دكتر مهدي كلهر*
دراين جلسه به نظرم رسيد تذكري براي خودم و دوستان داشته باشم ازمباني مهمي كه در بحث سينما با آن سر و كار داريم.
در سوره والعصر آمده است : "بسم الله الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفي خسر". اينجا لازم است درباره قسم به عصر يا زمان، توضيحي بدهم .
در قرآن چند نوع قسم داريم. يكي، قسم مستقيم است كه خداوند به چيزي قسم مي خورد. نوع ديگري هم هست كه مفسرين مي گويند به دليل اينكه بسيار مهم است، در زبان عرب و در قرآن، به آن قسم نمي خورد؛ مثل" فلا اقسم بالشفق " و " فلا اقسم بهذا البلد "
پيش از ادامه بحث، من به دوستان سينما توصيه مي كنم كه حداقل يك دوره حركت جوهري ملاصدرا را با دقت مطالعه كنند و آن را مورد بررسي قرار دهند؛ براي كارشان بسيار مفيد است.
در قسم والعصر، اول بايد عرض كنم كه ماده به دو امتداد نيازمند است. يكي امتداد مكان است كه اصطلاحاً در هندسه، همان سه بُعد طول و عرض و ارتفاع ناميده مي شود، يعني جا لازم دارد. ديگري امتداد زمان است كه در اينجا به آن اشاره مي شود. هر چيز مادي در هر صورت، زمانمند و مكان مند است. اين، يكي از ملزومات ماده است. يعني هر چيز مادي، عمر دارد، تولد و مرگ دارد، " كل من عليها فان وكل نفس ذائقه الموت " ابتدا و انتها دارد، و به هرصورت، بايد در اين متر زمان حركت كند. به نظر من يكي از جهان بيني هاي جالب، حركت جوهري ملاصدرا است و كتابهاي خوبي هم راجع به آن وجود دارد.
" ان الانسان لفي خسر" يعني به تحقيق، انسان در زيان است. اين نكته را بايد خوب فهميد. مثلاً قرار است ما با يك وسيله ي نقليه اي مثل اتوبوس، مسافتي را با مبدأ و مقصد مشخص طي كنيم، اما مي بينيم باك اتوبوس سوراخ است و از آن بنزين مي ريزد. عمر انسان هم اين شكلي است و هيچ كاري هم نمي شود كرد. هر چه مي گذرد، انگار خالي مي شود.
مثالي را عرض مي كنم كه از بيان آن دو هدف دارم : يكي اين كه ما اهل سينما و هنر هستيم و زندگي مان نوعي تمثيل است. هنر به بيشترين تمثيل ها محتاج است. حتي تجسيمي كه انجام مي دهيم، تمثيل است. از طرف ديگر، خداوند در قرآن مي فرمايد " از نعمتهاي خدا اين است كه اين خلقت، مثال پذير است " و در جاهايي ديگر هم مي فرمايد " ما به اين شكل براي مردم مثال مي زنيم ".
پس مثال، مقدس است چون يكي از درهاي بسيار مهم براي درك و فهم است اين كه خلقتِ خالق به شكلي است كه مي شود از چيزهاي كوچك، ماكت چيزهاي بزرگ را ساخت، از مهمترين نعمت هاست. بحث ما كه به كهكشان نمي رسد، اما مي توانيم مثال بزنيم و بگوييم مثل اين است. دست ما كه به اتم نمي رسد، اما مولوي گفته " دل هر ذره اي كه بشكافي، آفتابيش در ميان بيني ". فيزيك دانان ما آن موقع نفهميدند قضيه هسته، الكترون و پروتون است. قرنها طول كشيد تا متوجه شدند.
مثال، بسيار مهم و مقدس است، البته مثالي كه از راه هاي بسيار كوتاه، صريح و روشن، براي ادراك حقيقت و فهميدن استفاده مي شود. مثالي كه به نظر من مي رسد، همان سوخت هواپيما است كه نشت مي كند و همه به دست و پا مي افتند كه چيزي به آخرآن نمانده، با اين تفاوت كه آمپر بنزين در هواپيما، نشان مي دهد كه چقدر سوخت باقي مانده اما در مورد عمر انسان، اينطور نيست؛ مي گذرد اما هيچكس نمي داند چقدر به پايانش مانده است.
" لفي خسر" يعني ما در ضرر هستيم. اينطور نيست كه سود و ضرر مي كنيم. يعني همينطور مستمر ضرر مي كنيم و اين مسأله انسان را نگران مي كند و بايد هم نگران كند.
شما كه سينما گر هستيد، بايد شرايط را با مثالي تطبيق دهيد كه بدانيد چقدر بايد از اين اوضاع ترسيد. سوره والعصر در اوايل رسالت پيامبر نازل شده و با آياتي كه از سوره بقره و مائده خواندم، بيش از بيست سال اختلاف دارد. يكي از معجزات قرآن اين است كه هيچ اختلافي بين اين آيات نيست. چون متعلق به بشر نيست كه وقتي جوان بوده، چيزهايي گفته و حالا كه پير شده، مي ترسد و مي خواهد مذاكره كند و مثلاً بگويد " حالا شايد هم غني سازي اورانيوم را متوقف كرديم. قديم ها جوان بوديم و اين كارها را مي كرديم ". گر چه بچه ها هم ديگر مثل قديم نيستند. اگر يك شب دو سيخ كباب كوبيده به آنان مي داديم، لذت مي بردند و مي گفتند بابا به ما كباب داد. اما حالا پيتزاي هفت هزارتوماني را مي گويند " برو بابا اين چيزها چيست كه خريدي !" اگر قرآن متعلق به حضرت محمد (ص) بود، بايد فرق مي كرد؛ " من امن بالله و يوم الاخره و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم ". اين آيه بيست و چند سال فاصله دارد با آيه " الا الذين امنوا و عملوا الصالحات ".
