به گزارش هنرنیوز؛محسن آزموده در اعتماد نوشت:انديشه و آثار داريوش شايگان به راستي چهلتكه است؛ كلاژي از فلسفه و عرفان و سياست و ادبيات و هنر و شعر و... درباره شرق و غرب مينويسد، از پنج اقليم حضور سخن ميگويد، درباره بودلر شاعر مدرنيته كتاب دارد، پيرامون اديان آسيايي رساله دكترا نوشته و جستارهايي دارد، درباره سهراب سپهري و عباس كيارستمي و... همين ويژگي متكثر و متنوع انديشههاي او سبب شده كه مخاطبان متنوعي داشته باشد.
در ايران شاهد آنارشي معماري هستيم
معماری نیوز| حالا هم به ميان معماران و مهندسان رفته تا درباره تاملات شهرياش سخن بگويد، از تجربههاي انديشيدهاش در شهرهاي متنوعي كه در طول زندگي در آنها زندگي كرده يا به آنها سفر كرده و دربارهشان انديشيده و نوشته.
شايگان عصر دوشنبه بيست و يكم دي ماه در سالن همايشهاي جامعه مهندسان مشاور در كنار علي دهباشي درباره كتابش در جستوجوي فضاهاي گمشده سخنراني كرد و مقايسهاي جذاب و گيرا و صد البته انديشيده ميان تجربه مدرنيته در پاريس و رنسانس رو به افول در اصفهان صورت داد. آنچه ميخوانيد گزارشي از اين سخنراني است، با اين تاكيد كه در تنظيم سخنان شايگان كه پر بود از اسامي مكانها و آدمها، از متن پيراستهاي كه به لطف علي دهباشي، مدير مسوول نشريه وزين بخارا در اختيارمان قرار گرفت، بهره جستيم. بخش مفصلتر گزارش اما به نيمه دوم سخنراني اختصاص داشت.
سالن همايشها چنان كه خواهيد خواند پر بود از مخاطباني عمدتا مهندس و صد البته غيرمهندس. حتي محمود دولتآبادي، نويسنده سرشناس ايراني در جمع حضور داشت. بعد از سخنراني شايگان حاضران از او پرسيدند و او پاسخ گفت؛ گفت و شنودي درباره سويههاي متكثر و چندگانه انديشه و كار اين متفكر ايراني .
سالن همايشهاي ساختمان مدرن جامعه مهندسان مشاور احتمالا به عمر خود كمتر شاهد اين همه غيرمهندس و معمار بوده است. نهتنها هيچ صندلياي خالي نيست بلكه شمار زيادي روي زمين نشستهاند، عده كثيري هم برنامه را از طريق تلويزيون مداربسته در طبقه تحتاني نظاره ميكنند.
جلسه با پخش بخشهايي از فيلم گفتوگوي علي دهباشي با داريوش شايگان آغاز شد، در ادامه مدير مسوول نشريه بخارا روايتي گذرا و مبتني بر واگويههاي خود شايگان از حيات فكري اين انديشمند ايراني ارايه كرد.
سپس بار ديگر كليپي اين بار با محوريت آثار داريوش شايگان پخش شد؛ تصوير جلد آثار متعدد شايگان به زبانهاي فارسي، انگليسي و فرانسه، كتابهايي چون آسيا در برابر غرب، پنج اقليم حضور، افسونزدگي جديد و هويت چهلتكه و تفكر سيار، جنون هوشياري، شيزوفرني فرهنگي، سرزمين سرابها، بتهاي ذهني و خاطرههاي ازلي، بينش اساطيري و...
من متفكري آزادمشايگان پس از پخش اين تصاوير با خنده گفت: والله من نميدانم چه بگويم، چون آنقدر عكس و كتاب نشان دادند كه خيلي اوضاع قاراشميش به نظر رسيد. اين همه كارهاي مختلف! ذهن من هم لابد اينقدر قاراشميش است. به هر حال سعي كردم امروز درباره كتاب در جستوجوي فضاهاي گمشده به طور خلاصه حرف بزنم و چون سخن از معماري و مهندسي است، كوشيدم دو شهر مهم را با يكديگر مقايسه كنم، يعني پاريس قرن نوزدهم و اصفهان عصر صفويه. البته تاكيد كنم كه آنچه ميگويم تنها اشاره است.
شايگان كه از روي دستنوشتهاي ميخواند كه بعدا به لطف علي دهباشي در اختيار ما قرار گرفت، بحث خود را چنين آغاز كرد: قبل از هر چيز واجب ميدانم بگويم كه من نه شهرسازم، نه معمار، نه مورخ هنر، نه حتي جامعهشناس. من در واقع متفكري آزادم كه هر وقت از من ميپرسند چه كاره هستي، نميدانم چه بگويم. پيشترها در هندشناسي، اديان و فلسفه تطبيقي دستي داشتم و اولين كتابي كه پنجاه سال پيش نوشتم، اديان و مكاتب هندي است. آن موقع زبان سانسكريت ميخواندم. پس انتظار گفته محيرالعقولي از من نداشته باشيد كه اميدتان قطعا به يأس مبدل خواهد شد.
