خاطرات یک بازیگر سینما و تلویزیون که روزی خبرنگار بود
خاطرات یک بازیگر سینما و تلویزیون که روزی خبرنگار بود
حسین محب اهری که از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۰ به کار خبری مشغول بوده است، خبرنگاران را چشم و گوش جامعه معرفی می‌کند که هرچه فضای کارشان باز‌تر و بهتر شود، به نفع مردم و مسوولان خواهد بود.
 
تاريخ : چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۰۰


خبرنگاری، حرفه‌ای ‌ست که بسیاری از اهالی ادب و هنر جهان آن را آزموده و در کارنامه کاریشان ثبت کرده‌اند. در ایران هم تعداد زیادی از چهره‌های فرهنگی، تجربه‌هایی در این زمینه اندوخته و برای مدتی کسوت خبرنگاری بر تن داشته‌اند.
حسین محب اهری، بازیگر شناخته شده تلویزیون، سینما و تئا‌تر کشورمان نیز از جمله هنرمندانی است که سال‌ها کیف خبرنگاری بر دوش و قلم به دست داشته و به تهیه خبر و گزارش مشغول بوده است.
چندی پیش که این هنرمند به مناسبت پخش مجدد مجموعه تلویزیونی «مبصر پنج ساله» مهمان کافه خبر بود، بخشی از گفتگو به تجربه خبرنگاری او کشیده شد که در برگیرنده خاطرات تلخ و شیرین بسیاری بود.
به مناسبت روز خبرنگار، چکیده صحبت‌های حسین محب اهری از هشت سال کار در خبرگزاری ایرنا را منتشر می‌کنیم؛ تجربه‌ای که به گفته خودش در کار هنری‌اش بی‌تاثیر نبوده است.

چرا خبرنگار شدم؟
واقعیتش خبرنگار شدن من اتفاقی بود. لیسانس ادبیات فارسی داشتم و از دهه ۵۰ خورشیدی کار تئا‌تر را شروع کرده بودم. در اوایل پیروزی انقلاب، فعالیت‌های تئاتری دچار افت گردید تا سال ۱۳۶۰ که می‌شود گفت برای مدتی تعطیل شد. یادم می‌آید آن زمان حتی سالن اصلی تئا‌تر شهر را به این صنف و آن صنف اجاره می‌دادند و مراسم گوناگون در آن برگزار می‌کردند، برای مثال حتی یک بار همایش لاستیک فروشان تهران در آن برگزار شد.
سال‌های ۶۰ و ۶۱ به دلیل آنکه تئا‌تر تعطیل و برنامه سازی تلویزیونی هم هنوز راه نیفتاده بود، من دربدر دنبال کار می‌گشتم. اوایل سال ۱۳۶۲، یک روز دیدم تو روزنامه آگهی استخدام در خبرگزاری ایرنا را داده‌اند. رفتم امتحان دادم و نفر هفتم شدم. یک دوره آموزشی دیدم و بی‌درنگ شروع به کار کردم. از ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۰ که در خبرگزاری اشتغال داشتم، ابتدا خبرنگار حوزه اجتماعی بودم، اما در ادامه دیگر حوزه‌های خبری چون اقتصادی، سیاسی، شهرستان‌ها و... را هم تجربه کردم. چندی هم مسوول نمایندگی‌های دفا‌تر خبرگزاری ایرنا در خارج از کشور بودم.

حضور در جبهه‌های جنگ
شروع به کار من در خبرگزاری، هم زمان با روزهای اوج جنگ بود. آن زمان بار‌ها برای تهیه گزارش به جبهه‌ها اعزام شدم. در هشت سال دفاع مقدس، از ارومیه تا خرمشهر را درنوردیدم و از عملیات‌های زیادی گزارش تهیه کردم. آن زمان به سختی خبر‌هایمان را به تهران مخابره می‌کردیم و در بسیاری از مواقع مجبور می‌شدیم از تلفن‌های عمومی استفاده کنیم که پولش را هیچ وقت نگرفتم و بابت هزینه آن تلفن‌های هنوز از خبرگزاری طلب کار هستم.
بار‌ها در زمان جنگ وصیت نامه خودم را نوشتم و یک بار هم این کار را در کنار شهید حاج همت انجام دادم. با این حال مثل بقیه بچه‌های خبرگزاری، با وجود خطرهایی که وجود داشت، هیچ‌گاه از کارمان نزدیم و ترس به خودمان راه ندادیم. زمان جنگ، حال و هوای متفاوتی بر مردم و از جمله ما حاکم بود.
از آن دوره البته خاطرات عجیبی هم دارم که شاید امروز باور کردنش سخت باشد. برای مثال یک بار بعد از ماموریت از اهواز می‌خواستم به تهران بازگردم که بلیت هواپیما نبود و مجبور شدم تو قسمت بار هواپیما بنشینم. تو تاریکی فضای بار هواپیما، دیدم که یک نفر دیگر هم کنار من نشسته است. کمی که گذشت و چشم‌هایم به تاریکی عادت کرد، متوجه شدم که محمد سعیدی کیا، وزیر وقت راه و ترابری دولت وقت است که او هم صندلی پیدا نکرده و به قسمت بار آمده است. آنجا با هم آشنا شدیم و وقتی به تهران رسیدیم، او مرا با ماشین تا خانه‌ام رساند. در شرایط آن دوره، این اتفاق خیلی طبیعی بود، در حالی که امروز بیشتر به یک افسانه می‌ماند.

