بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين علیه السلام(2)
2 بهمن 1390 ساعت 20:45
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بيان داشتيم تاحدودى به واقعيتهاى حاكم برجامعه اسلامى عصر امام حسين(ع) نزديك شديم، اما گذشته از اينها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد كه فهم آنها تحليل فاجعه دردناك عاشورا را آسانتر مىكند
دگرگونيهاى پيش آمده در جامعه اسلامى
از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامى بيان داشتيم تاحدودى به واقعيتهاى حاكم برجامعه اسلامى عصر امام حسين(ع) نزديك شديم، اما گذشته از اينها در مجموع، تحولاتى در جامعه اسلامى رخ داد كه فهم آنها تحليل فاجعه دردناك عاشورا را آسانتر مىكند. به هرروى جامعهاى كه امام در آن به اعتراض برخاست و فرياد حقيقتخواهى و ديانتجويىاش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ويژگيهايى داشت كه به اختصار مىتوان چنين بيانكرد:
۱. از نظر دينى - دنيا دينى
جامعه عرب با بعثت پيامبر بزرگ و تلاش پىگير او و اصحابش از بدترين روش زندگى به متعالىترين آن فراخوانده شد و در اندك زمانى دگرگونى فاحشى يافت و قوانين و احكام اسلامى بر آن حاكم شد و باورهاى پاك و آسمانى جاى گزين عقايد خرافى و غلط گرديد،دين اسلام به عنوان عنصرى نجات دهنده آدمى كه نگرش جامع به هستى داشت و دنيا وآخرت را هم چون پديدهاى واحد و جدا ناپذير مىديد، در آن سايه افكند و انسانها را به حقيقتى فرا خواند كه در آن آدميان برابر و جهان مسخر قدرت لايزال الهى بود. پس ازپيامبر(ص) چيزى نگذشت كه در ميان صحابه براى رسيدن به قدرت دنيايى اختلاف افتاد ودين به عنوان عاملى توجيه كننده خواستههاى آنان درآمد.[۹۱] اين كجروى و دنيا خواهى درتمامى زواياى زندگى مسلمانان سايه افكند. جهاد، مبارزه ايثار و از خودگذشتگى و تحمل سختيهاى طاقت فرسا كه در پيش براى تقرب به خدا و كمال يابى بود، در خدمت رسيدن به غنيمت و بيرون كردن حريف از ميدان رقابت به كار گرفته شد. دين در ميان بيشترين مردم به تبع ا ز سردمداران وكارگزاران، وسيله و ابزارى براى آسوده زيستن و بىدغدغه بودن تلقى شد و دين را به تعبير امام حسين(ع) تا آنجا مىخواستند كه به كار دنيايشان بيايد:
«الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق على السنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاءقلّ الديّانون»؛[۹۲]
مردم بردههاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دين حمايت و پشتيبانى مىكنند كه زندگيشان در رفاه باشد. و آنگاه كه به آزمون در آيند دين داران اندكاند.
