صور خيال در شعر فارسي
 
تاريخ : شنبه ۷ فروردين ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۴۰
در هيچ يک از آثار ادبي عمده ي ده قرن گذشته اثري در نقد علم بلاغت به اهميت کتاب «صور خيال» نداريم. در گونه هاي ديگر علم بلاغت و ادب فارسي متوني معتبر در اختيار ماست و دانشمندان ايراني ضمن تنظيم قواعد زبان عربي همراه با آثار خود يا مستقلاً مطالبي درباره ي فصول گوناگون فن بلاغت تاليف و تصنيف کرده اند. اما کليه ي اين تصنيفات نيز مانند ساير شقوق علم و هنر کلي و ابتدايي است. مي توان مقايسه کرد گسترش ديگر علوم را با علم بلاغت. همانگونه که فيزيک و شيمي و رياضيات و ... در گذشته حوزه ي فعاليت محدودي داشته اند و مرزهايشان محصور در ميان آگاهيهاي اندک بوده و امروز توسعه ويژه اي يافته، علم بلاغت هم همين صورت را داشته و همگام ديگر رشته هاي علوم مي بايست توسعه يابد که کتاب «صور خيال» اولين تلاش علمي و دقيق در اين باب است و حال با اين مقدار آگاهي اندک از کار عظيم و مهمي که در ادب فارسي صورت گرفته به بازنگري دقيق تر کتاب مي پردازيم.
شفيعي کدکني در ابتدا شعر را با توجه به مفهوم قديمي آن تعريف کرده است. در ميان آنچه که گذشتگان گفته اند يک نکته در برگيرنده ي اساس آفرينش شعر است و اين نکته ي اصلي را بازتاب پر رنگ ويژگيهاي فرعي کمرنگ ساخته است. در کتاب «صور خيال» اين ويژگي اساسي زير ذره بين قرار گرفته، پيراسته و پرورده شده و امروز ديگر يک تعريف جامع و مانع از شعر در دست داريم و آن تعريفي است که شفيعي کدکني آن را بازيافته و بازگفته است. تعريف ساده و همه فهم است. شيوه ي بيان برگرفته از مفهوم کهن (خيال) است، ولي امروزين، «تصرف ذهني شاعر» را «در مفهوم طبيعت و انسان» و «کوشش ذهني او براي برقراري نسبت ميان انسان و طبيعت» (ص 2) سازنده و آفريننده خيال يا تصوير است که عنصر اصلي شعر را مي سازد.
اين تعريف هر چند کالبد شکافي کلام قدما و يا به طور کلي تعريف نخستين تلاش بشر براي آفرينش ذهني است اما تنها تعريف تازه و کامل و علمي و جامع الاطراف شعر است.
همانگونه که بررسي هر شاخه علم از علوم اجتماعي به تاريخچه و چگونگي پيداش آن مي پردازد «صور خيال» نيز از نخستين انگيزه هاي شعر در بشر که همان کشف «ارتباط بين طبيعت و انسان» است گفتگو مي کند، تا تکوين کلام و آنگاه، نگاه به آن بخش از کلام مي اندازد که در ازاي زمان نام شعر گرفته است و آنچه تا کنون از شعر تعريف شده است «محصور در وزن و مفهوم شعر» (ص 4) بوده اما تعريفي که در همه زبانهاي دنيا و شيوه هاي آفرينش شعر مورد پذيرش باشد، همان تعريفي است که منطبق با واقعيت وجودي و عنصر اصلي شعر است و آن را در کتاب «صور خيال» به دست مي آوريم. اما براي بررسي «خيال» هم به گفته قدما استناد شده است و اين تعريف بازيافته از مراد آنان است و تا کنون کسي به دريافت و بازگو کردن اين (مراد) کامياب نشده است. بازتاب خارجي خيال به تصوير کشيدن ذهنيات انسان است چنانچه حافظ گفته:
خيال نقش تو بر کارگاه ديده کشيدم
به صورت تو نگاري نه ديدم و نه شنيدم
نقش خيال روي تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه ديده ي بيخواب مي زدم
سپس با بررسي گفته ي قدما که مفاهيمي از گونه «استعاره» و «تشبيه» و ... را بازتاب انديشه مي دانستند، در کتاب صور خيال واژه اي گسترده تر از اين مفاهيم به جاي واژه ي عربي «ايماژ» را در فرهنگ ادبي نوانديشان بگيرد.
