کسی نمی‌خواست در «خانه سبز» کم بیاورد
داریوش اسدزاده:
کسی نمی‌خواست در «خانه سبز» کم بیاورد
داریوش اسدزاده می گوید زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است چون آنها هیچوقت خانه نیستند و سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند.
 
تاريخ : يکشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۷
به گزارش هنرنیوز؛عکس اتاق کار داریوش اسدزاده بارها در رسانه های مختلف منتشر شده ولی دیدن آن از نزدیک حس و حال دیگری دارد. اتاقی که دو وجب از چهار دیوارش خالی از عکس و تابلو نیست. میز کاری بسیار شلوغ که فقط صاحب آن از وسایلش سردر می آورد. چند پوشه و فایل که دعوتنامه های سینمایی از ابتدا تا اکنون در آن جا خوش کرده‌اند.

مهر نوشت:سوژه عکس ها از اعضای خانواده تا هنرمندان نشانگر خاطره بازی این هنرمند با گذشته است که خودش هم اشاره ای به آن دارد. تقریبا از تمامی مسئولان فرهنگی تقدیرنامه و جایزه گرفته که همه شان در گوشه گوشه اتاق نمایانند. اسدزاده این روزها خیلی دغدغه بازیگری ندارد و کاغذهای روی میزش نشان می دهد تالیف کتابی ذهنش را مشغول کرده است. وقتی دقتم به کاغذها را می بیند توضیح می دهد که کتابی درباره سینمای ایران از ابتدای شکل گیری تا امروز می‌نویسد.

بخش دوم و پایانی گفتگوی ما با این پیشکسوت بازیگری به گوشه هایی از زندگی او طی دوران فعالیتش اختصاص دارد و برایمان از تلویزیون می گوید و اینکه از گذشته تا کنون چه روندی را طی کرده است.

هنرمندان زیادی زندگی خانوادگی و شخصی‌شان تحت تاثیر این حرفه قرار می گیرد و به نظر می رسد همزمانی توجه به هنر و خانواده کار راحتی نیست.

- من هیچ وقت خانه نبودم. هیچ وقت بچه هایم را درست ندیدم. ۸ صبح از خانه می رفتم بیرون ۱۲ شب برمی گشتم. گاهی احساس می کردم بچه هایم از من فاصله گرفتند. عشق به هنر و بازیگری خیلی قوی است و انسان باید از خودش بگذرد. افرادی همچون ما تعدادشان کم است. علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی اینها خودساخته اند. زندگی با هنرمندان بسیار مشکل است و به همین خاطر اکثرا از همدیگر جدا می شوند. هنرمندان هیچ وقت خانه نیستند سخت می توانند محبت شان را به موقع و به اندازه به عزیزانی که دوست شان دارند منتقل کنند خودشان هم آسیب می بینند، ولی واقعا شرایط سختی را تجربه می کنند.

هنرمندان بازنشستگی ندارند. امروز روزگارتان چطور می گذرد؟

- من تمام وقتم برای دیدن فیلم می گذرد و اگر فردا کار نداشته باشم تا ۵ صبح معمولا بیدارم و بیشتر فیلم های قدیمی را می بینم. فیلم های امروزی اغلب آدم را عصبانی می کند و بیشتر از بیست دقیقه اش را نمی توان تحمل کرد. گاهی وقت ها که برای دیدن فیلمی دعوت می شوم در معذورات قرار می گیرم و باید تا آخر بنشینم و زجر بکشم و گاهی هم می خوابم. جلوی مردم نمی توان بلند شد و به همین خاطر سعی می کنم کمتر سینما می روم. البته جوان هایی هم پیدا شده اند که خیلی خوب می درخشند و این اصلا بعید نیست؛ کسانی که واقعا آدم را تحت تاثیر قرار می دهند و باید خیلی حمایت شان کرد.

پس خیلی هم از جوانان امروز ناامید نیستید؟

- در تئاتر واقعا بچه ها زحمت می کشند. من چندوقت پیش سر یک نمایش گریه کردم چون می بینم که شرایط شان خیلی سخت است و احترامی هم نمی بینند. در فضاهای محقر و کوچکی کار می کنند و اجاره های سنگین می دهند و این خیلی عجیب و ناراحت کننده است. اولین بار که چنین صحنه ای را دیدم جا خوردم همانطور که از آن ور بام هم اتفاقاتی می افتد و باعث شد بگویم در «معمای شاه» هم جا خوردم.

چطور؟

- اواسط تصویربرداری کار بود که محمدرضا ورزی کارگردان «معمای شاه» با من تماس گرفت و پیشنهاد داد درباره یکی از نقش ها با هم صحبت کنیم. کاخ سعدآباد سر لوکیشن قرار گذاشتیم و بازیگران را با گریم های شان به من معرفی کرد. من با توجه به سن و سالم زمان پهلوی را خیلی خوب یادم هست و می دانم این بازیگران اصلا از نظر سنی به شخصیت ها نمی خورند در صورتی که می توانست در انتخاب بازیگر دقت بیشتری داشته باشد. واقعا جای تعجب داشت که این همه وقت و انرژی و نیرو و هزینه قرار بود اینگونه صرف شود.

اگر برای این سریال درست انتخاب می شدند لازم به این همه گریم های سنگین نبود. تمام پرسوناژها به نظر من غلط است و حتی نام فیلم هم خیلی درست نیست. معما خود یک معنایی دارد و همینجوری نمی شود استفاده کرد. مردم هم خیلی دنبال محتوا نیستند و اگر تماشا می کنند می خواهند گریم ها را ببینند.

