آنچه را جنگ بر سر بچه‌ها می‌آورد با هزار دوربین نمی‌توان ثبت کرد
بهروز نورانی‌پور:
آنچه را جنگ بر سر بچه‌ها می‌آورد با هزار دوربین نمی‌توان ثبت کرد
کارگردان مستند «A۱۵۷» در گفتگویی از شرایط سخت خود برای گفتگو با سه دختر سوری و ارتباط برقرار کردن با آنها که مورد تجاوز داعش قرار گرفتند و همچنین آنچه جنگ بر سر مردم منطقه آورده، سخن گفت.
 
تاريخ : سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۳۷
به گزارش هنرنیوز؛ مستند «A۱۵۷» ماجرای دردناک زندگی سه دختر سوری است که بهروز نورانی پور در جدیدترین ساخته خود آن را به تصویر کشیده است.

این سه دختر مورد تجاوز نیروهای داعش قرار گرفته اند و در مقابل دوربین از روزهای خوب گذشته خود همراه با پدر و مادر تعریف می کنند و آنچه که داعش با ورود به کوچه و منزل آنها بر سرشان آورده است. نیروهای داعش به این سه دختر که دو تن از آنها با نام های روکن و هیلن خواهر هستند و دیگری با نام سولاف همسایه آنها است، تجاوز می کنند و مدتی آنها را به اسیری می گیرد.

مهر گفتگویی را با بهروز نورانی پور کارگردان مستند «A۱۵۷» ترتیب داد که امروز ۲۰ بهمن همزمان با نمایش این مستند در بخش «سینما حقیقت» جشنواره فیلم فجر در برج میلاد منتشر می شود.

نورانی پور در طول این گفتگو از اینکه چقدر تلاش کرده است تا بتواند بعد از فاجعه ای که برای دخترها پیش آمده است با آنها گفتگو کند سخن گفت و اینکه در ابتدا تنها روزی یک تا دو دقیقه می توانسته با آنها صحبت کند و این باعث شده از تولید این کار ناامید شود.

وی همچنین با اشاره به اتفاقی که برای یکی از شخصیت های مستندش رخ می دهد بیان کرد کرد همه اولویت زندگی زنان سوریه شرافتی بود که به آن تعهد داشتند.

*دیالوگ ها در مستند «A۱۵۷» چقدر واقعی است و شما تا چه حد در روند این گفتگوها و دیالوگ ها تاثیر داشتید؟

- تزریق دیالوگ به یک سوژه نافی ساخت یک اثر مستند نیست و نمی تواند نکته ای منفی برای یک اثر باشد زیرا این کارگردان است که اثر را هدایت می کند. البته من بیشتر تمایل دارم کارم را بدون قضاوت هدایت کنم یعنی واقعه را به تصویر بکشم و اینکه بگوییم در فیلم دیالوگ هایی است که من به سوژه هایم القا کرده ام اصلا به این صورت نبوده است. ما از شرایط پرسیدیم و آنها قرائت خود را از شرایط داشتند اما مونولوگ را ما تنظیم کردیم. گویی مصاحبه ای انجام شده است و باید آن را روتوش می کردیم و در خدمت کار قرار می دادیم. هرچه در گفتگو با کودکان انجام شده بود حرف هایی بود که خودشان بیان می کردند. به طور مثال ما از کم و کیف سقوط شهرشان و درگیر شدن کوچه شان می پرسیدیم و به تدریج با سوالات جزئی تر به منزل آنها می رسیدیم. طبیعتا در این مسیر مجموعه ای از چارچوب ها و قواعدی که برای ساخت یک مستند لازم است به کار می گرفتیم.

*ارتباط با این دختران چنان که پیش از این گفته اید بسیار سخت بوده است. چگونه توانستید این ارتباط را به بیان مسایل جزیی تر برسانید؟


- ما خواستیم گذشته این سه دختر را کند و کاو کنیم و آنها هیچ تمایلی به این کار نداشتند. روندی که ما توانستیم براساس آن با آنها ارتباط برقرار و صحبت کنیم روند سختی بود. ابتدا قرار شد با آنها درباره جنگ سخن بگوییم و بعد من به تدریج با واژه «مادر» شروع کردم به ارتباط برقرار کردن با آنها و دیدم این مفهوم کلیدواژه هایی مثل مدرسه و... را در بردارد من تصمیم گرفتم با این مفهوم به گذشته آنها ورود پیدا کنم.