در اين مرز بايد به سرايش شعر در زمانهاي نخستين بينديشيم و کتاب «صور خيال» ما را تا زمانهاي آغازين بيداري انسان و شناخت پديده هاي طبيعت واپس مي برد و هر گونه تجربه ابتدايي و شعوري را شعر مي داند که به تدريج اين پديده ها براي گروهي عادي مي شود و دايره بيداران و با شعوران و شاعران تنگ تر مي گردد و سپس کشف هر يک از قوانين طبيعت از عهده ي کساني بر مي آيد که بيدار و نو انديشند و حتي کشف قدرت جاذبه زمين را هم وسيله ي «نيوتن» گونه اي بيداري و شعور نسبت به طبيعت مي داند.
با دريافت آراء غريبان که برگرفته ارسطو است يا آراء ادباي شرق به ويژه نويسندگاني چون احمد امين که به تعاريف غربي نظر داشته اند يا قدما مانند (ابن اثير) شعر را به مفهوم جهاني و انساني آن تعريف مي کنند و اين تعريف ناب تاکنون در ادبيات فارسي سابقه نداشته است. کوتاه سخن آنکه مي گويد: «هيچ تجربه اي ... بي تأثير و تصرف نيروي خيال ارزش هنري و شعري پيدا نخواهد کرد» (ص 22)
در کندو کاو آراء مترجمين درباره ي سخن ارسطو که کلمه ي يوناني «مبميس» را به محاکات و تشبيه ترجمه کرده اند کم کم شارحان به «تخييل» رسيده اند. در اينجا آراء ادبا بررسي انتقادي شده است. که نخست «جدولبندي» هاي غلطي را که آنها ارائه داده اند برمي شمرد، از گونه «تشبيه»، «تمثيل»، «مجاز»، «کنايه»، «استعاره» سپس بر «تخييل» مهر تسجيل مي زند و سير تکامل آراء ادبا را درباره ي علم بلاغت نشان مي دهد.
مدخل هايي را که در بررسي تاريخي آراء قدما به شرح بالا درباره ي صور خيال بر مي شمرد، همه را مردود مي شناسد. سرانجام به اين نتيجه مي رسد که سخن يک مصنوع انديشه است و سپس از اين مصنوع نقد علمي مي کند. وجوه امتياز آن را از لحاظ فن بلاغت و زيباشناسي باز مي نمايد و نشان مي دهد چگونه مي توان به کمک معيارهايي سخن زيبا و نازيبا، رسا و نارسا را بازشناخت. درست مانند آن است که به دست انسان متر مي دهد ترازويي با قدرت سنجش دقيق تا با آن (متر) و (ترازو) بتوان ابعاد و وزن زيبايي و استواري کلامي را اندازه گرفت.
در تمام طول تاريخ ادبي ايران اگر کساني بوده اند که تشخيص بازشناسي و ارزيابي سخن را داشته اند توان بيان اين تشخيص را نداشته اند و در ناتوانيها نيز غرض و تعصب رخنه مي کند. در کتاب صور خيال اين توانايي پديد آمده و طبعاً آلوده به غرض و تعصب هم نيست و هر چند معيارهاي قدما براي نقد سخن برگزيده شده اما با شيوه اي کاملاً تازه و بي سابقه فنون بلاغت ارزيابي شده است. معيار و محک سنجش در صور خيال ابعاد جهاني دارد و محدود به معيارهاي قومي و ملي (فارسي، عربي) نيست تا در محدوده ي ادبيات محلي قابل فهم باشد. بنابراين مي توان «صور خيال» را کتابي ممتاز دانست.