مدينههاي بزرگ تاريخي توجه مرا برانگيختهاندوي تاكيد كرد: البته اعتراف ميكنم كه سعي كردهام زياد سفر كنم و شهرهاي قديمي هميشه توجه مرا برانگيختهاند، منظورم مدينههاي بزرگ تاريخي است، چه در غرب و چه در شرق. شهرهايي كه كولهبار سنگين تاريخ را بر دوش ميكشند و بناهاي پرعظمت و باشكوه تاريخ بشريت را در دل خود جاي دادهاند؛ مثل دلفي در يونان، بنارس در هند، آنگور وات در كامبوج، شهر ممنوعه در پكن، كيوتو در ژاپن، لوكسور در مصر، ماچوپيچو در پرو، اهرام عجيب فرهنگ ماياها در پالنكه و يوكاتان در مكزيك و گواتمالا.
شايگان«عصر كاتدرالها»، كه ژرژ دوبي، مورخ معروف فرانسوي در كتابي با همين عنوان بهطرزي درخشان توصيفش كرده را براي خودش بينهايت جذاب خواند و گفت: به آن دوره بينهايت علاقه دارم، به خصوص كاتدرالهاي گوتيك را. به شهرهايي چون اصفهان، استانبول، فلورانس، رم و تولدو، كه مدينههايي تمثيلياند، عشق ميورزم. حتي سعي كردهام پاريس را بشناسم، اين عالم صغير را كه در عصر مسيحيت قرون وسطي مهد انديشه و تفكر مدرسي بود و در قرن نوزدهم بهقول والتر بنيامين كه حقيقتا به اين شهر عشق ميورزيد، حكم پايتخت جهان را داشت.
در مقالهاي كه عمري از آن ميگذرد، با مقايسه پاريس و اصفهان كوشيدهام نشان دهم كه اين دو شهر تا چه اندازه قطب مخالف يكديگرند. اگر پاريس دستپرورده هوسمان در دوره امپراتوري دوم فرانسه (ناپلئون سوم)، به گفته زيباي بودلر «شهر پر از ازدحام، شهر پر از رويا، آنجا كه اشباح در روز روشن بر عابران چنگ مياندازند» باشد، اصفهان مظهر مثالين عالم رويا و معلق در فضاست.
شايگان در ادامه به كتاب در جستوجوي فضاهاي گمشده كه بحث درباره آن موضوع اصلي اين سخنراني بود اشاره كرد و گفت: اين كتاب به دو بخش تقسيم ميشود: بخش اول بيشتر به مساله هنر غرب و شرق ميپردازد، مثل مقاله سفر من در قرن پانزدهم ميلادي كه اشارهاي است به نمايشگاه بزرگي كه به مناسبت پانصدمين سال كشف قاره امريكا در سال ١٩٩٢ در National Gallery of Art, Washington برگزار شد و تمام فرهنگهاي دنيا در اين نمايشگاه گرد آمده بودند، از فرهنگ ژاپن و كره و چين و هند تا جهان اسلام و غرب و تمدنهاي پيشاكلمبي.
سپس در اين كتاب مقالههاي در جستوجوي فضاهاي گمشده، پاريس شهر جهاني و... است. بخش دوم سلسلهمقالاتي است درباره برخي هنرمندان برجسته معاصر ايراني مثل بهمن جلالي، عكاس؛ عباس رستمي، به بهانه مجموعه عكسهايش از درهاي خانههاي متروك، مقاله مفصلي درباره جهانبيني سهراب سپهري با نام لحظهاي در واحه، كه توضيح و تفسيري است از مجموعهاي از اشعار او كه من به زبان فرانسه ترجمهشان كرده بودم و در هنگام ترجمه خودش نيز حضور داشت؛ بعد مقالههايي هست راجع به ابوالقاسم سعيدي و آيدين آغداشلو.
معماري تحقق يك روياي جمعي استشايگان در ادامه به معماري بازگشت و گفت: البته من معمار نيستم، اما به نظرم، ميان مسكن، يعني فضاي بنا شده و فضاي ذهن و اقليم دل همشكليهاي اجتنابناپذيري وجود دارد، به طوري كه نميتوان يكي را بدون دستبردن در ديگري تغيير داد. معماري هميشه تحقق يك رويا، يك اتوپي، يا يك تخيل جمعي (fantasmagorie) بوده است. و هر محتواي فضايي با يك شيوه زندگي، يك نحوه شناخت و حتي ميتوان گفت يك شيوه حضور همراه است.
