به گزارش هنرنیوز؛ سال پیش هنگامی که در خانه هنرمندان هفته فرهنگی سیستان و بلوچستان برگزار میشد قراری با مهتاب نوروزی گذاشتیم در هتل شهر تا گفتگویمان از جنس دیگری باشد.
مهتاب اهل روستای قاسمآباد بود هفت کیلومتری بمپور از توابع سیستان و بلوچستان، از هتل شهر خوشش آمده بود و میگفت کاشکی تهران خانه داشتم. پرسیدم مهتاب خانهات چه شکلی است؟ گفت: یک اتاق کوچک وسیله خنککننده هم ندارد. سقفش هم سوراخ است.»
فکر کردن به این وضعیت آن هم در گرمای طاقتفرسای سیستان و بلوچستان برای پیرزنی با ۷۰ و اندی سن و دنیایی از هنر غمانگیز است. به گفتهی برادرزادهاش سازمان میراث فرهنگی ده سال سابقه کار برای مهتابی که ۶۳ سال سابقه کار داشت در نظر گرفته با چهار سال بیمه صنایع دستی!
به گفته خودش هزینههای زندگیاش را کمیته امداد پرداخت میکرد. به لباس سیاه و صورت سیاه چردهاش که نشان از جبر روزگار و سختی زندگی دارد نگاهی انداختم و گفتم: لباسهای سوزن دوزی خودت را هم به همین زیبایی میدوزی؟ جوابش متحیرت میکرد.« من هرگز لباس سوزندوزی بر تن نکردم! بیشتر نمونه كارهایم را میفروشم. خیلی کم پیش میآید اینجا در روستا کسی لباس سوزندوزی برتن کند، تقریباً هیچ کس.»
سیاه پوشیدن رسم زنان پا به سن سیستان است. شاید مهتاب این لباس را بر تن میکند تا نشان دهد روزگار چگونه مزد او و همه زنان این بخش از سرزمین ایران را داده است آن گونه که او حتا در خانه قطعه پارچهای سوزن دوزی ندارد. فقر و محرومیت تنها هدیه سوزن دوزی و تلاش هنرمندانش برای زندگی در سیستان است.
چهار، پنج سالی بود که دستانش دیگر او را برای سوزن دوزی یاری نمیکردند اما هنوز حافظهاش خوب او را همراهی میکرد تا به یاد آورد از ۱۵ سالگی نزد مادرش این هنر را آموخته و به دیگران هم یاد داده است. تا آنجا که آوازه هنرش از مرزهای سیستان و بلوچستان پای فراتر نهاده و او برای همسر شاه مخلوع لباس سوزندوزی کرده است. لباس آبی و سپید سوزندوزی شدهای که هنوز در کاخ سعد آباد وجود دارد و مردم به عنوان هنری فاخر پشت شیشههای موزه از آن بازدید میکنند.
دستهای پینه بسته مهتاب را میفشارم و میگویم مهتاب چرا با برادرزادهات زندگیمیکنی؟ بچه نداری؟ میخندد و سرش را پایین میاندازد درست مثل دخترانی که تازه برایشان خواستگار آمده است. میگوید: « هر وقت خواستگار میآمد یک تکه پارچه برمیداشتم و میرفتم توی یک اتاق سوزن دوزی میکردم. هیچ وقت عاشق نشدم چون آن زمان رسم نبود که شوهر را ببینی.»
من هم شیطنتم گل میکند و میگویم مهتاب واقعاً کسی را دوست نداشتی؟
جواب میدهد: « اذیت نکن» میخندم، او هم میگوید خوب فرض کن دوست داشتم چکار میتوانستم بکنم آنوقتها که مثل الان نبود.
و من به این فکر میکردم که مهتاب ۶۳ سال سوزن بر پارچه میزد تا نقش کدام خاطره را فراموش کند که وقتی در چشمانش نگاه میکنی میخواهد آن را از تو پنهان کند.
مهتاب هم مثل تمام سوزندوزان سیستانی داغ دلش کهنه بود از ورود پارچههای سوزن دوزی شده پاكستانی و دلالان محلی که رونق این هنر را از بین بردهاند.
یاد یکی از متنهای تقدیر نامه مهتاب میافتم:
«هنر عشق است و دانایی ز علم و عقل و یكتایی خوشا آن كس كو دلی دانا و جانی پر هنر دارد
استاد ارجمند / سر كار خانم مهتاب نوروزی اعتلای فرهنگ و هنر اسلامی و تابناكی همیشگی سپهر آن مرهون همت عالی و كوشش بیدریغ فرزانگان فرهیخته و هنرمندان گرانمایهای است كه همواره آینده دار جان و عشق و زیبایی و حقیقت بوده اند. .... »
خوب مهتاب برای همین همت عالی و کوشش بیدریغت این چنین غریبانه در روستایی دورافتاده در اتاقی کوچک در کنار مردم سختکوش و محروم با خاک همنشین شدی. و من به تو فکر میکنم و به تمام هنرمندانی مثل تو. فقر و محنت و بیتوجهی به هنرمند را که به یاد میآوری نمیدانی چه بگویی. پس ناخواسته زمزمه میکنی:« خرم آن روز کزین خانهی ویران بروم»
روحت شاد
مریم اطیابی