* شما ابتدا عکسی از دختری حدود ۱۰ ساله دیدید که حامله است و به این ترتیب تا حدی هم از جزییات با خبر بودید.

- یک عکاس عکسی را از هیلن نشانم داد و گفت این دختر باردار است. ابتدا قصد داشتم فقط سراغ او بروم و بعد از طریق هیلن به دو نفر دیگر رسیدم و احساس کردم جزئیات زندگی آنها یعنی ارتباط مادر و دختری در زندگی آنها بوده است که حتی عکاس هم از آن باخبر نیست. زمانی که به جزییات زندگی آنها رسیدم با موارد جذاب تری رو به رو شدم. مثلاً آشپزی پدر دو خواهر یا نظر پدرِ پارچه فروش درباره رنگ لباس دخترها برایم جالب بود.

اینها را وقتی کنار هم می گذارید پازل بزرگی به اسم گذشته در می آید؛ گذشته ای که دسترسی به آن اکنون بسیار سخت و حتی نامقدور بود، گویی خواب و رویایی بود که تمام شده است. ما روی گذشته کار کردیم و به تناوب سراغ آن رفتیم و همانطور که می بینید استارت فیلم هم با گذشته است. یعنی روایت فیلم در ابتدا یک کوچه است که فتح می شود و به تدریج از کوچه حرکت می کنیم و وارد داستان می شویم.

*بنابراین در نهایت تا چه حد به عنوان کارگردان در گفتگوها دخالت داشتید؟

- بسیاری به من خرده می گیرند که لحن بیان این کودکان در گفتگوها با عمق فاجعه فاصله دارد و در بعضی موارد حتی همخوانی ندارد اما هر آنچه که بوده با زندگی و رفتار آنها در ارتباط است و چیزی تغییر داده نشده است. البته من منکر نقش فیلمساز در روند این فیلم نیستم اما من به عنوان فیلمساز این روند گفتگو را تقویت کرده و بهبود بخشیده است.

مستندساز صرفا پشت دوربین نمی نشیند تا فیلم خودش جلو برود، مخصوصاً چنین تراژدی ای، به این سادگی در یک فیلم رقم نمی خورد. من هم در گفتگوها سعی می کردم حرکت کلی را هدایت کنم اما مطلقاً نتوانستم با سولاف ارتباط برقرار کنم. با این حال همان صحنه هایی هم که او حرف می زند بسیار عمیق و تاثیرگذار است. او گاهی یک بله می گوید که ذهن آدمی را کاملا بهم می ریزد و یا زمانی از پدر و مادر و فرزند به تفکیک زمانی سخن می گوید به گونه ای که شما تمرکز خود را از دست می دهید، یا زمانی که دوربین ما تلاش می کند تا بهتر دنیای او را ثبت کند او درباره مادرش یک «نه» می گوید که شما همان را در مقابل جملات و کلمات دیگر کافی می دانید و بیشتر از آن را ضروری نمی دانید که توضیح دهد. هیلن نیز در مصاحبه ها دنیایی آمیخته با کودکی دارد اما روکن از آنجایی که از دو دختر دیگر بزرگتر است نوعی مادری و بزرگتری هم می کند. او حتی زمان هایی دعوا می کند و هیلن به خاطر دعواهای او گریه می کند که چرا به او گیر می دهد.

*حفظ شرافت در منطقه زندگی این دخترها و در سوریه چقدر از حفظ زندگی مهمتر است؟

- حفظ شرافت برای این زنان اهمیت بسیاری دارد و اتفاقاً فیلم به این نکته بسیار خوب پاسخ داده است. یکی از این دخترها در قسمتی از فیلم می گوید مادرش در نقاط مختلف خانه قرص مرگ گذاشته بود و هر زنی در سوریه یک قرص به همراه دارد.

همه اولویت زندگی زنان سوریه شرافتی بود که به آن تعهد داشتند. آنها یک ایمان قلبی داشتند و قدرتمندانه به این موضوع نگاه می کردند. شرافت برای آنها دم دستی نبود و اگر لحظه ای قرار بود به شرافت آنها خدشه ای وارد شود باید پایان زندگی آنها باشد. زمانی که سولاف هم آن پایان را رقم می زند به نوعی پاسخی به شرافت از دست رفته است و می خواهد این دغدغه را جواب دهد.

*در فیلم روی بعضی المان ها تاکید زیادی دارید مثل انگشتر خواهرها اما نکته ای پیرامون آنها بیان نمی شود.