بگذاريد مثال زندهاي بياورم: با گذر از بنارس كه قلب معنوي هند است، به اصفهان و از آنجا به پاريس و سپس به لسآنجلس، صرفا از فضاهاي گوناگون عبور نميكنيم بلكه با شيوههاي زندگي و بينشهاي غالبا ناهمسان درميآميزيم؛ بهعبارت ديگر از دنياهاي نامتجانس سردرميآوريم. يك وقت ناظر تقارن همه مراحل زندگي در بنارس هستيم، فيالمثل اگر صبح زود از روي رودخانه گنگ در طول شهر عبور كنيم، انواع و اقسام تصاوير را پيش چشم ميبينيم، يكي در حال عبادت خورشيد (سوريا) است، برخي در حال دعا كردن (پوجا) و غسل گرفتن هستند، بچهها مشغول بازي در آبند، ديگري در همين رودخانه قضاي حاجت ميكند، بعد در انتها به كرماتوريومي (crematorium) ميرسيد كه جنازهها را ميسوزانند و گاه گاهي صداي انفجار جمجمهها را ميتوانيد بشنويد. مثل اينكه تمام اين حوادث تصوير سينمايي زندگي است. تصاويري كه در آنواحد جلوهگر ميشود.
گاه در اصفهان به بينش جادويي گنبدهاي فيروزهاي برميخوريم كه گويي بيهيچ تكيهگاهي در هوا معلقند، گاه در پاريس شاهد اديسه و سيروسلوك روح و تجسم پيدرپي آن در زمان و تاريخ هستيم، از نوتردام در جهت رودخانه سن از شرق به غرب به سمت آرك دو تريومف، شاهد تمام مراحل عمده معماري مغربزمين هستيم؛ نوتردام كه عالم قائم به ذات قرون وسطايي است، بعد لوور كه كاخان شاهان بوده، ميدان كنكورد كه ابتدا ميدان لويي پانزدهم بود و بعد سر لويي شانزدهم را آنجا از بدنش جدا كردند به ميدان انقلاب بدل شد، و بالاخره آرك دو تريومف كه مظهر امپراتوري ناپلئون اول و ايدئولوژي انقلاب است و دوازده خيابان مهم از اين مركز منشعب ميشوند.
گاه خود را در فضاي نامشخص لسآنجلس مييابيم، فضايي كه در گسترش افقي يكنواخت و كسلكننده، مدام تكرار ميشود. اين ايستگاهها، جملگي نمادهاي گسترش گوناگون فضاست هم در سطح افقي و هم در سطح عمودي. اگر انسان تمام اين فضاها و زمانهاي گوناگون را منعكس كرده شايد علت آن باشد كه تمام اين فضاها از پيش در وجود او بالقوه موجود بوده، و جزيي از چشماندازهاي روح او بودهاند.
پاريس پايتخت مدرنيتهشايگان سپس هدف خود را مقايسه مختصري بين پاريس و اصفهان، كه جزييات بيشتر آن در مقاله در جستوجوي فضاهاي گمشده آمده است، خواند و گفت: درك پاريس دوره هوسمان در قرن نوزدهم بسيار مهم است. زيرا بدون درك ايدئولوژي امپريال (شاهنشاهي) كه زيرساخت آن است، دشوار است؛ همچنانكه معماري باشكوه رينگ اشتراسه وين بدون نقش مهم بورژوازي و ارزشهاي والاي آن يعني حقوق (Recht) و فرهنگ (Kultur)، ناممكن است، ارزشهايي كه در پيكر چهار عمارت در وين با سبكهاي گوناگون تجسم يافتهاند: پارلمان (Reichsrat)، شهرداري (Rathaus)، دانشگاه (Universität) و تئاترشهر (Burgthearter)، يكي در سبك گوتيك يكي سبك نئوكلاسيك، ديگري رنسانس و آخري باروك.
شايگان گفت: حال پاريس قرن نوزدهم را با اصفهان دوران صفوي مقايسه كنيم. در پاريس قرن نوزدهم، شهرسازي به شيوه هوسمان درعينحال نشانه پيروزي سرمايهداري و آغاز سرمايهداري بزرگ در فرانسه است. هوسمان با حكم ناپلئون سوم، پاريس را مطابق برنامهريزي معيني در راستاي مدرنيزاسيون شهر، نخست تخريب و سپس بازسازي كرد، يعني آن را از شهري قرون وسطايي به شهري مدرن تبديل كرد. در حالي كه اگر اين كار را حالا ميكردند، پاريس شبيه دوبي ميشد (خنده حضار)
او شبكه وسيعي از بلوارها در مركز بخش قديمي شهر ساخت كه مقرر بود نقش شريانهاي اصلي را در سيستم شهري ايفا كنند. احداث اين بلوارها، تخريب كامل حلبيآبادها و بسياري از ساختمانها، آوارگي ساكنان آنها و نابودي برخي از محلات قديمي شهر را در پي داشت، در حدود دو- سه هزار كليسا از بين رفت و نميشد آنها را نگه داشت. اين اقدامات باعث درهمشكستن حصاري شد كه گرد جهان نسبتا بسته تهيدستان شهري كشيده شده بود.
