بیژن جلالی شاعر لحظههای آبی ناب و تأمّلات کوچک غمناک است. در دفتر قطور شعر معاصر ایران، شعرِ آرام و بیهیاهوی او حضوری لطیف و نسیمگونه دارد.
آرامش عجیب شعرهای بیژن جلالی مولود روح کمگو و آرام شاعر است. روحی که فریاد نمیکشد، غوغا نمیکند، پُرگویی را تاب نمیآورد، اخم نمیکند، پرخاش را نمیداند، امّا آرام آرام، بدون هیاهو و همهمه، زمزمه میکند. زمزمهای که برخاسته از اندوه زیبا و تأمّلات ملایم شاعر است.
۱. اندوه خود را / به کلمات میسپارم / که چون دریایی / موج میزنند / و مرا غرقه میکنند
آنچه که به شعرهای بیژن جلالی تشخّص ویژهای بخشیده است، حال و هوای آنهاست. شعرهای بیژن جلالی در حال و هوای اندوه سروده شدهاند و این اندوه از زبان شاعر و کلمههای پُربسامد در شعر او و تصاویر شاعرانهاش، برون میتراود و فضای شعر را به رنگ خود در میآوَرد.
در شعرِ او غم حضوری همیشگی دارد. غم همنشین تمام لحظههای شاعرانهٔ اوست و آهنگیست که در واژههای او به آرامی به گوش میرسد. غمی که از جنس احساسات لحظهای و عواطف زودگذر نیست، بلکه محصول ِ تجربههای روحی شاعر و مواجههٔ او با هستی و جهان است. به همین دلیل عمقی حقیقی و حضوری ملموس دارد. اندوه در شعرهای بیژن جلالی اندوهیست به معنای حقیقی کلمه شاعرانه.
اندوه شاعرانه را این گونه میتوان تعریف کرد، که محصول ژرفترین لایههای روح و برخاسته از تجربههای وجودی شاعر است. اندوه بیژن جلالی نیز از جنس تنهایی و ناامیدی او و همرنگِ روح و تجربههای شاعرانهٔ اوست.
۲. برای تو بوده است / سکوتِ من / در سالیان دراز / و اینک برای توست / که میگویم / از سکوتِ گذشتهام
بیژن جلالی شاعر سکوت است. زمزمههای شاعرانهٔ او یا شعرهای زمزمهوار او، آن قدر آرام و ملایم است که به سکوت میماند. گویی سخن او سکوتیست که اندکی تن به گفته شدن داده است. سکوتیکه فقط کمی با زبان آشتی کرده و کلمههای کوچک و مهربان و ملایمی را به میهمانی خود پذیرفته است. شعر او نتیجهٔ همنشینی آرام سکوت و سخن است. شعرهای او هر یک به درنگی کوتاه میمانَد. درنگی کوتاه که عمیق و تأمّل برانگیز است و این نهایت ایجاز بیان اوست. ایجازی که نه با حذف کلام و نه با قصر آن رخ داده، بلکه در جوهر احساس شاعرانهٔ او نهفته بوده و جزو صفات ذاتی شعرهای او شده است. گاهی شعر او از هفت هشت واژه بیشتر شکل نگرفته است. انگار احساس ساکت و سکوت پسند او بیش از این تعداد واژه را نپذیرفته و روح او تاب و توان پُرگویی و زبان آوری را نداشته است. از همین روست که در شعرهایش کوچکترین نشانی از سخنوری و زبانآوری و یا فصاحت به معنای قدیمی کلمه نمییابیم.
این از ویژگیهای شعر بیژن جلالیست که در نهایت سادگی، برخاسته از خلوص و صداقتی شفّاف، به نرمی و ملایمت بر دل مخاطبش مینشیند و روشنایی را میهمان جان او میکند.
بیهوده نیست که شعر او در طول این چند دهه، حضوری آرام و بیسروصدا داشته است و بسیاری از منتقدان ادبی هم که غوغا و جنجال را خوش میدارند، یا او را به تمامی نادیده گرفته و یا بیاهمّیت و ناچیز شمردهاند.
۳. به درّهٔ سبز ِ دستانت / مینگرم / و به قامتِ بلندِ اندوههایت / و صدای روشنت را / میشنوم / که در روشنایی ِ روز / میبارد.
شاعران کمی را میتوان یافت که از دست خود در امان بوده و در صلح با خویش به سر بُرده باشند. آنها غالباً در نزاعی دائمی با خود و هنر خود به سر میبردهاند. به این معنا که احساس آنها از چندین صافی و دیوار گذر میکرده تا به شعر برسد. امّا در شعرهای بیژن جلالی گویی جان او بیهیچ نقاب و حجابی، خود را آشکار کرده و سادگی و خلوص ناب خود را به نمایش گذاشته است. علّت این امر را میتوان در صلحی که او با روح خود داشته، و زبانی که در مرافقت با روح او واژه برمیگزیده، دانست.