در بخش اول کتاب که مطالب کلي راجع به صور خيال بازگو شده اندامهاي صور خيال مورد بحث و گفتگو قرار گرفته و درباره ي هر يک نقد و ارزيابي دقيقي به عمل آمده است و در آغاز به «مجاز» پرداخته است و مي گويد مثل «شکفتن رخسار مانند گل» «آنچه مسلم است اين است که اگر بپذيريم اين گونه استعمال در زبان مردم پيش از شاعر وجود داشته باشد بايد اعتراف کنيم که آن نخسين کس که اين کلمه را در اين معني توسعه داده و در مفهومش تصرف کرده خود استعدادي شاعرانه داشته» (ص 89) و سپس به درک روابط منطقي خلاقيت ذهني براي پديد آوردن مفاهيم مجازي به جاي مفاهيم حقيقي مي پردازد و تعاريف اهل ادب را بررسي و نقادي مي کند و به هر روي يکي از اندامهاي پيکر (صور خيال) را مجاز مي داند که مجاز به غير معني اصلي دلالت دارد و حقيقت به معني اصلي و در اينجاست که حوزه تحقيق در باب صور خيال و تصويرهاي شاعرانه مجازي را گسترده مي بيند و کار پژوهش در مجازهاي ادوار گوناگون و شعراي مختلف را مستحيل مي پندارد.
انواع مجاز را به مجاز عقلي و لغوي تقسيم مي کند. تعاريفي که از عناوين گوناگون مي شود هر چند علمي و مبتني بر اقوال اهل منطق و بيان است با اين همه به گونه اي همه فهم مطرح شده است و مباحث دشوار کلامي و بلاغي را بدون تعقيد و با سلامت و رواني بيان مي توانيم بياموزيم.
در اينجا به يک بحث تازه و زيبا بر مي خوريم که گفتگو از صور خيال در علم بديع به بررسي بدنه شعر مي انجامد و ارتباط ابيات يک شعر از دو بعد عمودي و افقي ديده و بررسي مي شود. در اينجا با چنان چيرگي و ديد دقيقي ابعاد و حجم کلام نشان داده شده که کار نقد بر پژوهشگران آسان مي شود. ارتباط ابيات با يکديگر در تشکيل طرح ساختمان شعر محور عمودي نام نهاده شده که در نقد شعر بسته به چيرگي شاعر مي توان از کاميابي يا ناکاميابي او دريافت. هم آهنگ يا نا هم آهنگ شعر سخن گفت و در بررسي تاريخي نشان مي دهد که چگونه و در چه ادواري توجه شاعر به محور عمودي بوده و يا هنگام محور افقي بيشتر ذهن شعرا را اشغال مي کرده است.
در گفتگو از ديگر اندامهاي (صور خيال) از اغراق هم سخن به ميان مي آيد و در بحثي انتقادي به اين پرسش پاسخ داده مي شود که آيا اغراق کاري هنري يا غير هنري است و با يادآوري گفته هاي ديگران و اين سخن که «الشعرا اکذبه اعذبه» مبالغه محال را با آراء اهل بلاغت بررسي مي کند که پاره اي مانند خطيب قزويني در «ايضاح» معني تعليق به محال را براي مبالغه مدنظر داشته اند (ص 133) به هر روي خود تعريف صحيح و جامعي از اغراق به دست مي دهد.
در بحث از «کنايه» که آن هم بخشي از کتاب را به عنوان يکي از اندامهاي «صور خيال» تشکيل مي دهد، پس از روشن کردن معني آن به تقسيمات قدما مي پردازد. تمثيل و ارداف و مجاورت و گونه اي ديگر که نامي ندارد و ابن اثير از آن سخن گفته است (ص 144) و سپس به تعريض و کنايه و تفاوتهاي آن مي پردازد.