بدينترتيب مستمندان براي اولينبار به ديگر قسمتهاي شهر راه يافتند و به اين ضيافت جديد گام نهادند. در دو سوي بلوارها، مغازهها و بنگاههاي تجاري و پاساژها و ساختمانهاي شيشهاي و انواع رستورانها و كافهها با چراغهاي گازي و تزيينات پرزرقوبرق سحرآميزشان بنا شدند، و اينچنين زندگي شبانه پاريس با تئاترها و تجملات و عيش و عشرتهاي شبانهاش آغاز شد، و خلقيات مردم را هم بهتدريج دستخوش تغيير كرد.
البته در ضمن هوسمان هم لولهكشي فاضلاب و هم لولهكشي گاز را ايجاد كرد و اگر اين كار را نميكرد، شهر به علت ايستگاههاي راهآهن و ازدحام جمعيت تقريبا خفه ميشد. انعكاس اين تصاوير و صحنهها را بهكرات در آثار بودلر بزرگترين شاعر پاريس و شاعر مدرنيته بازمييابيم.
چنانكه در شعر «قو» ميگويد: پاريس تغيير ميكند! ولي هيچچيز در عمق اندوه من/تغيير نكرده است! كاخ نوساز، داربستها، تختهسنگها/ محلههاي قديمي، همهچيز برايم به استعاره بدل ميشود، /و خاطرات عزيزم از صخرهها گرانبارترند.
بنيامين و بودلرشايگان تاكيد كرد: شاعر با اين واسطه، پاريس ازبينرفته را به شيوه خود زنده ميكند. بودلر شبيه رانندهاي است كه همچنان كه در آينه بغلي ماشين عقب را در نظر دارد، نظارهگر روبهروي خودش است. در واقع عالم خيال و هنر، عالمي هالهبخش است و بودلر از طريق خلاقيت شاعرانه در پي آن است كه به بقاياي دنياي تكهتكه كه بيجان و بيرمق و بيكساند، جان تازهاي بدمد، و نقش استعارهساز (allégoricien) او از ديدگاه والتر بنيامين در اينجا بروز مييابد.
شايگان در ادامه با اشاره به كثرت نوشتههاي بنيامين درباره بودلر به كتاب جديدي از او اشاره كرد كه جورجو آگامبن فيلسوف ايتاليايي به نحو اتفاقي در كتابخانه پاريس يافته كه يادداشتهاي بنيامين راجع به پاريس است. وي گفت: بنيامين كه يهودي بود، در هنگام حمله نازيها به پاريس مجبور به فرار شد و اين جزوهها را به ژرژ باتاي كه متصدي كتابخانه بود، سپرد و به تازگي چاپ شده است. به هر حال هيچ كس همچون بنيامين به موضوع استعاره سازي بودلر اهميت نداده است.
بيخود نيست كه بودلر را شاعر بزرگ مدرنيته خواندهاند، چراكه ويژگي مدرنيته به گفته بنيامين عبارت است از ناپديد شدن هاله رازآميز، به اين معنا كه ارزش كالاي تجاري جايگزين ارزش آييني اشيا ميشود تا به كالايي قابل مبادله و نمايشي تبديلش كند.
بودلر با احساس عميق اين فروپاشي هاله، به مدد شعرش، منزلت جديدي به اشيا ميبخشد. او با استعارهسازي، به نحوي آنها را انساني ميكند و به آنها بدين سان مكان زيست ميدهد. در زير نگاه كيميايي شاعر، تمامي شكافهاي مدرنيته، قدر و منزلت ازدسترفته خود را بازمييابند يا به قول بنيامين، شاعر به اوج كاپيتاليسم و به بيگانگي منتج از آن با يك كتاب سيصدصفحهاي از اشعار غنايي پاسخ ميدهد. بودلر تنها شاعري است كه اولين بار از شهر و بيگانگي و آوارگان صحبت ميكند.
اصفهان غوطهور در هالهاي جادوييشايگان پس از اين بحث در پاريس به اصفهان بازگشت و گفت: ولي با اين تفاصيل اگر از پاريس به اصفهان گذر كنيم، با برداشتي كاملا متفاوت از فضاي شهري روبهرو ميشويم. در اين فضاي شهري نه تنها صنعت بزرگ هنوز ظاهر نشده، نه تنها تشنجهاي بزرگ مدرنيته، يعني تضادهاي بين فرد و جامعه، درون و بيرون، ناشناخته و بيگانه مانده، نه فقط اثري از نهادهاي مدني در آن سراغ نميتوان گرفت، بلكه نحوه تظاهر بينشي هم كه طراح آن است از ساحتهاي ديگر وجود نشات ميگيرد.