دين در زندگى آدمى هم بخشى از نيازهاى آدمى را رفع مىكند و هم نيازهايى را كه به حقيقت وجود انسانى مربوط است و بشر بدان توجهى ندارد، براى انسان معرفى مىكند ودرستى زندگى انسان را بدين گونه نشان مىدهد. آدميان گاه در فراز و نشيب زندگى و بيشتردر عصر آرامش و آسايش، تنها به خويشتن ظاهرى خود مىانديشند و آدميت خود را تاسرحد موجودى جاندار (حيوان) فرو مىكشند و حقيقت وجود خويش را فراموش مىكنند و دين، با توجه دادن او به حقيقت مطلق، راه صحيح زيستن را كه به سوى خداوند بارى وكمال مطلق است در پيشش مىنهد. انسان زمان پيامبر(ص) در چنين مسيرى گام مىنهاد ولى بعدها مسير زندگى عوض شد به ويژه پس از خلافت امام حسن(ع) و روى كار آمدن معاويه،كه رسماً دين حقيقى از صحنه زندگى كنار نهاده شد و دينى جايگزين آن شد كه تنها درقاموس امويان تعريفپذير بود.[۹۳]
تحولى كه در نگرش آدميان در اين دوره پديد آمد دفعى و يكباره نبود بلكه به تدريج ودر فرايندى طولانى شكل گرفت به گونهاى كه براى برخى قابل فهم نبود، از روزى كه سقيفه پيش آمد و در آنجا بىدغدغه دينخواهى به تعيين امير و وزير پرداختند؛[۹۴] تا آن زمان كه خليفه رسماً اعلام كرد كه دو چيز در زمان رسول خدا سنت بود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مىكنم؛[۹۵] تا روزى كه تبعيدى پيامبر(ص) به جامعه اسلامى برگردانده شد ورسماً در دستگاه خلافت دينى مورد احترام و توجه قرار گرفت[۹۶] و تا آن زمان كه مؤمنتري نفرد به پيامبر(ص) و قرآن ناطق، به حيلتى دينى محكوم شناخته شد،[۹۷] دين از مسير خودخارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اينكه معاويه توانست آشكارا حكومت خويش را دنيايى معرفى كند و رسماً اعلام كند كه من براى دنياى شما خلافت مىكنم.[۹۸] دينى كهپس از خلفاىراشدين از طرف حكومت تفسير وتبيين مىشد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهليت بودآن بود كه دين جاهلى قدرت بسيج نيروهاى عظيم را براى سركوبى انسانى والا نداشت امااين دين چنين قدرتى داشت. دينى كه در عصر امام حسين(ع)، مردم بدان روى داشتند تنهانامى از دين بود، محتواى آن دگرگون شده بود. دينى بود كه ابوذر به نام آن كشته مىشد[۹۹] وحجر بن عدى و يارانش قتل عام شده[۱۰۰] و على(ع) ترور مىشد[۱۰۱] و امام حسن(ع)مسموم[۱۰۲] و حتى نام پيامبر(ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مىآمد[۱۰۳] و چنين دينى،تنها به دنيا مىنگريست و هر چه تأمين دنيا و الزامات آن اقتضا مىكرد، از آن، همان فهميده مىشد. پس كارآيىاش تا آنجا بود كه به دنيا لطمهاى وارد نسازد. بديهى است كه در چنين نگاهى ارزشها وارونه و بدعتها بروز مىكنند و احكام دينى پايمال شده و مردم بىتفاوت مىشوند و در چنين جامعهاى انتظار حقطلبى و ظلمستيزى چندان واقعبينانه نيست، شايدبشود شاخصهاى جامعه دنيادينى را چنين بر شمرد:
الف. عمل نشدن به حق
امام حسين(ع) بيش از هر كس ديگر در تصوير زمانه خويش كوشيده است. وى تحول را در خطبهاى بيان مىدارد:
«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيّرت و تنكّرت و ادبر معروفها و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون الى الحق لا يعمل به والى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله فانى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما؛[۱۰۴]
اما بعد، بر ما همان فرود آمد كه مىبينيد؛ به راستى اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشكارو نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بسته، از ارزشهاى انسانى چيزى جز اندكى به مانندقطرههاى مانده در ته ظرف آب، چيزى نمانده است، مردم در زندگى ننگين و ذلتبارى به سرمىبرند كه نه به حق عمل مىشود و نه از باطل روگردانى مىشود. شايسته است در چنين محيط پليدى، انسان مؤمن فداكارى كند و به ديدار حق بشتابد. من در چنين فضايى مرگ راجز سعادت و زندگى با ستمگران را چيزى جز نكبت نمىدانم.»
ب. تعطيلى امر به معروف و نهى از منكر
امام در وصيتنامه خويش به محمد حنفيه، كه در آن به انگيزه قيام خود اشاره داردچنينمىفرمايد:
«انى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى،اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و بسيرة سيرة جدى و ابى على بنابىطالب».[۱۰۵]
با اينكه امام(ع) مىداند كه در اين حركتى كه آغاز كرده استكشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد[۱۰۶] اما انگيزهدينخواهى و ضرورت اصلاح جامعه انسانى وى را به پيش مىبردو اعلام مىكند كه نه از روى خودخواهى و يا خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى، بلكه به منظور امر بهمعروف و نهى از منكر قيام كرده است و مىخواهد در امت جدش اصلاح راجستجو كند و به سيره رسول خدا و على(ع) عمل نمايد.