- روکن انگشتری مخصوص داشت و من خیلی تلاش کردم تا بتوانم درباره آن انگشتر با او گفتگو کنم و این تنها قسمتی از کار ما بود که اصلاً در آن موفق نشدیم و قدرت مذاکره و گپ و گفت ما به نتیجه نرسید.

هیلن انگشتر کوچکتر و ساده تری داشت که درباره آن تنها یک جمله توضیح داد و گفت که یک یادگاری است. هیلن حتی زمان ضبط اجازه نداد همین گفته اش را ضبط کنم. البته دستفروش هایی در اردوگاه ها بودند که بعضاً از این لوازم فانتزی داشتند و من فکر کردم شاید از دستفروش ها خریداری شده باشد و یا پیش زمینه ای در گذشته داشته باشد اما به هر حال موفق نشدیم اطلاعاتی درباره آنها به دست بیاوریم.

*در صحنه هایی که دخترها گریه می کنند هیچ تلاشی از طرف شما برای تحت تاثیر قرار دادن آنها صورت گرفت؟ چون در بعضی از پلان ها آرامش خاصی در کودکان احساس می شود و گاهی این دو در منافات هم قرار می گیرند.


- خیر ابدا تلاشی برای تحت تاثیر قرار دادن انجام نشد. من سوالی دارم آیا شما پلان زایشگاه خاطرتان است. این پلان به نظر شما چقدر از آرامش برخوردار است؟

*طبعا آرامشی ندارد.

- دغدغه‌مندی و تراژیک بودن دیالوگ ها در این پلان باعث شد ما همه پایان بندی را حذف کنیم. ما به اندازه یک فیلم دیگر در پایان بندی مصاحبه داشتیم اما ضرورت نداشت که از آنها استفاده کنیم و بعد ۱۴ پلان به توالی هم آمدند که هیچ دیالوگی نداشتند. دیالوگ ها از نقطه ای کات شد، از جایی که یکی از دخترها می گوید کاش مادرم قرص مرگ را به من می داد که فکر می کنم دقیقه ۶۲ فیلم است ما از آنجا به بعد دیگر دیالوگی را از بچه ها نمی شنویم و تنها تصویر داریم.

*جالب است که در میان این همه تلخی گاهی هم تصاویری از طبیعت و یا شوخی کردن بچه ها با هم در فیلم می بینیم.

- آن تصاویر هم برای فیلم لازم بود. ما لحظاتی را هم عمدا سراغ شادی می رویم و با پسرکی در فیلم شوخی می کنیم وگرنه فیلم قفل می کرد و در این صورت غم به تکرار می افتد و حتی مزه گریه حس نمی شد. حتی اکنون فکر می کنم باید شادی بیشتری را در فیلم می دیدیم یعنی صحنه هایی از فیلم نیاز داشت که فراز و فرودهای آن بیشتر دیده شود. اگر قرار بود همه مسائل و دغدغه ها را عبوس ببینیم فیلم از دست می رفت. همانطور که گفتم ما پلان های بسیاری از این صحنه های سخت و دردناک داشتیم اما آنها را در تدوین کنار گذاشتیم، هوشمندی این است که فیلم را با فراز و نشیب های آن جلو ببرید. به طور مثال پلان هایی که پسرها با هم شوخی می کنند و یکی می گوید که می خواهد اوباما شود برای همین است که مخاطب بتواند کمی نفس بکشد.

*و البته شما در کنار این صحنه های شوخی صحنه هایی خشن هم از پسربچه ها دارید که به نوعی دیگر مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد. آیا عمدی برای نمایش این صحنه ها داشتید؟

- برگردیم به صحنه‌های اول فیلم که دیاب یکی از آن پسربچه ها که کلاس دوم دبستان بوده است مرغی را سر می برد به نظر شما او خودش بود؟ آیا من و یا شخصی سن و سال دارتر از من می تواند چنین کاری انجام دهد؟

این بچه ها در زندگی خود با چنین مسایلی طرف بودند و کار روتین آنها این شده است که هفته ای یک بار مرغی را سر ببرند. دیاب یک پسربچه است و به سادگی سر مرغ را از بدنش جدا می کند چون صحنه های تراژیک زیاد دیده است. بنابراین این کار چندان برایش سخت نیست. او دیده است که عمو و یا بستگانگش را چگونه برده اند، چگونه به آنها شلیک شده است. برای او معنا و قبح ترس فروریخته است و رو به رو شدن با آن چندان برایش سخت نیست.