يک باب از کتاب به «تشخيص» اختصاص دارد و آن را معني Personification به تبعيت از ادب عرب معرفي مي کند و خود براي آن معني مناسب تري نمي يابد. از آنجا که (تشخيص) به معني جان دادن به اشياء و اجسام بي روان تعريف شده است در ادب عرب نام متناسبي است اما چون در ادب پارسي تشخيص مفاهيم ديگري را به ذهن متبادر مي کند از ذوق متعادل دکتر شفيعي انتظار مي رفت براي اين مفهوم عنوان دقيق تري بيابد. و من با آنکه عناويي براي معادل فارسي (پرسوني فيکيشن) فرنگي به ذهنم رسيده است آن را عنوان نمي کنم چه اينکه مي دانم کار بي حاصلي است و جا نخواهد افتاد مگر استاد شفيعي کدکني در چاپهاي آتي کتاب تجديد نظري در اين باب بنمايد. (ص 149 تا 156).
اگر فهرست وار از مباحث «هماهنگي تصويرها» ص 187 تا 251 و تصويرهاي تلفيقي و معاني مشترک و بحث در سرقات (ص 252 تا 225) و تاثير رديف در صور خيال و نقش اسطوره ها (ص 231 تا 249) نگذريم، بحث به درازا مي کشد، هر چند اشارات ما به ديگر مباحث هم بسيار کوتاه و متناسب با ارزش کل سخن نيست. به هر روي گزيري نداريم جز کوشيدن به ايجاز که بتوانيم نگاهي گذرا بر قسمت هاي برجسته کتاب دست کم داشته باشيم شايد آنان که از درازگويي من دلگيرند خرسند شوند.
از مباحث جالب کتاب بخش (عنصر رنگ و مساله ي حس آميزي) است. که حس آميزي را معادلي براي Synaesthesia اروپايي پيشنهاد کرده است و اين معادل مناسب و گوياست و مفهوم را به سادگي انتقال مي دهد.
به هر روي وجه برجسته تبلور خيال توسعه لغات و تعبيرات از راه حس است. زيبايي اين فصل در بازشناساندن انتقال مفاهيم پذيرفته شده و قابل درک يک حس به حس هاي ديگر است. مثلا ديدنيها از طريق حس چشايي ماهيتي ويژه را بتواند ارائه دهد.
ماهتاب تلخ ـ لب شيرين ـ يا رنگ پذيري اسم معني مانند روح ارغواني، جيغ بنفش (که به گونه اي استهزاء آميز در ادب فارسي جا افتاد) يا در هم آميختگي حس بينايي و شنوايي و ... در فصل حس آميزي توجه ملتها را به رنگها از زاويه اي ويژه مي نگرد و تعليل و بررسي تاريخي جالبي را مطرح مي سازد.
مثلا اعراب تا هنگامي که در حوزه ي زندگي بدوي هستند دوستدار رنگ سبزاند و از رنگ سرخ بي زارند، چه اينکه سبز رنگ مرغزارهايي است که در عربستان کمياب است و اگر يافته شود براي آنها زيبا و جذاب و پيام آور نعمت و تعادل هواست، اما رنگ سرخ که رنگ آتش است در هواي گرم عربستان سختي و مشقت را به ذهن آنها متبادر مي کند. براي اين است که باد سرخ و مرگ سرخ و سال سرخ معرف بدترين بادها و مرگها و سالهاست اما بهشت قرآن بهشت سبز است. و در آن بيشتر خوبيها «سبز» توصيف شده است. مرغزارهاي سبز، جامه هاي سندس سبز، بالشهاي سبز و پوشيدنيهاي سبز وعده هايي است که خداوند به ساکنان سرزمين خالي از سبزي عربستان داده است. (اما همين عرب چون از دايره مرزهاي جغرافيايي صحرا پا بيرون مي نهد رنگهاي ديگر را هم دوست مي دارد و مي شناسد).
