عناصر داستان
در قسمت اول اشاره شد که، حکايتهاي فارسي، بازمانده قصههاي شفاهياند و قصهها از لحاظ ساختمان داستاني تفاوتهايي با انواع امروزيتر همتايان خود ـ داستان به معني متداول ـ دارند. بازخواني و بازنگري در حکايتها و ساختار آنان, ميتواند يافتن وجوه اشتراک عناصر و اجزاي تشکيلدهنده انواع ادبي مذکور با يکديگر باشد. به همين منظور، در بررسي ساختمان يک داستان ميتوان به وجود اجزاي پيوستهاي پي برد که از مجموع آنان، داستان پديد ميآيد.
داستان را «نقل وقايع به ترتيب توالي زمان» دانستهاند. عناصر تشکيلدهنده يک داستان، عبارتند از: پيرنگ يا پلات, کشمکش, تضاد, شخصيت, درونمايه, مضمون, موضوع, بحران, نقطه اوج, تعليق و گرهگشايي, زاويه ديد, صحنه و صحنهپردازي, توصيفات, لحن و فضا.
وجود هر کدام از اين عناصر در داستان، ضروري و ضعف و قوت هر کدام در پرداخت, باعث جهتبخشي و شکلدهي داستان به سمت و سويي و نيز ضعف و قوت اثر خواهد بود.
داستانها در زمينههاي موضوعي متفاوت خلق ميشوند و به بيان مضمونهاي مورد نظر نويسندگان خود ميپردازند. پيرنگ به نويسنده کمک ميکند تا شخصيتهاي داستاني خود را در کشاکش حوادث قرار دهد و از آنها وجودي حقيقي معرفي کند که در تضاد با خود يا اطرافشان، وقايع را شکل ميدهند و داستان را پيش ميبرند. اين شخصيتها در نهايت با سرنوشتي که به آن دچار ميشوند يا گذشت معجزهوار از حوادث, برشي از زندگي را به نمايش ميآورند و مخاطبان را با بخش ديگري از وجودشان روبهرو ميسازند.
ميزان اين رويارويي با حقيقت که نتيجه درک والاي مفاهيم اخلاقي و فلسفيِ مطرح شده در داستان است, ميتواند نمايانگر درجه توفيق اين آثار و ميزاني براي سنجيدن قدر و ارزش ادبي آنان در مقايسه با آثار سخيف داستاني و معرفي از نوع متعالي ادبيات باشد.
در ادامه، به شرح بعضي از اصطلاحات مهمتر ميپردازيم:
پيرنگ: پيرنگ، از عناصر داستان و نمايشنامه است و مجموعه سازمانيافته و منسجمي از وقايع و رويدادهاست که با رابطه علت و معلولي به هم پيوند خورده است. پيرنگ، قاعده مهمي است که نويسنده با توجه به آن, رشته رويدادها را از آشفتگي بيرون ميآورد و به آن وحدت هنري ميبخشد. همانگونه که پيش از اين گفتيم، قصهها غالباً فاقد پيرنگ استوار و بينقصند و گاهي نقش پيرنگ در آنها به حداقل ميرسد. حوادث مختلف، پيدرپي محور قصه قرار ميگيرند، بيآنکه اين حوادث و وقايع نظم معقول و پذيرفتهاي داشته باشند.
شخصيت: در هر اثر, رشته حوادث را شخصيتها به وجود ميآورند و از اين نظر پيرنگ با شخصيت، آميختگي و امتزاج نزديکي دارد و بر يكديگر تأثير متقابل دارند. ممکن است در بعضي از آثار قديمي و قصهگونه, بر اساس مداخله تقدير الهي و يا بر اساس سرنوشت، رويدادها تعيين شود و نقش شخصيت در آنها ناچيز باشد, اما آنچه روي ميدهد، بيشتر در نتيجه وجود شخصيت است. در هر داستان، «شخصيت اصلي» وجود دارد و شخصيتهاي ديگر که در برابر او قرار ميگيرند، «شخصيتهاي مخالف» ناميده ميشوند و از مقابله اين شخصيتها با يکديگر «کشمکش» به وجود ميآيد.
کشمکش: پيرنگ هميشه با «کشمکش» يا تضاد سروکار دارد؛ يعني از برخورد «عمل» شخصيت يا شخصيتهاي اصلي داستان با «عمل» شخصيتهاي مخالف و مقابل, «کشمکش» داستان آفريده ميشود. کشمکش يا تضاد، مقابله دو نيرو يا شخصيت است که بنياد حوادث را پي ميافکند. کشمکش ميتواند بين شخصيتهاي پيش برنده و بازدارنده باشد يا ميتواند واكنش شخصيت، عليه محيط يا سرنوشت خود باشد.
گرهافکني: وضع و موقعيت دشواري است که گاه به طور ناگهاني ظاهر ميشود و برنامهها, راه و روشها و نگرشهايي را که وجود دارد, تغيير ميدهد. در داستان، گرهافکني شامل ويژگيهاي شخصيتها و جزئيات وضع و موقعيتهايي است که خط اصلي پيرنگ را دگرگون ميکند. همچنين شخصيت اصلي را در برابر نيروهاي ديگر قرار ميدهد و عامل کشمکش را به وجود ميآورد.
