حوزه فرهنگی -تمدنی ایران باستان درسده های پیشین
 
تاريخ : يکشنبه ۴ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۵:۳۵


حوزه فرهنگی -تمدنی ایران باستان درسده های پیشین



شخصیت و هویت هر ملت وابسته به فرهنگ ، تمدن ، عادات و رسوم اوست نه به مرزهای سیاسی که هرچند وقت به مناسبت های مختلفی تغییر می کند . فرهنگ و تمدن ایرانی همان است که نظامی را در گنجه ، مولوی را در بلخ ، ناصرخسرو را در افغانستان فعلی ، رودکی و سوزنی و ... را در سمرقند ، سعدی و حافظ را در شیراز و اقبال لاهوری را در لاهور به جهان عرضه می دارد . امروز اگر خطوط طبیعی یا تصنعی مرزهای سیاسی را به وجود آورده است ، هرگز آن اصالت فرهنگی از بین نمی رود : جشن نوروز را همه مردم جمهوری های رها شده از شوروی نیز برگزار می کنند . جشن هزاره بوعلی سینا « حکیم تاجیک » را تاجیکستان برگزار می نماید .



عرف و عادات هر ملت نسل به نسل منتقل می گردد . بعد از اسلام آوردن ایرانیان ، عادات و رسومی که با مبانی اسلام مباینت نداشت باقی ماند و ایرانیان آن عادات و رسوم میراث پدران خود را حفظ کردند . عید نوروز نه تنها باقی ماند بلکه تایید حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را نیز به دست آورد . مراسم چهارشنبه سوری نیز باقی ماند و اصولا آنچه از رسوم قدیم ایران باقی مانده است ، مسلما با اسلام منافاتی ندارد و در طی قرون تایید شده است و اگر منافات داشت مسلما بعد از هزار و چند صد سال متروک می شد . کمااینکه روشن کردن آتش در چهارشنبه سوری که هنوز هم با تمام قدرت باقی مانده است ، گرچه یادگار دوران مذهب زردشتی است ولی در اسلام هم می توان دو تاییدیه برای آن قایل شد :



اول : آیات ۷۱ و ۷۲ سوره مریم : « و ان منکم الا واردها ... ثم ننجی الذین اتقوا ... » هیچکس از شما نیست مگر اینکه وارد آن ( آتش ) می شود ... سپس ما آنهایی را که تقوا داشته اند نجات می دهیم ... . دوم : در اخبار و احادیث از پل صراط و عبور از روی آتش سخن به میان آمده و به مومنین بشارت داده شده است که به سلامت و سهولت از آن عبور می کنند . رسم روشن کردن آتش و پرش از روی آن - چه در دین زردشتی و چه در دین اسلام که هر دو منبع الهی داشته و در اصول مشترک اند - می تواند سمبلی از این آرزوی نهایی هر فرد مومن باشد . به هرجهت این رسم ملی و سایر رسومی را که از نیاکان ما مانده و از صافی اسلام در طی قرون رد شده و به جا مانده است باید حفظ کرد . سعی در متروک کردن این رسوم به جایی نمی رسد و هر که با عرف متداول جامعه به صورت ضربتی درافتد ، اگر هم به صورت ظاهر در کوتاه مدت موفق شود ، ولی بالنتیجه و در دراز مدت مطرود ملت واقع می شود و به محض برطرف شدن فشارهای قبلی ، این رسوم با قوت تمام برمی گردد . شاهد مثال کشورهای مسلمان جدا شده از شوروی سابق است که اسلام با قدرت تمام در آن ها ظهور کرده است .



یکی از عادات و رسوم ملی و رکن فرهنگی هر ملت تقویم است . روزهای شادی و یا سوگواری که برحسب این تقویم تعیین می گردد از عادات و رسوم ریشه داری است که طی قرن ها از نسلی به نسل بعد منتقل گردیده است . چنین است که عید نوروز - یادگار جمشید باستانی - از چنان عظمتی برخوردار است که احساسات و عواطف تمام ایرانیان فرهنگی ( ساکن ایران ، افغانستان ، آذربایجان ، عراق ، تاجیکستان ... ) اعم از مسلمان ، زردشتی ، مسیحی ، کلیمی و غیر آنان را به تصرف خود درآورده است . نوروز همان اول فروردین یا به عبارتی اول حمل است . در کشورهای شرقی تر ایران که کلا یا اکثرا فرهنگ مشترکی با ما دارند ( و حتی در شهرهای انتهای شرق ایران مانند خواف ، تربت جام ، سرخس ، زابل و ... ) ساعت تحویل بعد از ظهر محلی بوده است و لذا عید آن ها پنجشنبه بوده است ولی با توجه به اینکه اوقات قراردادی است ، نصف النهار تهران را که مرکز است ملاک قرار داده اند .