فصل ديگر به «صبغه ي اشرافي صور خيال» ناظر است. در اينجا بايد اشاره کرد که «صور خيال» در تطور تصاوير شعر پارسي و عرب بحثي انتقادي دارد و سير نظريه ي بلاغت را در شعر اسلامي و ايراني بررسي مي کند. قدما براي هر اديب دانستن زبان عربي را ضروري مي دانستند و بي گمان کساني که با زبان عربي آشنايي دارند براي بيان مقصود از ابزارهاي متناسب و متعددي به سهولت مي توانند استفاده کنند. و يک فارسي زبان تا اندازه اي لازم است با قواعد زبان عربي آشنا شود و اين همان قواعدي است که خود ايرانيان براي زبان وحشي و لگام گسيخته عربي وضع کردند. به هر روي آنچه که ما در سخن از آن غفلت داريم و در کتاب صور خيال از آن غفلت نشده همين بررسي تطور صور خيال در ادب عرب و فارسي است.
صبغه ي اشرافي ناظر به پديد آمدن شعر در ميان اشرافيت است که چگونگي زاده شدن اين گونه صور خيال در شعر فارسي و عرب و تطور آن بررسي شده است. از يادآوري اين نکته غفلت نشده است که زندگي ساده اعراب سبب شده بود شعرا از ميان طبقات مردم برخيزند اما شعر فارسي در دربارها و سراي بزرگان زاده شده و پرورش يافته است.
به همين روي هر گونه «صور خيال» که صبغه ي اشرافي داشته باشد از آن شعراي فارسي است و اگر در ميان شعر عرب هم رسوخ يافته باشد از کلام ايرانيان برگرفته شده است.
در فصل بعد «رنگ سياهي تصويرهاي غتائي» مورد بررسي قرار گرفته است، که در ضمن نگريستن به تشبيهات متخذ از ادوات جنگ يا نفس جنگ به يک نکته نيز توجه شده است و آن جايگزيني «مرد» به جاي معشوقه زن در شعر فارسي است و اين مساله در تمام ادوار شعر فارسي تا پيش از جنبش مشروطه و حتي پس از آن ديده مي شود. در اين کتاب گفته شده است، در شعر و زندگي عرب توجه به معشوق مذکر وجود نداشته است. و اين ويژگي ايراني و ادب پارسي است ولي من مي پندارم اين بحث محتاج بررسي هاي بيشتري است. چون اصولا مردان زن نما که بيماري يا انحراف داشتند در ميان همه ملل بوده اند و نمي دانم آيا نفرت ايرانيان از «اسکندر گجسته» سبب شده است تا او را امرد بخوانند، يا اين مطلب واقعيت دارد که تاريخ شيوع اين انحراف در ايران را به تسلط يوناينان بر ايران نسبت مي دهند. البته در زمينه ي شعر و ادب بيشتر از آنچه در کتاب «صور خيال» آمده بحث در اين باب شايد جائز نباشد، اما توجه کنيم که مورد استناد استاد شفيعي کدکني گفته يک عرب است، «جاحظ گفته است که سبب شيوع اين کار در ميان مردم خراسان و عادت ايشان بدين کار اين بوده که ايشان در جنگها، بسيار شرکت مي کردند و نمي توانستند زنان و دوشيزگان را به ميدان جنگ ببرند و ناگزير غلاماني را با خود مي بردند و چون کار ماندن غلام با خواجه خويش در جنگ به طول مي انجاميد و در همه احوال همراه او بود ايشان را در تنگناي شهوت بودند الخ» (ص 305)
بيشتر ملت ها در جنگها زن با خود نمي بردند مگر اعراب که بر هر شهري به اميد رسيدن به زن غلبه مي کردند و اين تنگنا را از ميان بر مي داشتند. باري داوري در اين باب دشوار و نيازمند بحثي علمي است نه ادبي.