عمل صالح، به ايمان ربط دارد. انسانها معمولاً آنرا فراموش مي كنند. خيلي ها فكر مي كنند فقط ايمان داشتن كافي است. خيلي ها هم فكرمي كنند عمل صالح كافي است. اما در قرآن هميشه اين دو را دركنار هم مي بينيم. يعني عملي كه نشان دهد ايمان وجود دارد. صالح، از ريشه صلح و دوستي است. نفاق، از عوارض ايمان است. يعني هر جا ايمان مي درخشد، كنارش نفاق بيرون مي زند. مثل زمين خشكي كه تا زماني كه درآن گندم كاشته نشده، علف هرز هم در نمي آيد؛ اما وقتي گندم كاشته شود، چون كود و آب داده مي شود، علف هرز هم روئيده مي شود. من يك زماني اين صحبت را كردم، ديگران گفتند " پس حالا كه نفاق در جامعه هست، ما نبايد ناراحت شويم ". اما اگر اين علفهاي هرز را بيرون نكشيم، تمام گندم ها را از بين مي برد. درتاريخ هم چندين بار اين اتفاق روي داده است. اگر نفاق، خوب درو شده بود، عاشورا به وجود نمي آمد و آن اتفاقات نمي افتاد كه تا نود سال پس از پيامبر، بني اميه روي منبر ايشان حكومت كند. پس اين، از هست و نيست هايي نيست كه بايستي ازآن بايد و نبايد استخراج شود. و گفته شود پس حالا كه نفاق هست، ما اقدامي نكنيم، نه، اين هست، يعني هوشيار باشيد.
حالا اگر ايمان به آخرت وجود نداشته باشد، آن عمل صالح است؟ زماني معلوم مي شود اين عمل، صالح نيست، كه "من امن بالله و يوم الاخره " يعني باور داشته باشيم يك پل حسابرسي هست و حساب و كتاب دارد. ايمان به آخرت و معاد، بسيار مهم است و تمام اديان حتي اديان غير ابراهيمي هم به اين رسيده اند كه بدون معاد، محال است بتوانيد نظام خير و شر، نظام سفيد و سياه، و نظام درست و غلط و مفيد و مضرتعيين كرد.
پس از ايمان و عمل صالح، " و تواصوا بالحق"؛ توصيه كردن به حق كه اين يكي كار شماست. همه كارگردانان و هنرمندان، اين ادعا را دارند و گرنه مي رفتند كار ديگري مي كردند. اينها مي گويند : ما شايستگي داريم كه به مردم بگوييم اين درست است و آن غلط.
در توصيه به حق، بايد دانست كه باطل چيست. يعني اگر مي خواهي بداني حق چيست، بايد باطل را بشناسي . پس كسي كه توصيه به حق مي كند، بايد يك باطل شناس بسيار قوي باشد.
فردي نزد بقراط حكيم رفت وگفت : من گاو، گوسفند، اسب و شتر و خيلي چيزها دارم، و مي خواهم سفر كنم كه ده سال طول مي كشد و مي خواهم آنها را نزد كسي به امانت بسپارم. بقراط گفت : راه دزدي اينها را چه كسي بلد است؟ مرد جواب داد : من دنبال يك امين مي گردم كه بتواند اينها را نگهدارد، آن وقت شما آدرس دزد را از من مي پرسي؟ بقراط گفت : كسي كه شيوه هاي دزدي را مي شناسد، مي تواند امانت نگهدارد، ولي كسي كه بلد نيست، نمي تواند جلوي چيزي را بگيرد. توصيه به حق بايد توسط كساني باشد كه باطل را مي شناسد. خيلي هم جدي است.
در توصيه به حق، مي رسيم به امر به معروف و نهي از منكركه از اوجب واجبات فروغ دين است. البته آخر افتاده، اما خيلي از مجتهدين آن را بر نماز مقدم مي دانند و برخي ديگر آنرا بلافاصله بعد از نماز مي آورند. قرآن هم همين را مي گويد. قيام عاشوراي امام حسين (ع) هم امر به معروف و نهي از منكر بود. در فقه اسلامي و مذهب شيعه، عامل بودن به معروف، براي امر به معروف، شرط نيست كه بگويد من كه خودم عمل نمي كنم براي چه بگويم، چون اثر نمي كند. اما حتي كسي هم كه خودش شراب مي خورد، بايد فرد مقابلش را از خوردن آن نهي كند. نزد پيامبر(ص) رفتند و گفتند: به اين بچه بگو خرما نخورد. پيامبر(ص) فرمود: نه، من امروز خرما خوردم؛ فردا بياييد كه من نخورده باشم، بگويم تا تأثير كند. اولاً اين مورد، راجع به امور مباح است و مربوط به حلال و حرام و امر به معروف و نهي از منكر نيست. خرما خوردن كه چيزي نيست. نكته اي كه پيامبر(ص) مي خواهد بگويد، حقيقتي فراتر از اين است كه اگر مي خواهي اثر كند، خودت بايد عامل باشي. اگر به فرد مقابلت مي گويي نفاق نداشته باش، بايد ده بار از تو ديده باشد كه نفاق نداري و منافعت را زير پا گذاشتي و از حق دفاع كردي و اگر ديدي اينطور نيست، انتظار اثر نداشته باش. اما تكليف تو اين نيست كه اگر خودت منكر را انجام مي دهي، ديگران را نهي از منكر نكني. شما در هيچ رساله اي اين مطلب را نمي بينيد. عكس آن است. مي گويد: شما اگر نهي نكني، ترك واجب كردي. ما كه از صبح تا شب كم گناه نمي كنيم. اين هم يكي مثل آنهاست. اما بدانيد اگر منكري را انجام دهيد و ترك آن را از كس ديگر بخواهيد، بلافاصله سيلي به صورتتان مي زند. و اين، شاهكار است. يك نقطه عطف در زندگي. يعني منكر همين جا قطع مي شود. دوم اين كه فرض كنيد هيچ نگويد. از همين جا جنگ دروني شما بين نفس اماره و لوامه شروع مي شود. نفس لوامه كه خدا به آن قسم مي خورد و از قسم هاي عالي است. " فلا اقسم بالنفس لوامه"، محال است انسان بدون بيدار شدن نفس لوامه پا به عرصه تزكيه بگذارد. يعني اگر نفس لوامه كسي بيدار نشده باشد، هنوز حيوان است. شروع انسانيت، از بيداري نفس لوامه است. حالا اسم آن را وجدان، خويشتن معترض يا هر چيز ديگر مي خواهيد بگذاريد. در اين مرحله، فرض كن آن فرد آدم محجوبي بود. مثلاً مي دانست تو شراب خوردي و به او گفتي نخور؛ حالا به حرف تو عمل كرد يا نكرد، اعتراضي هم نكرد؛ با دعواي درون خودت چه مي كني؟ اين دعوا به نفع تو است. آنقدر كشاكش مي كند تا تكليف تو را يكسره كند. يا خداي ناكرده آن طرفي مي روي، يا خوب مي شوي. يكي از چيزهايي كه در قرآن بسيار مهم است و متأسفانه ما كمتر توجه مي كنيم، "فزادهم الله" است. در هيچ جاي دين توصيه نشده كه وسط يك راهي بايست و بگو من حقيقت را نمي دانم. اين عيب است. تو اگر راهي را رفتي و فهميدي بن بست است و برگشتي، به بقيه هم مي گويي فردي كه كوچه را اشتباه رفت، خيلي بهتر از كسي است كه هنوز نرفته و سر چند راهي ايستاده. اينها ضعف فرهنگي ماست. يك روز بياييد آسيب هايي كه از فرهنگ شرق گرفته ايم تيتر كنيد. وقتي نگاه مي كنيم، مي بينيم هر چه گفتيم، تماماً از غرب بوده كه غرب چه بلايي بر سر ما آورده. اينها احصاء شده و روي كاغذ پياده شده. اما شرق هم كم بلا سر ما نياورده. خيلي مزخرفات داريم كه ريشه اش در اسلام نيست؛ در آيين هايي مثل بوداست. آنها يك نظام دارند كه سر و ته اش به هم مي خورد ولي ما لاستيك تراكتور را گرفتيم و زير يك سواري، آن هم كج گذاشته ايم! هشتصد سال است كه كج و لق مي رويم؛ آن وقت مي گوييم چرا به جايي نمي رسيم. بعضي ها در مورد " فزادهم الله مرضا " مي گويند مگر خدا مرض زياد مي كند؟ بله، بهتر هم است؛ چون به انسان مي گويد اين راه را نرو ولي انسان مي گويد مي خواهم بروم. خداوند هم مي فرمايد: پس برو. اين كه برود و سرش به سنگ بخورد، بهتر از اين است كه راه درست را نرود، همانجا بماند و يك قدم جلو برود و يك قدم عقب بيايد. دو هزار نفر هم پشت سرش ايستاده اند و همه برايش هورا مي كشند كه نور از چهره اش مي بارد و عرفان دارد!
معصومين (ع) هم به كساني كه حتي منكر خدا هستند، همين توصيه را دارند كه تكليف خودش را روشن كند. يعني معصوم (ع) هم مي داند او سرش به ديوار مي خورد و برمي گردد.
حالا اين آدم كه از او صحبت مي شود، غير از بقال و عطار است. كسي است كه جدايي از خودش، روي ديگران تأثير مي گذارد. معني دوم " توصوا بالحق " اين است كه بايد برنامه داشته باشيم. وقتي مي گويي مي خواهم به حق توصيه كنم، حق كه اين گونه رها نيست. بايد نقشه راه كشيد و يك جايي گذاشت كه مثلاً اينگونه بايد رفت؛ يك دور مي رويم، حالا كه اشتباه رفتيم، بر مي گرديم. و به اين مي گويند برنامه و نقشه داشتن. " اوصيكم باتقوالله و نظم امركم ".
حالا " و تواصوا بالصبر" . به عوام كه مي گوييم صبر يعني چه، مي گويند مثلاً در روستايي كه هستيم، آب رودخانه به زمين شوره زار مي رود و همه دعا مي كنيم باران بيايد و ديم بكاريم! خيال مي كنند صبر يعني همين. " تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر " يعني شما برويد آنجا سنگ چين كنيد؛ كوه را بكنيد و نقشه بكشيد كه آب را از داخل كوه بياوريد روي زمين خودتان تا گندمي كه كاشتيد در بيايد. صبر، يعني هر كدام از اينها زمان مي برد. ما از " والعصر " نمي توانيم فرار كنيم. تا روزي كه بشر به اين ماده وابسته است، با اين كار مي كند و سوخت از سوراخ باك همينطور نشت مي كند. يعني از زماني كه خدمت شما آمدم تا الان زمان رفت و تمام شد. اگر با اين 4 ليتر، 4 كيلومتر جلو رفته باشيم، برد كرده ايم؛ و گرنه همه همانجا ايستاده ايم و بنزين هم بيرون مي ريزد. " ان الانسان لفي خسر". لحظه به لحظه از دست مي رود. متأسفانه اين نگاهي كه بايد متعلق به ما باشد و در دوره هاي گذشته هم بوده، حداقل چهار قرن در غرب وجود دارد و به آن عمل مي شود. يعني آنها فهميده اند وقت طلاست و حتي خيلي بالاتر از طلاست. اين سوره مي گويد تو يك سرمايه بيشتر نداري و آن سرمايه هم همين باكي است كه نمي داني چقدر بنزين درونش هست. در اين سوره، ايمان و حق هم هست كه خيلي مقدس است اما قرآن به آنها قسم نخورده. همه اينها ابزار، شيوه و راه هستند براي بهره گرفتن و انشاءالله همه ما آن صبر به معناي صبر، و آن حق به معناي حق را داشته باشيم.
" الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيراً ". اينجا براي همه همين ايمان و عمل صالح است و براي هنرمند، يك شرط اضافه دارد : زياد ياد خدا بودن! چون در هر ثانيه هزاران ايده در ذهن هنرمند مي آيد؛ با قصاب فرق مي كند. وقتي نقش در ذهن هنرمند مي آيد، شيطان هم كنارش هست. اگر مدام به ياد خدا باشد، شيطان مي رود. " وذكروا الله كثيرا " يعني مدام و پشت هم ياد خدا باشد. اگر چنين باشد، شرط ديگري هم دارد. يعني تيپ او هم بايد تيپ خاصي باشد. " وانتصروا بعد ما ظلموا " تيپ او بايد ظلم ستيز باشد. وقتي مورد ظلم واقع شد، فرياد بزند. فرياد نزند، نقشه بكشد. نقشه نكشد، فيلمنامه بنوسد. آنگاه خداوند مي گويد: گفت من بايد به شكلي اين هنرمند را نصرت بدهم. يعني ياري كردني كه به پيروزي برسد. اما در فارسي، اين دو واژه را با هم نداريم؛ يا مي گوييم پيروزي يا ياوري. در فارسي واژه اي براي ياوري كه به پيروزي منجر شود، نداريم. اين دو معني در انتصار هست. ناصر، فقط به معناي ياور نيست. " نصر من الله " فقط ياوري خدا نيست. پيروزي هم با آن هست. تيپ آدم بايد اينطور باشد.