ج. مرگ سنت و شكوفايى بدعت
بزرگترين خطرى كه جامعه دينى را تهديد مىكند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنين اتفاقى رخ داد و چنانكه آن حضرت در مكاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پيامبر(ص) و نقشى كه در هدايت مردم ايفا كرد مىنويسد كه من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مىكنم، چون در شرائطى قرار گرفتهايم كه سنت پيامبر (ص) از ميان رفته وجاى آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه سعادت و خوشبختى هدايت خواهم كرد:
«انا ادعوكم الى كتاب الله و سنّة نبيّه فان السّنة قد امت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولى اهدكم الى سبيل الرّشاد.»[۱۰۷]
د. تجرى در مقابل احكام الهى
ركن اصلى دين، احكام و قوانين آن است و آن گاه كه در جامعه احكام الهى عملى شود وروابط انسانها بر اساس قانون آسمانى تعريف شود جامعه ديندار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسين(ع) آشكارا احكام الهى زير پا گذاشته مىشود بىآنكه علماى زمان كه به فرموده پيامبر(ص) در چنين هنگامهاى مىبايستى عليه آن به پاخيزند،[۱۰۸] اعتراضى كنند.معاويه در ملأ عام، زيادبن ابيه را بر خلاف سنت اسلامى، «الولد للفراش»، به گواهى ابومريم،به پدرش ملحق كرد[۱۰۹] و او را برادرش خواند بىآنكه آب از آب تكان بخورد.
ه . كنار گذاشتن دستور رسول خدا(ص)
امام حسين(ع) در پاسخ مروان كه او را به بيعت با يزيد خوانده بود فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدىرسول الله يقول الخلافة محرمة على آل ابىسفيان فاذا رايته معاوية على منبرى فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة على المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق.»[۱۱۰]
بنابر آنچه آمد، دينى كه در ميان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهرى بيش نبود ومحتواى آن دگرگونى جدى يافته بود.
۲. از نظر سياسى - نيرنگ پيشگى
شايد سريعترين و آشكارترين دگرگونى كه در جامعه اسلامى رخ داد، تحول سياسى ونگرشهاى آن بود. پيامبر(ص) در جامعهاى مبعوث شده بود كه از يك نظام سياسى وحكومتى برخوردار نبود، سياست بر محور افراد و افراد در فرايند خاص حاكميتمىيافتند.[۱۱۱] در تفكر عرب جاهلى، زندگى اجتماعى تعريفى ويژه داشت كه عمدهترينشاخصه آن چنين است:
الف. خون محورى
جامعه عرب شكل يافته از افرادى بود كه در نسب و نژاد با يكديگر پيوند داشته وآنچهآنان را به عنوان مجموعه واحد پيوند مىداد خون بود. خون عنصر وحدت بخشى بودكه در وجود يكايك اعضاى همزيست جامعه جريان داشت و مجموعه انسانهاى همخون قبيله را شكل مىدادند. بنابر اين قبيله تنها اجتماعى بود كه عرب جاهلى آن راشناخته و در آن مىزيست و بيرونيان تنها در شرائط ويژه، و با همخون شدن مىتوانستند به عضويت قبيله درآيند.[۱۱۲]
ب. محوريت فرد
زندگى قبيلهاى برمحور فرد مىگشت كه به عنوان رئيس يا شيخ آن شناخته مىشد.رئيسقبيله از طريق وراثت با داشتن چند ويژگى برگزيده مىشد و پس از آن تبعيت از او برهمگان لازم مىشد و فرد متخلف، به جريمههاى سنگينى محكوم مىشد كه يكى از آنها طرداز قبيله بود.[۱۱۳]در نظام قبيلهاى اصل بر اطاعت و تسليم و پذيرش فرامين رئيس بود و علت اصلى سرسپردگى حفظ موقعيت قبيلگى و خون بود.