در بررسي صور خيال در شعر فارسي به تقسيم بندي شعر توجه شده است که من مي پندارم بحث در اين باب نياز به هيچگونه تقسيم بندي ندارد چون بررسي يک جريان خاص در همه گونه شعري است، خواه حماسي يا تعزلي و خواه غزل يا مثنوي. باري تفکيک شعر فارسي را براساس غنائي و تمثيلي و حماسي و حکمي و عرفاني يا آنچه را غريبان پيشنهاد کرده اند متعسر و شايد غيرممکن مي داند (ص 377) و به همين روي معتقد است قدماي فارسي زبان و عرب زبان به اين دشواري آگاه بودند که شعر را بيشتر از لحاظ قالب و شکل دسته بندي کرده اند. البته بررسي محتواي شعر فارسي در اين کتاب غير ضروري مي بود اما شايد بتوان با معيارهاي خودمان به گونه اي ادبيات کهن پارسي را از لحاظ محتوي تحت نظمي درآوريم و نماينده اي براي هر يک از تقسيمات نشان دهيم من در جاي ديگر پيشنهاد کرده ام که شعر را از لحاظ محتوي مي توان به شعر بزمي (حافظ)، حزمي (سعدي)، رزمي (فردوسي)، جزمي (ناصر خسرو)، نظمي (نظامي)، هزلي (عبيد) و ... دسته بندي کرد. و براي هر بخش نيز تقسيمات دقيق تري آورد و اين البته نيازمند بررسي بيشتر و تبادل نظر ادباست و سزاوار است اگر هر بخش را عده اي از دانشوران و ادبا مورد بررسي قرار دهند و نتيجه آراء خود را منتشر سازند. به هر روي در کتاب صور خيال شعر بر اساس قالب مورد بررسي قرار گرفته است قصيده مثنوي و ...
از بحث هاي جالب کتاب گفتگو از ارزش حماسه فردوسي و آوردن استعاره ها و تشبيهات حسي و مادي و تجربي است که هر شعر حماسي اينگونه استعاره ها را مي طلبد و ديگران به علت توجه به تشبيهات انتزاعي و خيالي روح حماسه در شعرشان کاهش يافته و در رويارويي با فردوسي ناکام مانده اند. حتي نظامي در پرداختن اسکندرنامه کاميابي فردوسي را در عرضه شعر حماسي نداشته است (ص 385). تطور غزل نيز بررسي شده است و غزل را بر خلاف نظر بسياري که به حماسه نظر داشته اند «کهنه ترين شاخه معنوي شعر» (ص 386) مي داند و البته از اين به بعد ديگر قالب به ميدان نقد آورده نمي شود بلکه سخن از وصف و مدح و هجو و عرفان و ... است.
در بخش دوم کتاب (صور خيال) در شعر فارسي از آغاز تا قرن پنجم مورد بررسي قرار گرفته است، اين ميزان قرار دادن قرن ها با سالهاي مشخص براي بررسي رخدادهاي گوناگون هر چند کاري ناگزير است ولي منجز و قطعي نمي تواند باشد، شايد بتوان با دقت بيشتر سالهاي متغيري را براي اين گونه رويدادها برگزيد. به هر روي با اين ميزان قابل فهم چهار دوره براي تطور (صور خيال) نشان داده شده است. دوره اول از آغاز تا سال 300 هـ .ق يعني زمان پديد آمدن شعرايي چون فيروز مشرقي و بوسليک و ... دوره دوم که بر آن نام (دوره تصويرهاي حسي و مرکب) نهاده شده از 300 تا 400 هـ. ق و اين عصر دوره رودکي و فردوسي است. دوره سوم از سال 400 تا 450 قمري يعني عصر منوچهري دامغاني و فخرالدين اسعد گرگاني است و دوره چهارم نيز از سال 450 تا پايان قرن پنجم است که دوره بلفرج روني و ارزقي هروي ناميده شده. کوتاه سخن آنکه مهمترين هنر مولف در گزينش شعرائي است که قدرت نقد و شناسايي ارزش شعري او توانسته است ويژگيها و خلاقيت هايي را در سخن 20 تن از ميان دست کم 200 تن شاعر بازشناسد و برگزيند و معرفي کند و اين کار ساده اي نيست. من براي نمونه به ديوانهايي مراجعه کردم که در اين بررسي مطمح نظر قرار نگرفته و با مقايسه شعراي برگزيده دکتر شفيعي کدکني به اين نتيجه رسيدم داوري او بلهوسانه و فخرفروشانه نبوده، بلکه حاصل يک مطالعه موشکافانه و ژرف نگرانه بوده است.