سادگی و بیتکلّفی مرتبهٔ والاییست که بیژن جلالی در شعر خود بدان دست یافته و اهالی ِ قلم میدانند که ساده بودن و ساده نوشتن، اصلاً ساده نیست. چرا که نویسنده و شاعر همواره در دام دانستهها و هنرهای خود میافتد و گاهی جانش در آن دام گم میشود. از این روست که بیژن جلالی را شاعری توصیف کردم که در صلح کامل با روح و جان خود به سر میبرد و شعر او با آرامش و ملایمت عجیبش، نمود گویایی از این صلح و آشتیست. به همین خاطر است که حتّی شکوههای شاعرانهٔ او آرام و آشتی جویانه است. زمانی که از مرگ میسُراید، مرگ را دشنام نمیگوید بلکه با آن گفتگویی مُغازلهآمیز دارد؛ وقتی تنهایی خود را توصیف میکند، از تنهایی به خشم نمیآید و قرولند نمیکند، بلکه گویی تنهایی همچون دوستی مهربان همنشین و همدم لحظهها و شعرهای اوست. حتّی عاشقانههای او هم هیچ نشانی از شکوه و شکایت ندارند، بلکه بیهیچ گونه آه و نالهای فقط به نرمی و مهر زمزمه میکند؛ و حتّی زمانی که در نهایت غم میسُراید، غم او همچون جویباری آرام با نوایی خوش در جریان است و همچون نسیمی ملایم جان را مینوازد؛ و وقتی از ناامیدی شعر میگوید ناامیدیاش تلخ و تیره و تاریک نیست، بلکه روشن و زیباست.
۴. اگر تو / اینجا بودی / جهان رنگ دیگری داشت / نفس تو / با حرکت بیپایان بادها میآمیخت / از نگاه تو / آسمان عمیقتر و آبیتر میشد
خوانندهٔ شعر او پس از سیر در جهان شاعرانهٔ او و مواجهه با آن همه اندوه و مرگ اندیشی و ناامیدی، جانش پریشان و مضطرب نمیشود و در حصار تلخی و ناامیدی نمیمانَد. برعکس شعر او آرامشی خوشآیند و سکونی دلانگیز به ارمغان میآورد و این امر تا حدودی تناقضآمیز به نظر میرسد که چگونه شاعری که این گونه اندوهناک میسُراید، خود چنین آرامشی دارد و مخاطبِ شعرش نیز در سخن ِ او آرامش و آشتی مییابد. دلیل این امر را میتوان معنویت ویژهٔ جان و جهان ِ او دانست. در شعر او معنویتی روشنایی بخش و دل انگیز به چشم میخورَد؛ معنویتی که از نگاه شاعر به انسان و جهان و مرگ شکل گرفته و محصول تجربههای معنوی خالصانهٔ اوست.
بیژن جلالی شاعری غریب و در نوع ِ خود بیهمانند است که شعرهایش، بیهیچ ادّعایی از سوی خودِ او و بیهیچ غوغا و هیاهویی فصلی از میراث شاعرانهٔ مردم ایران در قرن اخیر است.
شاعری که در آخرین شب آبانماهِ هشتاد و چند سال ِپیش پا به جهان گذاشت و در تمام ِ عمر تنهای تنها زیست و تجربههای عزیز و ارجمندش را، با شعرهای کوچک و بیادّعایش روایت کرد و به یادگار گذاشت. در زمانه و روزگار پُر از غوغا و هیاهو ی ما، شعر بیژن جلالی سر پناه امنیست، که میتوان به آن پناه برد و آسایشی عمیق و آرامشی پُرمهر نصیب بُرد. و چقدر در این روزگار پُرخشونت و ناهموار، شعر او روح آدمی را مینوازد و گرمی میبخشد. یادش گرامی...
اگر کسی مرا خواست، / بگویید رفته بارانها را / تماشا کند / گر اصرار کرد / بگویید برای دیدن ِ توفانها
رفته است / و اگر باز هم سماجت کرد / بگویید رفته است تا دیگر / باز نگردد.
کتابهای بیژن جلالی:
روزها، مجموعه شعر، ۱۳۴۱
دل ما و جهان، مجموعه شعر، ۱۳۴۴
رنگ آبها، مجموعه شعر، ۱۳۵۰
آب و آفتاب، مجموعه شعر، ۱۳۶۲
روزانهها، مجموعه شعر، ۱۳۷۳
بازی نور، گزیده شعر به انتخاب شاپور بنیاد، ۱۳۶۹
درباره شعر، گزیده شعر به انتخاب خود شاعر، ۱۳۷۷
دیدارها، گزیده شعر سالهای ۷۵ تا ۷۸ به اهتمام مهرداد جلالی، ۱۳۸۰
نقش جهان، گزیده شعر سالهای ۷۲ تا ۷۵: ۱۳۸۱ُشعر ِ سکوت، گزیده شعرهای منتشر نشده، ۱۳۸۱
خلاصهای از مقالهٔ «در حال و هوای اندوه». محمد جواد اعتمادی