در اصفهان از آن نهادهاي مدني كه در پاريس و وين از آنها سخن گفتيم اثري نيست، مثلا پارلمان، شهرداري، دادگستري، و غيره... در واقع اهالي اصفهان برخلاف اهالي پاريس و وين، شهروند نيستند بلكه مومناني هستند زير سلطه دو قدرت: ديانت و سلطنت؛ و قدرت هم دارالخلافه عباسي است و مظهر آن عاليقاپو در ميدان شاه. اگر به ميدان شاه برويد ميبينيد كه عاليقاپو وسط است، روبهرويش مسجد شيخ لطفالله است، دست راست مسجد شاه و دست چپ بازار قيصريه است. يعني شاه در اين معماري واسطهاي ميان زندگي روزمره و معنوي است.
وي گفت: استعارهسازي بودلر كه صفت برجسته واقعيت پاريس قرن نوزدهم بود، در اين فضا هيچ مصداقي ندارد زيرا در اينجا آن هالهاي كه بنيامين بدان اشاره ميكرد، فرو نريخته و شي به كالا تبديل نشده است، بلكه برعكس سراسر فضاي شهري در جو جادويي هاله غوطه ميخورد. در اينجا الفباي فضا، استعاره نيست بلكه بينش تجلي است كه منشا خود را از تخيل خلاق كه همان عالم مثال عرفان ايراني است، برميگيرد.
در اينجا مدرنيته با تمام غنا و تعارضات خود هنوز ريشه ندوانيده، بلكه بالعكس شهر وجه مشهود و ملموس يك سنت كهن است. پس اگر بخواهيم براي اين شهر هم شاعري متصور شويم، چنانكه بودلر را براي پاريس برگزيديم، ميتوان از حافظ شيراز نام برد. يعني شاعري كه جهان را به صورت فضايي معلق در فاصله بين مبدا و معاد، و ازل و ابد ميتواند ببيند.
اين شاعر نه از پيشرفت صنعتي به معناي تاريخي آن آشناست و نه از كاپيتاليسم خبري دارد. در اينجا غرضم بههيچوجه ارزشداوري نيست و نميخواهم بگويم كداميك بر ديگري ارجحيت دارد، بلكه هدفم صرفا اشاره به ديدگاههاي مختلفي است كه انسان از فرهنگ، شهر و فضاآرايي دارد.
اصفهان دوره صفوي مظهر تفكر عرفاني و فلسفي ايران اسلاميشايگان تنها زماني كه شايد بتوان پاريس را با اصفهان قابل قياس دانست، پاريس قرون وسطا خواند و گفت: اروين پانوفسكي، مورخ معروف هنر در كتاب معروفش با نام معماري گوتيك و تفكر مدرسي (Gothic Architecture and Scholasticism)، از پيوند ميان معماري و تفكر مدرسي و همانندي ساختار حاكم بر آنها سخن ميگويد و نشان ميدهد چگونه اين ساختارها هر دو از نيروي عادتساز (habit-forming force) نشات ميگيرند.
در شهر پاريس، در دورهاي كه از حدود سال ١١٣٠ ميلادي آغاز ميشود و حدود ١٢٧٠ پايان مييابد، هنري جلوهگر ميشود كه اين دوره را دورهاي استثنايي ميكند. در اين دوران، كه طي آن هنر گوتيك پا به عرصه نهاد و كشيش كليساي جامع سندني با نام سوژر (Suger) نقشي محوري در آن ايفا كرد، مجراهاي انتقال فرهنگ در محيط شهري، صاحبان همه اصناف و حرفهها را دربرميگرفت: كتابفروش، ناشر، صحاف، تذهيبكار، نقاش، سنگتراش، جواهرساز و معمار. همه در يك جهت كار ميكردند.
در نتيجه ميان اين صنعتگران و حرفههاي مختلف، ارتباط و تاثيرپذيري ژرفتري برقرار ميشد و بدينسان عادات ذهني واحدي در ذهن و جان آنان حك ميشد. مجموعه اين عادات، بينش مسيحي به هنر را تشكيل ميداد كه در آن هنر و فلسفه و كلام در پيوندي گسستناپذير با يكديگر نوعي اقليم وجود را تشكيل ميدادند كه مختص تفكر مدرسي بود.
از همينرو است كه «گوتفريد زمپر» آلماني هنر دوران گوتيك را «تبلور فلسفه مدرسي در قالب سنگ» ميخواند. همانطور كه اصفهان دوره صفوي مظهر تفكر عرفاني و فلسفي ايران اسلامي است، همچنان هم فرهنگ قرون وسطايي پاريس، تفكر كليسا و كليسا هم سنت تمامعيار است، چراكه دربرگيرنده تمام نظامهاي فرهنگياي است كه بزرگان آن فرهنگ از آن بهرهمند بودهاند.
هند جديد در برابر هندي كه من ميشناختمبخش مفصلي از جلسه اما به پاسخهاي داريوش شايگان به پرسشهايي اختصاص داشت كه عمدتا از سوي معماران و مهندسان از اين استاد فلسفه مطرح ميشد؛ جوابهايي مختصر و مفيد و صدالبته زيركانه و با طنازي كه با واكنش مخاطبان مواجه ميشد. سوالها اما تنها به معماري يا نگاه شهري اختصاص نداشت، از هر دري بود؛ ادبيات، فلسفه، شعر، هنر.