تعليق: کيفيتي است که نويسنده براي وقايعي که در شُرُف شكلگيري است, در داستان خود ميآفريند و خواننده را مشتاق و کنجکاو به ادامه دادن داستان ميکند و هيجان و التهاب او را بر ميانگيزد.
بحران: لحظهاي است که نيروهاي متقابل براي آخرين بار با هم تلاقي ميکنند و عمل داستاني را به نقطه اوج يا بزنگاه ميکشانند و موجب دگرگوني زندگي شخصيت يا شخصيتهاي داستان ميشوند و تغييري قطعي در خط اصلي داستان به وجود ميآورند.
نقطه اوج يا بزنگاه: نقطهاي است در داستان کوتاه, رمان, نمايشنامه و داستان منظوم که در آن، بحران به نهايت خود برسد و به گرهگشايي داستان بينجامد. نقطه اوج داستان, نتيجه منطقي حوادث پيشين است که ممکن است از نظر خواننده پنهان بماند, اما وقتي به نتيجه نهايي آن ميرسد، خواننده آن را ميپذيرد.
گرهگشايي: پيآمد وضع و موقعيت پيچيده يا نتيجه نهايي رشته حوادث است و نتيجه گشودن رازها و معماها و بر طرف شدن سوءتفاهمها. در گرهگشايي, سرنوشت شخصيت يا شخصيتهاي داستان تعيين ميشود و آنها به موقعيت خود، آگاهي پيدا ميکنند, خواه اين موقعيت به نفع آنها باشد يا به ضررشان. در بيشتر حکايتهاي کهن، گرهگشايي عنصر گمشدهاي است که فداي ارائه نکته اخلاقي و تعليمي موردنظر نويسنده يا سراينده داستان ميشود.
در ادامه اين گفتار، با انتخاب حکايتي از ميان متون کهن، به بيان و بررسي ظرفيتهاي نمايشي و قابليتهاي نمايشي آن ميپردازيم که خود، مقدمهاي خواهد بود در بحث چگونگي اقتباس از آثار کهن و بيان ويژگيهاي آن.
و) بازخواني متن
يکي از حکايتهاي کهن که به لحاظ طرح داستاني انسجامي بسيار بالا دارد, حکايت «داستان سه انباز راهزن با يکديگر», از مجموعه حکايتهاي مرزباننامه اثر سعدالدين وراويني، در قرن ششم است. در اين حکايت که بارها بازنويسي و اقتباس شده است, سه شخصيت مجرم و طماع داستان با عملکرد خود بر زشتي و بدي حرص و آز و عقوبت الهي صحه ميگذارند و عاقبتي دردناک را براي خود رقم ميزنند. انتخاب اين حکايت از آن روي است که با توجه به خاطره نمايشي آن, خواندن متن مرجع و چگونگي اقتباس و مهارت اقتباسگر را در برگردان تصويري حکايت ذيل بيان دارد.
داستان سه انباز راهزن با يکديگر
«داناي مهربان بگفت: شنيدم که وقتي سه مرد صعلوک راهزن با يکديگر شريک شدند و سالها بر مدارج راههاي مسلمانان کمين بيرحمتي گشودندي و چون نوايب روزگار دمار از کاروان جان خلايق برميآوردند، در پيرامن شهري به اطلال خرابهاي رسيدند که قرابه پيروزه رنگش به دور جور روزگار خراب کرده بود و در و ديوارش چون مستان طافح سر بر پاي يکديگر نهاده و افتاده . نيک بگرديدند, زير سنگي صندوقچه زر يافتند. به غايت خرم و خوشدل شدند. يکي را به اتفاق تعيين کردند که در اين شهر بايد رفتن که طعامي آوردن تا به کار بريم. بيچاره در رفتن مبادرت نمود و برفت و طعام خريد و حرص مردارخوار مردمكش، او را بر آن داشت که چيزي از سموم قاتل در آن طعام آميخت؛ بر انديشه آنکه هر دو بخورند و هلاک شوند و مال يافته بر او ماند؛ و داعيه رغبت مال آن هر دو را باعث آمد بر آنکه چون بازآيد، زحمت وجود او از ميان بردارند و آنچ يافتند هر دو قسمت کنند. مرد باز آمد و طعام آورد. ايشان هر دو برجستند و اول حلق او بفشرند و هلاکش کردند, پس بر سر طعام نشستند, خوردند و بر جاي مردند. و زبان حال ميگفت: هي الدنيا فاحذروها.
از کس ديت مخواه که خونريز خود تويي
کالا برون مجوي که دزد اندرون تو است».