خاطرات تلخ موشک باران تهران
در اواخر جنگ، صحنه نبرد به شهر‌ها هم کشیده شد. صدام با موشک‌ها و بمب افکن‌هایی که از شرق و غرب گرفته بود، حمله به شهرهای ما را شروع کرد که بسیار وحشیانه و غیر انسانی بود.
در تمام مدتی که تهران زیر بمباران و موشک باران عراقی‌ها بود، بدون حتی یک دقیقه مرخصی، سرکار بودم. یک بی‌سیم داشتم و ۲۴ ساعت شبانه روز آماده بودم و به محض خبردار شدن، سریع خودم را به محل اصابت موشک یا بمب می‌رساندم. آن زمان علاوه بر تهیه خبر و گزارش، عکاسی هم می‌کردم.
هرجا که موشک یا بمبی می‌خورد، نیروهای انتظامی و امنیتی آنجا را محصور می‌کردند و اجازه نزدیک شدن به کسی را نمی‌دادند. حتی عکاسان و خبرنگاران هم نمی‌توانستند برای تهیه گزارش، آن حریم را پشت سر بگذارند. با این حال چون آن زمان من در برنامه‌های تلویزیونی از جمله «شاخه طوبی» بازی می‌کردم، چهره‌ای شناخته شده بودم و بدون آنکه جلویم را بگیرند، اجازه می‌یافتم خودم را به محل دقیق حادثه برسانم.
یکی از تلخ‌ترین خاطره‌هایم از آن ایام، شبی بود که تو خیابان شریعتی، پشت حسینیه ارشاد، موشک به یک منزل مسکونی خورده بود. ساعت ۹ شب بود که به محل رسیدیم. موشک مستقیم وارد زیرزمین خانه گشته و منفجر شده بود؛ جایی که همه اعضای خانواده به آن پناه برده بودند.
وقتی نیروهای امدادی داشتند آوار را کنار می‌زدند و اجساد را در می‌آوردند، پدر خانواده در حالی که یک پاکت میوه دستش بود، تازه از راه رسید. او با دیدن ویرانه‌های خانه‌اش،‌‌ همان طور مات و مبهوت ایستاد و به درآوردن اجساد نگاه کرد. پدرش، مادرش، همسرش و بعدش یکی یکی فرزندانش را درآوردند. او شاید ایستاده بود تا یکی از بستگانش را زنده از آن زیر بیرون بکشند که این طوری نشد. دختر کوچکش را هم که مرده درآوردند، او یک باره روی زمین نشست، بی‌آنکه چیزی بگوید یا حتی گریه کند. آن صحنه تا آخر عمر از یادم نمی‌رود.

روزهای خوب و بد خبرنگاری
کار در خبرگزاری، روزهای خوب و بد را با هم داشت. چیزهای زیادی آموختم که در کار هنری‌ام نیز تاثیر داشت.
آن زمان خیلی زیاد کار می‌کردم و تهیه خبر برایم وقت و ساعت نداشت. به نظرم مهم این بود تا خبری را نخورم، اما برای مسوولان گویا کارت زدن و ساعت حضور مهم‌تر بود. برای همین در آن دوره حداکثر ۱۰% حقوق هر ماهم را دریافت می‌کردم. با اینکه حقوقم ۶ هزار تومان بود، اما به دلیل کسر کار، همیشه زیر هزار تومان می‌گرفتم، حتی یک ماه تنها ۲۱۵ تومان به حسابم واریز شد.
چون حقوق درست و حسابی نمی‌گرفتم، مجبور می‌شدم از این و آن قرض کنم. یادم می‌آید یک دفتر داشتم که در آن نام طلب کاران و میزان بدهی به آنان را می‌نوشتم. دوره‌ای که کمال خرازی رییس خبرگزاری بود و البته ریاست ستاد تبلیغات جنگ را هم برعهده داشت، یک روز به دفترش رفتم و فهرست طلب کاران را نشانش دادم و گفتم که از بچه‌ها و همکاران خبرگزاری، تنها نام او در دفتر من ثبت نشده است که اگر پولی قرضی بدهد، نام او را هم اضافه خواهم کرد.
در آن هشت سال به دلیل گزارش‌ها و خبر‌هایم، تشویقی‌های زیادی گرفتم و البته به دلیل کسر کار‌هایم، زیاد هم توبیخ شدم. همین اداری برخورد کردن با کار خبرنگاری، عاقبت باعث شد تا این حرفه را بوسیده و کنار بگذارم.
یک روز صبح بعد از آنکه دوش گرفتم و لباس پوشیدم، رفتم جلوی آینه که خودم را برانداز کنم و بعدش راه بیفتم که یک باره از خودم پرسیدم «کجا می‌روی مرد؟».‌‌ همان جا بود که لباس‌هایم را کندم و در خانه ماندم و دیگر به خبرگزاری نرفتم.
اگر چه از سال ۱۳۷۰ دیگر کار خبری نکرده‌ام، اما چون فعالیت‌های هنری‌ام جوری است که خبرنگاران زیاد از من سراغ می‌گیرند، هیچ‌گاه از حال و هوای با طراوت این حرفه دور نبوده‌ام. خبرنگاران، چشم، گوش و دهان جامعه هستند که باید فضای کار را برایشان فراهم کرد و قدرشان را دانست. امیدوارم این طور شود، چرا که به نفع مردم و البته خود مسوولان است.
گفت وگو:مهدی یاورمنش

کد خبر: 44678
Share/Save/Bookmark