فقط با چشم دل می توان خوب دید
به بهانه زادروز آنتوان دو سنت اگزوپری؛
فقط با چشم دل می توان خوب دید
«اگر مرا اهلی کنی مثل این است که به زندگی‌ام نوری بتابد.»
 
تاريخ : شنبه ۸ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۳۷

شاید وقتی «شازده کوچولو» از قلم اگزوپری متولد شد بار دیگر خود او بود که در جهان داستان‌های ماندگار تولد یافت؛ در حالیکه بسیاری با شازده ای که از جنس کودک درونشان بود به راه افتادند و سیاره سیاره بزرگ شدند و به کودکانشان شازده مو‌طلایی اگزوپری را که به تمام دنیا تعلق داشت، نشان دادند. 

بدون‌شک بیشتر بره‌های زندگی‌مان را که اگرچه در خطوط کاغذ به شکلی دوست داشتنی برای خودمان یا بچه هایمان کشیدیم از بره شازده کوچولو وام داشت و عشق وافری که به موجود پشمالو سفیدی که معصومیت خاصی داشت و باید اهلی میشد در گوشه کنار زندگی مان جا دادیم و بزرگ نوشتیم «بره سفید کوچولوی اهلی». 

شازده‌ای که به هر سیاره‌ای رفت، اگرچه در کتاب، عکسی سیاه و سفید از آن دیدیم برایمان جهان آن سیاره را به گفتمان دلربای کودکی با پیرامونش تداعی کرد و کهکشانی از هزاران سیاره و هزاران موجود عجیب را پیش رویمان گشود. 

تا اسم «شازده کوچولو» را شنیدیم کودک موطلایی شنل آبی با گلی سرخی در کنار سیاره‌ای در ذهنمان آمد که صدای کودکانه اش را از کارتن «مسافر کوچولو» شنیدیم اگرچه شیرین ترین روایت آن را با صدای احمدشاملو در بزرگترین پستوی خیالمان گنجانیدیم و موسیقی شیرینی که کلام این شازده کوچک را در نهادمان روشنتر کرد. 

به همین مناسبت به آنتوان دو سنت اگزوپری خسته نباشید می گوییم؛
«le petit prince» عنوان اصلی «شازده کوچولو» است که اگزوپری آن را در سال ۱۹۴۳ نوشت. این اثر تصویر تخیل آمیز یک داستان واقعی است برای خود اگزوپری اتفاق افتاده بود. 

هنگامیکه در اثر نقص فنی هواپیما، خلبان ناچار مجبور به فرود اضطراری در ریگزار موریتانی می شود به ناگاه پسربچه ای خردسال که انگار از جنس مردم آن منطقه نیست می آید و با خود «شازده کوچولو» را خلق می کند. 

«شازده کوچولو» روایت خردسالی دوردست ماست که از پس جهان مادی بزرگسالی به کودکی نگریسته و خالی از تعصب ها و دروغ ها و بزرگی زدگی های بزرگترهاست. 

شاید دور از ذهن نباشد که آنتوان دو سنت اگزوپری را نیز به شکل «شازده کوچولو»ی داستانش ببینیم و او را با همان شکل و شمایل تصور کنیم و یا این حس که این شازده پسرک اوست و دقیق تر پسرک قلم او. 

«تو می‌توانی خودت را محاکمه بکنی. این مشکل‌ترین کار است. محاکمه کردن خود بسیار مشکل تر از محاکمه کردن دیگری است. اگر بتوانی درباره‌ی خودت درست حکم کنی معلوم می‌شود که حکیم واقعی هستی.
آدمها؟ ولی هیچ معلوم نیست که کجا بشود پیدایشان کرد. باد آنها را با خودش به این طرف و آن طرف می‌برد. ریشه ندارند و به دردسر می‌افتند.
آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می‌خرند٬ ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند.
آدمهای سیاره تو پنج هزار گل در یک باغ می کارند ... و آنچه را می‌جویند آن جا نمی‌یابند. و با این همه آنچه به دنبالش می‌گردند بسا که در یک گل یا در اندکی آب یافت می‌شود.
راز من این است و بسیار ساده است: فقط با چشم دل می‌توان خوب دید. اصل چیزها از چشم سر پنهان است...»

مریم خاکیان

کد خبر: 60201
Share/Save/Bookmark