ج. عدم استقلال در هويت
انسانها در نظام قبيلهاى، به مانند عضوى از پيكره بزرگ به شمار بودند و از خود هويت مستقلى نداشتند، از اين رو رئيس قبيله براى آنان تصميم مىگرفت و عمل مىكرد و هنگامى كه جرمى از فردى از قبيله نسبت به فردى از قبيله ديگر رخ مىداد، تمامى اعضاى قبيله مجرم شناخته مىشدند و جرم به پاى قبيله نوشته مىشد.[۱۱۴]
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل
در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبيله مىگشت و آنچه كه براى قبيله سودمند بود به عنوان حق شمرده مىشد و آنچه زيان آور بود به عنوان باطل معرفى مىشد وبه تعبير ديگر در نظام قبيلهاى حق و باطل بر اساس ارزشهاى انسانى و ملاكهاى متعالى تعريف نمىشد.[۱۱۵]
ه. نظام ملوك الطوايفى
نظام سياسى عرب، ملوك الطوايفى بود. هر قبيلهاى در تصميمگيرى و انجام امور جمعى و حكومتى استقلال داشت و بديهى است كه در چنين نظامى، اصول حاكم بر سياست،اصولى محدود و بسته است.[۱۱۶]
ظهور اسلام و پيامبر (ص) در چنين محيطى رخ داد و آن حضرت پس از هر چيز براىاينكه بتواند پيام الهى خويش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگى وخويشتن و جامعه تحولى آفريد و در اين جهت كوشيد تا آنچه عرب بدان پاىبند بود بر كنده و اصول ديگرى را جاى گزين گرداند. او عرب را به عنوان انسانى مستقل و مختار معرفى كردو در طى دوران دعوتش بدو آموخت كه چگونه بر پاى خويش ايستاده و از پيروىكوركورانه بپرهيزد و براى زندگى خويش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحت خويش گام بردارد و مسؤول عملكرد خويش باشد[۱۱۷] و حق را جداى از منافع فردى و جمعى بشناسد. بدين گونه پيامبر(ص) با تغيير نگرش عربان به جامعه قبيلهاى، جامعه انسانى راشناسايى كرد و نشان داد كه آنچه پيكره يك جامعه را مىسازد انسانهايى با اهداف ، انگيزهها،آرمانها و نيازها و خواستههاى مشتركند نه خون و نسب[۱۱۸] در چنين جامعهاى شايستهترين فرد، به رهبرى برگزيده مىشود و تبعيت آدميان از او به مثابه پيروى گمراهى از هدايت يافته يا راه گم كردهاى از راه بلد است[۱۱۹] و او كه جلودار جامعه انسانى در امور اجتماعى مىشود،آگاهترين و شايستهترين آن مجموعه است[۱۲۰] هر چند به قبيلهاى وابسته نبوده و يا از خاندان مشهورى نباشد. چيزى كه رهبرى انسانى را توجيه مىكند توانايى، دانايى، خردمندى،ايمان، وارستگى، و شايستگى او است كه خود بدان دست يافته است و پيروى از او با آگاهى واختيار كامل و ناشى از انتخابى معقول است.
تلاش چندين ساله پيامبر(ص) با هجرت به مدينه تحقق عينى يافت. او در اين شهر،جامعهاى را طراحى كرد كه همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امكان زندگى يافته و نقش آفريدند و با توجه به سه اصل آزادى انسانى، شايستگى سالارى و مسئوليت انسانى همگان،هر كسى مىتوانست نسبت به مهمترين مسايل سياسى و اجتماعى اظهار نظر و مداخله نمايدو بالاترين مقام سياسى و دينى با عنايت بدو گوش داده و گاه نظراتش را به كار مىبست.[۱۲۱]
بنابراين در مكتب رسول خدا رابطه انسانى تعريفى جديد يافت و بر اساس اصول اخلاقى متعالى استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندى به جاى خود خواهى،تجاوزگرى و جهالت كه اصول حاكم بر نظام قبيلهاى بود نشست و حكومتى واحد را درسرزمين حجاز براى هميشه پايهريزى مىكرد. اين روند مىرفت كه جامعه اسلامى به مدينه فاضلهاى تبديل شود كه از ديرباز انديشه افلاطون و ارسطو و ديگر فيلسوفان را به خودمشغول داشته بود، اما تحولات بعدى، مسيرى ديگر را براى نظام اسلامى رقم زد.