مثل خود شايگان كه زايري پستمدرن است و به مثابه يك توريست فرهنگي به حوزههاي گوناگون سرك كشيده و انديشهاي چهل تكه دارد. نخستين سوالها مكتوب بودند كه علي دهباشي آنها را ميخواند. يكي از شايگان پرسيده بود كه آيا هنوز به هند علاقه دارد يا خير؟ او در پاسخ گفت: هم آري، هم نه. من سالها سانسكريت خواندم و ٣٠، ٤٠ بار نيز به هند رفتم و به هند واقعا علاقهمند بودم. اما حالا هيچ حوصله هند رفتن ندارم (خنده حضار) زيرا هندي كه من ميشناختم ديگر وجود ندارد و يك طبقه نوكيسه است كه همه جا است و ترافيك و آلودگياش نيز دوچندان تهران است.
پرسش بعدي به كتاب اصفهان تصوير بهشت نوشته هانري استيرلن با مقدمه هانري كربن اختصاص داشت كه در نشر فرزان روز به توصيه شايگان منتشر شده بود. از او دليل انتخاب اين كتاب پرسيده شد و شايگان در پاسخ گفت: اين كتابي بسيار جالب است و نويسندهاش نخستين كسي است كه ميكوشد فضاهاي شهري اصفهان را نمايان كند و نشان دهد كه چگونه اصفهان در سه سطح ساخته شده است: نخست بام خانهها گلي است كه گويي سطح زمين است، اما وسط آن حفرههاست كه مدارس و حجرهها در آن قرار ميگيرند و بعد منارهها هستند.
اين تعبير استيرلن است و كربن كه عاشق اصفهان بود و با هم به اصفهان سفر كرديم، اين شهر را به مثابه يك مدينه تمثيلي ميديد و به همين خاطر بر اين كتاب مقدمه نوشت.
سوال ديگر به شهرهاي مدرن اختصاص داشت. شايگان گفت: تنها ساختمانهاي مدرن زيبايي كه ديدهام در امريكاست. بعضي برجهاي نيويورك فوقالعاده زيباست، مثل كارهاي فيليپ جانسون و فرانكگري و... در اروپا اينچنين معماري كمتر ديده ميشود. پاريس شهر قرن نوزدهمي است. حتي وقتي خواستند مونپارناس را بسازند، خرابكاري كردند.
رنسانس ايراني بدون انديشه مدرنسپس يكي از مخاطبان به وجود سه ديدگاه متفاوت از سوي سه روشنفكر ايراني به مقوله شهر در ايران اشاره كرد، يكي نگاهي كه شايگان در كتابش نسبت به اصفهان دارد و آن را قرون وسطايي ميخواند، ديگري نگاه محمود دولتآبادي به شهر سبزوار در كليدر و سوم رويكرد صادق هدايت به ميدان نقش جهان. وي اين نقد را بر اين ديدگاهها وارد كرد كه همگي ذهني است و گفت: اصفهان صفويه يك اصفهان رنسانسي براي ايران است و شايد درست نباشد كه آن را قرون وسطايي بخوانيم.
شايگان در پاسخ گفت: من نگفتم اصفهان صفوي قرون وسطايي است، اين شهر در قرن شانزدهم ميلادي از نظر شهرسازي استثنايي است. دوره صفوي چنان كه شما گفتيد، يك دوره رنسانس ايراني است، يعني هم اوج آن است و هم افولش. مثل ساعتي كه به ظهر برسد و بعد به سمت غروب ميرود. منتها بايد مسجد جامع اصفهان را نيز ديد كه در دوره سلجوقي ساخته شده است.
همچنين بايد دورههاي ميانيتر را نيز ديد. من در سمرقند و بخارا آرامگاه امير اسماعيل ساماني را ديدهام كه بينظير است. همه اينها هست و كاملا يك رنسانس است و با شما از اين حيث موافقم. اما از نظر تفكر هنوز مدرنيته با آن معنا كه ميشناسيم، در اصفهان رخ نداده است.
دهباشي سوال ديگر را چنين طرح كرد: آيا عنوان ساحت اشراقي يا معنوي معماري در اصفهان از منظر هانري كربن قابل بررسي است؟ و شايگان در پاسخ گفت: كربن عاشق ايران و فلسفه و عرفان ايران بود و دوره صفويه عصر تلفيق همه اينهاست، عصر ميرفندرسكي و ملاصدرا و ميرداماد است و از اين حيث درست است.