اتفاقاً در هنرمندان كم است. چون بسياري از آنها مي خواهند بخوابند و زندگي كنند؛ و اصلاً اهل دعوا نيستند. اكثر هنرمندان مي گويند وقتي جلوي رئيس جمهور تعظيم كني و دست او را ببوسي، كسي تو را نمي بيند. بگذار او سفارش تو را بكند، بعد براي بقيه قيافه بيا! و چنين افرادي هر چه كه هنر داشته باشند، پدر اين ملت را در مي آورند! اما اگر آن تيپي باشند كه گفتم، شاهكار است. يعني فرياد بزند، ظلم ستيز باشد. اينجا خداوند اصلاً نمي گويد اين چه مي شود، چه تابلويي مي شود، چه شعري مي شود و چه كار مي كنند، مي گويد: " فسيعلم الذين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون " چنان اهل ظلم را زير و رو مي كنيم كه همه شوكه مي شوند. يعني هر بيت شعري كه از اين هنرمند بيرون تراود، چنان ظالم را زير و رو مي كند كه همه مي مانند چگونه با اين سرعت اتفاق افتاد و اين، عجيب است. و راجع به غير هنرمند، نداريم. البته راجع به قتال داريم كه بايد بجنگيد، گاهي شكست مي خوريد و گاهي پيروز مي شويد.
در اين سوره، ظلمي كه به ذهن همه آمد، ظلم اجتماعي بود. در تفاسير هم همين است. يعني همين ظلم بيرون، با آدم. اما حديث داريم كه بزرگترين دشمن انسان، نفس اوست. و مي گويند بين دو تا پهلو است كه تشبيه به قلب يا مركز احساسات، و مركز هواها و هوس هاي انسان مي شود. همه هم اين را دارند. اگر تو بر نفس خودت مسلط شدي، خيالت راحت است. و اگر نفس بر تو مسلط شد، هيچ كاري نمي تواني بكني. اينجا براي هنرمند لازم است كه دو عرصه ظلم را بشناسد. يكي ظلمي كه از بيرون به آدم مي شود كه همان ظلم اجتماعي است. پولدارها و فقرا، قلدرها و صغيرها و يكي هم ظلمي كه خود آدم به خودش مي كند. در زمان حضرت رسول (ص) عده اي مجروح شده بودند. خدمت حضرت آمدند و مي خواستند براي بهشت، ثبت نام كنند. اما حضرت فرمود:" اين، جهاد اصغر بود؛ و جهاد اكبر، جهاد با نفستان است. " پس ظلم اكبر هم اينجاست.
ما به عنوان هنرمند، بايد منشأ دو ظلم را بشناسيم. يكي ظلم بيروني، كه معمولاً مي شناسيم كه ابعاد اقتصادي يا سياسي و شكل هاي بيروني آن چگونه است. اما ظلم داخلي را كمتر مي شناسيم. يعني در اين عصر و زمانه، معرفه النفس، خيلي ضعيف است. چون يك معناي ديگر عصر، زمانه است؛ يعني زمان من با زمان پدرم و زمان پدرم با زمان پدرش فرق مي كند؛ و اين سوره به اين اشاره دارد كه هر كس در زمان خودش بايد تلاش بكند، نه اينكه الگويي از هفتصد سال پيش بردارد. تمام نشانه هايي كه در آن سوره آمده با اين شاه كليد معنا مي شود. بيست سال پيش، يك جور ديگر بود. همان روزي كه يك موي سفيد در صورت آن فرد نبود، يك داستان ديگري بود؛ تصورات هم چيز ديگري بود. امروز، بايد حق زمان را بدانيد چيست و باطل را بشناسيد.
پس دو ستون داريم. ظلم در مقابل عدل؛ فجور در مقابل تقوا " اعدلوا هو اقرب بالتقوي " يعني اينها خيلي به هم نزديك هستند. و كسي نمي تواند متقي باشد اما عادل نباشد؛ يا عادل باشد، اما متقي نباشد. البته نه اين كه عين همديگر هستند، اما نزدكند. و اينها بايد كاملاً براي يك هنرمند مسلمان كه ادعا دارد، شفاف و روشن باشد. البته خيلي به او كمك مي كند. قبل از اين كه كسي اينها را بداند، اگر درباره تزكيه يا تعليم صحبت كند، خيلي گنگ است و خيلي انرژي مصرف مي كند، اما چيزي گيرش نمي آيد.
توضيحي هم راجع به تقوا مي دهم. تقوا، تركيبي است از جود، ايثار و انفاق در اختيارات شخصي. يعني ما صد نفر هستيم، و سهم هر كدام از ما صد تومان است. شما از پول خودت مي خواهي انفاق كني. البته بقيه كه نمي خواهند انفاق كنند، هيچ اشكالي ندارد؛ فقط شما در بين آنها تقوا داري كه مي خواهي انفاق و ايثار كني. اما شما كه مي خواهي عده اي را تشويق يا تنبيه كني، بايد حداقل تقواي لازم را داشته باشي و رعايت كني. حالا دوست داري از پول خودت چيزي روي پول او بگذاري و بدهي، اين كار متقين است؛ چون پادشاه عادل هم اين كار را نمي كند و همان كه حق فرد است به او مي دهد. اما اگر دو نفر بودند و شما خواستي به يكي 10 تومان و به ديگري 30 تومان بدهي، اينجا ديگر از تقوا خارج شدي. بايد خيلي مواظب باشيد.