درباره ي ارزش اين کتاب ارزيابي دقيق تري سزاوار است که بايد موکول به فرصت مناسب تر شود. چون در طول قرنها حيات شعر فارسي نقد دقيقي از شعر وجود نداشته است، بدان روي که متر و ميزان و اندازه اي در دست منتقدين نبوده است و همه بنا به شم و ذوق خود مي گفتند فلان شعر خوب بليغ، رسا، روان است يا معقد و سبک و خلاصه (خوب) يا (بد). و اين بدي و خوبي هم امري شناخته شده و لايتغير نبود بلکه پاره اي از ادبا شعر شاعري را مي پسنديدند و گروه ديگر آن را رد مي کردند و در ميان نظر خود هم هيچ استدلال منطقي و صحيحي نداشته و گاه کار و انجام سخن به هتاکي و فحاشي مي انجاميد، اگر بخواهيم داوري صحيحي داشته باشيم پيش از دکتر شفيعي کدکني نقد شعر فارسي يا ستايش محض بود يا نکوهش محض منتقدين که با شيوه ي نقد اروپايي آشنا شده بودند، چون بر ادب فارسي تسلطي نداشتند در بيان عقايد خود ناگزير مي شدند به حرافي هاي توخالي يا به پرخاش بپردازند که روزنامه هاي دهه 40 تا 1250 پر است از اينگونه نقدهاي قلب، گذشته از اين گونه مطالب که بيشتر براي تيراژ و فروش مجلات بود ـ تا يک بحث و نقد ادبي صحيح ـ بزرگان ادب ما نيز به همين گرفتاري دچار بودند کما اينکه در صفحات 627 تا 629 ماجراي نقد عباس اقبال آشتياني بر گفتار استاد فروزانفر توضيح داده شده که استاد فروزانفر معتقد بود معزي به ديوان عنصري و فرخي نظر داشته است و اشاره ي انوري به ديوان اين دو است که مي گويد:
کس دانم از اکابر گردن کشان نظم
کو را صريح خون دو ديوان به گردن است
و بر خلاف نظر نويسنده تاريخ وصاف که دو ديوان را ديوان ابوالفرج روني و مسعود سعد سلمان معرفي مي کند. بگذريم که استاد شفيعي کدکني با آگاهي و علم و اطلاع حق را به جانب فروزانفر مي دهد. اما اگر در نقد هر دو استاد در گذشته دقيق شويم چيزي جز اظهار نظر خود آنها در نمي يابيم که البته اظهار نظر مرحوم اقبال با درشتي هم همراه است. و درباره ي شعر معزي مي گويد: «استادي معزي مسلم است و در فصاحت و جزالت بر امثال ابوالفرج و مسعود مرتبه ها برتري دارد» و واقعاً پيش از شفيعي کدکني همه بزرگان علم و ادب فتوي صادر مي کردند چون ابزار نقد را در دست نداشتند.
کتاب «صور خيال» بزرگترين امتيازش اين است که ابزار نقد شعر را به دست مي دهد و مشخص مي کند که به چه کلامي شعر مي گويند. عمده اشکال منتقدين از عدم دريافت معني صحيح شعر سرچشمه مي گرفت. هنگامي که کسي نداند از چه چيز مي خواهد نقد کند مسلم است که به بيراهه مي رود. يا مجبور است کلام خود را ستايش و نکوهش پر کند. يا حرف بي محتوي بزند. استاد فروزانفر، محمدتقي بهار، علامه محمد قزويني و دانشمنداني از اين دست تنها به صرف داشتن هوش سرشار و ذهن وقاد و وسعت اطلاعات ادبي بي شک دارويشان صحيح بوده است اما براي بيان چگونگي صحت نظرشان وسيله اي در دست نداشتند که بگويند ما شعر فلان را از اين روي خوب مي دانيم که واجد تعاريف شعري است و تعريف شعر نيز چنين است. علامه قزويني في المثل مي نويسد اين شعر سخيف و سبک و بي معني است و نمي تواند متعلق به حافظ باشد. البته آنان از نقد ادبي اروپايي بي اطلاع نبودند ولي به کار بردن شيوه ي نقد غربي روي شعر فارسي برايشان مشکل بود. اين مشکل را کتاب صور خيال برطرف کرده است.