ملاک سال شمسی یک دور گردش زمین به دور خورشید و یا به اعتقاد قدما گردش خورشید به دور زمین است ، اما در تقویم ایران قبل از اسلام و تا مدت ها بعد از اسلام محاسبه سال صحیح نبود و لذا تقویم و سال شمسی با گردش - به عقیده قدما - خورشید انطباق نداشت و لذا عید نوروز و اول فروردین تغییر زمان می داد . خیام ، فیلسوف ، ریاضی دان و منجم نامدار ایرانی ( متوفی ۵۱۵ یا ۵۱۷ هجری منطبق با ۱۱۳۷ یا ۱۱۳۹ میلادی ) با محاسبه دقیق تقویم متداول را اصلاح نمود و به نام سلطان جلال الدین آن را « تقویم جلالی » نامید که از آن پس در تمام ایران فرهنگی این تقویم معمول گردید . کشورهایی مانند افغانستان ، منطقه قفقاز ، ترکیه ، عراق ، تاجیکستان و اکثر کشورهای آزاد شده از شوروی سابق نوروز را برحسب این تقویم عید گرفته و اهمیت خاصی بدان می دهند .



در افغانستان ماه های سال نیز منطبق با ماه های شمسی است ، منتها به جای نام ماه نام برج مربوطه را قرار داده اند : حمل ، ثور ، جوزا ... . شوروی نیز با همه کوشش هایی که به کار برد تا در جمهوری های مسلمان تابعه خود مبانی ملیت شان را محو کند و ملیت جدیدی را که به نام « ملت شوروی » می خواست ایجاد کند بدان ها اعطا کند و در این مسیر حتی تقویم همه آن ها را عوض کرد ، موفق نشد و ملیت اختراعی وی وجود خارجی پیدا نکرد . اعتقادات و عرف این ملت ها همچون آتش زیر خاکستر باقی ماند و فروپاشی شوروی مانند وزش بادی این خاکستر را کنار زد . امیدواری کاملا منطقی می رفت که این کشورها با برادر فرهنگی خود یعنی ایران فعلی هماهنگ شده و همگی با هم در شکوفایی فرهنگ مادر همدست باشند ؛ ولی متاسفانه چنین نشد بلکه همان مختصر اقبالی که در بدو امر از ناحیه آن ها به عمل آمد از بین رفت و از ما دورتر شدند و این امر احساسات ملی و مذهبی هر ایرانی را متاثر می سازد . دو نکته مهم که در مسیر وحدت فرهنگی کمک می کند تقویم واحد و خط واحد است . وظیفه ای که برای ما ایرانیان مقرر می باشد ، این است که این برادران خود را از دنباله اسارت فکری شوروی نجات داده به دامن مادر فرهنگی شان برگردانیم . امروز چون سیاست و مرزهای سیاسی بر همه امور حکومت می کند ، اگر خیام ، بوعلی ، ابوریحان ، نجم الدین کبری را مصرا ایرانی بخوانیم در اذهان شنونده این لغت ایرانی به « ایران سیاسی » تعبیر می شود و تعصب متقابلی را بر می انگیزد . باید تفهیم کرد که این بزرگان به همه ما و به « ایران فرهنگی » تعلق دارد نه به ایران با مرزهای سیاسی .



در مورد تقویم هم جریان این است که چند قرن بعد از خیام پاپ گرگوار سیزدهم ( متوفی۱۵۸۵ میلادی - ۹۶۳ هجری ) برای اصلاح تقویم هیاتی را مامور ساخت و این هیئت تقویم میلادی را مانند اصلاحیه خیام اصلاح نمود . آنان یا از کار چند قرن قبل خیام اطلاع نداشتند و یا از روی تعصب نامی از او نبردند و اصلاحیه خود را تقویم گرگوار ( Gregorian Calendar ) نامیدند که هم اکنون نیز از آن استفاده می شود . خیام گرچه اهل نیشابور بود ولی در واقع به تمدن و فرهنگ جامعه اسلامی آن روز و « ایران فرهنگی » تعلق داشت و از این رو بود که اصلاحیه او در تمام قلمرو ایران فرهنگی آن روز متداول گردید . باید به این برادران و اعضای جامعه ایران فرهنگی توصیه نمود که با کنار گذاشتن تقویم میلادی مبدا تاریخ را از هجرت رسول اکرم (ص) برقرار سازند و تقویم اصلاحی خیام را با ماه های آن تقویم ( فروردین ، اردیبهشت ، خرداد ... یا حمل ، ثور ، جوزا ... ) به کار برند و سپس برای اینکه توهم تعصبات ملیت های درون مرز سیاسی نرود و تصور نشود تهران درصدد سیطره خود است ، و این برادران خیال نکنند که از سیطره شوروی رهایی یافته اند و سیطره ایران ( سیاسی ) قصد صید آنها را دارد ، برای تشخیص اول فروردین نصف النهار تهران را ماخذ نگیریم بلکه به افتخار خیام و برای تجلیل از او در همه ایران و کشورهای هم جوار نصف النهار نیشابور را ملاک بگیریم .