تهران ميتوانست شهر زيبايي باشدسوال بعدي اين بود كه آيا معماري ايران بعد از دوره صفويه قابليت مقايسه با شهر اروپايي مثل پاريس يا هر شهر ديگري را ندارد؟ شايگان در جواب گفت: نميتوان اين حرف را زد. زيرا تهران ميتوانست شهر زيبايي باشد. دارالخلافه ناصري درست است كه شهر كوچك اما زيبايي بود. كوههاي تهران بينظير است اما ما موفق شديم آن را به اين وضعيت بدل كنيم! (خنده حضار) اگر امروز ويكتور هوگو يا بودلر به پاريس ميآمدند قسمتهايي از شهر را ميشناختند، اما من كوچهاي را كه در بچگي در آن زندگي ميكردم، ديگر نميشناسم. گويي هيچ هنجاري در معماري امروز تهران نيست.
پرسش بعدي باز به معماري التقاطي تهران اختصاص داشت و از شايگان پرسيدند كه آيا آيندهاي براي اين شهر متصور است و او گفت: عقلم در اين زمينه به جايي نميرسد. اين شهري است كه از كنترل خارج شده است.
سوالهاي بعدي به برخي از آثار شايگان اختصاص داشت، اينكه چرا ترجمه رمانش به فارسي اجازه نشر نگرفته كه شايگان دليلش را نميدانست و اينكه آيا هنوز به ايدههاي آسيا در برابر غرب پايبند است يا خير؟ او در پاسخ گفت: به بخشهايي آري و به برخي نه. اما معتقدم كتاب در ايران بد فهميده شد. من در آن كتاب غرب ستيز نيستم. من چطور ميتوانم غربستيز باشم، در حالي كه بخش عمده از اطلاعاتم از غرب است.
شايگان سپس به سوالي درباره پروستخواني اين روزهايش گفت و ضمن تجليل از ترجمه مهدي سحابي آن را دقيق خواند و گفت: پروست خواني مثل اين است كه وسط اقيانوسي بروي و اگر قطبنما نداشته باشي گم ميشوي. آن قطب نما معماري عجيب كتاب پروست است. اگر اين معماري را بشناسيم، ميتوانيم آن را بفهميم.
ما همگي چند هويتي هستيماز شايگان همچنين پرسيده شد كه تعريف شما از هويت چيست و آيا هويت امروز را در گذشته بايد جستوجو كرد يا بايد ساخت؟ او گفت: در افسونزدگي گفتم كه ما همگي چندهويتي هستيم. در زمانهاي جهاني شده زندگي ميكنيم كه فرهنگها و دنياها با هم تداخل دارند و مجبوريم به عوالم مختلف در ارتباط باشيم. امروز هويت يكپارچه معنا ندارد.
سوال بعدي به مقايسه مركز ايراني مطالعه فرهنگهايي كه شايگان تاسيس كرده بود با مركز گفتوگوي تمدنها اختصاص داشت. شايگان اين دو را قابل مقايسه ندانست و گفت: ما تاكيد داشتيم كه ايران بايد اين كار را بكند، زيرا ايران به تعبير رنه گروسه دنياي ميانه است و هميشه پل ارتباطي بوده است، يك پايش در آسيا و زبانهاي اساطيري آن است و يك پايش در بينالنهرين.
بنابراين ايران ميتوانست اين نقش را ايفا كند. غرض از كار ما اين بود كه ارتباطي كه قديم ميان تمدنهاي بزرگ بود را دوباره برقرار كنيم و بكوشيم يك شعبه در ژاپن و يك شعبه در دهلي و يك شعبه در قاهره داشته باشيم تا بتوانيم گفتوگويي تازه پديد آوريم و مشكلات مشتركمان درباره تجدد را با يكديگر در ميان بگذاريم، به همين خاطر قرار بود پروفسور ايزوتسو رييس شعبه ژاپني باشد يا عثمان يحيي رييس شعبه قاهره شود.
در عصر حافظ و سعدي زندگي ميكنيمسوال بعدي باز به معماري برميگشت، پرسشگر ميپرسيد كه آيا مطابق آنچه شايگان در افسونزدگي و هويت چهل تكه گفته، ديگر نميتوان از معماري با هويت ايراني سخن گفت؟ او پاسخ داد: البته ديگر فرنگيها كاتدرال نميسازند. در ايران هم ديگر آن مساجد قبلي ساخته نميشود. در اين سالها هزاران مسجد ساخته شده است، اما هيچ كدام مثل مساجد قديمي نيست.
حتي بلد نيستند مسجدهاي قديمي را كپي كنند. مسجد سپهسالار مسجد زيباي تهران است يا مسجد بروجردي كه لرزاده در قم ساخت، تناسب دارد، زيرا تناسبات طلايي را رعايت كرده است. اما معماري ما امروز اين را ندارد. بايد يك معماري به وجود بيايد كه با جو ايران همخوان باشد، ضمن اينكه مدرن باشد. اين كار معمارهاست.
