مرگ راحت باشد.
ترسیم این موقعیت پیچیده از حیث اخلاقی برای سلمان در نقطه ای به اوج می رسد که باید تصمیم بگیرد دربرابر این ماجرا و مقصر بودن دوست قدیمی اس سکوت کرده یا با شکستن سکوت و مطلع کردن پلیس ، مسئولیت انسانی – اخلاقی خود را عمل کند.
با این حساب دختر جلال و خودش نیز تلاش می کنند با حق سکوت محترمانه از طریق محول کردن مسئولیت کارخانه به سلمان او را به سکوت دربرابر پلیس وادارند، اعتقادات سلمان قدرتمند تر از آن است که بتوان خدشه ای در آن وارد کرد.
او حتی حاضر می شود خانه ای که را پس از سالها خون دل خوردن خریده بفروشد، تا زیر دین جلال نباشد و این تصمیم دشواری است. حرف اصلی قصه و پیام اخلاقی آن در همین نقطه شکل می گیرد : گفتن یا نگفتن. سکوت به خاطر یک دوستی دیرینه یا اعتراف به خاطر وجدان بیدار.
این موقعیت دوگانه کشمکش درونی قصه را با درگیری های بیرونی پرونده قتل پیوند می زند تا یک قصه پر تنش و پر فراز و نشیبی شکل بگیرد.
اگرچه به نظر می رسد با پلیسی – جنایی بودن داستان باید شخصیت ها و شکل روایت از یک التهاب بیرونی و تعقیب وگریزهای متداوال این ژانر برخوردار باشد، اما این التهاب بیشتر سویه درونی داشته و درکشمکش درونی شخصیت ها با خود و وجدان اخلاقیشان صورت بندی می شود.
این جنگ و کشمکش در وجدان اخلاقی شخصیت ها به قدری سخت و نفسگیر است که مخاطب را نیز به دنیای پیچیده و تلخ این شخصیت ها برده و با آن همراه می کند.
شاهد عینی اگرچه از ضعف در طراحی موقعیت های جنایی مبرا نیست اما دست کم در چیدمان اتفاق قتل با ظرافت و دقت عمل می کند تا سوظن پلیس به افراد مرتبط با پرونده قتل از منطق درونی و ساختاری برخوردار باشد.
مثلا سلمان زمانی برای آوردن کیف بیژن به اتاق برمی گردد که درهمان لحظه جاوید آبدارچی شرکت اور ا می بیند یا سلمان مجبور می شود که کیفی را به منزل ببرد که مدارک و اسنادی مبنی بر سهم بیشتر او از کارخانه که ریشه اختلافات و دعوای او با پدر زنش شده بود و همین پلیس را مضنون می کند که ممکن است سلمان در قتل بیژن دست داشته یا دست کم شریک جرم جلال است.
البته فیلم درباره ارتباط و گذشته مناسبات بیژن با جلال و همسرش خیلی کم پرداخت شده و به همین حضور «حسن جوهرچی» خیلی کوتاه به نظر می رسد در حالی که از طریق فلاش بک می شد اطلاعات بیشتری درباره سابقه این دعوای خانوادگی به مخاطب داده شود.
با این حال قصه به گونه ای پیش می رود که تحول اخلاقی جلال و تحویل دادن خود به پلیس منطقی و باورپذیر از کار درمی آید و گل درشت نیست.
شاهد عینی از حیث مفهومی نیز نمادی ازهمان وجدان بیدار آدمی است که همواره بر رفتار ما ناظر است و اگر کمی منصف و با وجدان باشیم در هر لحظه از زندگی به کمک ما می آید.