همه چيزهايي كه در تقوا تعريف مي شود، بايد نتيجه بيروني و بخش اجتماعي اش، با فرمول عدالت سازگار باشد؛ و اينها رو در روي همديگر نيستند. بخش شخصي متقين، اين است كه مثلاً فردي مي تواند كمتر بخوابد. اگر هشت ساعت كار كند، از نظر عدالت، درست است؛ اما مي خواهد سه ساعت اضافه كار كند. اين فرد را متقي مي گويند. وقتي براي شهيد رجايي غذا مي آوردند، نصف كمتر آن را جدا مي كرد و مي خورد يعني از درون عدالت، تقوا را براي خودش انتخاب مي كرد. جايزه اش را هم آن طرف مي گيرد و اينجا تقوا سنج وجود ندارد. " ان اكرمكم عندالله اتقيكم "؛ نه عند گزينش، نه عند حراست، نه عند دفتر رياست. طرف حساب، اين دنيايي نيستند. براي همين است كه همه از همديگر مي پرسند براي حاكم، جود بهتر است يا عدالت؟ معلوم است كه عدالت.
به فجور هم اشاره اي داشته باشم. فجور يعني زياده روي. در قرآن هم رو در روي تقوا آمده. "فالهمها فجورها وتقويها". خداوند گفته من از اول به آنان زياده روي ها و تقواها را گفتم؛ و ما هم گفتيم كه در تفاسير قرآن، تقوا را پرهيزكاري معني كرده اند. اما اصل معنايش يعني پرهيز از فجور، و افراط و تفريط ها. پرهيزكاري در عربي معادل امساك است. و اينجا پرهيزكار، مي شود ممسك و هر دوي شان هم بد هستند. اين كه نخوريم و نپوشيم، نشانه تقوا نيست و چنين كساني، خسيس هستند. كسي گفت: آقايي بود كه نان و پنير مي خورد، در حالي كه غذاي ديگري هم بود. گفتند: چرا نان و پنير مي خوري؟ گفت: براي اين كه عادت كنم تا اگر روزي نداشتم، بتوانم فقط نان و پنير بخورم. در واقع او يك عمر نخورد، به اين دليل كه ممكن است يك روزي نتواند بخورد! فكر مي كنيد چنين فردي متقي است؟ در نهج البلاغه هست كه از حضرت امير سئوال كردند : با چه كسي مشورت كنيم؟ فرمود : با سه كس مشورت نكنيد. با بخيل، جبون و حريص. ما راجع به جنگ، با جبون مشورت نمي كنيم؛ ولي با آدمي كه تاجر و حريص است، مشورت مي كنيم. و در رابطه با كارهايي اقتصادي، با فرد حريص مشورت نمي كنيم؛ ولي با فرد ترسو صحبت مي كنيم. ولي جواب حضرت امير اين است كه: اي احمق! ريشه هر سه اينها سوءظن به خداوند است. اين را بايد يك فيلمساز مسلمان، خوب بفهمد. يعني كسي كه حرص مي زند و جمع مي كند، حسن ظن به خدا ندارد؛ آن خدايي كه اين زندگي را به او داده، فردا كه پير شد باز مي تواند همين را به او بدهد. وقتي مي گوييم براي چه داري جمع مي كني؟ مي گويد براي كوري و پيري ام. مگر آن موقع كه نوزاد بودي، مي توانستي براي خودت كاري كني؟ بالاخره روزي ات مي رسيد. قرآن هم مي فرمايد " تو كار را براي روزي نكن؛ كار كن آنگونه كه بايد كار كني. و روزي تو از جايي كه نمي تواني حسابش را بكني، مي رسد. البته مي توانيم روزي را كم يا زياد كنيم "، اما راهش كفش پاره كردن نيست؛ راه ديگري دارد. فردي كه حرص مي زند، به خدا سوءظن دارد. چرا حرص مي زنيد؟ آيا چيزي در اين خلقت هست كه خدا بر آن نظارت نداشته باشد؟ همين را كه امروز به تو داده، فردا و پس فردا هم مي دهد. و اگر قرار باشد همين را از تو بگيرد، ربطي به اين كارها ندارد. اگر بخواهد بگيرد، مي گيرد. قرآن هم مي گويد: شبي دو نفر در مورد اموال و باغشان، با هم صحبت مي كردند. صبح كه آمدند، ديدند هيچ چيز نيست. مي گشتند كه باغ ما اينجا بود. اما هيچ نبود. خدا اينها را براي ما گفته. تمام آيات قرآن، در تمام زمانها مصرف دارد. اگر يك آيه قرآن باشد كه ديگر مصرف نداشته باشد، كار لغو است؛ و از خدا هم كار لغو سر نمي زند. اگر ما نمي فهميم، مشكل از فهم ماست.
در مورد جبون، حضرت امير فرمود: از مرگ حذر كردن، دو روز روا نيست. روزي كه قضا نباشد. آن روز كه قرار نيست بميري، حذر كردن، ديوانگي است. آن روزي هم كه قرار است بيايد، مي آيد؛ و خدا هم فرموده اگر در حصار سُربي هم باشي، مي آيد. پس، از چه ترس داري؟ شما هر جا كه حسن ظن به خدا داشته باشي، ترس نداري. خدايي كه قادر متعال است، حتماً يك كاري مي كند. آقاي جوادي آملي در يكي از درسهايش مي گفت: ابرهه با فيلها آمده بود، مي خواست كعبه را خراب كند. عبدالمطلب گفت: هر كاري كه مي خواهيد بكنيد؛ آن خانه صاحب دارد؛ فقط شترهاي مرا بدهيد. اين مطلب، نشان دهنده ايمان است. درست است كه مرتبه پايين تري است؛ چون اگر جلوي ابرهه مي ايستاد و مي جنگيد، حتماً پيروز مي شد. ولي همين جمله عبدالمطلب هم نشان دهنده ايمان است و براي او خيلي شفاف است.
اگر پول مي خواهي برو از اين آقا بگير؛ چرا اسم دين روي آن مي گذاري؟ سناريو را اين طرف و آن طرف مي كند؛ دو تا الله اكبر در آن مي گذارد و مي گويد روحيه مي دهد! برو راحت بگو من يك ماشين مدل بالا مي خواهم و بچه ام كچلم كرده است. شريعتي هم به چنين آدمي مي گفت دين فروش. برو يك چيز ديگر بفروش و خرج دين كن، نه اين كه دين را بفروشي و خرج چيز ديگر بكني.
يكي هم بخل است و خيلي جدي است. اولين بيماري كه بشر بعد از هبوط، گرفتار شد، بخل بود. و مي گويند تا بعد از ظهور امام زمان (عج) هم هست. هماني كه در ماجراي هابيل و قابيل رخ داد.