دگرگونى سياسى
درگذشت پيامبر(ص) آغاز تحولى جديد در عرصه سياست نيز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاك سپرده نشده بود كه جمعى از انصار و مهاجرين در سقيفه بنىساعده جمع شده وبىدر نظر داشت اصول اسلامى و با استناد به اصل جاهلى (قبيله محورى)[۱۲۲] فردى را به خلافت برداشته كه از نظر شايستگى فرا دست همگان نبود و همين عمل قاعدهاى را در ميان اهل سنت پايه نهاد كه ترجيح مفضول بر فاضل باشد.[۱۲۳] به هر روى ابوبكر با كوشش برحفظ ظواهر اسلامى و رعايت سيره رسول خدا خلافت كرد[۱۲۴] اما بر خلاف سنت و شيوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشينى خود برگزيد.[۱۲۵] گذشته از آنچه در زمان ابوبكررخ داد و ارزشهايى زير پا نهاده شد و رسماً حق خاندان رسول تصاحب گرديد، اين عمل ابوبكر در گزينش خليفه بعدى، بدعتى در روش سياست اسلامى پديد آورد كه هرگز بازداشته نشد. جالب آن است كه اهل سنت چنين حقى را براى پيامر(ص) قايل نبودهاند.[۱۲۶]عمر كه برابر روش نامعمول بر سر كار آمد با خشمگينى، تندخويى و تعصبى كه داشت[۱۲۷] به خلافت پرداخت. وى در روش سياسى خود، با اتكا به خصلتهاى اخلاقى كه داشت، نظامى نزديك به استبدادى را توجيهى دينى كرد و با رأى خود به اداره مملكت پرداخت و پس از فتوحاتى كه در دورهاش پديد آمد افرادى را نه چندان شايسته به امارت برگزيد كه در بدبينى بسيارى از مناطق مفتوحه نسبت به سياست اسلامى تأثيرى به سزاداشت. روش عمر در تقسيم بيتالمال، گذشته از پيامدهاى بسيارى كه داشت، بار ديگر طبقه بندى خاصى را در جامعه ايجاد كرد كه عملاً برخى را از همكارى با نظام اسلامى بازمىداشت، هر چند او شاخص هايى را براى اين تفاوت تعريف كرده بود اما براى فردمسلمانى كه از زمان پيامبر(ص) به تساوى و برابرى خوى كرده بود پذيرفتنى نبود.[۱۲۸]تبعيضهاى پيش آمده نه براى تازه مسلمانان غير عرب مقبول بود و نه اشراف قريش راخوشنود مىساخت به ويژه آن دسته از اشرافى كه بر اساس ملاكهاى بيان شده، هيچ امتيازنداشتند، آنان كه تنها پس از فتح مكه و به اجبار، به جمع مسلمانان پيوسته بودند بىآنكه اسلام را در درون خويش راه داده باشند اينان در برنامهاى از پيش طراحى شده عمر را از پاى درآوردند[۱۲۹] اما او در بستر مرگ براى آينده جامعه اسلامى انديشهاى كرد كه به راستى هيچ توجيهى براى آن نمىتوان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاى شورايى برگزيد كه مىبايست طى سناريويى، فردى را از ميان خويش به خلافت بردارند.[۱۳۰] تمامى آنان از مهاجرين بودند و هرگز هيچيك از آنان مدعى هم سطحى با يكديگر به ويژه با امام على(ع)نبودند و عمر با اين عمل هم گزينش اصلح را زير سؤال برد و هم گزينشگرى مردم را خنثى كرد، دو اصلى كه در سياست گرى اسلامى، بسيار اساسى بود.