مسایل مالی تلویزیون چقدر روی انتخاب‌هایتان تاثیر گذار است؟

- کار نمی کنم که طلبکار هم نباشم. اگر هم بروم با ضمن شرط می روم در غیر این صورت بازی نمی کنم. تلویزیون شرایط خیلی بدی دارد. به هرکه می رسم می گویم اگر می توانید به این رسانه کمکی کنید و هیچ توقعی هم نداشته باشید. امروزه بدون اسپانسر دیگر امکان تولید کار خوب وجود ندارد.

به غیر از بازیگری و کارگردانی چه رشته های دیگری را تجربه کردید؟

- کار گریم هم جسته گریخته انجام می دادم. یادم است فیلمی بازی می کردیم به نام «دور دنیا با جیب خالی» که خارج از ایران فیلمبرداری می شد و عوامل برای اینکه نمی خواستند هزینه تولید بالا برود گریم شان را به من سپردند. اتاق گریم هم نداشتیم هرجا می شد کار را شروع می کردم مثلا اگر صحنه خارجی داشتیم بازیگر را گوشه خیابان می نشاندم و در پیاده رو چسب و رنگ را در می آوردم و کارمان را می کردیم.

منتقدان زیادی سینما را به شکل های مختلف تقسیم بندی می کنند و غالبا هم سینمای قبل از انقلاب را قبول ندارند ولی در صحبت های تان اشاره کردید که فیلم های آن دوره را هنوز تماشا می کنید. ارزیابی شما از این دوره گذار چیست؟

- بعد از انقلاب امکانات بهتر و بیشتر شد و در نتیجه تجهیزات و بازیگری پابه پای هم پیشرفت کردند. در هر دوره ای روش جذب مخاطب فرق می کند به همین خاطر می گویند فلان فیلم برای زمان خود ساخته شد مثلا سال ۱۳۰۸ که «آبی و رابی» را ساختند فیلمی بود که نه داستان داشت نه صحنه پردازی اما مردم را به سینما می کشاند. الان داستان مهم است. از بین ۹۰ فیلم می گردید آنکه قصه عمیق تری دارد تماشا می کنید ولی چون نویسنده خوب کم داریم همه راضی نیستند. آن زمان فیلمی ساخته می شد و با ترقص و آوازی که داشت برای مردم جالب بود حالا اگر آن اتفاق بیفتد مردم کار را پس می زنند چون سلیقه و نگاه شان تغییر کرده و ادبیات زمان عوض شده است.

بین همکاران تان با چه کسانی بیشتر ارتباط دارید؟

- با هیچکس در ارتباط نیستم مگر زمانی که جایی دعوت شوم. قبل از اینکه وارد تئاتر شوم جزو موزیسین ها بودم و ویولن می زدم الان هم بیشتر دوستان نزدیکم از حوزه موسیقی هستند. بازیگری و بعد هم کتاب من را به شدت از موسیقی و ساز دور کرد و الان از شنیدن هنرِ دوستانم بیشتر لذت می برم.

از هرچه بگذریم نمی شود بی یاد خاطرات «خانه سبز» از این گفتگو گذشت.

- «خانه سبز» کاری بود که خوب درآمد. بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام تازه کارشان قوت گرفته بود و برای ادامه مسیر بسیار علاقمند و با انگیزه بودند. خوب می نوشتند و به نقد روز تا حدودی تسلط داشتند. در انتخاب بازیگران کارشان را بلد بودند. همه با هم زیاد کل کل می کردیم. از ۲ ظهر تا ۶ صبح فردا که سر صحنه بودیم بزن و برو نبود. همه عاشق بودند و هر کس درست سرجایش کارش را می کرد و این کم اتفاق می افتد.

در «خانه سبز» حرف اول را داستان می زد که زمان خود حرف برای گفتن هم زیاد داشت. جنگ، عشق، حسادت و ... موضوعاتی بود که در این سریال مطرح شد و مردم خودشان را در این قصه ها پیدا می کردند. با اینکه همه باهم رفیق بودند اما کسی نمی خواست از دیگری کم بیاورد در بهتر بودن از هم پیشی می گرفتند. حسی که بچه ها جلوی دوربین منتقل می کردند خیلی واقعی بود. نمی دانم یادتان هست یا نه در یکی از سکانس ها باید یکی از بین ما کشته می شد. همه پیشقدم شدند اما من از همه بزرگتر بودم و باید که این کار را می کردم. جالب بود با اینکه دیالوگ می گفتم اما همه واقعا گریه می کردند.

الان همه می آیند پول بگیرند و بروند کسی دلش برای کار نمی سوزد. البته نمی توان جمع بست چون عاشق هنوز داریم ولی تعدادشان کم است. «سمندون» اولین کار من بود که وقتی از آمریکا آمدم بازی کردم. فضای آن کار را خودم دوست داشتم و احساس کردم عشق در کارهای تولیدی وجود دارد.

به عنوان کلام آخر، حرف و نصیحتی برای جوانان دارید؟

- آنها که به مسیر کار ما می آیند به ایشان بگویید این کار بچه بازی نیست اگر انقدر عاشق هستید که می توانید از زندگی تان بگذرید بیایید وگرنه نیایید وقت خود را تلف کنید.
کد خبر: 91514
Share/Save/Bookmark