يكي از استادان دانشگاه مشهد درباره حسد نوشته بود: چون ثروت بد توزيع مي شود، مردم حسد مي كنند؛ و اگر به همه يك پيكان مي دادند، نمي شد! اما اين آقاي دكتر نرفته بپرسد اين صحبت ها آيا مربوط به آنهايي است كه ندارند، يا بالعكس است؟ كسي كه پنج تا دارد، به كسي كه يكي دارد، حسادت مي كند! اكثراً اينگونه است. روانشناسي امروز و روانشناسي آيات و روايات هم راجع به حسود مي گويد: حسود، بسيار دارد اما داشتن خودش را نمي بيند و به داشته ديگران حسادت مي كند.
شخصيت شناسي حسود، براي هنرمند سينما بسيار مهم است. حسود و بخيل هم يكي است. ما در فارسي حسود مي گوييم، عرب، بخيل مي گويد. ولي به لحاظ واژه هاي عربي، حسد يكي از شاخه هاي بخل است و معمولاً در آيات و روايات، بخل به عنوان سر فصل مي آيد. بخيل، تركيبي است از حسود و خسيس. مثلاً ما مي خواهيم يك شورا درست كنيم كه سناريو ببينند. اگر ما واقعاً ادعا داريم مسلمان هستيم، بايد دوستاني را انتخاب كنيم كه از اين لحاظ، از فيلتر عبور كرده باشند. ما خيلي از افراد را داريم كه تسبيح دستشان است اما بسيار ترسو و بزدل هستند. در روانشناسي راجع به فرد وسواس مي گويند كه حتماً يكي از صفات رذيله را در حد افراط دارد و مي خواهد آن را مخفي كند؛ او به خودش دروغ مي گويد و اين گره كه كور مي شود، بيرون زدن هايي دارد. مثلاً دستش را چندين بار آب مي كشد، در واقع دارد با خودش كلنجار مي رود. بخيل، جبون و حريص. در اينجا اين سه صفت را جدا مي بينيم اما يك ريشه دارند. مخلوقي است كه به خالق، سوءظن دارد. جالب است همه ما تجربه كرده ايم كه خدا از راهي مي دهد كه اصلاً فكرش را نمي كرديم اما همه ما اين را جزو معجزات نمي دانيم و سعي مي كنيم برايش يك منطق مادي پيدا كنيم. ده دقيقه قبل از اين كه به دستت برسد، اصلاً باور مي كردي؟!
پس رزق، همان چيزي است كه خدا مي گويد اما باورش سخت است. اگر آدم بعد از چهل سالگي عادت كرده باشد به پول كارمندي و دور شده باشد از كسب آزاد، به يك خفت رواني مي رسد كه وقتي رئيسش مي گويد برو بيرون، مي گويد بچه ام را چه كار كنم؟ اما بعداً مي بيند كه بهتر شد و از در و ديوار رسيد. خدا از آنجايي كه بخواهد برساند، مي رساند و بهتر است فرزندانمان اين را بفهمند.
اينجا بايد پرسيد كه ما براي چه به دنيا آمديم؟ نيامديم كه بخوريم، يا بپوشيم و كار كنيم، پس قصه چيست؟ خانمي گفت : نگاه كن چه پز مي دهد كه در بنز نشسته. گفتم : خب در بنز نشسته، پز هم مي دهد. گفت : بنزش را او سوار مي شود و پزش را من بايد بخرم! ديدم حرف قشنگي است و اين سياستي كه آن خانم گفت، الان در فيلمسازي آلمان، حاكم است. چه در فيلمها و چه در سريالها و چه در كارهاي هنري آلمان اينگونه است. پولدار، نقش مثبت نيست. حتي رئيس بانكهايشان؛ يعني آدمهايي كه به لحاظ اجتماعي شريف هستند. پولدار مثبتِ مطلق، وجود ندارد. و جالب است كه در كشورهاي سرمايه داري اين گونه است. در كشور ما طور ديگري است. از پسري كه دو نفر را در شمال كشته بود، در دادگاه پرسيدند: چرا اين كار را كردي؟ گفت: من اين طور به سختي زندگي مي كنم، هيچ كدام از ما يك ويلاي 180 متري بين جاده و دريا نداريم. او سرايدار بود و مي بيند حتي يك زير پله هم ندارد تا زندگي كند. دو تا بچه صاحبخانه را كه برادر بودند، كشت. او را هم اعدام كردند. در دادگاه هم گفته بود: شما در تهران، در رفاه كامل زندگي مي كنيد. گفتم: راست مي گويد او كه نيامده به تهران ببيند ما چگونه زندگي مي كنيم. هر چه سريال ساختيم، يك پله گردان دارد، شش تا اتاق خواب بالا و سه تا پايين. و او نمي داند ما چگونه در اين خانه هاي كوچك زندگي مي كنيم. اگر تلويزيون يكي از اين خانه ها را نشان داده بود كه نتيجه اينگونه نمي شد.
