فیلم "تخم مرغ" ساخته سمیح کاپلاناوغلو داستانی ساکن درباره بازگشت به گذشته و ریشههای قدیمی است؛ سکونی که همراه با خود عمقی ابهامبرانگیز به همراه میآورد.
فیلم ترکیه ای "تخم مرغ" را شاید بتوان از آثار نمونه ای سینمای این کشور محسوب کرد که با مورد توجه قرار گرفتن در جشنواره های جهان، بی شباهت به نسخه ای پیچیده شده برای سینمای این کشور نیست. نسخه ای که با کدهای مشابه سالهاست برای سینمای ایران پیچیده شده است.
"تخم مرغ" روایت سفر جوانی شاعر به نام یوسف به زادگاه خود پس از مرگ مادرش است. او در این بازگشت نقبی به گذشته های دور خود می زند که به نوعی از آنها فرار کرده ولی این بار حضور دختری جوان و تنها از اقوام در خانه مادری، یوسف را در رفتن دچار تردید می کند.
فیلم با توجه به همین حجم اندک داستانپردازی که دارد، بیش از هر چیز نوع پرداخت کارگردان را برجسته می کند. پرداختی که بیشباهت به نسخهای مستعمل از آثار جشنوارهپسند سینمای ایران و با دید گستردهتر، وامدار سینمای تارکوفسکی است. فیلمساز در پرداخت خاص خود تلاش میکند با کمترین کنش و واکنش به درون شخصیتها نزدیک شود و دیالوگ و گفتگو را به حداقل برساند.
تکیه بر جزئیات زندگی روزمره و ساکن آیلا و یوسف در خانه مادری، به جز وجه وامداری به جنس سینمایی خاص، می تواند برخاسته از فضا و حال و هوای درونی یوسف هم باشد که شاعری منزوی، افسرده حال، با بیماری غش، ... و البته متنفر از زادگاه خود است.
یوسف هر چند برای فوت مادر بازگشته اما در واقع این کار را به عنوان وظیفه ای روتین انجام داده و هیچ علاقه و کششی به او برای بازسازی خاطرات و علایقش دیده نمی شود. او حتی علاقه ای به بررسی یادگارهای مادرش ندارد و این بی علاقگی همگام با پرداخت سکون زندگی در شهر کوچک بسط پیدا می کند.
هر چند حضور آیلا در خانه مادری قرار است پتانسیلی بطئی وارد کار کند تا از جهتی بی پناه بودن و معصومیت او برجسته شود و از وجهی دیگر پای رفتن یوسف را برای بازگشت به استانبول سست کند، اما مسئله این است که رخوت و سکون که قرار است فضایی خاص یوسف باشد، به آیلا، جوان برق کار، مأمور شرکت مخابرات و دیگر کاراکترهای حاضر هم وارد شده و اینجاست که به نظر می آید هدف اصلی جاری کردن فضای ذهنی یوسف به کلیت فیلم است.
وجهی که برخاسته از علاقه فیلمساز است نه پتانسیل ذاتی موقعیت. به این ترتیب با همه ویژگی هایی که اشاره شد هاله ای از سکون و سکوت بر کلیت فیلم جاری می شود که ناخواسته همراه با خود فضایی عمیق و معنایی را به همراه دارد. اما همین عمق هم به گونه ای ابهام برانگیز است و چون بر کلام، تصویر و روح اثر جاری نمی شود، به حرف زدن از هیچ می ماند.
کارگردان در فیلم "تخم مرغ" به نوعی بازگشت به ریشه و اصالت را در تعامل یوسف با شهر زادگاهش برجسته می کند. برخورد کوتاه او با یک دوست قدیمی که به دختر مورد علاقه یوسف در دوران جوانی اشاره دارد و یوسف را وامی دارد به ملاقات زن برود و به فرار خود از این شهر اعتراف کند، یکی از کدهایی است که بازگشت به دغدغه های گذشته را برجسته می کند.
ماجرای نذری که مادر یوسف داشته و با اصرار آیلا، یوسف حاضر به برآورده کرده آن می شود هم به مثابه مفری برای خروج از موقعیت ساکن شهر کوچک است تا هم ته مایه های معنایی فیلم برجسته تر شود و در عین حال همراهی یوسف و آیلا را در پی داشته باشد.
از این جنس قصه ها در واقع نمی توان انتظار اتفاقی خاص را داشت و طبعاً ابهام درباره آنچه پس ذهن کاراکترها می گذرد، تنها با حدس و گمانی نزدیک به واقعیت پاسخ می گیرد. همانطور که کشف کشش درونی یوسف به آیلا را هم باید تنها از کنار هم قرار دادن چند اتفاق به ظاهر بی ربط جستجو کرد.
همراهی آنها در یک سفر کوتاه برای قربانی کردن قوچی که مادر نذر کرده، تصوری که برای دو پیرزن روستایی درباره زن و شوهر بودن آنها وجود دارد و یوسف آنها را از اشتباه درنمی آورد، ماندن در یک مسافر خانه بین راه در حالیکه مراسم عروسی در آنجا برپاست، تخم گذاشتن و نگذاشتن مرغ خانه ... و نهایتاً پرسشی که از ابتدای فیلم برای یوسف شکل می گیرد که مادرش قوچ را به نیتی نذر کرده بود؟
می توان تعبیر بیرون آمدن یوسف از حصار انزوایی که به دور خود کشیده و بسیاری از گزینه های ممکن را در مورد نیت نذر مادر مطرح کرد و وقتی یوسف می خواهد زادگاهش را ترک کند، حضور یک سگ مانع از رفتن او می شود. یوسف بازمیگردد و این بار تخم گذاشتن مرغی که بار قبل تخم نگذاشته، قرار است نمادی از تولد، زایش و تغییر در زندگی یوسف و البته برآورده شدن نذر مادر تلقی شود. شاید اگر "تخم مرغ" در بخش سینمای معناگرا به نمایش می آمد هم مشکلی پیش نمیآمد!
منبع: مهر