عثمان پس از عمر طى فرايندى بر سر كار آمد. وى كه فردىضعيف، سالخورده خويشاوند دوست و وابسته به خاندان اموىبود بر خلاف عهدى كه با عبدالرحمن بن عوف بسته بود،[۱۳۱] بى توجه به سنت رسول و حتى دو خليفه پيشين، دست به تغييراتى در اركان نظام زده و شيوهاى را پيشه ساخت كه جز ملك شخصى دانستن خلافت، هيچ توجيهى براى آن نمىتوان يافت.خليفه بىدغدغه اصلاح امور و هدايت مردم به زندگى تجملى و اشرافى روى آورد و با به كارگيرى و ارجگذارى به افرادى زشت سيرت و بدكردار،[۱۳۲] آنچنان نابسامانى در جامعه ايجاد كرد كه هرگونه رفتار غير دينى و خشونت سياسى توجيهپذير بود. رفتارى كه امير خليفه، معاويه در شام نسبت به صحابى بزرگ پيامبر(ص) ابوذر، كه به اعتراض عليه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براى عثمان پذيرفتنى بود حتّى در شدت عمل او نسبت به ابوذر اثر گذاشت.[۱۳۳]
سياست و حكومت با گذر زمان دستخوش آسيبهاىبسيارى شد و از جايگاه دينى خود خارج به بازيچهاى در دست خليفه مبدل گرديد به گونهاى كه برخى از مسلمانان پس از طى مراحلى، بر خليفه شوريده و او را از پاى درآوردند.
پس از عثمان، اندك آگاهى كه در مردم پيدا شد آنان را به سوى على(ع) كشاند و براى اولين بار پس از رسول خدا، به شكلى معقول به گزينش خليفه روى كردند. على(ع) با همه بىميلى كه تابع انحراف جامعه اسلامى از مسير اصلى بود،[۱۳۴] پذيراىخلافت شد و بر آن شد تا راهى صحيح و اصولى پيش گيرد وكژيها را به راستى كشانده و سرنوشت مردم را به دست خودشان دهد. او، اصل هدايت، اصلاح، امر به معروف و نهى از منكر،عدالت گسترى و انسان سازى را كه از شؤون امامت مسلمين بود،به كار بست تا شايد آب رفته را به جوى بازگرداند، اما آنان كه كام خويش را با اين شهدها تلخ مىيافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پيشه كردند و از ديانت خارج شدند(ناكثين، قاسطين و مارقين)[۱۳۵] و در نهايت امام را با حيلهگرى وستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن(ع) را نيزكه نزديك هشت ماه[۱۳۶] يا شش ماه[۱۳۷] خلافت كرده بود همانگونه از صحنه بركنار كردند، بدينگونه حقيقتى كه مىرفت پساز سالها تجديد حيات كند، در پس پردهاى پنهان شد و صحنه سياست عرصه قدرت نهايى و تاخت و تاز فرد و خاندانى شد كه با دو خليفه پيشين كينهاى ديرينه داشت.
پي نوشت:
[۹۱]. مصداق روشن آن جريان سقيفه بنىساعده بود كه هر يك از مهاجرين و انصار، بىتوجه به دستورات نبى اكرم(ص)، امّا با تمسك به برخى عناصر دينى، در پى كسب قدرت بر آمدند. رك: تشيع در مسير تاريخ،فصل دوم، ص۴۱ به بعد.
[۹۲]. تحف العقول ۱۷۴، طبرى ۳۰۰/۷.
[۹۳]. رك. نقش عايشه در تاريخ، ج۳، ص۲۵۱ به بعد.
[۹۴]. بحارالانوار، ج۲۹، ص۶۳۲، مناقب خوارزمى، ص۲۵۳.
[۹۵]. خلاصة الايجاز، شيخ مفيد، ص۲۲، الانتصار سيدمرتضى، ص۲۷۱، تاريخ مدينة دمشق ۶۴، ص۷۱.
[۹۶]. تاريخ عرب، حتّى، ص۲۲۷، تاريخ اليعقوبى، ج۲، ص۱۶۴.
[۹۷]. سير اعلام النبلاء، ج۲، ص۵۰.
[۹۸]. مقاتل الطالبيين، ص۷۰، شرح ابن ابى الحديد، ج۴، ص۱۶.