نکته مهم دیگر خط و به دنبال آن وضع زبان است . به یاد دارم در دوران دانشجویی در پاریس با دانشجویی اهل ترکیه بحثی داشتم ، وی مولوی را شاعر و عارف ترک می خواند . در پاسخ گفتم : کسانی مانند مولوی به جهان و بشریت تعلق دارند ، ولی از این مطلب که بگذریم به چند سوال من که پاسخ بدهی آن وقت از شما خواهم پرسید که مولوی متعلق به چه ملتی است .



پرسیدم : مقبره مولانا در قونیه است . در کتیبه های مزار وی سطوری نوشته شده است آیا می توانی آن کتیبه را بخوانی ؟ پاسخ داد : آتاتورک خط ما را تغییر داد و چون آن نوشته ها با رسم الخط سابق است ، نمی توانم آن را بخوانم . گفتم اما من می توانم بخوانم . ادامه دادم و گفتم : در موزه ها پیش نویس بعضی آثار مولانا به خط خود او موجود است آیا می توانی آن ها را بخوانی ؟ پاسخ داد : به همان دلیل سابق الذکر نمی توانم بخوانم . گفتم : اما من می توانم بخوانم و از این دو پاسخ تو منصرف شده گناه آن را به گردن آتاتورک می گذارم که با تغییر الزامی خط ، شما را از گذشته هایتان جدا کرد ولی من به شکرانه این نعمت که می توانم خط مولانا را بخوانم از لطف خداوند متشکرم که نوشته های مولانا و اشعارش اگر برایم خوانده شود ، معنای آن را می فهمم و خود هم می توانم آنها را بنویسم . اما آیا تو معنای آنها را می فهمی ؟ پاسخ داد : نه . بالاخره گفتم : اینک تو خود بگو ، مولوی ایرانی بود یا ترک ؟ در اینجا آن دانشجوی ترک ساکت شد .



نظیر تمام یا قسمتی از این مکالمه را می توان با برادران فرهنگی آزاد شده از شوروی سابق داشت . جشن هزاره بوعلی به عنوان حکیم تاجیک گرفته می شود ولی تاجیک ها آثار او را نمی توانند بخوانند . آیا آثار نظامی گنجوی در گنجه خوانده می شود ؟ آیا آثار رودکی در سمرقند و بخارا قابل قرائت است ؟ و حال آنکه آنان به افتخار این همشهریان قدیم خود باید کاری کنند که بتوانند آثار آن ها را بخوانند و بفهمند . در خصوص این ملت ها و دولت هایشان نباید در ایرانی خواندن این نامداران تعصب به خرج دهیم ، زیرا تعصب متقابل آن ها را برمی انگیزد و در تعصب متقابل هرگز نمی توان به وحدت رسید ، بلکه باید تشویق کرد که بتوانند آثار این بزرگان را بخوانند .



متاسفانه در برخوردهای سیاسی با این دولت ها و ملت ها به جنبه ملیت که وجه مشترک است کمتر توجه شده است . اسلام نمی تواند تکیه گاه چنین برنامه و تبلیغی باشد زیرا اولا : چون دولت ایران مبنای مشروعیت خود را از اسلام دانسته و خود را تنها دولت حامی و مبلغ اسلام می داند ، این روش توهم سلطه سیاسی را ایجاد کرده و تصور می شود ایران می خواهد جای شوروی سابق را در این کشورها بگیرد . ثانیا : اسلام دارای فرق مختلفی است که با هم تعارض ایدئولوژیک دارند و حتی بعضی از آنان ، شیعیان ایرانی را کافر می دانند و نقش تقریب هم هنوز چندان موثر نیست زیرا علمداران آن بین فرق داخل شیعه تفریق به وجود آورده و نمی توانند تقریب ایجاد کنند چه برسد به فرق غیرشیعه . و تقریب با تحبیب به وجود می آید نه با تهدید و فشار . ثالثا : دشمنان اسلام که از اتحاد ملل مسلمان واهمه دارند اختلافات را دامن می زنند ؛ علی هذا برای اجتناب از برخورد با این دو مانع باید مبنای روابط ما بر ملیت و غرور ملی باشد که قابل مخالفت و فرقه بندی نیست . آنگاه که این غیرت ملی در این ملت ها موجب تغییر خط شد و توانستند آثار نامورانی همچون نجم الدین کبری ، مجدالدین بغدادی ، نظامی گنجوی ... را بخوانند و همچنین آثار هریک از بزرگان ادب را که بخوانند ، چون همه مشحون از معارف اسلامی است ، گرایش اسلامی پیدا می کنند و بدین طریق است که می توان آنها را بطور غیرمستقیم به قلمرو اسلام کشانده ، اسلام را احیا کرد نه از طریق اعزام فقیه که احیانا ممکن است اثر معکوس داشته و حتی همان رکن مشترکمان را که ملیت ایران فرهنگی است ، متزلزل سازد . به جای اعزام واعظ و فقیه باید ابتدائا عارف ، حکیم ، ادیب و اسلام شناس را به عنوان رابط و سفیر انتخاب کرد .



















نوشته :

دکتر نورعلی تابنده

دکتر امیرمسعود امیر مظاهری







منبع: www.aftab.ir



کد خبر: 17435
Share/Save/Bookmark