از ديگر ويژگيهاي کتاب صور خيال داشتن جنبه انتقادي قوي است. آراء بيشتر اهل ادب با معيارهاي درست ارزيابي شده و از ميان انبوه آراء مختلف هميشه دکتر شيعي کدکني حرف آخر را زده است يعني بر حرف او نمي توان چيزي افزود. داشتن مطالعه در آثار اروپايي و عربي و فارسي يک مطلب است و داشتن شم انتقادي مطلب ديگر. بي گمان تا کنون کمتر اديب فاضلي چون او توانسته است خوب بخواند و خوب بفهمد و از خواندن «مطلب» را اراده کند. نه غوطه خوردن در انديشه ها و تعصبات فکري خود را و افراد مفضال هم گاه رکود و انجماد فکر داشته اند. با آنکه آگاهي وسيع هميشه وسعت نظر مي آورد متاسفانه دانشمندان ما دچار غرور مي شدند و اين مانع از زايندگي و آفرينش و خلاقيت مي شد. دکتر شفيعي کدکني از معدود افاضلي است که اسير اندوخته هاي فکري و دانش خود نيست. به همين روي داوري هايش سنجيده، بي غرضانه و منصفانه است و با آنکه نويسنده منکر آن است که اين تاليف تاليفي در فن بلاغت است ( ص 660 )
درباره ي سبک نگارش کتاب هم بايد نکاتي را افزود. با آنکه نويسنده به ادبيات عرب تسلط کافي دارد، با اين همه از آوردن کلمات مهجور عربي و مغلق گويي ابا دارد.
با آنکه از واژه ها و ترکيبات فارسي استفاده کامل مي کند، از لغات مرده و مهجور فارسي هم رويگردان است. اين نکات مطالب کتاب را قابل فهم کرده است و همه افراد مي توانند با داشتن سواد فارسي از آن استفاده کنند، هر چند مطالب مطرح شده از سنگين ترين و دشوارترين بحث هاي ادبي است. اما قدرت و توانايي قلم نويسنده اين بحث هاي دشوار را آسان کرده است.
واژه ها و ترکيبات عربي که گاه با واژه اي فارسي يک ترکيب جديد را ساخته همه قابل فهم است. مانند : شم بلاغي ـ حوزه ي تصوير ـ صور خيال ـ مرز حيرت ـ اندک تاثير.
ترکيبات و واژه هاي فارسي نيز همه زيبا و سنجيده و جا افتاده است. مانند: دراز دامن، به جاي طويل ـ اندکيبات، به جاي نادر ـ دراز سخن، به جاي اطناب ـ يادآوري، به جاي تذکر ـ جاي، به جاي محل ـ آگاهي به جاي اطلاع ـ گونه ها، به جاي انواع ـ فراخناي دامنه، به جاي توسع موضوع و ... معادل هاي برگزيده براي اصطلاحات غربي هم زيبا و متناسب است. حس آميزي که معني آن را دانستيم يا روزنامگي به جاي ژورناليستي.
ادب ما در آينده مديون اين اثر ارزنده بي مانند است به شرط آنکه شعرا و ادبا اين کتاب را خوب بخوانند، خوب بفهمند و بي غرضانه داوري کنند و آن را سرمشق خود قرار دهند.
دکتر محمدرضا شفيعي کدکني
کد خبر: 9063
Share/Save/Bookmark