شناخت فجور كه گفتم براي هنرمند از الزامات است، دليل داشت. چون اساساً هنر در وهله اول، منظر اغراق و غلو است و عربها هم راجع به شعر مي گفتند:" احسنه اكذبه ". يعني بهترين شعر، دروغ ترين شعر است. اينجا به نظر مي رسد، يك تضاد وجود دارد كه اگر قرار باشد ما هنر قرآني داشته باشيم، خب اين يكي ديگر هنر نيست. يعني اين كه اغراق و غلو نداشته باشد. هر هنرمند آگاهي كه به عرصه حرفه اي مي آيد با مباني خودش وارد شناخت نظري مي شود و بايد از اين معبر عبور كند و بفهمد كه مرزها كجاست. آيا به اين معناست كه قرآن مي فرمايد، يعني هنر را ترك كنيد يا جايگاهتان را براي ديدن عوض كنيد؟ آن چيزي كه در مقابل اغراق و غلو داريم، انصاف است. انصاف در عربي يعني مناصفه و نصف كردن. مناصفه يعني وقتي مي خواهي راجع به امري بين من و ديگري قضاوت كني، اينجا نزديك من نايستي. بايد وسط باشي. من به طور مفصل درباره سينما گفتم كه دوربين كجا قرار مي گيرد. راجع به همزاد پنداري هم صحبت كرديم. تمام شيوه هاي زيبايي شناسانه و تكنيكي آن را گفتيم كه چطور گرايش به وجود مي آيد و گفتيم اگر شما بخواهيد نهايتاً تماشاگرتان با اين آدم همزاد پنداري داشته باشد، بايد به دوربين نزديك باشد. اگر همه وسط باشند، گيج مي شود و مي گويد نمي فهمم چه كسي قهرمان است و چه كار بايد بكنم، اما در انصاف برعكس گفته مي شود. مي گويند " سيد الاعمال الانصاف " حتي معتقد هستند اگر منصف نباشيد، تمام اعمال صالحتان به جايي نمي رسد. اين نكته خيلي مهم است. يعني انصاف، معادل بقيه اعمال صالح نيست، مشرف بر اعمال صالح است. كسي كه انصاف ندارد، اصلاً عمل صالح از او سر نمي زند؛ خودش خيال مي كند عملش صالح است. بعد كه مي رود آنجا، مي بيند خاليِ خالي است. مناصفه، يعني وسط ايستادن و قضاوت كردن. اما معنايش اين نيست كه آخرش هيچي نگوييم. هنرمند اين دو تا را با هم اشتباه مي كند. دليلش هم اينست كه طبيعت هنرمند، عجول و شتابزده است به خاطر اين كه ايده در ذهنش سريع وارد مي شود. با واقعيت، خيلي سريع برخورد مي كند. همه ما اينطور هستيم و يكي از تمرين هايي كه داده مي شود، تمركز است؛ يعني ياد بگيريم از روي مسائل اين چنيني سريع عبور نكنيم و بعضي اوقات مي بينيم آن مسئله اوليه نيست، و مسئله ديگري است. در سينما هم به آن ، برداشت مي گوييم. چرا ما در سينما چند تا برداشت انجام مي دهيم؟ بخاطر اين كه اين حساب احتمالات را براي تصوير بهينه و برتر انتخاب كنيم.
هوش بالا، محاسن و معايبي دارد و خداوند همه پستي ها را به يكي نمي دهد و هنرمند بايد آن معايب را از خودش دور كند. سريع تصوير گرفتن و قضاوت كردن، از كارهاي هنرمندان است و به همين خاطر خيلي اشتباه مي كنند. تجار و صاحبان بوتيك ها و فروشگاه ها هم اكثراً خوب سر هنرمند كلاه مي گذارند.
دليلش اين است كه خيلي سريع مي روند چيزي را تهيه مي كنند و البته به خانه كه مي روند، متوجه مي شوند سرشان كلاه رفته. حداكثرش اين است كه تا دو هفته از آن فرشگاه خريد نمي كند؛ اما باز هفته سوم كه چيز قشنگي در آن ويترين ديد، باز مي آيد كلاه سرش مي رود و اين مورد، در مردم عادي كم است.
انصاف دو بخش دارد. يكي آن قسمتي است كه مي خواهيم قضاوت كنيم و به ما توصيه شده كه وسط بايستيم و نگاه كنيم. من يك كارگردان هستم و مي خواهم فيلمي راجع به اوروگوئه بسازم و هيچ هم نمي شناسم. يك گروه هستند در جنگل، گروه ديگري هم جاي ديگري هستند؛ يكسري هم تحقيق جلوي بنده هست. توصيه، اين است. اول در مرحله تحقيق كه قاضي هستم، وسط بايستم. اما معنايش اين نيست كه وقتي تحقيق كردم و يقين پيدا كردم كه اينها بد، و آنها خوب هستند، باز دوباره همان وسط بايستم و فيلمسازي كنم. فقط قضاوت و داوري، تا زماني است كه بفهمم كدام بد و كدام خوب است؛ قهرمان كدام است و ضد قهرمان كدام است. حالا كه فهميدم، به عنوان فيلمساز، فكر مي كنم اگر بايد يك متري آن طرف بايستم، همان يك متر را مي ايستم.
هنر، از جنس اغراق و غلو است. حديث نفس است. هيچ هنري نيست كه حديث نفس نباشد. اگر كسي بگويد اين حديث نفس نيست، يعني هنرنيست، بلكه تكنيك و علم است. اما عنوان هنر كه روي آن بيايد، معنايش اين است كه رنگ خلاقه بيان كننده را بايد به خودش بگيرد. پس در حديث نفس بودن هنر، ترديد نكنيد؛ حتي معماري و مجسمه سازي. آيا اين، حديث نفس اماره هنرمند است، يا حديث نفس لوامه هنرمند؟ قرآن آنجايي كه مي گويد " وذكروا الله كثيراً " تو را آماده مي كند كه آثار هنري ات از منظر حديث نفس لوامه باشد. خيلي فرق مي كند. حديث نفس توست، اما حديث نفس لوامه تو است؛ چون ياد خدا همينطور دنبال آن است. پشت سر تو قدرتي مثل خدا است و تو زبان اعتراض داري و براي اين كه بتوانم اين را اثبات كنم، آن شرط را مي آورم " وانتصروا بعد ما ظلموا ". لوامه يعني همين، وقتي مورد ظلم واقع شديد، براي پيروزي طلب ياري كنيد؛ حتي اگر ظلمتان تقصير خودتان باشد. آقا من داشتم راه مي رفتم، از قيافه اش خوشم نيامد، يك فحش به او دادم، اگر او ناراحت به خانه برگردد و بخواهد يك جوري آن را جبران كند، مي تواند. اگر اين جبران تبديل به يك اثر هنري شود، خيلي شيك مي شود. من برمي گردم به خانه و فردا دسته گلي مي برم و او را مي بوسم و عذرخواهي مي كنم. ببينيد اينجا چقدر رشد وجود دارد.
اينها زيبايي هنرمند است؛ همان زيبايي جاودان فريادگري عليه ظلم است. عنصر جاودانگي هنر، فريادگري عليه ظلم است؛ چه ظلم بيروني و چه داخلي. يعني اگر هنر، اين عنصر را نداشته باشد، زمان، آن را مي خورد و دفع مي كند. اگر مي بينيد يك اثر هنري سه هزار سال مانده و سه هزار سال ديگر هم مي ماند، بدانيد كه به يك عنصر جاودانه تكيه كرده است. يعني فريادگري عليه ظلم. فريادگري عليه ظلم هم يعني نزديك شدن به عدالت. اساس خلقت بر عدل و تعادل است.