صحنه اول فیلم یکی از قسمت های کاملا مستند کار است چراکه ما قرار نبود در آن زمان فیلمبرداری داشته باشیم چون نور مناسب نبود. دیاب در آن لحظه کار خود را انجام می‌داد. ما در ابتدا می‌خواستیم پلان دیگری را بگیریم و بعد دیدیم که او مرغی را در دستش گرفته است و روی زمین می کشاند. ما سعی کردیم تا او را منصرف کنیم و بعدا بتوانیم همان صحنه را فیلمبرداری کنیم اما نپذیرفت و ما هم دوربین را روشن کردیم و به دنبال وی حرکت کردیم و در این صحنه ها چیزی تنظیم نشده است.

*مخاطب در ابتدا فکر می‌کند جهان این پسربچه‌ها خیلی خشن است و در مقابل دخترهایی که بسیار عاطفی هستند، اما بعد می توان فهمید که آنها هم به نوعی دیگر قربانی شده اند.

- ما کلمه‌ای با عنوان تبعات جنگ داریم. خود جنگ در یک لحظه با یک گلوله یک نفر را می‌کشد و بعد همه چیز تمام می‌شود. خانواده‌ای را از هم فرو می‌پاشد و تمام می‌شود. این یک لحظه است، اما تبعات جنگ بعضا از خود جنگ دردناک‌تر است. یکی از تبعات جنگ بچه‌هایی هستند که در این دوران به دنیا می آیند، زندگی می کنند و در چنین شرایطی تربیت می شوند، آنها تربیت خود را از محیط اطرافشان می گیرند و این تربیت برای آنها ثبت می شود. بچه‌هایی که از نسل روکن و هیلن هم به دنیا می آیند و بزرگ می‌شوند کودکان جنگ هستند چون آنها هم تحت تاثیر این شرایط متولد شده و رشد می کنند.

دیاب و پسربچه‌ها نیز تبعات جنگ هستند. جنگ به آنها خشونت را یاد داده است و خشونت این نوع تربیت و این نوع آموختن بسیار بالاتر از خود جنگ است. امکان ندارد شما بتوانید تربیت جدیدی را به آنها منتقل کنید چراکه لحظات جنگ در ذهن آنها ثبت شده است و نمی‌توان به راحتی آن را پاک کرد. آن بچه‌ها چیزهایی را در جنگ دریافت کرده‌اند که با هزار دوربین هم نمی‌توان به تصویر کشید.

*شما در بخشی از فیلم به مهاجران سوری و افرادی از جمله آیلان پرداختید آیا اتفاقی که برای خانواده آیلان رخ داد با تولید مستند شما همزمان بود؟

- ما ابتدا نام آیلان را داشتیم اما بعدا این نام را در می آوریم و در رادیو تنها از یک قضیه کلی سخن گفته می شود. از صدای گوینده رادیو معلوم می‌شود همه افراد اجازه خروج ندارند و در مقابل گیت ایستاده‌اند، روکن هم یکی از کسانی است که در انتظار مهاجرت است. ما آدم های زیادی را می بینیم که در انتظار رفتن، هستند و در رادیو به رفتن خانواده ها اشاره می شود و اینکه عده زیادی هستند که خواسته اند از راه دریا بروند و هیچ تدبیر و راه برون رفتی برای این حادثه وجود ندارد.

*و فیلم صحنه‌ای چون بافتن موی دختران و مویه‌خوانی آنها را دارد که نفس بیننده را می‌گیرد.

-ما صحنه مو بافتن را در لحظه ای اتفاقی تصویربرداری کردیم. ولی بعضا برای یکسری دیالوگ‌ها و مصاحبه‌ها بسیار دردناک که بخواهند حرفی را بیان کنند من چند سفر به اردوگاه این سه دختر داشتم که چند بار در ارتباط با آنها ناموفق بیرون آمدم و دفعه آخر هم که توانستیم کار را ضبط کنیم سه الی چهار روز اول صحبت‌های ما با بچه ها در هر روز حدود یک تا دو دقیقه بود. این باعث شد من همان ابتدای کار امیدم را برای ارتباط با این بچه‌ها از دست بدهم و شک کنم که می‌توان به این ارتباط ورود پیدا کرد و یا مثلا در صحنه‌ای که با ماشین در حال بازگشت هستیم، انرژی زیادی گذاشتیم تا حداقل یک دیالوگ را دریافت کنیم اما نمی‌توانستیم.
کد خبر: 88671
Share/Save/Bookmark