ز) ويژگيهاي روايي و ظرفيتهاي نمايشي حکايت فوق
در سطرهاي پيشين تلاش کرديم با ارائه تعريفي از داستان و اجزاي تشکيلدهنده آن, زمينههاي بحث و بررسي جنبههاي تصويري و قابليتهاي برگردانهاي نمايشي يکي از حکايتهاي متون کهن را فراهم آوريم. از ويژگيهاي هر داستان، داشتن آغاز, ميانه و پايان است. اجزاي هر داستان را پيرنگ، کشمکش, تضاد, شخصيت, درونمايه, مضمون, موضوع, و بحران, نقطه اوج, تعليق و گرهگشايي دانستهاند. ميزان تطابق وجود هر يک از اين عناصر در يک حکايت, مبنايي است که ميتوان با کمک آن به ارزيابي و سنجش توفيقآميز بودن برگردان تصويري و اقتباس از آن پرداخت.
هر قدر يک حکايت از پيرنگ قويتر, شخصيتهايي زندهتر و موقعيتهايي باورپذيرتر برخوردار باشد, بدون ترديد اقتباس از آن موفقيتآميزتر خواهد بود.
پيرنگ در حکايت «داستان سه انباز راهزن با يکديگر»: طرح داستاني و روايي اين حکايت به پيروي از همتايان خود و ساختار ساده حکايتها، در ابتدا ساده به نظر ميرسد, اما روابط علت و معلولي و وقوع حوادث بر حسب منطق و پيام اخلاقي آن، ساختار روايت را غنا بخشيده است و به خوبي زمينهساز تبلور ديگر عناصر اصلي داستان، مانند تعليق و بحران و گرهافکني در زمينه اخلاقي مورد نظر شده است. فضاسازي و توصيفهاي نويسنده از مکان وقوع داستان، در عين سادگي و ايجاز, رسا و گوياست و اين امتيازي است که بعد از خواندن حکايت، ميتواند به حکايت و نويسنده آن تعلق گيرد.
شخصيتها: شخصيتها، سه دزد, مجرم و ضداجتماع هستند. در اين حکايت نه با شخصيت به معناي کلي آن، بلکه با تيپ روبهرو هستيم. اين سه شخصيت ميتوانند نمايندگان شاخص اين گروه در اجتماع باشند. عمل اين سه در طول داستان و نقشه تبهکارانهشان در قبال يکديگر، نتيجه اميال پست و زيادهخواهي آنان است. پس هرکدام قرباني نقشه خود شده و بر عدالت الهي و نابودي شر، صحّه ميگذارند.
کشمکش: کشمکش شخصيتها بر سر به دست آوردن مالي که (در خرابهاي که گويا بدانجا گريختهاند)، يافتهاند موقعيتي ويژه پديد ميآورد تا هر کدام چهره واقعي و طمّاع خود را نشان دهد و آنچنان که قصد حکايت است، عاقبت چيره شدن پليدي و شر بر وجود آدمي را به نمايش گذارند.
به همين روال، ميتوان نقاط تعليق, بحران, نقطه اوج و گرهگشايي را در اين حکايت بررسي كرد. رفتن يکي از مردان به شهر و نقشه دو نفر ديگر در غياب وي، براي قتل او به خوبي تعليق و بحران را ميآفريند و نقطه اوج داستان هنگامياست که هر سه نفر قرباني نقشه يکديگر ميشوند. گرهگشايي نيز همزمان با نقطه اوج روي ميدهد و عبارت شعر پاياني, مانند حکايتهاي تمثيلي و تعليمي، به بيان نکته موردنظر نويسنده و ديدگاه او درباره به حکايت ميپردازد.
«از کس ديت مخواه که خونريز خود تويي
کالا برون مجوي که دزد اندرون تو است»
ي) چالشهاي اقتباس از حکايتهاي فارسي
در حکايتهاي کهن فارسي، غلبه مضمون بر موضوع موجب شده است تا همانقدر که بر غناي مفهوميآن افزوده ميشود، از ارزشهاي روايي داستان کاسته شود. با وجود اين، برداشتهاي متعدد و اقتباسهاي فراواني که تاکنون از بخشي از اين آثار انجام يافته است، نشان ميدهد که اين نقص به عنوان مانعي پيش روي اقتباسکننده نبوده است و چه بسا چالش با متن, گاه از اقتباسگر, يك راوي مؤلف ساخته که از ديدگاهي شخصي متن را روايت كرده است.
نمونه اين اتفاق را ميتوان در آثاري که فقط با بهرهگيري از مضمونهاي کهن و اقتباس از قصه, زباني مدرن را گزيدهاند و به روايت داستان با ساختاري نو پرداختهاند مشاهده کرد. تلاشهاي پيتر بروک براي به نمايش درآوردن منطقالطير و نوع روايت وي از اين حکايت باعث شد تا شاهد اجرايي مدرن از اين متن باشيم که ميكوشد ضمن وفاداري به متن و چارچوبهاي روايي حکايت, غنايي مفهوميآن را نيز به نمايش در آورد. اين تلاشهاي انجام شده نويد آن را ميدهد كه بتوان با كسب دانش از متون كهن و استفاده از روشهاي علمي اقتباس و بهرهگيري از ذوق هنر، به خلق آثاري بديع دست زد.