پرسش بعدي به جايگاه شاعران بزرگي چون حافظ و سعدي اختصاص داشت كه شايگان در كتاب پنج اقليم حضور به آنها پرداخته و از او پرسيده شد كه چطور توانستيد به رابطهاي ميان اين شاعران دست يابيد؟ او گفت: من چون متخصص ادبيات نبودم، توانستم اين كتاب را بنويسم و در واقع اين يك فضولي بود، چون اين رشته من نبود. از بچگي حيرت ميكردم كه ايرانيها چقدر شعر از حفظ هستند.
به فرنگ كه رفتم، ديدم هيچ كدام اين طور شعر حفظ نيستند. كمتر انگليسي ميبينيد كه مثل ايرانيها شعر بخواند و مثلا يك ايتاليايي بگويد دانته اين را گفت يا يك فرانسوي نميگويد استاد سخن ويكتور هوگو اين را گفته است! بنابراين اگر اين ويژگي را آنها ندارند، نشانگر آن است كه اين ويژگي خاصيت ما ايرانيهاست كه با اين شاعران زندگي ميكنيم. اين شاعران در ذهن ما يك مقام اساطيري دارند. نميشود آنها را نقد كرد، كسي جرات نميكند رويكرد انتقادي به آنها داشته باشد. قضيه ناموسي ميشود! بنابراين اين شاعران در ذهن ما منظومهاي را تشكيل ميدهند كه ما دايم با آنها در ارتباط هستيم و به جاي آنكه آنها در زمان ما زندگي كنند، ما در زمانه آنها زندگي ميكنيم. اين خاصيت ايراني است. به خاطر دارم با خانم كازانتزاكيس كه به ايران آمده بود، به شيراز سفر كرديم. او از ديدن مقبره حافظ و سعدي حيرت كرد و گفت اينها كه شاعر نيستند!
مثل آدمهاي مقدس هستند و مردم به زيارت آنها ميآيند! واقعا هم راست ميگفت. كجاي دنيا چنين چيزي را ميشود ديد؟ فرانسه يك پانتئون دارد. بنابراين اين رابطه خاص است و مخصوص ايرانيهاست. يعني بينظير است و يك هويت محكمي به ايرانيها ميدهد، ضمن آنكه به نظر من مانع تفكر ميشود، زيرا انگار فرد همه جوابها را دارد و وقتي هم همه جوابها را داشته باشد، ديگر فكر نميكند.
آنارشي معماري داريمدر ادامه يكي از حضار به نقد ديدگاه شايگان پرداخت و گفت در توصيف او از شهرسازي تنها به زيباييها و زشتيهاي شهر پرداخته شده و در اين باب سخن گفته نشد كه چرا شهر ما اينچنين است؟ شايگان پاسخ داد: من با مرحوم عزيز فرمانفرماييان كه نقشه ٢٥ ساله تهران را داده بود، زياد صحبت ميكردم.
او كه معمار بود، ميگفت تهران را در اين نقشه منطقهبندي (زونبندي) كردهايم، يعني قسمتهاي بلندمرتبهسازي از قسمتهاي مسكوني و قسمتهاي تجاري و... جدا شده بود. اما حالا همه اينها به هم ريخته است. پرسشگر اما اين ويژگي را به ذات شهر امروز مربوط دانست و گفت زندگي انسانها اين وضعيت را ايجاب ميكند.
اما شايگان با اين نظر مخالفت كرد و گفت: اينطور نيست. در منطقههايي از شهرهاي مدرن دنيا در اروپا يا امريكا كسي حق ندارد برج بسازد. در الهيه كه قسمت زيبايي از تهران بود و ساختمانهاي مسكوني در آن بود، كاملا به هم ريخته شد. ما در ايران شاهد نوعي آنارشي معماري هستيم كه نميدانم از كجا ميآيد.
نميدانم به چه چيز فكر ميكنيمپرسش پاياني باز به سياليت ذهن ايراني ميان گذشته و حال و آينده كه در كتاب پنج اقليم حضور از آن سخن رفته بازميگشت و پرسشگر ميپرسيد ما معماران ايراني امروز ميكوشيم متناسب با همين ديدگاه شما به ارتباطي ميان گذشته و حال و آينده بپردازيم، آيا به نظر شما نوعي آسيبشناسي نميخواهد؟
شايگان پاسخ داد: انتقاد كردن آسان است، اما ساختن سخت است. من وقتي به فيروزآباد رفتم و در كاخ اردشير و معماري ساساني فيل گوشها را ديدم، متوجه شدم كه معماري اسلامي ايراني از كجا ميآيد. در واقع ميتوان گفت معماري اسلامي ايراني ادامه معماري ساساني است، اما در ضمن اين تداوم چيز ديگري هم هست. يعني در سنت هم ادامه هست و هم انقطاع.
رولان بارت هميشه ميگفت من در جناح پشت جناح پيش هستم! يعني يك نگاه به پس و يك نگاه به پيش دارم. شايد معماران نيز بايد چنين نگاهي داشته باشند. چگونگي اين تلفيق را البته نميدانم. من اصلا نميدانم به چه چيز فكر ميكنيم.