چهل داريم و علم. در قرآن هم راجع به انسان مي گويد:" ظلوماً جهولا ". زياد ظالم است و زياد هم نادان. همه هم اين را قبول دارند. همه انسانها اگر نفس لوامه شان حركت نكند، فاجر هستند. مي افتد به پول درآوردن و رها نمي كند. در زمين خريدن مي افتد و رها نمي كند. بعضي اوقات مي بينيم حيوانات بر خيلي از آدم ها شرف دارند.
براي رسيدن به عدالت، نفس لوامه لازم است؛ نفس ملامت گر. اگر مي خواهيد ببينيد يك فرد، انسان است، يا نه، ببينيد در مقابل فجور و ظلم و جهل، مي ايستد يا نه. شروع علم با چرا و سئوال است. نفس لوامه هم يعني ملامت. مي گويد برگرد. و با همين برگشتن، اين تاريكي و سياهي، تبديل به سفيدي و روشنايي مي شود. نفس مطمئنه هم هست. تمام نقاشي هاي مساجد و معماري اسلامي از نفس مطمئنه برخواسته است. در معماري مسيحي هم هست. در موسيقي علمي غرب هم هست و عجيب است نت هايش عين نقش قالي ما فوق العاده است. يعني همانطور كه ما قرينه و محور داريم، بر اساس خط پنجم حامل، نت ها قرينه هستند. بر اساس محور زماني هم قرينه هستند از دو طرف خط تقارن دارند.
گسترش در موسيقي، خيلي شبيه نقش قالي است. در قالي جقه بزرگ، متوسط و كوچك داريم، در آنجا هم داريم. يكي از مشهورترين موسيقي ها، كار بتهوون است. قطعه " زندگي به در مي كوبد ".
شما هنرمندان مي فهميد كه بعضي از آثارتان، جنسش طوري است كه خودش را از زمين مي كند. در قرآن، دو نوع اطمينان داريم. يكي به خواب و مواد مخدر مي ماند. مثلاً وقتي زلزله مي آيد، يك با ايمان هست كه مطمئن است، همينطور مي ايستد و طوري هم نمي شود. يك كسي هم هست كه اصلاً نمي فهمد زلزله آمده چون در حالت مستي به سر مي برد. او هم ظاهراً مطمئن است. اين نوع اطمينان نيز در هنر به چشم مي خورد اما عدل و تعادل نيست، پايدار هم نيست. اين اطمينان، به چيزي بند نيست. يعني اطمينان حاصل از مستي. اين مستي، غير از آن مستي است كه در حكمت فارسي ما، مستي حقيقي مي گويند. يعني آن مستي كه از الكل نيست، خماري هم ندارد و روز به روز هم بيشتر مي شود. من در جلسه اي درباره تزكيه صحبت كردم و فرق آن را با علم گفتم. خداوند در قرآن، تزكيه را مقدم بر علم مي داند. انسان اساساً براي دانستن به دنيا مي آيد. يعني هدف از خلقت ما يك چيز بيشتر نيست، اين كه بدانيم والا اگر در هر خيابان چند تا برج ايفل هم بسازيم كه قيافه زمين هيچ فرقي با اين كه الان هست، نمي كند. آن زمان كه رفتند كره ماه، مي گفتند تنها چيز دست ساز بشر كه ديده مي شود، ديوار چين است. البته نه مثل يك ديوار، بلكه مانند يك خط وگرنه هيچ چيز ديگري كه دست ساز بشر بود، ديده نمي شد. اگر ما ساختمان مي سازيم، براي اين است كه بدانيم بعد از ساختن آن، از نظر علمي بهتر شديم يا نه؛ اگر شديم، آن بنزين را سوزانده ايم و جلو تر رفتيم. اگر نشديم، فقط بنزين ريخته است. يعني انسان به دانستن، فربه مي شود و تنها سرمايه اي است كه مي تواند با خودش از اين دنيا ببرد و اين علم همان علمي است كه حضرت علي (ع) در خطبه معروف كميل مي گويد: " الناس ثلاثه، فعالمٌ رباني و متعلمٌ علي سبيل نجاهٍ ، و همجٌ رعاع
اصلاً تو به دنيا مي آيي كه اينها را جدا كني و ياد بگيري و اين ياد گرفتن، نمره دارد. همان دعاي شعبانيه كه امام فرمود: خدايا اشياء را به من نشان بده همانطور كه هستند. صورتش به گونه اي است، اما ممكن است درونش چيز ديگري باشد. صورت من شايد خيلي خوب باشد. اما درونم ممكن است طور ديگري باشد.
تطبيق صورت و سيرت، در اين دنيا نيست. فرمول هندي هم نيست كه هر كس خوشگل است، بد است. مرتاض هندي مي گويد: از هر چه خوشت آمد، كنار بگذار و از هر چه بدت آمد، آن را بخور. الان از آنها كساني هستند كه نجاست مي خورند!
با دانه دانه پيدا كردن تطبيق صورت و سيرت و نمره دادن، به نتيجه مي رسيم و رشد مي كنيم. من اگر برج مي سازم، بايد به عنوان يك معمار بدانم كه خراب خواهد شد. هيچ قصري در اين دنيا پايدار نخواهد ماند. هيچ تابلوي نقاشي هم پايدار نخواهد ماند. اما آن علم حاصل از موناليزا كه داوينچي به آن رسيده، از بين نخواهد رفت و هنرمند اين را هر چه زودتر بفهمد، بهتر است. آن چيزي كه او به دست آورده و حتي ممكن هم است در فستيوال برنده نشود، مهم نيست اما رشد كرده است. انشاءالله خداوند ما را در اين راه قرار بدهد، راه كساني كه مي خواهند ياد بگيرند.
- ... مردم سه دسته اند، دانشمند الهي، آموزنده اي بر راه رستگاري و پشه هاي دستخوش باد و طوفان و هميشه سرگردان.
*متن حاضر گفتاري است كه دكتر كلهر در سال84 در نشست هيأت اسلامي هنرمندان ايراد نمودهاند و ما به خاطر اهميت موضوع، آنرا هرچند با تاخير، منتشر نمودهايم