[۹۹]. طبقات الكبرى، ج۴، ص۱۷۳.
[۱۰۰]. تاريخ اليعقوبى، ج۲، ص۲۳۰، تاريخ طبرى، ج۴، ص۱۸۸.
[۱۰۱]. البداية و النهاية ج۷، ص۳۶۱.
[۱۰۲]. همان، ج۸، ص۴۷، اعلام الورى با علام الهدى، طبرسى، ص۴۰۳.
[۱۰۳]. بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۷۰، الغدير، ج۱۰، ص۲۸۴.
[۱۰۴]. مقتل خوارزمى، ۲ و ۵. لهوف/۶۹.
[۱۰۵]. مقتل خوارزمى، ۱۸۸/۱، مقتل عوالم/۵۴.
[۱۰۶]. الخرائج، ص۲۶ و مدينة المعاجز، ص۲۴۴.
[۱۰۷]. طبرى، ج۷، ص۲۴۰.
[۱۰۸]. جامع الصغير سيوطى، ج۱، ص۳۱.
[۱۰۹]. مروج الذهب، ج۲، ص۱۱ و ۱۲.
[۱۱۰]. لهوف، ص۲۰، مقتل خوارزمى۱۸۵/۱.
[۱۱۱]. مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۲۶۴ - ۲۶۶.
[۱۱۲]. تاريخ عرب، فيليپ حتى، ص۳۷.
[۱۱۳]. معجم البلدان، ۶۶/۲.
[۱۱۴]. تاريخ عرب، فيليپ، حتى، ص۳۷.
[۱۱۵]. تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، ص۲۸.
[۱۱۶]. يعنى تنها به قبيله نظر دارد. جنگهاى بهوجود آمده در روزگار جاهليت - ايام العرب - مصداق روشنى براى اين سخن است. ر.ك: الانمانى، ج۹، ص۱۵۰ و ج۴، ص۱۴۰ - ۱۵۲ و العقد الفريد، ج۳، ص۹۵.
[۱۱۷]. انعام، آيه۱۶۴.
[۱۱۸]. تاريخ المدينة المنورة، ۴۱۹/۲، تاريخ اليعقوبى، ج۲، ص۱۱۰.
[۱۱۹]. النزاع و التخاصم، مقريزى، ص۴۴ و الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۳ - ۱۲۹.
[۱۲۰]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۳.
[۱۲۱]. تفسير الميزان، ج۴، ص۵۶.
[۱۲۲]. ابن ابى الحديد، ج۶، ص۳۸، تاريخ مدينه دمشقى، ج۳۰، ص۲۸۶.
[۱۲۳]. نيل الاوطار شوكانى، ج۳، ص۱۸۳.
[۱۲۴]. مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۶.
[۱۲۵]. تاريخ المدينه، ج۲، ص۶۶۷.
[۱۲۶]. رك، مقدمه ابن خلدون، ج۱، ص۳۷۶ به بعد(فصل بيست و هفتم).
[۱۲۷]. الجمل، ص۱۲۰.
[۱۲۸]. رك، على ابرمرد تاريخ، پاينده، ص۵۷ به بعد.
[۱۲۹]. تشيع در مسير تاريخ، ص۸۷ - ۹۴.
[۱۳۰]. تاريخ اليعقوبى، ج۲، ص۱۶۴.
[۱۳۱]. تاريخ طبرى، ج۴، ص۴۳۸.
[۱۳۲]. تاريخ عرب و اسلام، ص۵۲.
[۱۳۳]. مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۵ - ۳۷۷.
[۱۳۴]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۹.
[۱۳۵]. مناقب آل ابىطالب ۱۰/۲.
[۱۳۶]. برخى كنارهگيرى امام حسن(ع) را در ماه جمادى الاولى مىدانند كه دراين صورت مدت خلافت آن حضرت نزديك به هشت ماه خواهد بود. رك: صلح امام حسن(ع)، ص۴۵.
[۱۳۷]. تاريخ الخلفاء ص۲۱۳.
کد خبر: 36166
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb08bf.rhb00piuur.html